PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هوس بازی!



tania
11-03-2011, 08:22 PM
ما با آن زوج جوان که اصرار بر ادامه رفت و آمد داشتند نيز قطع رابطه کرديم و من به ورزش روي آوردم و حتي در اثر دوستي با يکي از همسايه ها که پيرمردي بازنشسته است همراه با او هر روز بعدازظهر پس از انجام ورزش به مسجد مي رويم و نماز اول وقت مي خوانيم...

نگاه خياباني ام را نمي توانستم کنترل کنم و چشم چراني برايم به نوعي عادت تبديل شده بود. اين عادت که از دوران مجردي با من بود باعث سردي روابط بين من و همسرم شد و ما کم کم از هم فاصله گرفتيم.
مرد جوان در مرکز مشاوره پليس خراسان رضوي افزود: اعتراف مي کنم با اين عادت زشت، واقعا از زندگي مشترک خود با همسرم راضي نمي شدم و هميشه فکر و ذهنم مشغول مرور چشم چراني هايم بود.
من به باوري اشتباه چشم چراني در خيابان ها را براي خودم يک تفريح به حساب مي آوردم ولي فکر نمي کردم از نگاه به چنين گناهي مبتلا شوم و گرفتاري بزرگي در زندگي ام به وجود بيايد.
موضوع از اين قرار است که يک سال قبل زوج جواني در همسايگي ما آپارتماني را اجاره کردند.
من و همسرم خيلي زود با اين همسايه جديد که زن و شوهري خوش برخورد و باکلاس بودند خودماني شديم و حتي روزهاي تعطيل باهم به گردش و تفريح خانوادگي مي رفتيم.
البته مرام مرد همسايه نيز مثل خودم بود و ما حتي به تماشاي فيلم هاي مستهجن و غيراخلاقي روي آورديم.
چند ماه گذشت و من پس از آشنايي با خواهر زن همسايه متوجه نگاه هاي معني دار اين خانم جوان شدم.
اين زن جوان که شرم و حيا را کنار گذاشته بود با حرکات و رفتار تحريک آميز خود وسوسه اي شيطاني را براي برقراري رابطه اي مخفيانه به جانم انداخت.
مرد جوان آهي کشيد و افزود: متاسفانه رابطه شومي بين من و خواهر زن همسايه برقرار شد و ما هر دو غرق در فساد اخلاقي شديم. ارتباط با اين زن باعث شد تا توسط او به دام موادمخدر بيفتم و در واقع از چاله اي که امکان راه بازگشت برايم وجود داشت خودم را به قعر چاهي انداختم که بسيار سخت توانستم خودم را از آن نجات دهم. بله ، درست شنيديد من خودم را از شر اعتياد نجات دادم ولي گويا از دام گناهي که آن زن برايم پهن کرده است راه گريزي ندارم.موضوع از اين قرار است که همسايه ما پس از يک سال خانه ديگري اجاره کردند و از محله ما رفتند.
همسرم هم که تازه متوجه شده بود به مواد مخدر معتاد شده ام دست به کار شد و با کمک برادرم و خانواده همسرم بلافاصله تحت درمان قرار گرفتم و توانستم اعتياد را ترک کنم.
ما با آن زوج جوان که اصرار بر ادامه رفت و آمد داشتند نيز قطع رابطه کرديم و من به ورزش روي آوردم و حتي در اثر دوستي با يکي از همسايه ها که پيرمردي بازنشسته است همراه با او هر روز بعدازظهر پس از انجام ورزش به مسجد مي رويم و نماز اول وقت مي خوانيم.
فکر مي کنم آشنايي با اين همسايه که ديدن او مرا ياد پدر خدابيامرزم مي اندازد توفيق بزرگي براي من است چون با تقويت ايمان خود توانستم لذت واقعي زندگي ام را بچشم.
اما افسوس که خواهر زن همسايه قبلي دست بردار نيست و هر روز برايم ايجاد مزاحمت مي کند.
او که آبرويش را زير پا لگدمال کرده يک حلقه سي دي از چرت و پرت هايي را که قبلا برايش پيامک فرستاده بودم همراه چند عکس خود در زماني که به طور پنهاني به خانه ما رفت و آمد داشته تهيه کرده است و با تهديد و سروصدا قصد اخاذي دارد.
حتي شوهر خواهر و برادران اين خانم مرا مورد ضرب و شتم قرار داده و آبرو و حيثيتم را در محل زندگي برده اند.
آن ها مي گويند چون اين خانم مطلقه است و کسي را ندارد و از طرفي تو احساساتش را به بازي گرفته اي بايد با او ازدواج کني.