PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نابرابریهای طبقاتی از دیدگاه مارکس



alamatesoall
07-02-2011, 05:35 PM
نابرابریهای طبقاتی از دیدگاه مارکس
مارکس و پیروانش را از اصحاب نزاع داخلی با درون گروهی مینامند, بدین معنا که بر خلاف نظریات متفکرانی که شرح آنها گذشت, این دسته ,وجود طبقات و نابرابریهای اجتماعی را نتیجه تضاد درون گروهی با نزاع بین گروهی که صاحب وسایل و ابزار تولیدند و گروهی که فاقد آنند میدانند .آراء مارکس را در این باره میتوان بصورت زیر خلاصه نمود:
در جامعه شناسی مارکس, چهار نکته اساسی در مورد تضادهای اجتماعی بشرح زیر وجود دارد:


تداوم و پیوستگی تضادهای اجتماعی در تمام جوامع وجود دارد, بدین معنی که تضاد جزئی از زندگی از آن جدا ناپذیر است و هر آنچه که حیات دارد, پیوسته و بدون وقفه در رابطه با حالتهایی از ستیز است . جامعه نیز که متشکل از انسانهاست مستثنی از این قاعده نمیباشد زیرا در حقیقت تضاد لازمه و وابسته ذات و کارکردهای آنست.



آنکه بر اساس نظریات مارکس تضادهای اجتماعی, عبارتند از تضادهای منافعی که لزوماً تنها دو گروه را در مقابل هم قرار میدهند, زیرا در جامعه تمام تضاد منافع در نهایت به مخالفت بین کسانی که نفع خود را در نگهداری و ادامه وضعیت موجود میدانند و کسانیکه نفع خود را در دگرگونی وضع موجود میدانند ختم میگردد. بعبارت دیگر همیشه در رابطه با وضعیت وجود است که موقعیت دو طرف متخاصم معین و مشخص میگردد و در حقیقت در رابطه با وضعیت موجود تنها انتخاب ممکن ,نهایتاً یا حفظ وضعیت موجود است و یا دگرگونی در آن .



مارکس , تضاد را موتور یا نیروی محرکه اصلی تاریخ میدانست و به عقیده وی تضاد لزوماً و قویاً باعث دگرگونیهایی در زمانهای کم و بیش کوتاه میگردد و در حقیقت در نتیجه مخالفت بین گروههای مختلف ذینفع است که ساخت اجتماعی دگرگون میشود.



بالاخره مارکس با تحلیل دگرگونیهای اجتماعی ,روشی تازه ارائه داده است بدین ترتیب که دگرگونیها را در رابطه با دو دسته از عوامل باید مورد بررسی قرار داد : اول نیروهایی برونی که خارج از سیستم قرار دارند مثل اثرات محیط طبیعی ,اقلیم و یا اشاعه و گسترش تکنیک و آگاهیها و دوم نیروهای درونی که توسط سیستم اجتماعی و در درون خود سیستم و از کار کردهای آن یا میگیرند و نشاءت مییابند و این در واقع یکی از ویژگیهای سیستم اجتماعی است که در درون خود نیروهایی را وجود میآورد که باعث دگرگونی و تبدیل آن میشود.

alamatesoall
07-02-2011, 05:36 PM
همچنین ببینید :



نقد رالف دارندرف در مورد نظریات مارکس : "رالف دارندرف " جامعه شناس آلمانی آراء مارکس را نقد نموده و اشتباهاتی را در موارد زیر با و نسبت میدهد:

تضادهای اجتماعی و تضادهای طبقاتی
اول آنکه مارکس تمام تضادهای اجتماعی و یا لااقل تضادهایی را که از لحاظ تاریخی بر اهمیت هستند, در ردیف تضادهای طبقهای قرار میدهد , در حالیکه بنا به عقیده دارند رف, مارکس این مسئله را به سادگی تلقی نموده است و طبقه چیزی جز گروههای ذینفع نیست که افراد یک جامعه در درون آنها با هم به مخالفت بر میخیزند و مبارزه طبقاتی که موجب تحرکاتی در جامعه میشود لزوماً منتج به مبارزه طبقاتی نمیشود و مارکس در حقیقت با توجه به نوع خاصی از تضاد و در شرایطی خاص, مبارزه طبقاتی را تعمیم داده است بصورتیکه تصور میکند که تمام تضادهای اجتماعی , به مبارزه طبقاتی منتهی میگردد. البته وضعیت و شرایط جامعه سرمایهداری اوایل قرن نوزدهم ممکن است این مدعا را توجیه کند ولی امروزه دیگر نمیتوان چنین اشتباهی را تکرار نمود.

تضادهای طبقاتی و انقلاب
به نظر مارکس , تضاد طبقاتی لزوماً و بطور قابل اجتناب به انقلاب ختم میگردد و در نظر وی انقلاب تنها نتیجه و ثمره مبارزه طبقاتی است. درحالیکه در تاریخ تضادهای طبقاتی واژگونی یک نظام بوسیله انقلابات شدید تنها مواردی استثنائی است و آنچه که معمولاً و در موارد مکرر مشاهده میشود, طبقه مسلط است که ایده های جدید را اخذ میکند و خود تغییراتی خنثی کردن عوامل مستعد و محرک دارای قابلیت انجام میدهد.

"دارندرف" را متهم به انجام تحلیلی سکونی از مبارزه طبقاتی میکند زیرا به عقیده مارکس قبل از هر انقلاب سیستمی از طبقات مخالف وجود دارد که موقعی که این سیستم به حد نهایی تکامل و اعتلای خود رسید , از هم میپاشد و با نابودی خود , جای خود را به سیستم جدیدی میدهد بنابراین انقلاب در تحلیل مارکسیستی , تنها لحظه واقعاً پویا از تاریخ است ,ولی این گونه تحلیل تاریخی تنها در موارد خاصی صادق است زیرا تمام تحولاتی را که بدون انقلاب انجام پذیرفته است نادیده میانگارد.

بعبارت دیگر اینگونه تحلیل تاریخی تمام دگرگونیها و تحولات ساختی را که حتی از مبارزه طبقاتی میتوانند مایه بگیرند یکسره بدست فراموشی میسپرد . در حقیقت مبارزه طبقاتی لزوماً باعث اعتلاء و تکامل یک نظام مبتنی بر تضاد طبقاتی نمیشود بلکه معمولاً مبارزه طبقاتی , موجب تغییرات و تبدیلات دایم در سیستم موجود شده و این تغییرات ضمناً به سیستم امکان موجودیت نیز میدهد و بنابراین بدلیل همین تحولات است که مبارزات طبقاتی به ندرت باعث انقلاب گردیدهاند.

تضادهای طبقاتی و مالکیت
سومین انتقاد وارد بر مارکس , در رابطه با منشاء طبقات اجتماعی و تضادهای طبقاتی با مالکیت وسایل تولید قرار میگیرد. مارکس منشاء طبقات اجتماعی و تضادهای طبقاتی را در مالکیت وسایل تولید جستجو میکنند و بدون شک در جامعه سرمایهداری اوایل قرن نوزدهم است که مارکس به پیوند ناگسستنی مالکیت و کنترل وسایل تولید منعقد شده است در حالی که تحولات بعدی سرمایهداری نشان داده است که این دو عامل قابل تجزیه شدن میباشند. در موسسات بزرگ کاپیتالیستی جدید , مالکیت بین هزاران سهام دار که هیچگونه کنترلی بر وسائل و ابزار تولید ندارند توزیع گردیده است و مسئولیت کنترل عملاً به عهده تکئوکراتها و بوروکراتهایی است که هیچگونه حق مالکیتی در موسسه تولیدی ندارند و در حقیقت بجای مالکیت وسائل تولید کنترل وسائل تولید بعنوان عامل اساسی و مسلط تضاد طبقاتی محسوب میشود.

کوتاه سخن آنکه "دارندرف" ضمن اینکه اشتباه مارکس در زمینه تضاد اجتماعی و طبقاتی را که خود تحت شرایط خان قرن نوزدهم صورت گرفته است مورد انتقاد قرار داده و تحلیل جدیدی از تضاد اجتماعی ارائه میدهد, خود نیز در تحلیل جوامعی که امروزه با توسل به ایدئولوژی "تطابقی" سعی در حفظ وضعیت موجود و نفی انقلابات شدید که مبارزه طبقاتی را منشاء ایجاد تغییراتی میداند که در عین حال به "سیستم موجود امکان ادامه حیات میدهد" میتوان تحلیلی سکونی تلقی کرد که تابع شرایط خاص مقطع زمانی معینی از تحول جوامع سرمایه داری است "

در حقیقت چنانچه بخواهیم نظریات مارکس را در جملاتی خلاصه کنیم میتوانیم موارد زیر را بر شمریم:



وجود طبقات تنها به مراحل خاص تاریخی در تحول تولید بستگی دارد.




نزاع طبقاتی الزاماً به دیکتاتروی بر ولتاریا منجر میشود.




دیکتاتوری پرولتاریا تنها مرحله ای انتقالی است برای محو تمام طبقات و حصول به جامعه بدون طبقه مارکس نظام اجتماعی را متشکل از دو بخش میداند: بخش اول را رو ساخت اجتماعی نام نهاده و بخش دوم نظام تولیدی است که از نظر وی عنصر اساسی و پایه کل نظام محسوب میگردد. بخش اخیر خود بر دو قسمت تقسیم میشود: یکی نیروهای مولد و دیگری شیوه تولید , یا چگونگی بهره برداری از منابع طبیعی و ابزارها و دانشهای انسانی


نیروهای مولد نیز خود شامل دو بخش است :



وسایل و ابزار یا موفقیت فنی تولید که شامل منابع طبیعی , وسائل و ابزارهایی فنی و علوم و فنون بکار گرفته شده در تولید میشود.




نیروی کاری که با استفاده از مهارت و ابزار بکار تولید میپردازد , مسئله تقسیم کار و چگونگی استفاده از افراد و منابع تولید.


رو ساخت اجتماعی شامل نظام فکری و ایدئولوژیکی جامعه ,حقوق ,هنر ,ارزشها ,هنجارها و بطور کلی عناصر معنوی جامعه میشود.مارکس معتقد است که نظام اجتماعی در دوره های تاریخی معین از عناصر متضادی ترکیب یافته و طبقات حاکم با توسل به زور سعی در حفظ نظام اجتماعی موجود مینمایند ولی بالاخره تضادهای درونی موجب تحول جامعه میگردد. بدین ترتیب مارکس دولت را دولت طبقاتی دانسته و آنرا وسیلهای برای اعمال و جبر و فشار بر اکثریت مردم جامعه در دست طبقه صاحب وسائل تولید تلقی میکرد و در مقابل طبقه مسلط(صاحب وسایل و ابزار تولید ) طبقه دیگری قرار دارد که فاقد مالکیت وسایل و ابزار تولید بوده و به همین دلیل در تمام ادوار تاریخ تضاد طبقاتی بین این دو طبقه وجود داشته است .