PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رمانتيسم



alamatesoall
11-07-2011, 07:53 PM
http://pnu-club.com/imported/2011/11/216.jpg



«آزاد بودن، چيزي نيست، آزاد شدن است که آفرين دارد.»

فيشته

نيچه مي گويد ضربه يي که باعث نابودي نشود باعث رشد آدمي مي شود و اين البته در مورد نواليس برجسته ترين چهره رمانتيک کاملاً مصداق دارد «ضربات سرنوشت، بارها و بارها، با خشونت و بي رحمي بر او وارد شد اما او همه چيز را تسليم سرنوشت کرد و غني تر از پيش، زندگي خويش را ادامه داد»1 سرنوشتش چنان بود که با موقعيت هاي سخت و غيرقابل تحمل مواجه مي شد اما «هر آنچه بر سر راهش قرار مي گرفت، بر غنا و ثروتش مي افزود».2

لوکاچ اعتقاد دارد که رمانتيک ها از درک شيطان عاجز بودند و بدين سان اعتقاد داشتند که در جهان هيچ شر شيطاني وجود ندارد. به عبارت ديگر آنها اعتقاد داشتند که هر اتفاقي را که مي افتد مي بايستي همواره به نفع خود بدانيم. گويي زندگي مي خواهد اين را بر ما ثابت کند، حتي بدترين فشارها و سختي ها مفهوم و فايده يي ژرف براي ما داشته است. نيچه در چنين گفت زرتشت مي گويد که به جاي انتقام جويي از خطاي دشمن بايد گواهي داد که او در حق ما نيکي کرده است. يعني شخص بايد اين مساله را دريابد که تمامي رخدادهاي گذشته که شامل فجايع و شرهاي زيان بار بوده است به هيچ وجه شر نبوده بلکه در جهت نفع ما و خيرهاي بعدي براي ما بوده است. نيچه اين مساله را «عشق به سرنوشت» نام گذاري مي کند. او صريحاً مي گويد که انسان والا، هر سرنوشتي را مي پذيرد و عاشق تقدير و سرنوشت خود است بنابراين نوعي «اراده معطوف به قدرت» شکل مي گيرد. اراده معطوف به قدرت به معناي اعمال اراده ذهن بر واقعيت بي شکل بيروني و تغيير آن، آنگونه که اراده مي کند و مي خواهد، اين مساله در تقابل با علم و پوزيتيويسم قرار مي گيرد. علم و دانش، نگاه دقيق به هر آنچه که هست است، منحرف نشدن از واقعيت ها و سازگاري و تطبيق خود با آن است. اين مساله درست عکس ديدگاه رمانتيک ها است، مساله رمانتيسم شناخت ارزش ها نيست بلکه آفرينش ارزش ها است «تو ارزش ها را مي آفريني، هدف ها را مي آفريني، غايت ها را مي آفريني و سرانجام تو نگاه خود به جهان را مي آفريني، درست به همان گونه که هنرمند اثر هنري را بيافريند».3 بنابراين ستون اصلي رمانتيسم اراده است، خواست اعمال قدرت است به اين معني که انسان آنگونه که مي خواهد «واقعيت» فاقد ساختار و معنا را ساختار و معنابخش کند، دقيقاً به همان تعبيري که ژرژ سورل از «واقعيت» دارد. سورل به تبعيت از برگسون بر آن بود که «واقعيت به عنوان موضوع علم، چيزي جز آشفتگي و اغتشاش و پويايي نيست و از همين رو علم نمي تواند با استفاده از مفاهيم خشک و منجمد آن را دريابد.»4 به اين ترتيب از نظر سورل واقعيت بي شکل، سيال و مغشوش است و علم به عنوان پديده يي خشک و متصلب رسالت خود مي داند که براي آن حد و مرزي تعيين کند اما اين رسالتي است که علم خود براي خود قائل شده است و از نظر رمانتيک ها نبايد آن را جدي گرفت. به تعبير صريح و روشن کل جنبش رمانتيسم تلاشي است براي تحميل کردن الگوي ذهني و زيبايي شناسي بر واقعيت و نه بالعکس يعني کاري که مثلاً پوزيتيويسم و علم انجام مي دهد.

هنگامي که از نواليس پرسيدند به کدام سو مي رود؟ و هنرش درباره چه چيزي است؟ پاسخ داد که «من هميشه به سوي خانه ام مي روم، هميشه به جست وجوي خانه پدري ام رهسپارم.» اگر چه پاسخ نواليس اشارتي کلي و چندپهلو دارد و در عين حال، نشانگر روح رمانتيسم است که همواره در آرزوي بازگشت به خانه و حسرت بهشت گمشده است ولي با اين همه مساله مهمتر اينکه هرگاه مثلاً خانه پيدا شد آن وقت با آن چه مي کنيد؟ اين سوال البته از نواليس نشد، اما اين سوالي است که نواليس و رمانتيک ها پاسخش را خوب بلدند. از نظر آنان آن خانه در اصل کشف نشدني است، به همين دليل آدميان مي بايستي در سراسر عمر به جست وجوي آن بروند و البته اين به علت ماهيت جهان است که کاملاً پايان ناپذير و دست نيافتني است. «کوشش (جست وجو) کنش است، کنش حرکت است و حرکت تمام نشدني.» اين تصور اساسي رمانتيک ها از جهان است، اين مساله به صورتي ديگر از طرف فريدريش شلگل مطرح مي شود. از نظر او «هنر، رمانتيک شدن مداوم است بي آنکه هرگز به کمال برسد هيچ چيز به ژرفاي آن نمي رسد.» طبق معمول علم که داعيه شناخت کامل را دارد نقد مي شود و فراتر از آن به نظر مي رسد که مقوله شناخت موضوعي علي السويه و ممتنع تلقي مي شود. در واقع اين دنياي ذهن و کارکردهاي آن است که اهميت اساسي مي يابد و همچنانکه گفته شد آنچه مهم است نه شناخت پديده و درک موقعيت آن بلکه اعمال اراده يي که فرد بر دنياي بيرون اعمال مي کند «اراده معطوف به قدرت» براي تصرف واقعيت بي شکل بيروني اهميت پيدا مي کند.

در اينجا با نيچه سر و کار خواهيم داشت، هنگامي که نيچه در مورد زيبايي و هنر به نقد انديشه کانت دست مي زند. نيچه با صراحت مي گويد که شيء في نفسه يک عبارت بي معني است، همچنانکه «زيبايي در خود» يک عبارت تهي است. شخص اشيا و همچنين «موقعيت ها» را با غني ساختن آنها و با سرشاري خود زيبا مي سازد. به عبارت ديگر انسان در واقع اشيا را تغيير مي دهد تا بازتاب کمال او باشند. اين عمل طي فرآيندي صورت مي پذيرد که مطابق آن انسان از سرشاري خود به اشيا مي دهد و اشيا را وامي دارد که اين سرشاري را بپذيرند. نيچه به اين فرآيند «آرماني کردن اشيا و موقعيت ها» نام مي دهد. اين آرماني کردن «اشيا يا موقعيت هايي» که پديدار مي شوند به معني کسر و کاهش چيزهاي بي مايه و دست دوم نيست بلکه بالعکس نگاه ماهرانه و کنشگر هنرمند آنچنان درصدد به ظهور رساندن ماهرانه جنبه هاي اساسي و اصلي است به طوري که ديگر چيزها در اين روند به چشم نمي آيند و از نظرها ناپديد مي شوند.

بدين سان آن حکم مشهور شلگل اهميت خود را در نگاه (ذهن) هنرمندانه به اشيا و موقعيت ها بازمي يابد. شلگل مي گويد «هيچ چيز بنا بر طبيعت خود رمانتيک نيست... راهزنان رمانتيک هستند از آن رو که من آنان را رمانتيک مي خواهم.» باز هم اراده خواستن است که به واقعيت عيني و بيروني تحميل مي شود. آيزايا برلين اعتقاد دارد در تاريخ انديشه اين رمانتيک ها بودند که براي اولين بار مساله يي را مطرح کردند که تا قبل از آن مطرح نشده بود. البته احتمالاً تاريخ انديشه که مورد نظرش است از بعد از سقراط در نظر گرفته مي شود. در اين رابطه برلين مي نويسد «رمانتيسم براي نخستين بار... نکته يي اساسي را در تاريخ تفکر انساني مطرح کرد و آن اين است که آرمان ها و اهداف با الهام و شهود، با ابزار علمي، با مطالعه متون مقدس، با گوش سپردن به اهل تخصص يا اشخاص موثق کشف نمي شود، آرمان ها اصولاً کشف شدني نيستند، آرمان ها را بايد ابداع کرد، آرمان ها يافتني نيستند، آنها را بايد خلق کرد، همچنانکه هنرها را خلق مي کنيم.»5

در اينجا رابطه يي شکل مي گيرد ميان رمانتيسم، هنر يا زيبايي شناسي، به اين معنا که هنرمند جهاني را دوباره خلق مي کند، اين آن چيزي است که يونانيان قديم از آن تحت عنوان مي مسيس (Mimesis) ياد مي کنند بنابراين به نظر مي رسد که رمانتيسم نوعي نمايش هنري، نوعي شيوه زيستن يا به عبارت ديگر آن چيزي است که بشود آن را به صورت مثلاً يک اثر هنري نمايش داد. فراسوي کسالت و ملال، نوعي نمايشگري و هر بار تکرار آن، خلق دوباره خود، همان مي مسيس و البته توام با سرخوشي و نه هيچ گونه عذاب و گناهي. اين سرخوشي همچنانکه گفته شد در نواليس مرکزي ترين چهره رمانتيک به طور تام و تمام بارز مي شود «همواره با درد رودررو بود و بارها و بارها تا اعماق يأس و پريشاني سقوط کرد، با اين همه مي خنديد و شاد بود... تماس دستان او هر چيز را به طلا مبدل مي ساخت.»6

پي نوشت ها؛

1 - ص 14، رمانتيسم، شماره 2 ارغنون، لوکاچ، ترجمه مراد فرهادپور

2 - ص 14، رمانتيسم، شماره 2 ارغنون، لوکاچ، ترجمه مراد فرهادپور

3 - ص 192، ريشه هاي رمانتيسم، آيزايابرلين، ترجمه عبدالله کوثري

4 - ص 45، سيري در نظريه هاي جديد علم سياست، حسين بشيريه

5 - ص 147،ريشه هاي رمانتيسم، آيزايابرلين، ترجمه عبدالله کوثري

6 - ص 14، رمانتيسم، شماره 2 ارغنون، لوکاچ، ترجمه فرهادپور