PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : چرا طبقه متوسط زیربنای توسعه سیاسی است؟



alamatesoall
11-11-2011, 06:54 PM
تعبیر “طبقه سه” و اظهار تعلق به آن به عنوان تعیین کننده موقعیت اجتماعی و توصیف گر حدود توانایی و شکل روابط و ترسیم کننده ساختار کلی و خطوط اصلی هویت، در میان بخش عمده ای از جامعه امری دیرآشنا است. رواج این تعبیر حتی در میان کسانی که از پایین ترین سطوح آموزش محروم اند نیز از تواتر قابل ملاحظه ای برخوردار است و گاه در موضع یک پاسخ کلیدی، مشکل گشای بسیاری از سوالات گونه گون است که عموما از علل نابسامانی اجتماعی لایه های پایین جامعه می پرسند. اما در باب دو طبقه دیگر سخنی در فرهنگ عامه یافت نمی شود. در حالی که چنین تعبیری می بایست ذهن هر کس را به این نکته که دست کم از دو طبقه دیگر هم باید سراغ گرفت، رهنمون شود: طبقه دو و طبقه یک.تقسیم سه گانه طبقات در ایران باستان شهرت عام دارد.

در این چشم انداز، سرای سلطانی، اشراف و نجیب زادگان و موبدان زرتشتی که حریم :فره ایزدی” یا فروغ ملکوتی سلطان محسوب بودند، طبقه یکم را می ساختند، تجار، ملک داران، سران لشکر، دبیران و کارمندان، طبقه بعد را تشکیل می دادند، باقی اجتماع که کشاورزان، کسبه خرده پا و متولیان خدمات پست و بیکاران و متکدیان بودند در طبقه سوم قرار می گرفتند. نظیر همین تقسیم، با قدری تفاوت در خاور(هند و چین) و در باختر(یونان و روم) نیز وجود داشت و ساختار طبقات اجتماعی را تشکیل می داد. (روایت دیگری هم البته وجود داشت که طبق آن اصحاب سیاست، طبقه یک، اصحاب دین طبقه دو، و مابقی طبق سوم محسوب می شدند).در اروپای عصر میانه طبقه یک و طبقه دو روحانیون و اشراف بودند که از امتیازات موروثی یا اکتسابی ویژه برخوردار بودند و طبقه سه به کلیه کسانی اطلاق می شد که از این امتیازات بی بهره بودند. در عصر مدرن این تقسیم قدری به هم خورد و طبقه یک عمدتا به کسانی اطلاق شد که قدرت یا ثروت بسیار داشتند و طبقه متوسط جدید هم از قبل طبقه سه زاده شد و به این ترتیب ترکیبی از قدرت، ثروت و منزلت جایگاه طبقاتی افراد را تعیین می کرد. بنابراین ترکیب جامعه هرگز از ساخت طبقاتی تهی نماند، تفاوت عمده در این بود که به تدریج و پا به پای تمدن، پشتوانه های تعلق طبقاتی از امور خداداد و ذاتی و ارثی و گریزناپذیر به سمت امور اتفاقی، اکتسابی و زوال پذیر تغییر جهت داد.

به این ترتیب مواردی چون نژاد خونی، اصالت خانوادگی، برگزیدگی آسمانی و یا به عکس پستی ذاتی و نفرین شدگی مبانی نظری و مقبولیت و فراگیر خود را فرونهاد و گرچه عملا به نحو رقیق تری در میان عامه، دست کم در ناخودآگاه آنان، حضور خود را حفظ کرد و گاه تاثرانگیزی را به صحنه نمایش برد، اما سلطه بلامنازع و فراگیر خود را به عنوان یک حقیقت مسلم به کلی از دست داد. از آن پس پادشاه گو اینکه همچنان در طبقه یک جای می گرفت، اما دیگر همگان بر این باور نبودند که به جز بخت و اقبال و یا شخصیت و توانایی فردی و یا ترکیبی از این دو، چیز دیگری پشتوانه آن باشد. کما اینکه کارگران و کشاورزان نیز عموما در طبقه سوم جای گرفتنه اند، بدون اینکه به نحو عام بر این باور باشند که جز نابختیاری و یا کم همتی چیز دیگری مانع صعود آنهاست.

به عبارت دیگر همچنان که در داستان معروف کفشگر و انوشیروان هم آمده است یک فرد نامتعلق به طبقه یک، حتی اگر ثروتی به اندازه خزانه مملکت به دست آورد و یا فرزندش استعدد فراگیری علم و تمشیت امور مهم را دارا باشد، راه نفوذ او به این طبقه کماکان بسته است، در حالی که در قرون متاخر تنها یکی از این دو عامل(پول، معرفت و مهارت) علی الاصول می تواند راهگشای صعود به طبقات برتر باشد(بدون آن که چنین تغییری آسان و یا کثیر الوقوع باشد). به این سان تقسیم به طبقات سه گانه که گاه به تقسیم پنج گانه بدل می شود و گاه هر کدام از این طبقات سه گانه خود به سه طبقه دیگری تقسیم می شوند (به نحوی که مثلا یک کارگر ماهر به برترین مرحله از طبقه سه تعلق دارد، در حالی که یک کارگر غیر ماهر به مرتبه میانی این طبقه و مثلا یک متکدی و یا سارق جزء، به پایین ترین مرتبه از این طبقه تعلق می گیرد)، ضمن پاره ای تفاوت ها، سلطه خود را در عصر حاضر نیز حفظ کرده است.بقای این ساختار طبقاتی به عنوان یک عنصر اساسی و تعیین کننده و شاید انفکاک ناپذیر حیات جمعی باعث شد که بحث در باب آن، فصل مفصلی از علم شناخت اجتماع را به خود اختصاص دهد.

با توجه به عمق و گستردگی موضوع، چنین بحثی لاجرم شعبه های گوناگون یافته است: از بحث تاریخی و فلسفی در باب نزاع طبقات در جوامع کهن تا بحث معرفت شناختی در باب حقیقی یا پنداری بودن مفهوم طبقات، و از بحث نظری در باب معیار و ضابطه طبقات گرفته تا تحقیق تجربی و تحلیل ریاضی آمار و ارقامی که نشان می دهد در پیشرفته ترین کشورهای دنیای امروز نیز کماکان و تا حدودی بسیاری این بزرگ زادگانند که بزرگ می شوند (فرزندان طبقات برتر شانس بیشتری برای ورود به دانشگاه دارند و به این ترتیب از طریق کسب معرفت و مهارت و نیز برخورداری از موقعیت اجتماعی و ارتباطی مساعد ـ ناشی از تعلق به طبقه برتر ـ شانس بیشتری برای اشتغال مواضع طبقه برتر دارند). در میان این مباحث، آنچه به ساختار سیاسی جامعه ربط بیشتری دارد ارتباطی است که طبقه متوسط با تحولات سیاسی دارد. معمولا کسانی که از دموکراسی و اتکای آن به طبقه متوسط سخن می گویند به وقوع تاریخی مسدله در مغرب زمین و در یک جامعه پیشرفته صنعتی نظر دارند.

(انقلاب صنعتی که به ظهور بورژوازی و طبقه متوسط جدید اروپا انجامید با ظهور اندیشه دموکراسی در معنای جدید آن همراه بود. تجار و صنعتگران برای فرار از بار فشارهای حکومت، طرفدار تقلیل قدرت حاکم و حاکمیت نظام نمایندگی شدند.) اما می توان این ارتباط را در معنای وسیعتری در ورای مرزهای تاریخی و جغرافیایی مذکور نیز جستجو کرد.با این تذکار مهم که تعاریف پیش نهاده شده در این مقاله بنا به طبیعت موضوع تقریبی و غیر دقیق اند، اشاره می کنیم که طبقه برتر صاحبان سرمایه های متراکم اند و طبقه فروتر کسانی اند که در تامین مایحتاج ضروری خود دچار مشکل اند و طبقه متوسط به آنانی اطلاق می شود که بدون گرفتاری در گذران عادی زندگی در فرایند انباشت سرمایه های بزرگ قرار نگرفته اند. (در این تعاریف عنصر پرستیژ اجتماعی را گاه به طور غیرمستقیم به قدرت مالی و سیاسی برمی گردد لحاظ نکرده ایم). اگر این تعاریف فی الجمله قابل قبول باشد چنین می نماید که طبقه متوسط تاثیر بیشتری بر تحولات سیاسی اجتماعی دارد: طبقه برتر به دلیل اینکه معمولا نظم سیاسی ـ اجتماعی موجود را حافظ موقعیت خود که مطلوب هم هست، می داند و نیز به دلیل آن که غوطه وری در فرآیند تراکم ثروت و قدرت بهره برداری از آن غالبا مجال به اندیشه اصلاح نمی دهد، طبیعی است که تحول ساختار سیاسی جامعه را دنبال نکند و حتی در مقابل آن بایستد. (طبق آمار، طبقات برتر بیشتر طرفدار جناح های محافظه کار هستند).

طبقه فروتر علیرغم اینکه محتمل است بیشترین بهره را از رهگذر چنین اصلاحی از آن خود کند، به علت غوطه وری در فرآیند تامین حداقل مایحتاج، از دست یابی به مبانی نظری و فراغت عملی اصلاح طلبی نسبتا محروم است. اما طبقه متوسط از یک سو به دلیل غنای نسبی، دغدغه سیری و تامین ضروریات او را نمی فشارد و به دلیل فقر نسبی، دغدغه سیری و تامین ضروریات او را نمی فشارد و به دلیل فقر نسبی امکان تراکم و انباشت نامحدود ثروت را ندارد و در بست در اختیار اقتصادیات نیست و لذا مجال اندیشه دارد، و از سوی دیگر به علت شغل های فرهنگی ـ اداری که بیشتر در میان این طبقه متمرکز است ناگزیر سروکار بیشتری با اندیشه و ضرورت اصلاح خواهد داشت. به تعبیر دیگر، طبقه متوسط به دلایلی که ذکر شد استعداد بیشتری برای هدایت و مدیریت این مانع شکنی دارد.به عنوان نمونه، در انقلاب مشروطیت طبقه یک(شاهزادگان و اشراف) در مقابل انقلاب قرار داشتند.

از سوی دیگر ۷۰% از جمعیت، شاغل در بخش کشاورزی که در طبقه سه جای داشتند، تقریبا هیچ نقشی در انقلاب نداشتند. بار انقلاب اصولا بر دوش طبقه متوسط وقت(عمدتا شامل روحانیان، بازایان و روشنفکران) بود. انقلاب اسلامی نیز گر چه حجم عظیمی از طبقه سه را به حرکت درآورد و از نیروی نهفته آنان بهره برد، با وجود این راه اندازی، هدایت و به ثمر رساندن آن به دست طبقه متوسط جدید(عمدتا شامل روحانیان، دانشگاهیان، کارمندان، تجار و صنعتگران متوسط صورت گرفت. این سخن به هیچ وجه به این معنی نیست که از میان این گروه عناصری به طبقه یک یا طبقه سه تعلق نداشته اند. نیز به این معنا نیست که مفهوم طبقه از روی شغل تعریف شود. طبقه و از جمله طبقه متوسط با سه معیار قدرت مالی، قدرت سیاسی و پرستیژ اجتماعی شناخته می شود که در دوره های مختلف و جوامع متعدد، مصادیق شغلی مخلفی، می تواند داشته باشد. مهم این است که اقتصاد، به هیچ یک از دو معنا طبقه متوسط را تسخیر نکرده است. به این ترتیب ابتدایی ترین جوامع در غیاب مطلق طبقه متوسط قابل شناسایی اند. تا جایی که چندان خطا نیست اگر بگوییم تاریخ تمدن و فرهنگ جدید، تاریخ ظهور و بسط طبقه متوسط است. در بدوی ترین ساختار اجتماعی که در آن مثلا یک نفر برده دار و صد نفر برده اند، با بسیط ترین نوع حاکمیت مواجهیم. ظهور شهرنشینی و به دنبال آن حضور دو عنصر آموزش و تجارت و صنعت(که از زندگی روستایی غایب بوده است)، می تواند مقدمه تشکیل طبقه متوسط و شالوده تمدن های پیشرفته تر قلمداد شود. به همین ترتیب روحیه سرمایه داری و انقلاب علمی که در مغرب زمین به موازات هم در قرن هفده آغاز و در قرون بعد تشدید شدف به بسط و گسترش طبقه متوسط جدید غرب (بورژوازی تجاری و صنعتی اولیه) انجامید که پشتوانه اصلی تمدن جدید یود.

این طبقه جدیدبه منظور حراست از خود در مقابل عملکرد دلبخواه و گاه افسار گسیخته طبقه برتر که تمرکز قدرت و ثروت وصت اولیه آن بود و حاکمیت سیاسی را در سلطه خود داشت، به ابداع وسیله ای می اندیشید که سد محکمی در مقابل چنان هجوم های ویرانگری باشد. این چاره اندیشی با نظرات پاره ای از روشنفکران در باب شیوه های تضمین بقای تمدن و حمایت از لایه های فرودست جامعه منطبق شد. به این ترتیب دمکراسی با اصول تفکیک، یا به عبارت رساتر، تقسیم قدرت، نظام نمایندگی و حاکمیت قانون مستند به رای اکثریت و حفظ حقوق اقلیت به دست طبقه متوسط بنیان گذاری شد. دخالت طبقه متوسط در دموکراسی به اینجا ختم نمی یابد، بلکه این طبقه به دلیل ویژگی های خود متضمن شایسته ترین عناصر برای تمشیت نظام دموکراتیک بود به دلایلی که پیش تر برشمردیم طبقه فرودست و طبقه فرادست هر دو به گونه ای متناقض نما (علی العموم و البته با داشتن استثنا) سهم بسیار کمتری در اندیشه به نحو عام و اندیشه اصلاح به نحو خاص داشتند. به همین دلیل نه فقط نمایندگان برگزیده، کارگزاران قوه اجرایی و قضایی و ماموران عالیرتبه …. بلکه حتی رای دهندگان آگاه و انتخاب گر، نه البته رای دهندگانی که در دموکراسی های ناقص یا ضعیف یا وعده و وعید و یا اعمال نفوذهای دیگر بدون آگاهی و هوشیاری کافی به پای صندوق های رای می روند، نیز عموما و اکثرا متعلق به طبقه متوسط اند.بر این مبنا می توان پذیرفت که توسعه طبقه متوسط زمینه ساز توسعه سیاسی است و محدود شدن آن مشوق تراکم قدرت و تمرکز اقتدار سیاسی.

با حذف طبقه متوسط از یک جامعه، طبقه فرودست، با دو وصف عمومی محرومیت نسبی از آموزش و پرورش علمی و گرفتاری در تنازع بقای اقتصادی در برابر طبقه فرادست، با دو وصف عام تمایل به تمرکز قدرت و تمرکز ثروت بی دفاع می ماند. محرومیت از آموزش، فرهنگ طبقه ضعیف را ایستا، درون گرا و ناتوان بار می آورد و تنازع بقا حساسیت های غیراقتصادی او را به تحلیل می برد. به این ترتیب حتی اگر طبقه برتر تمایلی به انحصاری کردن حاکمیت سیاسی نشان ندهد، اساسا راهی جز این باقی نمی ماند، چرا که تسهیم قدرت نیازمند طبقه متوسط است که آموزش علمی و فراغت اقتصادی به او مجال اندیشه و انتخاب می دهد.اگر طبقه برتر سایر طبقات را میان تقسیم قدرت یا تقسیم ثروت با او مخیر کند، طبقه سه مایل به تقسیم ثروت است، در حالی که طبقه دو تقسیم قدرت را ترجیح می دهد. به تعبیر دیگر این طبقه آزادی را اصالتا ارزش می نهد و در عین حال آن را واسطه رسیدن به تعادل اقتصادی می بیند، در حالی که طبقه ضعیف آمادگی بیشتری دارد که در مقابل تضمین مایحتاج اقتصادی، حقوق سیاسی خود را واگذار کند. حساسیت طبقه سه روی تراکم ثروت در طبقه یک است و حساسیت طبقه متوسط روی تراکم قدرت در این طبقه. به همین دلیل است که طبقه متوسط که علی الاصول و عادتا پیگیر اصلاح آرام ساختار سیاسی است اگر در این امر ناموفق ماند ناگزیر از تحریک و تشویق طبقه سه به یک انقلاب اجتماعی است که انگیزه اصلی از آن در میان این طبقه تغییر شیوه تقسیم ثروت است و اگر تغییر ساختار سیاسی هم طلب می شود در همین راستا است.

جالب توجه است که حتی در انقلابی چون انقلاب ایران که از حیث آمیختگی به انگیزه های غیرمادی ظاهرا جایگاه ویژه ای دارد، یکی از اصلی ترین ابزارهای برانگیختن طبقه فرودست، دست گذاشتن بر عدم توزیع متناسب ثروت در نظام گذشته و ارائه چشم انداز رفاه در نظام جانشین بوده است. نیز به همین دلیل است که لایه های فروتر بیشتر به سوسیالیسم گرایش دارند و لایه های برتر بیشتر به لیبرالیسم. این هر دو جویای عدالتند، اما یکی عدالت را بیشتر در تقسیم ثروت می داند و دیگری بیشتر در تسهیم قدرت. یکی بر خطرهای عدم توزیع متناسب ثروت پای می فشارد و دیگری بر زیان های عدم توزیع متناسب قدرت انگشت می نهد.نکته مهم این است که این هر دو تح.ل ناگزیر به دست طبقه متوسط صورت پذیر است، با این اختلاف که در یکی انگیختن و به صحنه آوردن طبقه فرودست(با وصف اساسی نارضایتی از فقر) و آزادسازی نیروی ذخیره عظیم آن ضروری است و در دیگری نه. در هر دو صورت نیت اصلی طبقه متوسط اصلاح سیاسی و از رهگذر آن اصلاح اجتماعی و حقوقی و در نهایت، موضوع ترقی و پیشرفت اقتصادی و فرهنگی است. این موارد به جز نحوه تقسیم درآمد عمومی و حل بحران های اقتصادی علی العموم از ذهن طبقه سه غایب، یا به تعبیر درست تر نسبتا غایب، است. البته همین مورد مهم کافی است تا او را به کشش و کوشش وادارد. اما در هر حال در غیاب طبقه متوسط، طبقه ضعیف حکم کشتی ای را دارد که با نداشتن سکان هم طبیعی است و هم عاقلانه که بادبانهای خود را پایین کشد و پاروهایش را درچیند و خود را به دست نرمه موج های سرنوشت بسپارد که در غیر این صورت بیم هلاک زودرس او می رود.طبقه متوسط به دلیل جایگاه ویژه خود از عاطفه طبقه سه به عنوان عامل فشار بهره می برد و از عقل طبقه یک به عنوان عامل مصلحت بین و مصالحه جو استفاده می کند و به این ترتیب حرکت رو به رشد اجتماعی را مدیریت می کند.

به همین دلیل در فرآیند توسعه سیاسی و توزیع بیشتر و دقیق تر اقتدار سیاسی و استقرار دمکراسی به عنوان روشی که زمینه تشریک بیشتر مردم در حاکمیت را مساعد می کند، نقش طبقه متوسط انکارناپذیر می نماید.


منبع: دفاع از عقلانیت، نشر نقش و نگار، تهران، ۱۳۷۹٫
http://mardiha.gigfa.com (http://mardiha.gigfa.com/)