PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هرگز نگویید متأسفم، نمی دانم، نمی توانم!!!!!



shima_glk
06-13-2012, 04:35 PM
همیشه به عنوان پاسخی فوری به سوال هایی که در لحظه جوابی برایشان نداشتم، سرسری می گفتم:"من نمی دونم". به تازگی متوجه احساسی که این واژه های ساده در من ایجاد می کردند شدم وفهمیدم که تا حد زیادی این واژه های بی اهمیت روی احساسات و عزت نفسم تأثیر دارند.گفتن اینکه "نمی دونم، متأسفم، نمی تونم" و "نمی خوام اما مجبورم" به تدریج طرز فکرم را عوض می کند. با توجه به مشاهداتم، دقت کرده ام که چقدراستفاده از این عبارت های رایج بدون فکر، عادی است.
آیا اغلب از عبارت های "متأسفم" یا "نمی دونم" استفاده می کنید؟ آیا می دانستید این الگوی زبانی که از آن غافلیم ، ظرفیت شادی ما را محدود می کند و در نهایت آنچه را می خواهیم از ما می گیرد؟
بیایید به هر کدام نگاه دقیق تری داشته باشیم و به تأثیرشان روی فضای ذهنی درونی توجه کنیم. و همچنین عبارت های جایگزین دیگری را در نظر بگیریم که برای رشد شخصیتمان مناسب تر باشند.قبل از رفتن بر سر اصل مطلب، بهتر است به نکاتی در مورد ذهن ناهوشیاراشاره کنیم.

معدن طلای مخفی ما: ذهن نا خودآگاه

عملکرد ما نتیجه هماهنگی زیبایی بین ذهن هوشیار و نا هوشیار یا نا خوآگاه است. ذهن نا خوآگاه ، ذهن غالب است که ورای آگاهی ماست. نیروگاهیست از ظرفیت های نا محدود. ذهن ناهوشیار بیشتراطلاعات را در مغز ذخیره می کند، و می تواند داده های خیلی بیشتری را به طور هم زمان پردازش کند، حدود دو میلیارد بیشتر از ذهن هوشیار.
ما فکر می کنیم که ذهن هوشیارمان همه چیز را کنترل می کند، چرا که فقط از این بخش ذهن آگاهیم. معمولأ ذهن هوشیار تداعی کننده "من" است.اگر همانطور که ما فکر می کنیم، ذهن هوشیار کنترل کننده است، پس چرا در ابتدای سال عضو باشگاه می شویم و هرگز نمی رویم؟ چرا حتی وقتی برای چیزی که واقعأ می خواهیم (مثلأ یک سرگرمی جدید) تصمیم گیری می کنیم ولی در جهت انجام آن، کاری نمی کنیم ؟
در حالی که ذهن هوشیار مثل کاپیتان کشتی است، ذهن نا هوشیار افراد قسمت فنی است که کشتی را به جلو می راند. کشتی به سبب تلاش قسمت فنی، حرکت می کند. آنها بدون مخالفت به دستورهای کاپیتان گوش می دهند. و در گرفتن اوامر و انجام آنها منحصر به فرد هستند.
از آنجا که ذهن هوشیار ظرفیت محدود دارد و می تواند تنها ازمجموعه محدودی از اطلاعات آگاه باشد، ذهن نا هوشیار فقط چیزهای مهم را برجسته می کند. ذهن نا هوشیار از کجا می فهمد چه چیزی مهم است؟ درواقع نمی فهمد. بلکه بر اساس تعدد دستورات ذهن هوشیار از یک موضوع واحد، آن را تعیین می کند.
هر زمان که فکری آگاهانه داریم، یا واژه ها را بلند بیان می کنیم، یا صحنه ای را در تصوراتمان می بینیم، در ذهن ناهوشیارمان فرو می رود. مثل دستوری از کاپیتان، چه بخواهیم و چه نخواهیم، دستورات به نحوی انجام می شوند؛ و روی ذهن ناهوشیار اثری به جا می گذارند.و این نشان می دهد که چرا وقتی دنبال خرید نوع خاصی از ماشین هستیم، همه جا می بینیمش. ما به صورت آگاهانه و مکرر به این ماشین توجه کرده ایم. ذهن ناهوشیار آن را مهم تلقی کرده و در هر زمان ممکن این اطلاعات را برجسته می کند.
به طور خلاصه، ذهن ناهوشیارهمیشه به آنچه می گوییم اهمیت می دهد. و بعدها شواهد بیشتری برای حمایت از آن افکار ارائه می دهد. افکارمفید و یا مضر برای سلامتی ما.....


متأسفم...

همه ما با آن آشنا هستیم و در گفت وگوهای روزانه از آن استفاده کرده ایم. نمونه های مختلفش این ها هستند:
• متأسفم اما...
• شرمنده ام
• ببخشید به خاطر...
وقتی که بعد از دو روز به یک ایمیل پاسخ می دهیم، اکثر ما اصرار داریم که با "ببخشید" شروع کنیم. به این دقت کنید: آیا ما کار اشتباهی انجام داده ایم؟ آیا واقعأ متأسفیم؟ یا فقط داریم یک گفته رایج را تکرار می کنیم؟ در ازای گفتنش چه به دست می آوریم؟
این کار را امتحان کنید: چشمهایتان را ببندید. در ذهن خود تکرار کنید: "من متأسفم". حتی می توانید بلند بگویید. حالا به احساستان توجه کنید. احساس می کنید که گرفتگی خفیفی معده تان را اذیت می کند؟ یا کششی در گلویتان؟ احساس گناه می کنید؟
حالا تصور کنید که این احساس گناه هربار که می گویید "متأسفم"، حتی به صورت اتفاقی، شما را اذیت می کند. یادتان باشد چطور ذهن ناهوشیار از آنچه می گوییم دستور می گیرد. اگر مرتبأ برای چیزهای جزئی بگوییم متاسفم، اینگونه تلقی می شود که کار اشتباهی انجام داده ایم وبیهوده فضای درونیمان را آلوده می کنیم.علاوه بر این، بین احساس و عمل مورد نظر ارتباط برقرار کرده ایم. پس اگرهربار که بعد از دو روز جواب ایمیلی را می دهیم، بگوییم "متأسفم"، خودمان را برنامه ریزی کرده ایم که هر وقت فورأ به ایمیل ها پاسخ نمی دهیم، احساس گناه کنیم.
در آخر، هر چه بیشتر این واژه ها را تکرار کنیم، بیشتر معنای خود را از دست می دهند. انسانها موجودات به شدت حساسی هستند و وقتی ما واقعأ متاسف نیستیم، حس می کنند. وممکن است به نظرشان ریاکارانه بیاید. پس بهتر است اینها را نگوییم. توصیه می کنم "متاسفم" را در موقعیت هایی استفاده کنیم که واقعأ متاسفیم و به آن نیاز داریم تا احساس واقعیمان را نشان دهیم.


موارد عملی پیشنهادی:

• به خودتان در زندگی روزمره نگاهی بیندازید و ببینید چقدر می خواهید بگویید "متاسفم".
• هربار که در یک ایمیل تایپ می کنید "متاسفم" یا دارید آن را می گویید، از خودتان بپرسید: "آیا من واقعأ متاسفم؟ یا فقط می گویم؟" اگر جواب این است:" فقط می گویم که خوب به نظر بیاید" از ایمیل پاکش کنید.
• تلاش کنید کمتر بگویید "متاسفم". بگذارید برای زمانی که واقعأ متاسفید. بگذارید برای زمانی که بابت کاری که انجام داده اید واقعأ شرمنده اید.




من نمی دانم [بخش1]

وقتی می خواهید تصمیمی بگیرید، گاهی بی اختیار می گویید "نمی دونم".این پاسخ رایجیست ،چون تنبلی می کنیم و عادت کرده ایم که بگوییم. شیوه های مختلف گفتن اینها هستند:
• نمی دونم کجاست
• نمی دونم چیکار کنم
• نمی دونم کدومو انتخاب کنم
• نمی تونم تصمیم بگیرم
• نمی دونم
بین اینکه واقعأ چیزی را ندانید و اینکه فکر کنید نمی دانید تفاوت هست. این را هم می توان دریافت که توانایی تصمیم گیری یا یادگیری چیزهای جدید را ندارید. این واژه ها آنقدر اتفاقی تکرار می شوند که به آنها اعتماد می کنیم و فکر نمی کنیم از روی تنبلی یا عادت هستند.گاهی، حتی برای تصمیم های کوچک، شانه خالی می کنیم و می گوییم "نمی دونم". چرا؟ جواب ساده ست: چون لازم نیست فکر کنیم!
تصمیم های جزئی مثل "چه نوع پاستایی رو برای ناهار سفارش بدم؟"، "چه رنگی بگیرم؟"، من هم شخصأ در چنین شرایطی بی اختیار گفته ام :"نمی دونم". شما تنها نیستید!!! در حالی که نمی دانم گفتن، آسان ترین راه است ،ما عادت می کنیم که تصمیم نگرفتن هم خوب است. تصمیم ها را نگرفته رها می کنیم در حالی که انرژی ذهنی مارا بیهوده مصرف می کنند.
در حالی که نمی دانم گفتن، آسان ترین راه است ،ما به تصمیم نگرفتن عادت می کنیم. تصمیم ها را نگرفته رها می کنیم در حالی که انرژی ذهنی مارا بیهوده مصرف می کنند.
گاهی جواب را داریم اما شک می کنیم و می ترسیم که مبادا تصمیم غلطی باشد. پس در عوض می گوییم "نمی دونم".
هربار که اتفاقی از آن استفاده می کنیم، به ذهن ناهوشیار خود می گوییم: "من یه آدم بی اراده ام. خیلی باهوش نیستم، چون حتی نمی تونم برای انتخاب های ساده تصمیم بگیرم. من نمی توانم برای مسائل مهم تصمیم گیری کنم. من مهم نیستم....البته دارم اغراق می کنم، اما منظورم را فهمیدید.
کارهایی که مرتبأ انجام می دهیم عادت ما می شود. و اگر به بی ارادگی سر تصمیم گیری های کوچک عادت کنیم، زمانی که باید برای زندگی ،شغل و رابطه تصمیم های مهم بگیریم، چه می کنیم؟
بی اراده بودن، پیام مشابهی را به افراد اطرافتان می فرستد. ما تمایل داریم به افراد با اراده اعتماد کنیم. این یک نقطه قوت شخصیت است؛ مخصوصأ در تجارت.

موارد عملی پیشنهادی:

• هنگام تصمیم گیری "نمی دانم" را با عبارت دیگری جایگزین کنید. گزینه های زیادی در اختیار دارید. نمونه های پیشنهادی در زیر آمده است:
_ "یه لحظه به من وقت بده، هنوز تصمیم نگرفتم."
_ "بذار در موردش فکر کنم."
_ "دارم حق انتخاب هام رو ارزیابی می کنم."
_ "اووووم، بذار ببینم..."
_ تمرین عملی: حق انتخاب های خود و مزایا و معایب هرکدام را لیست کنید.
• عبارت های جایگزین را تکرار و تمرین کنید، طوری که نهادینه شوند و بتوان در زمان مناسب از آنها به جای "نمی دونم" استفاده کرد.
• وقتی از شما سوالی پرسیده می شود، به جای آنکه بخواهید فضا و سکوت را با "نمی دونم" پر کنید، تمرین کنید که فورأ چیزی نگویید. قبل از حرف زدن لحظه ای مکث کنید.



من نمی دانم [بخش2]

دیگر انواع نمی دانم ها، نشان دهنده ناتوانی ما در انجام کاریست. در زیرنمونه های مختلف آن را ببینید :
• نمی دونم چطور...
• نمی بینم...
• یادم نمیاد...
دوباره تکرار می کنم، چون آسان است. دستهایمان را بالا می بریم و خیلی ساده اعلام می کنیم که نمی دانیم. گاهی حتی قبل ار آنکه تلاشی بکنیم تسلیم شده ایم. گفت و گوی زیر را در نظر بگیرید:
شخص الف:"نمک کجاست؟"
شخص ب:" توی قفسه آشپزخانه."
شخص الف:"نمیبینمش."
شخص ب به جایی که شخص الف ایستاده می رود، به جایی که شخص الف نگاه می کند دست می برد و ظرف نمک را بیرون می آورد. دقیقأ جلوی شخص الف بود. تا به حال در چنین شرایطی بوده اید؟ من که بارها و بارها. آیا واقعأ شخص الف ، نمک را نمی دید؟ یا فکر می کرد که نمی بیند؟ یادتان نرفته که ذهن ناهوشیار، دستورات را مستقیمأ از کلمات ما می گیرد؟ وقتی می گوییم چیزی را نمی بینیم، پیامی را به شکل دستور برای ذهن ناهوشیار می فرستیم که بر همین اساس عمل می کند و وقتی که ظرف نمک دیده می شود ارسال پیام های بیشتر به ذهن هوشیار را متوقف می کند. خنده دار نیست؟
به همین نحو، وقتی می گوییم "یادم نمیاد" به ذهن ناهوشیار خود می گوییم که نگذارد جواب را بدانیم، حتی اگر ذهن ناهوشیار یادش می آید. پس در حالی که در ذهن ناهوشیار خود خاطرات ذخیره شده ای داریم، عمدأ دستوراتی را ارسال می کنیم که خاطرات را به آگاهی ما نرسانند.

موارد عملی پیشنهادی:

تمرین کنید عبارت های نامناسب رایج را به عبارت هایی که امکان را می رسانند تغییر دهید. مثال هایی در زیر آمده است:
• وقتی می خواهید بگویید: "نمک را در هیچ جای قفسه نمی بینم" تغییرش دهید و از خود بپرسید: "اگر می توانستم نمک را ببینم، کجا ممکن بود باشد؟"
• وقتی می خواهید بگویید: "یادم نمیاد کلیدهارو کجا گذاشتم" تغییرش دهید به این سوال: "اگر یادم میومد، کجا ممکن بود باشن؟"
• به جای آنکه بگویید: "نمی دونم چطور..." بگویید: "هنوز یاد نگرفتم چطور این کارو انجام بدم، اما می تونم یاد بگیرم."
• به جای آنکه بگویید :" نمی تونم بازش کنم" بگویید:" اگر می تونستم بازش کنم، چطور بازش می کردم؟ بهتره تلاشم رو بکنم. می دونم که می تونم."
عبارت های جایگزین را تکرار و تمرین کنید، و در زمان مناسب استفاده کنید. استفاده از عبارت های جایگزین را به عادت تبدیل کنید.



من نمی توانم

این چنان عبارت رایجیست که خود من همیشه بی اختیار می گویم، و انگار نا خودآگاه از دهانم بیرون می آید، قبل از اینکه هوشیارانه راجبش فکر کنم. در زیر نمونه های مختلفش آمده است:
وقتی می گوییم نمی توانم کاری را انجام دهم، غیر ممکن بودن را به عنوان جواب قطعی اعلام می کنیم.به خودمان می گوییم که هرگز نمی توانیم انجامش دهیم چون تواناییهای لازم را نداریم
• نمی تونم پیداش کنم
• نمی تونم انجامش بدم
• نمی تونم به کارش بندازم
• امروز نمی رسم
• یادم نمیاد
• وقت ندارم...
وقتی می گوییم نمی توانم کاری را انجام دهم، غیر ممکن بودن را به عنوان جواب قطعی اعلام می کنیم.به خودمان می گوییم که هرگز نمی توانیم انجامش دهیم چون تواناییهای لازم را نداریم.مثل "نمی دانم"، بین عدم توانایی جسمانی در انجام کاری و اینکه باور ذهنی داشته باشیم که قابلیت انجام کاری را نداریم، تفاوت هست.
با گفتن اینکه نمی توانیم کاری را انجام دهیم، تلقین می کنیم که توانایی یادگیری نداریم، تسلیم شده ایم، ظرفیتی که دیگر انسان های نابغه دارند نداریم. همچنین با گفتن چیزهایی مثل "نمی تونم انجامش بدم" یا "نمی تونم پیداش کنم" یا "نمی تونم کارش بندازم"، خودمان را از احتمالات و راه حل ها محروم می کنیم. ما چشمهایمان را می بندیم.
با گفتن اینکه وقت نداریم به خودمان می قبولانیم که سرمان شلوغ است وحس مهم بودن به ما دست می دهد. این یک توهم است. بله، ممکن است برنامه شلوغی داشته باشیم اما وقتی می گوییم وقت نداریم، معمولأ به این معنیست که نمی خواهیم انجامش دهیم. وقت کافی نداشتن بهانه است. اگر واقعأ مهم باشد وقتش را پیدا می کنیم. علاوه بر این، اگر وقتی را که برای جستجوی وب، چک کردن ایمیل، و تماشای تلویزیون صرف می کنیم به حساب آوریم، برای انجام دادن کارهایی که برایشان وقت نداشتیم، زمانی بیشتر از وقت کافی خواهیم داشت.
یکی از جمله های مورد علاقه ام این است: "اگر نمی توانم، پس مجبورم." امتحانش کنید، می فهمید کاری را که غیر ممکن می پنداشتید ناگهان محتمل و در دسترس می شود.

موارد عملی پیشنهادی:

• به جای عبارت های محبوب "نمی تونم" جایگزین های دیگری انتخاب کنید. مثالهایی در زیر آمده است:
_ به جای آنکه بگویید "نمی تونم پیداش کنم"، بگویید:"هنوز ندیدمش. بازهم می گردم" یا "اگه می تونستم پیداش کنم، کجا ممکن بود باشه؟"
_ به جای آنکه بگویید :" نمی تونم کارش بندازم " بگویید:"فعلأ کار نمی کنه، اما سعی می کنم کارش بندازم." یا "هنوز دارم روش کار می کنم، اگه وقت داری، میشه کمکم کنی؟"
_ به جای آنکه بگویید:"امروز نمی رسم چون..." بهانه ها را دور بیندازید و جواب محکم و صادقانه ای بدهید،"این بار نمی تونم قبول کنم، شاید دفعه بعد. مرسی که دعوتم کردین. خیلی برام ارزش داشت."
• به دیگران نگویید نمی توانند کاری را انجام دهند. جایگزین های "نمی تونی این کار رو انجام بدی"، اینها هستند" بهتره این کار رو نکنی" یا"توصیه نمی کنم این کار رو بکنی چون..." یا "من یک بار این کار رو کردم و نشد، شاید تو از پسش بر بیای"


من مجبورم

وقتی می گوییم مجبورم یعنی هیچ حق انتخابی نداریم و اینکه بر زندگیمان کنترل نداریم. در زیر نمونه های مختلفی آمده است:
• من مجبورم تمومش کنم
• من مجبورم این کار رو بکنم
برای شروع می دانید که شما مجبور به انجام هیچ کاری نیستید! دنیا به آخر نمی رسد اگر کاری را انجام ندهید (در بیشتر موارد). ما احساس می کنیم که مجبوریم برای یکی از دلایل زیر:
برای شما شادی و منفعت دارد، یعنی از آن لذت می برید.
از دردتان می کاهد، درد از دست دادن شغل یا رابطه دوستی یا یک بهانه که کاری انجام ندهید.
مثل "متاسفم"، با اعلام اینکه حق انتخابی نداریم جز اینکه آن کار را انجام دهیم، به دنیای درونمان احساس گناه می دهیم. مثلأ، نمی خواهیم به جشنی برویم، اما خودمان را تحت فشار قرار می دهیم که برویم و اگر نرویم احساس گناه می کنیم. این احساس گناه واقعأ لازم نیست.ما بر زندگی خود تسلط داریم، به جای آنکه بگویید مجبورم، بگویید می خواهم یا این کار رو می کنم چون منافعی برای من دارد. شاید دوست ندارید به جشن دوست خود بروید، اما می روید چون در این موقعیت خاص ، دوستتان را خوشحال می کند یا حضورتان منفعت دارد چون احساس خوبی به شما می دهد که شخص دیگری را شاد کرده اید.
اگر تصمیم گرفته ایم کاری را انجام دهیم که دوست نداریم، به جای نگاه کردن به آن مثل یک عمل شاق و به دوش کشیدن سنگینی اش با افکار ناخوشایند، چرا دیدگاهمان را طوری عوض نمی کنیم که از آن لذت ببریم؟ چه نفعی می بریم از اینکه افکار ناخوشایندمان را کش بدهیم و از بهانه "مجبورم این کار رو بکنم" استفاده کنیم؟

موارد عملی پیشنهادی:

• به جای آنکه بگویید "مجبورم این کار رو بکنم"، بگویید:"میخوام این کار رو بکنم" یا "این کار رو میکنم چون(منافعتون رو بگید)"
• اگر نمی خواهید کاری را انجام دهید به جای آنکه برای دیگران بهانه بیاورید که "دلم میخواد اما، مجبورم که..." فقط تشکر کنید و پاسخ دهید"مرسی که دعوتم کردین،اما امشب خونه استراحت می کنم" یا "متشکرم.امشب برنامه دارم. شاید یک روز دیگه". (یادآوری: یک قرار با خودتان در خانه جزء برنامه محسوب میشود.) شماچیزی را به کسی بدهکار نیستید. صادق باشید ، کارتان را بکنید و سرتان را بالا بگیرید.


تفکیک واژه ها

زبانی که استفاده می کنیم بی نهایت قدرتمند است. دستوری مستقیم به ذهن ناهوشیار ماست. چه خودمان آگاه باشیم و چه نباشیم، اتفاقی باشد یا نه، ذهن ناهوشیار گوش می دهد. ذهن ناهوشیار حتی وقتی شما توجه نمی کنید، حواسش هست.
"باورهایتان فقط حقیقت را منعکس نمی کنند،باورهای شما حقیقت شما را خلق می کنند ."
با اینکه تمرکز این مقاله به طور اخص روی زبان است، همین اصل برای دیگر ورودی های حسی صادق است. ورودی های مثل فیلم هایی که نگاه می کنیم، لباس هایی که می پوشیم، افکاری که مرتبأ در ذهنمان تکرار می شوند،خیالبافی هایی که می کنیم، کتاب ها و بلاگ هایی که می خوانیم. همه اینها به عنوان ورودی، ذهن ناهوشیارمان را تغذیه می کنند و به منزله دستور هستند.
"باورهایتان فقط حقیقت شما را منعکس نمی کنند،بلکه حقیقتتان را خلق می کنند."
ذهن ناهوشیار ابزار فوق العاده ایست، واگر یاد بگیریم از فعالیت هایش بهره ببریم، کمک می کند به هدفهایمان و زندگی که آرزویش را داریم برسیم. به همان اندازه که ساده به نظر می رسد، حقیقت دارد. اینها همه مثالهایی از زندگی خودم هستند و امیدوارم این ایده های احتمالأ جدید برای زندگی شما مفید باشند. آنها را به کار بگیرید، روش خودتان را روی آنها پیاده کنید، با آنها زندگی کنید و بگذرید.