PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زنی را می شناسم من...



tania
02-29-2012, 04:11 PM
10918
زنی را می‌شناسم من
که می‏میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می‏خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می‏سازد
زنی با اشک می‏خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی‏داند

زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می‏کند مخفی
که یک‏باره نگویندش
چه بدبختی، چه بدبختی!
زنی را می‏شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می‏خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می‏شناسم من
که هرشب کودکانش را
به شعر و قصه می‏خواند
اگرچه درد جانکاهی
درون سینه‏ اش دارد

زنی می‏ترسد از رفتن
که او شمعی است در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ‏ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لای لالایی

زنی را می‏شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است

زنی را می‏شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم‏هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه

زنی را می‏شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بدکاران
تمسخروار خندیده

زنی آواز می‏خواند
زنی خاموش می‏ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می‏ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می‏گیرد
نمی‏دانم؟

شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می‏میرد
زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می‏گیرد

زنی را می‏شناسم من
زنی را می‏شناسم ...

سیمین بهبهانی

andia
02-29-2012, 10:07 PM
مثل همیشه عالی وتاثیرگذار:104:

محدیس
03-01-2012, 10:40 AM
مرسی تانیاجان خیلی زیباست:72:

donya88
03-01-2012, 12:35 PM
خیلی زیبا:72: