PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : درس بزرگ



alamatesoall
12-07-2011, 01:04 PM
گراسپر شخصیت مهم داستان با تعداد زیادی خرچنگ دیگر، نزدیك صخره‌ها زندگی می‌كردند. آنها روزها را با پیدا كردن غذا در زباله‌ها می‌گذراندند و نزدیك خانه می‌ماندند. یك روز اتفاق شگفت‌انگیزی برای گراسپر افتاد.
او احساس عجیبی داشت و دیگر درون پوسته‌ای جا نمی‌گرفت. ناگهان همه چیز تغییر كرد، گراسپر متوجه شد كه پوسته‌اش چند تكه شده و به جای آن كه روی بدنش قرار داشته باشد، كنارش افتاده است. او با دیدن پوستة خود كه نقش و نگار همه اجزای بدنش، یعنی دست‌ها، پاها، چشم‌‌ها و قسمت‌های دیگر روی آن افتاده بود، دچار شگفتی شد.
طولی نكشید كه بقیة خرچنگ‌ها دورش حلقه زدند و گفتند كه پوست‌اندازی كرده و به این دلیل پوسته‌اش جدا شده است. آنها به گراسپر گوشزد كردند كه اگر بیشتر مراقب نباشد، اتفاق بد و عجیبی برایش روی خواهد داد. خرچنگ‌های دیگر گفتند این دوره تا وقتی كه پوسته جدیدش تشكیل شود، خیلی خطرناك است و به او تذكر دادند به افكاری كه به ذهنش می‌رسد، گوش ندهد. آنها توضیح دادند كه حتی ممكن است او بخواهد جاهایی را كه تا به حال ندیده است، كشف كند یا آن طرف صخره‌ای را كه كنارش زندگی می‌كنند، ببیند.
گراسپر حرف‌هایی را كه دوستانش به او گفتند شنید اما به جای عمل كردن به آن از اشتیاق خود برای كشف دنیایی ورای آنچه می‌شناخت، پیروی نمود. او بر اساس احساسات خود به پشت صخره محل زندگی‌اش یعنی جایی كه همة عمرش در امنیت و آرامش گذرانده بود ، خزید و جان خودش را با رفتن به جاهای ناشناخته به خطر انداخت.
هنگام سفر او دوستانش فریاد زدند: « گراسپر، بایست! نرو! آنجا امن نیست.» وقتی گراسپر به نوك صخره رسید ، آنچه را می دید باور نمیكرد. آنجا وسیع و زیبا بود و در آن ماهی‌های بزرگ و رنگارنگ و غذای فراوانی برای خوردن وجود داشت. منظره‌ای سحرآمیز و متفاوت باهمه آنچه تا كنون دیده بود، او از پشت صخره بیرون رفت و با یك خرچنگ غول آسا رو به رو شد. او بزرگ ترین خرچنگی بود كه گراسپر در همه عمرش دیده بود. وقتی گراسپر از خرچنگ عظیم پرسید كه چه طور این قدر بزرگ شده است، او جواب داد كه اگر گراسپر هم به رشد كردن و پوست انداختن ادامه دهد، روزی به همان بزرگی خواهد شد. اما خرچنگ كوچك نمی‌توانست این حرفها را باور كند، چون همه خرچنگهایی كه می‌شناخت به اندازه خودش بودند.


خرچنگ بزرگ به او توضیح داد كه یك خرچنگ فقط به اندازه دنیایی كه در آن زندگی می‌كند، رشد می‌كند و به اندازه قلب درون سینه‌اش بزرگ می شود. او گفت : « تو باید برای زندگی كردن در یك دنیای بزرگ، قلب بزرگی داشته باشی !»


گراسپر گیج و حیران شده بود، چون به او یاد داده بودند برای ایمن بودن در دنیا باید پوسته و قلبی سخت و سنگی داشته باشد. اما حالا می دید كه اگر بخواهد به همه استعدادهای درونی خود برسد و به اندازه‌ای رشد كند كه به یك خرچنگ بزرگ تبدیل شود، باید افق دیدش را گسترش بدهد. گراسپر می‌خواست اجازه دهد كه قلبش نرم شود، چون یك قلب سخت و سنگی هرگز نمی‌توانست رشد كند.
اكنون او با بزرگ ترین تصمیم زندگی خود رو به رو شده بود. گذشته اش به او می‌گفت كه اگر قلبش سخت باشد و به دنیای محدود خود در پشت صخره و به جمع كوچك دوستانش باز گردد امنیت بیشتری خواهد داشت، اما دوره پوست‌اندازی، افكار خرچنگ را عوض كرده بود.


او دیگر نمی‌خواست فقط زنده بماند، بلكه می خواست از دنیای كوچك زندگی گذشته خود رها شود در اقیانوس پهناور شناورگردد و ببیند كه در آنجا چه چیزهایی نهفته است.


ما نیز مانند گراسپر وقتی پوست‌اندازی می‌كنیم از خود می‌پرسیم، كه هستیم، به كجا تعلق داریم و توانایی حقیقی‌مان كدام است. ما طی دوره های دردهای شدید عاطفی، پیرامون خودمان پوسته ای به وجود می‌آوریم و هویت پیشین خود را ذوب می كنیم. با این وجود فقط در عمق همین ضعف و ناتوانی‌ست كه به روشنی و رهایی گام نهادن به ورای پوسته محدود و قدیمی خود دست می یابیم و در بارة آن كه می‌خواهیم زندگی خود را چگونه زندگی كنیم، تصمیم جدید می‌گیریم. انتخاب با ماست؛ می‌توانیم همچنان در دنیای كوچك و آكنده از سرزنش كردن دیگران، قربانی شدن، احساسات مسموم و جدایی زندگی كنیم یا آن كه به دنیای نوین سرشار از پذیرش، ارتباط، مسئولیت آرامش روحی و فكری گام بگذاریم. برای زندگی در این دنیای جدید باید زره محافظ و سخت قلب خود را تسلیم كنیم.

اگر چه وانهادن و خطر كردن هراس انگیز است، اما حتی اگر شما تلاش كنید و شكست بخورید سرانجام، زندگی كامل و سرشاری داشته‌اید. اگر شما به درد حاصل از یك رابطة پایان یافته بچسبید، بخشی از وجودتان می‌میرد و كم كم تمامی عصارة وجود تان كه منشای بقا و شور زندگی‌ست، خشك خواهد شد.
احساس درد، ندای هشدار دهندة بیداری معنوی شماست كه نشان می‌دهد هنوز اقیانوس‌هایی وجود دارند كه كشف نشده اند. به ورای دنیایی كه می‌شناسید،گام بگذارید و به اوج قله‌هایی برسید كه هرگز تصور رسیدن به آنها را نمی‌كردید. به جاهایی بروید كه فراتر از مرزهایی مقرر شماست.
در این هنگام است كه از پوستة گذشته خودتان خارج می‌شوید و به امكانات غنی آینده خود گام می‌گذارید. خدا آرزوهایی را كه نمی‌توانیم به آنها برسیم ، به ما عطا نمی‌كند.


اگر میخواهید كار مهمی در زندگی خود انجام دهید، هم‌اكنون زمان آغاز كردن است. به خودتان اعتماد كنید! به انسان‌هایی كه به آنها غبطه می‌خورید، توجه كنید و از خودتان بپرسید: « آنها چه چیزی دارند كه من هم می‌خواهم داشته باشم؟ آنها چه كار می‌كنند كه من هم دوست دارم انجام بدهم؟».




تغییر مسیر زندگی
خطر كردن هراس انگیز است، اما نه آن قدر كه بیست سال در جا بزنید. چند نفر را می شناسید كه گرفتار كاری یكنواخت با مردمی یكنواخت و روزهای یكنواخت هستند و مدام در این باره حرف می‌زنند كه یك خمرة طلا پیدا كنند؟ آدم های معمولی منتظر می‌مانند تا كسی خمره طلا را به آنها نشان دهد و انسان‌های فوق العاده به كند و كار می‌پردازند و طلا را از آن خود می‌كنند




افراد فوق‌العاده خود را پاسخ‌گوی انتخاب‌ ها، كارها و اهدافشان می‌دانند. اما منتظر روز به خصوصی نیستند، چرا كه روز موعود، ‌همین امروز است.




منبع:علم اعداد