PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عمروبن عاص



sunyboy
02-14-2012, 01:43 AM
پس‌ از پيروزي‌ علي‌(ع‌) در جنگ‌ جمل‌، مركز توطئه‌ عليه‌ آن‌ حضرت‌ به‌ شام‌ انتقال‌ يافت‌ و معاويه‌، رهبر بني‌اميّه‌، با كمال‌ سرعت‌ به‌ جذب‌ متنفّذين‌ كوفه‌ پرداخت‌ تا ريشه مخالفين‌ خود را از ميان‌ ببرد. به‌ همين‌ جهت‌، به‌ مجرد رسيدن‌ نخستين‌ نامه‌اي‌ كه‌ از علي‌(ع‌) به‌ دستش‌ رسيد افرادي‌ را كه‌ اميد داشت‌ به‌ او كمك‌ كنند، به‌ شام‌ فراخواند و تأكيد كرد كه‌ سريعاً به‌ شام‌ بيايند.

مهمترين‌ فرد در ميان‌ مدعوّين‌ معاويه‌، عمرو بن‌ عاص‌ بود؛ كه‌ معاويه‌ پس‌ از دريافت‌ نامه‌ علي‌(ع‌)، بدون‌ درنگ‌ او را دعوت‌ كرد: «امّا بعد، حتماً اخبار علي‌(ع‌)، طلحه‌ و زبير و عايشه‌ را شنيده‌اي‌. از بازماندگان‌ جنگ‌ بصره‌، مروان‌ پيش‌ من‌ آمده‌ است‌. جرير بن‌ عبدالله‌ هم‌ براي‌ بيعت‌ گرفتن‌ از من‌ از سوي‌ علي‌(ع‌) آمده‌ است‌؛ من‌ در خانه‌ نشسته‌ و منتظر هستم‌ كه‌ به‌ لطف‌ خدا به‌ سوي‌ من‌ سفر كني‌!»
هنگامي‌ كه‌ نامه‌ به‌ دست‌ عمرو بن‌ عاص‌ رسيد، دو فرزند خود، عبداللّه‌ و محمّد را فراخواند و با آنها مشورت‌ كرد. عبدالله‌ گفت‌: رسول‌ خدا(ص‌) به‌ هنگام‌ رحلت‌ از تو خرسند بود. ابوبكر و عمر هم‌ كه‌ از دنيا مي‌رفتند، از تو خرسند بودند. اكنون‌ اگر براي‌ مقداري‌ ناچيز مال‌ دنيا، دين‌ خود را از دست‌ بدهي‌، فردا در آتش‌ دوزخ‌ گرفتار خواهي‌ بود!

عمرو بن‌ عاص‌ رو به‌ محمد فرزند ديگري‌ كرد و گفت‌: نظر تو چيست‌؟ محمد گفت‌: سريعتر به‌ شام‌ سفر كن‌ و قبل‌ از اين‌كه‌ جايگاههاي‌ رياست‌ از كف‌ برود، مقامي‌ را به‌ چنگ‌ بياور.
فردا صبح‌، عمرو بن‌ عاص‌ غلام‌ خود « وردان‌» را احضار كرد و به‌ وي‌ گفت‌: آماده‌ حركت‌ باش‌. و چون‌ در رفتن‌ مردّد بود، بار ديگر گفت‌: بارها را فرود آور! غلام‌ بارها را به‌ زمين‌ گذاشت‌ و اين‌ ترديد در تصميم‌گيري‌ سه‌ بار تكرار شد. وردان‌ به‌ ارباب‌ خود گفت‌: هذيان‌ مي‌گويي‌ اي‌ ابوعبداللّه‌! اگر بخواهي‌ مي‌گويم‌ كه‌ در دل‌ چه‌ داري‌؟ عمرو بن‌ عاص‌ گفت‌: بگو. وردان‌ گفت‌: دنيا و آخرت‌ هر دو به‌ تو عرضه‌ شده‌ است‌. مي‌گويي‌ به‌ همراه‌ علي‌(ع‌)، آخرت‌ بدون‌ دنيا است‌ و به‌ همراه‌ معاويه‌ دنيا بدون‌ آخرت‌ است‌. نظر من‌ اين‌ است‌ كه‌ در اين‌ دعوت‌، گوشه خانه‌ات‌ بنشيني‌. اگر دينداران‌ پيروز شدند، دينت‌ را حفظ‌ كرده‌اي‌ و با آنها هستي‌ و اگر دنياطلبان‌ پيروز شدند، نيازمند تو هستند و به‌ سراغ‌ تو خواهند آمد.
گرچه‌ وردان‌ و عبدالله‌ نظر خود را به‌ عمرو بن‌ عاص‌ گفتند و او را از سفر بازداشتند، ولي‌ وعده‌هاي‌ معاويه‌ آنچنان‌ عمرو بن‌ عاص‌ را فريفته‌ بود كه‌ پند و اندرز غلام‌ و فرزندش‌ در او اثري‌ نگذاشت‌ و سرانجام‌ براي‌ مبارزه‌ عليه‌ علي‌(ع‌) وارد شام‌ شد.

چون‌ عمرو بن‌ عاص‌ در توطئه‌ عليه‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌(ع‌) در كنار معاويه‌ بود، جا دارد مطالبي‌ درباره وي‌ نقل‌ شود، تا عللي‌ كه‌ او را ناگزير كرد كه‌ با معاويه‌ همپيمان‌ و همراه‌ شود، روشن‌ گردد و نيز اين‌ پيمان‌ از نظر معيارهاي‌ انساني‌ مورد ارزيابي‌ قرار گيرد.
خصلت‌ سودجويانه‌، اوّلين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ قبل‌ از اسلام‌ از سياست‌ عمرو بن‌ عاص‌ روشن‌ مي‌شود و نقض‌ اين‌ حقيقت‌ را درباره او نمي‌توان‌ ناديده‌ گرفت‌. عمرو بن‌ عاص‌ خود از آن‌ روزها سخن‌ مي‌گويد: «هنگامي‌ كه‌ با احزاب‌ از خندِ باز مي‌گشتيم‌، برخي‌ از قريش‌ را كه‌ هم‌ رأي‌ و هم‌ نظر من‌ بودند و سخن‌ مرا مي‌پذيرفتند، گرد آوردم‌ و گفتم‌: به‌ خدا سوگند، مي‌دانيد كه‌ محمد(ص‌) چنان‌ ترقي‌ مي‌كند كه‌ جاي‌ انكار آن‌ نيست‌. من‌ فكري‌ دارم‌، در ميان‌ مي‌گذارم‌ تا نظر شما را بدانم‌. مردم‌ گفتند: نظر تو چيست‌؟ من‌ گفتم‌: فكر مي‌كنم‌ كه‌ پيش‌ نجاشي‌ برويم‌ و آنجا بمانيم‌. اگر محمد(ص‌) بر قوم‌ ما پيروز شد، ما سالم‌ مانده‌ايم‌ و اگر قوم‌ ما پيروز گرديدند، ما را مي‌شناسند و زياني‌ از آنها نمي‌بينيم‌. هنگامي‌ كه‌ اين‌ پيشنهاد را مطرح‌ كردم‌، گفتند: اين‌ فكر خوبي‌ است‌! من‌ گفتم‌ پس‌ هديه‌ خوبي‌ براي‌ او آماده‌ كنيد...»

فرصت‌ طلبي‌ و بهره‌برداري‌ از موقعيتها و فرصتها در جان‌ عمرو بن‌ عاص‌ ريشه‌ دوانيده‌ بود. موضع‌ او در اين‌ باره‌، موضع‌ بزرگان‌ صاحب‌ نفوذي‌ بود كه‌ ابوبكر، عمر و علي‌(ع‌) با آنها پيكار كردند. قبلاً گفتيم‌ كه‌ عمر، اموالي‌ را كه‌ عمرو بن‌ عاص‌ از مصر جمع‌ كرده‌ بود مصادره‌ كرد. گرچه‌ او براي‌ درست‌ بودن‌ كارش‌ دليلي‌ آورد، اما عمر قانع‌ نشد و به‌ او نوشت‌: «شما گروه‌ استانداران‌ بر سر اموال‌ نشسته‌ايد و بهانه‌ مي‌آوريد. شما جوياي‌ آتش‌ هستيد و در ننگ‌ خود شتاب‌ مي‌كنيد. من‌ محمد بن‌ مسلمه‌ را نزد تو فرستادم‌، نيمي‌ از مالت‌ را در اختيار او قرار ده‌!» هنگامي‌ كه‌ محمد پيش‌ عمرو بن‌ عاص‌ آمد، براي‌ او غذايي‌ تهيه‌ نمود و از او خواست‌ كه‌ غذا را بخورد؛ اما محمد غذا نخورد و گفت‌: «اين‌ غذايي‌ كه‌ تهيه‌ كرده‌اي‌، هديه شرّي‌ است‌. اگر غذاي‌ مهمان‌ مي‌آوردي‌، مي‌خوردم‌. اين‌ غذايت‌ را از پيش‌ من‌ بردار و اموالت‌ را براي‌ من‌ حاضر كن‌.» عمرو بن‌ عاص‌ اموالش‌ را حاضر كرد. محمد هم‌ نيم‌ آن‌ را برداشت‌. هنگامي‌ كه‌ عمرو بن‌ عاص‌ ديد مقدار زيادي‌ از اموال‌ او را مصادره‌ كرده‌اند، گفت‌: «خدا لعنت‌ كند عصري‌ را كه‌ من‌ در آن‌ استاندار عمر شده‌ام‌! به‌ خدا سوگند از ياد نمي‌برم‌ كه‌ عمر و پدرش‌ در حالي‌ هيزم‌ حمل‌ مي‌كردند كه‌ عبايشان‌ از زانو پايين‌تر نمي‌آمد. در حالي‌ كه‌ پدر من‌ ــ عاص‌ بن‌ وائل‌ ــ در همان‌ موقع‌ لباسهاي‌ ابريشمي‌ به‌ تن‌ مي‌كرد.»

از اين‌ جريان‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ عمرو بن‌ عاص‌، عشق‌ فراواني‌ به‌ استفاده مادّي‌ از راه‌ نفوذ و قدرت‌ داشت‌. عمرو بن‌ عاص‌ سرزنشي‌ براي‌ عمر و پدر او جز اين‌ مطلب‌ نيافت‌ كه‌ فقير بوده‌اند و لباسي‌ كه‌ خود را با آن‌ كاملاً بپوشانند، نداشته‌اند و با دست‌ خود كار مي‌كردند، هيزم‌ به‌ دوش‌ مي‌كشيدند و زندگيشان‌ را از اين‌ راه‌ اداره‌ مي‌كردند.
عمرو بن‌ عاص‌ براي‌ پدر خود نيز بهتر از اين‌ امتياز نيافته‌ بود كه‌ لباسهاي‌ ابريشمي‌ مي‌پوشيد. در صورتي‌ كه‌ اگر عمرو بن‌ عاص‌ انصاف‌ مي‌داد و از انديشه جاهلي‌ خود دست‌ برمي‌داشت‌، مي‌ديد كه‌ آنچه‌ به‌ وسيله آن‌ عمر بن‌ خطّاب‌ را سرزنش‌ كرده‌، دليل‌ بر عظمت‌ اوست‌ و آنچه‌ گمان‌ مي‌كند امتياز عاص‌ بن‌ وائل‌ است‌ از ارزشهاي‌ پوسيده‌ است‌.
خواننده‌ محترم‌ گمان‌ نكند كه‌ عمرو بن‌ عاص‌، فقط‌ با عمر بن‌ خطّاب‌ چنين‌ سخن‌ گفته‌ است‌، بلكه‌ اين‌ روحيه‌ در نهاد او و براي‌ هميشه‌ وجود داشت‌. مردم‌ در نظر او به‌ دو گروه‌ اشراف‌ و غير اشراف‌ تقسيم‌ مي‌شدند و اين‌ شرافت‌، فقط‌ موروثي‌ بود و چنين‌ فردي‌ امتيازاتي‌ داشت‌ كه‌ غير اشرافي‌ نداشت‌ و مردم‌ مي‌بايست‌ پيروي‌ از اين‌ دسته‌ را پيش‌ گيرند.
مورّخين‌ در اين‌ مطلب‌ اتفاق نظر دارند كه‌ «رأي‌ و نظر عمرو بن‌ عاص‌ در اداره حكومت‌ مصر، اين‌ بود كه‌ آنچه‌ سرزمين‌ مصر را آباد و اصلاح‌ مي‌كند و مردم‌ را از مهاجرت‌ بازمي‌دارد، اين‌ است‌ كه‌ سخن‌ افراد پايين‌ اجتماع‌ درباره رهبران‌ آنها پذيرفته‌ نشود.»

بدين‌گونه‌، روح‌ عمرو بن‌ عاص‌ با هواهاي‌ نفساني‌ كهن‌، كه‌ به‌ اشراف‌زادگان‌ حقّ مي‌داد منافع‌ را به‌ خود اختصاص‌ دهند و بر مردم‌ حكومت‌ كنند و با آرزوي‌ سودطلبي‌ و بهره‌وري‌ از فرصتها و مناسبتهاي‌ مختلف‌ آميخته‌ بود. انديشه او گاهي‌ بين‌ رضايت‌ به‌ سلامتي‌ وجدان‌ و يا كنار گذاشتن‌ وجدان‌ در راه‌ سودطلبي‌ نوسان‌ داشت‌. اما اضطراب‌ و ترديد او ديري‌ نمي‌پاييد و حالت‌ سودطلبي‌ و نفع‌ را مقدّم‌ مي‌داشت‌. نمونه‌ اضطراب‌ و نگراني‌ روحي‌ او را به‌ هنگام‌ حركت‌ به‌ طرف‌ شام‌ و اجابت‌ دعوت‌ معاويه‌ ديديم‌ كه‌ سرانجام‌ نيز رفتن‌ به‌ شام‌ را بر ماندن‌ ترجيح‌ داد.
مورّخان‌ قصيده‌اي‌ را به‌ عمرو بن‌ عاص‌ نسبت‌ مي‌دهند كه‌ آن‌ را در مسير سفرش‌ به‌ شام‌، سروده‌ است‌. وي‌ در اين‌ اشعار نظر خود را علناً درباره علي‌(ع‌) و معاويه‌ بيان‌ مي‌كند. علي‌(ع‌) از نظر عمرو بن‌ عاص‌ شخصيّتي‌ بزرگ‌ و معاويه‌ هم‌ در نظرش‌ چيز ديگري‌ است‌. با اين‌ حساب‌، عمرو بن‌ عاص‌ دو روح‌ دارد: يك‌ روح‌، او را از رفتن‌ نزد معاويه‌ بازمي‌دارد و روح‌ ديگر او را به‌ سوي‌ معاويه‌ مي‌راند. او سرانجام‌ اشعارش‌ را چنين‌ به‌ پايان‌ مي‌رساند: «من‌ با طمع‌ خود و با آگاهي‌، دنيا را پذيرفتم‌ و آنچه‌ را كه‌ اختيار مي‌كنم‌ بر آن‌ دليل‌ و برهاني‌ نيست‌.»

«من‌ اوضاع‌ دنيا را كاملاً مي‌شناسم‌ و نسبت‌ به‌ آن‌ آگاهم‌؛ اما باز در من‌ هواهاي‌ رنگارنگي‌ است‌. ولي‌ روح‌ من‌ زندگي‌ با شرافت‌ را دوست‌ مي‌دارد و هيچ‌ انساني‌ به‌ زندگي‌ با خواري‌ خرسند نيست‌.»
عمرو بن‌ عاص‌ زندگي‌ شرافتمندانه‌ را امروز، تنها در منافع‌ مادي‌ و وعده‌هاي‌ بني‌اميه‌ مي‌بيند. چنان‌ كه‌ در زمان‌ عمر بن‌ خطاب‌ هم‌ زندگي‌ شرافتمندانه‌ را در لباسهاي‌ ابريشمي‌ پدر خود، عاص‌ بن‌ وائل‌ مي‌دانست‌ و ذلت‌ در زندگي‌ را امروز، در ياري‌ علي‌(ع‌) مي‌پندارد كه‌ حاضر نيست‌ منصبها را بفروشد و باز در زمان‌ عمر بن‌ خطاب‌ هم‌، زندگي‌ فلاكت‌ بار را در عباي‌ كهنه‌اي‌ كه‌ عمر و پدرش‌ پوشيده‌ بودند، مي‌دانست‌.
هنگامي‌ كه‌ عمرو بن‌ عاص‌ به‌ خانه معاويه‌ رسيد، به‌ او گفت‌: «اي‌ اباعبداللّه‌، من‌ تو را براي‌ نبرد با اين‌ مرد (علي‌(ع‌)) دعوت‌ مي‌كنم‌ كه‌ نافرماني‌ خدا را نموده‌، اتحاد مسلمانان‌ را برهم‌ زده‌، آشوب‌ به‌ پا نموده‌ و جمعيّتها را پراكنده‌ ساخته‌ است‌ و...» عمرو بن‌ عاص‌ گفت‌: اگر من‌ در جنگ‌ با او از تو پيروي‌ كردم‌، با اين‌ كه‌ تو خطر آن‌ را مي‌داني‌، در مقابل‌، چه‌ مي‌دهي‌؟ معاويه‌ گفت‌: هرچه‌ بگويي‌! عمرو بن‌ عاص‌ گفت‌: حكومت‌ مصر را به‌ من‌ بده‌!
معاويه‌ و عمرو بن‌ عاص‌ كه‌ هر دو فريبكار و دغل‌ بودند، هريك‌ مي‌خواستند ديگري‌ را بفريبند و در اين‌ توطئه‌ سود بيشتري‌ ببرند. سرانجام‌ حيله‌گريهاي‌ آنان‌ به‌ اينجا رسيد كه‌ عمرو بن‌ عاص‌ با معاويه‌ به‌ خلافت‌ بيعت‌ كند، به‌ اين‌ شرط‌ كه‌ معاويه‌، مصر و ملت‌ آن‌ را به‌ عمرو بسپارد و دخالتي‌ در امور مصر و مردم‌ آن‌ سرزمين‌ نكند. آن‌ دو اين‌ معامله‌ را عليه‌ علي‌(ع‌) انجام‌ دادند كه‌ سرانجام‌ اين‌ ملاقات‌ را علي‌(ع‌) با اين‌ كلمات‌ خلاصه‌ كرده‌ است‌: «او (با معاويه‌) بيعت‌ نكرد مگر اين‌ كه‌ بر او شرط‌ كرد كه‌ در برابر آن‌ بهايي‌ دريافت‌ دارد. در اين‌ معامله شوم‌ دست‌ فروشنده‌ هيچ‌گاه‌ به‌ پيروزي‌ نمي‌رسد و سرمايه خريدار به‌ رسوايي‌ خواهد كشيد (اكنون‌ كه‌ آنها روي‌ حكومت‌ مسلمانان‌ اين‌ چنين‌ بي‌رحمانه‌ معامله‌ مي‌كنند). شما آماده پيكار شويد و ساز و برگ‌ آن‌ را فراهم‌ سازيد.»

و باز علي‌(ع‌) در اين‌ باره‌ مي‌فرمايد: «به‌ من‌ خبر داده‌اند كه‌ عمرو بن‌ عاص‌ تنها به‌ اين‌ شرط‌ با معاويه‌ بيعت‌ كرد كه‌ تاواني‌ بگيرد، كه‌ از قدرت‌ معاويه‌ افزونتر باشد ــ منظورش‌ حكومت‌ مصر بود ــ فروشنده‌ دين‌ خود را به‌ دنيا معامله‌ كرد و فروخت‌ و مشتري‌ هم‌ ملتزم‌ شد كه‌ مرد ستمگر و فاسقي‌ را در مقابل‌ اموالي‌ كه‌ مي‌گيرد ياري‌ نمايد!»
عمرو بن‌ عاص‌ به‌ اين‌ مقدار تلاش‌ به‌ نفع‌ خود اكتفا نكرد، بلكه‌ براي‌ جنگ‌ و تبليغات‌ عليه‌ علي‌ و آماده‌ ساختن‌ مردم‌، معاويه‌ را راهنمايي‌ مي‌كرد. از مطالبي‌ كه‌ عمرو بن‌ عاص‌ به‌ معاويه‌ گفت‌ اين‌ بود كه‌ :«افراد مورد اعتماد خود را بفرست‌، تا در ميان‌ مردم‌ شايع‌ كنند كه‌ علي‌(ع‌) عثمان‌ را كشته‌ است‌!» در صورتي‌ كه‌ او مي‌دانست‌، دست‌ علي‌(ع‌) از خون‌ عثمان‌ پاك‌ است‌ و خوب‌ مي‌دانست‌ كه‌ خودش‌ نقش‌ مؤثري‌ در قتل‌ عثمان‌ داشته‌ است‌؛ چنان‌ كه‌ در بحث‌ «محرّكين‌ قتل‌ عثمان‌» روشن‌ شد. هنگامي‌ كه‌ معاويه‌ از عمرو خواست‌ كه‌ براي‌ آمادگي‌ نبرد، به‌ تنظيم‌ صفوف‌ لشكر بپرد ازد، عمرو پيش‌ از اطمينان‌ از نفع‌ و بهره‌اش‌، كاري‌ نكرد. او به‌ معاويه‌ گفت‌: «به‌ شرط‌ آن‌ كه‌ اگر علي‌(ع‌) كشته‌ شد و حكومت‌ اسلامي‌ در اختيار تو قرار گرفت‌، حكومت‌ من‌ برقرار بماند!»

از مطالب‌ ديگري‌ كه‌ دليل‌ سودجويي‌ عمرو بن‌ عاص‌ است‌ اين‌ كه‌ هنگامي‌ كه‌ در داستان‌ مشهور «حكميّت‌»، ابوموسي‌ و عمرو بن‌ عاص‌ و گروهي‌ از دو طرف‌ درباره حاكم‌ مسلمانان‌ سخن‌ مي‌گفتند و بحث‌ مي‌كردند كه‌ چه‌ كسي‌ شايسته خلافت‌ است‌، ابوموسي‌ مايل‌ بود كه‌ خلافت‌ به‌ عبدالله‌ بن‌ عمر بن‌ خطّاب‌ برسد و اين‌ سخن‌ را چند مرتبه‌ تكرار كرد و گفت‌ كه‌ او براي‌ خلافت‌ سزاوارتر است‌: «به‌ خدا سوگند، اگر مي‌توانستم‌، نام‌ عمر بن‌ خطّاب‌ را زنده‌ مي‌كردم‌.» در چنين‌ موقعي‌ عمرو بن‌ عاص‌ گفت‌: «اگر به‌ خاطر دين‌ فرزند عمر بن‌ خطّاب‌ مي‌خواهي‌ با او بيعت‌ كني‌ و او را به‌ خلافت‌ برساني‌، چرا فرزند من‌، عبدالله‌ را فراموش‌ كرده‌اي‌، در صورتي‌ كه‌ شايستگي‌ و صلاحيّت‌ او را مي‌داني‌!»
آري‌، با اين‌ كه‌ عمرو بن‌ عاص‌ فرمانده‌ لشكر معاويه‌ بود و قول‌ حكومت‌ مصر را از او گرفته‌ بود، و در اجتماع‌ حكميّت‌ هم‌ نماينده معاويه‌ بود و حيله‌گر داستان‌ حكميّت‌ بود، با اين‌ همه‌، عليه‌ معاويه‌ به‌ طرح‌ نقشه‌ مي‌پرداخت‌!
البته‌ هم‌ معاويه‌ و هم‌ عمروعاص‌ از خيانت‌ نسبت‌ به‌ علي‌ آگاهي‌ داشتند و اعتقاد كامل‌ داشتند كه‌ علي‌(ع‌) بهتر و شايسته‌تر از معاويه‌ است‌، اما هر دو مي‌كوشيدند كه‌ از اين‌ نبرد بهره بيشتري‌ ببرند. اگرچه‌ عمرو بن‌ عاص‌ و معاويه‌ ظاهراً هم‌پيمان‌ بودند، ولي‌ قلباً با يكديگر دشمني‌ مي‌كردند، زيرا كساني‌ كه‌ براي‌ تجاوز و ستم‌ با هم‌ همكاري‌ مي‌كنند، طبعاً با يكديگر دشمني‌ مي‌ورزند.
معاويه‌ و عمرو بن‌ عاص‌ در كلماتي‌ كه‌ گاه‌ و بيگاه‌ مي‌گفتند، اين‌ حقيقت‌ را مي‌نمايانند: پس‌ از جنگ‌ صفّين‌، معاويه‌ به‌ اطرافيان‌ خود گفت‌: «عجيب‌ترين‌ چيزها چيست‌؟» هريك‌ پاسخي‌ دادند. موقعي‌ كه‌ نوبت‌ به‌ عمر بن‌ عاص‌ رسيد، گفت‌: «عجيب‌ترين‌ چيزها، پيروزي‌ باطل‌ بر حق‌ است‌!» و مقصود عمروبن‌ عاص‌، معاويه‌ و علي‌(ع‌) بود. معاويه‌ هم‌ فوراً گفت‌: «بلكه‌ عجيب‌تر اين‌ است‌ كه‌ وقتي‌ كسي‌ از خدا نهراسد، چيزي‌ به‌ او بدهند كه‌ لايق‌ و سزاوار آن‌ نباشد.» و منظور معاويه‌، عمرو بن‌ عاص‌ و زمامداري‌ او در مصر بود!

عمرو بن‌ عاص‌ صريحاً نظر خود را درباره معاويه‌ و علي‌(ع‌) بيان‌ مي‌داشت‌ و اين‌ اظهار نظر او، ميزان‌ حيله‌گري‌ و ضعف‌ عقيده وي‌ را ثابت‌ مي‌كند و نيز نشان‌ مي‌دهد كه‌ ارزشهاي‌ انساني‌ در نظر ياوران‌ معاويه‌ بي‌ارزش‌ است‌ و حدود خيانت‌ آنان‌ را نسبت‌ به‌ اعتقاد درونيشان‌ آشكار مي‌كند. پس‌ از اين‌ كه‌ علي‌(ع‌) به‌ شهادت‌ رسيد، معاويه‌ در واگذاري‌ استانداري‌ مصر به‌ عمرو تعلّل‌ كرد. عمرو بن‌ عاص‌ از معاويه‌ خواست‌ كه‌ به‌ قول‌ خود عمل‌ كند، اما معاويه‌ باز امروز و فردا كرد. عمرو قصيده‌اي‌ طولاني‌ ساخت‌ و براي‌ معاويه‌ فرستاد. در آن‌ سروده‌ مي‌گويد: « معاويه‌! فضل‌ مرا از ياد مبر، از راه‌ حق‌ منحرف‌ نشو. اي‌ پسر هند، ما از ناداني‌، تو را عليه‌ سرور بزرگ‌ و برتر ياري‌ كرديم‌. بين‌ شما هيچ‌گونه‌ نسبتي‌ نبود، چه‌ نسبتي‌ ميان‌ شمشير و داس‌ وجود دارد؟ و زمين‌ كجا و آسمان‌ كجا، علي‌(ع‌) كجا و معاويه‌ كجا؟!»
معاويه‌ پس‌ از اين‌ قصيده‌، مصر را به‌ عمرو بن‌ عاص‌ بخشيد!

از جمله‌ دلايل‌ روشني‌ كه‌ نشان‌ مي‌دهد معاويه‌ و عمرو بن‌ عاص‌ فقط‌ به‌ خاطر منافع‌ با يكديگر ارتباط‌ داشتند و قلباً با هم‌ دشمن‌ بودند، اين‌ است‌ كه‌ عمرو، معاويه‌ را با شعري‌ كه‌ معروف‌ است‌، هجو نمود. هنگامي‌ كه‌ معاويه‌، عمرو بن‌ عاص‌ را فرستاد كه‌ توطئه حكميّت‌ را به‌ انجام‌ برساند و از سادگي‌ و بلاهت‌ ابوموسي‌ اشعري‌ استفاده‌ كند، در همان‌ موقع‌ معاويه‌ به‌ عبدالرّحمن‌ بن‌ امّالحكم‌ فرمان‌ داد كه‌ جواب‌ شعر عمرو بن‌ عاص‌ را بدهد و از او بدگويي‌ كند.
عبدالرّحمن‌ هم‌ به‌ عمرو بن‌ عاص‌ بد گفت‌، او را تهديد كرد، لعنت‌ و سرزنشش‌ كرد كه‌ در جنگ‌ صفّين‌ از دست‌ علي‌(ع‌) فرار كرده‌ است‌:
«آن‌ ناپاكي‌ را كه‌ در پيش‌ گرفته‌اي‌ رها كن‌، زيرا ناپاك‌، ملعون‌ است‌. مگر از دست‌ علي‌(ع‌) در جنگ‌ صفين‌ فرار نكردي‌ و در جانبازي‌ بخل‌ ننمودي‌؟ از اين‌ كه‌ مرگ‌ گريبانت‌ را بگيرد، ترسيدي‌، در صورتي‌ كه‌ هر موجودي‌ مي‌ميرد.»
اين‌ شاعر، درباره هم‌پيماني‌ اين‌ دو تن‌ كه‌ براي‌ «خونخواهي‌» عثمان‌ و انتقام‌ از «علي‌(ع‌)» قيام‌ كرده‌اند چه‌ ناسزا و تهديد و لعني‌ دارد؟!
پيش‌ از به‌ وجود آمدن‌ اين‌ آشوبها، حقيقت‌ معاويه‌ و عمرو بن‌ عاص‌ در طمعكاري‌ و ميل‌ به‌ سودجويي‌ براي‌ همه‌ آشكار بود. يكي‌ از نمونه‌هاي‌ آن‌، پيشگويي‌ عمر بن‌ خطاب‌ درباره آنهاست‌، كه‌ مردم‌ را در آخرين‌ لحظات‌ زندگي‌، از معاويه‌ و عمرو بن‌ عاص‌ برحذر داشت‌ و گفت‌: «اي‌ ياران‌ دين‌ محمد(ص‌) به‌ يكديگر اندرز دهيد، زيرا اگر چنين‌ نكنيد عمرو بن‌ عاص‌ و معاويه بن‌ ابي‌سفيان‌ بر شما مسلّط‌ مي‌گردند!»