PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معما



tania
07-09-2011, 03:11 PM
معما اسم مفعول از مصدر تعمیه به­ معنی کور کردن است و در اصطلاح ادبیات صنعتی است که در آن نام کسی یا چیزی را پوشیده کنند. در واقع معما شعر کوتاهی است که شاعر در آن اسم کسی یا چیزی را پنهان کرده است و خواننده پس از تامل بسیار می­تواند آن نام را بیابد؛ گوینده­ی شعر به کمک شگردهای مختلف از قبیل تصحیف و قلب، خواننده را به کشف اسم هدایت می­کند. مثلا در شعر زیر اسم بلقیس به­ صورت معما آمده است:

گر بخواهی نام آن زیبا رخ سیمین بدن

رو تو قلب قلب را بر قلب قلب قلب زن

مقلوب کلمه­ ی قلب را که بلق است وقتی بر مقلوب حرف وسط کلمه­ ی قلب یعنی لام که به حساب ابجد "سی" و مقلوب آن "یس" است بپیوندند "بلقیس" می­شود.

معمایی با نام علی:
تیری و کمانی و یکی نقشه شانه
بـنگار و به پسوند به سوفار یکی تیر
نام بت من باز شناسی به تمامی
آن بت که به خوبیش قرین نیست به کشمیر
که در آن مقصود از تیر شکل لام وسط کلمه­ ی علی و کمان شکل عین اول کلمه و نقش شانه شکل مدور "ی" آخر کلمه است و سوفار تیر مقصود سر کلمه است.

با آن­که بسیاری از شاعران قرن نهم و دهم در این فن بسیار مهارت به خرج داده­ اند و این صنعت در کتب سنتی جزء صنایع بدیعی معنوی آورده شده است، اما اکثر محققان برای آن به­ عنوان یک صنعت، ارزشی قایل نیستند، استاد همایی می­گوید ساختن معما و حل کردن آن جز تلف کردن وقت و بیهوده­ کاری نتیجه­ ای ندارد و تنها به درد کسی می­خورد که بیکار در گوشه­ ای مثل زندان افتاده باشد.

از قرن ششم به بعد بر پیچیدگی و ابهام این­گونه اشعار معماگونه افزوده شد و بیش از پیش مورد توجه و طبع­آزمایی گویندگان قرار گرفت و تقریبا بیشتر شعرا قسمتی از وقت خود را صرف ساختن این معماها کردند. این فن در دوره­ی تیموری و صفوی نیز رواج زیادی پیدا کرد و ساختن معماهای دشوارتر، مهارت و استادی تلقی می­شد. این جریان تقریبا تا قرن دوازدهم دوام دارد و سرانجام این تکلفات ادبی با ظهور نهضت بازگشت ادبی به سبک قدما سپری می­شود. قرن نهم و دهم دوره ­ی شیوع و اعتبار معما و به­طورکلی گونه­ ی شعر تکلف­ آمیز است. جامی شاعر قرن نهم و دو معاصر او "ملا میرحسین معمایی" و "ملا شهاب­الدین حقیری معمایی" و "محتشم کاشانی" معاصر شاه طهماسب و "ملا حیدر معمایی" معاصر شاه عباس و بالاخره "ملا اهلی شیرازی" که بنا به گفته­ ی صاحب تذکره­ ی نصرآبادی در معما و لغز و اشعار مصنوع بی­ مانند بوده است، همگی از شاعرانی هستند که معما و لغزگونه­ های زیادی در آثار آنان دیده می­شود. اینان غالبا در جمع­های ادبی که معمولا در قهوه­ خانه­ ها تشکیل می­شد گردهم می­آمدند و معماهای خود را طرح می­کردند و هر یک به حل معمای دیگری می­کوشید و از این راه در تبحر و مهارت بر یکدیگر سبقت می­جستند. برخی از این شاعران آن­قدر در این نوع شعر تخصص می­جستند که به معمایی شهرت می­یافتند. "جامی" خود به تبحر خویش در این فن اشاره می­کند:

به قصد قصائد شدم تیزگام

برآمد به نظم معمام نام

در تذکره­ی نصرآبادی درباره­ی جامی این­طور آمده است: و قطع نظر از این­که جامع علوم بوده در شعر معما سرآمد است و کلیاتش سی­هزار بیت می­شود و درباره­ی معما سه رساله دارد. خود جامی با همه مهارتش در فن معما درباره­ی "ملا میرحسین معمایی" این­طور گفته است اگر من می­دانستم که "ملا میرحسین" این­گونه معما می­گوید معما نمی­گفتم.

معمایی در اعداد:

محاسب در این نکته آگاه نیست

که پنجاه را می شمارند سی

منظور شاعر از پنجاه در واقع پنج «آه» است که آه در حساب جمل مساوی است با شش و پنج آه می­شود سی.



حساب جمل

حساب جمل نیز جزو معما است؛ در ادب فارسی نقش به­ سزایی در ثبت وقایع داشته است که در آن سرایندگان برای هر واقعه­ای چه جزئی و چه کلی با سرودن ماده­ی تاریخی آن واقعه را با شعر ثبت می­کردند. مثلا فردوسی تاریخ اتمام سرودن شاهنامه را در بیتی این چنین آورده است:
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
که گفتم من این نامه شاهوار
و سعدی نیز تاریخ تالیف گلستان را در بیتی این­گونه آورده است:
در این مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
همچنین "نظامی گنجوی" در کتاب "لیلی و مجنون" از تخلص خود یعنی نظامی استفاده کرده و گفته است چون نظامی به حساب جمل برابر با 1001 است در نتیجه این عدد برابر اسماءالحسنی است و درباره­ی نام خود "الیاس" در توصیفی می­گوید اگر حرف­های الف و ب به حساب جمل از آن کم شود 99 به­ دست می­آید که این عدد نیز برابر با اسماءالحسنی است و بدین واسطه خود را مصون از هر گزندی در زندگی می­داند:

مادر که سپند یار دادم
با درع سپند یار زادم
در خط نظامی ار نهی گام
بینی عدد هزار و یک تام
و الیاس "کالف" بری ز لامش
هم "با" نود و نه است نامش
زینگونه هزار و یک حصارم
با صد کم یک سلیح دارم
هم خار غم از کشیدن رنج
هم ایمنم از بریدن گنج


نویسنده : حميده سلطاني مقدم