PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بارکج!!!



tania
12-22-2011, 02:49 PM
پدر شوهرم که ديگر طاقت اين همه مصيبت و بدبختي را ندارد و سن و سالي از او گذشته است در جمع خانوادگي اعتراف کرد زندگي اش را با پول حرام و رشوه هايي که در زمان کار خود دريافت کرده، ساخته است و به چنين سرنوشتي دچار شده است.
http://pnu-club.com/imported/2011/12/1233.jpg


غلامرضا تديني راد _ بخت با من يار نبود و از روزي که ازدواج کردم بدبختي هايم شروع شد. ۲هفته از برگزاري جشن عروسي ام نگذشته بود که شوهرم را در حادثه رانندگي از دست دادم و لباس عزا به تن کردم. پس از گذشت مدتي متوجه شدم باردار هستم و خانواده همسرم مرا براي برادر شوهرم که ۶سال از من کوچک تر است خواستگاري کردند.

زن ۴۰ساله در دايره اجتماعي کلانتري نواب مشهد افزود: برادر شوهرم به اصرار خانواده اش با من ازدواج کرد و پس از گذشت ۲سال بدون رودربايستي گفت: دوستم ندارد و مي خواهد با دختر موردعلاقه اش ازدواج کند. او ازدواج کرد و حدود دو سال گذشت و آنها صاحب فرزندي شدند. اما حادثه تلخ ديگري دوباره ما را عزادار کرد و شوهر و هوويم در تصادف شديد به طرز دلخراشي جان باختند و به ناچار نوزاد ۱۰ماهه آنها را به خانه ام آوردم و از او مثل بچه خودم نگهداري کردم.
خانواده شوهرم پس از برگزاري مراسم سالگرد درگذشت همسر و هوويم، دوباره دست به کار شدند و مرا براي پسر ديگرشان که ۱۱سال تفاوت سني داشتيم خواستگاري کردند. هرچه به مادر شوهرم گفتم اين ازدواج به خير و صلاح نيست فايده اي نداشت و با توسل به زور و تهديد به عقد پسر جواني درآمدم که هرکجا مي رفتيم فکر مي کردند مادر و فرزند هستيم.زندگي با اين پسر جوان هم مشکلات خاص خودش را داشت و او هم بعد از مدتي با دختر جواني ازدواج مجدد کرد و تازه زماني فهميدم به مواد مخدر صنعتي اعتياد دارد که باردار شده بودم. من روزهاي بسيار سختي را پشت سر گذاشتم و فرزندم را به دنيا آوردم. در اين مدت اگر کمک هاي مالي مادربزرگم نبود واقعا نمي دانستم چه کار کنم.
زن ميانسال افزود: چند سال ديگر هم سپري شد و چند روز قبل که شوهرم به ديدنم آمده بود و ما در حال جر و بحث بوديم پسر نوجوانم موتورسيکلت او را بدون اطلاع عموي خود برداشت و متاسفانه با پيرمردي ۷۰ساله تصادف کرد.
در اين حادثه پيرمرد جان خودش را از دست داد و ما درگير پرونده اي شديم که ديه سنگيني براي آن بريده اند.
در چنين شرايطي پدر شوهرم که ديگر طاقت اين همه مصيبت و بدبختي را ندارد و سن و سالي از او گذشته است در جمع خانوادگي اعتراف کرد زندگي اش را با پول حرام و رشوه هايي که در زمان کار خود دريافت کرده، ساخته است و به چنين سرنوشتي دچار شده است. او مي خواهد خانه اش را بفروشد و پسرم را از اين مهلکه نجات دهد. ناشکري نمي کنم و معتقدم اين امتحان بزرگ، درس هاي عبرت آموزي برايم داشته است.
اميدوارم افرادي که اين ماجرا را مي خوانند نيز حواس خود را جمع کنند و حتي به اندازه يک ارزن مال حرام قاطي خرمن زندگي خود نکنند.