PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زن ستیزی در اشعار فارسی



amir26arak
06-03-2011, 05:52 AM
نظامی زن را بی وفا می پندارد :

در خانه گنجشک سر مار که ديد

اسپ و زن و شمشير وفادار که ديد

نشايد يافتن وفا در هيچ بر زن

وفادار اسپ و در شمشير و در زن

اسدی می گويد :

هم از بخت ترسم که دمساز نيست

هم از تو که با زن دل راز نيست

که موبد چنين داستان زد ز زن

که با زن در راز هرگز مزن

فردوسی چه می گويد :

چو خواهی که خواری نياری به روی

به پيش زنان راز هرگز نگوي


نظامی شاعر اينگونه می گويد :

زن از پهلوی چپ گويند برخاست

نيايد هرگز از چپ راستی راست

جامی در مورد زن گفته است :

زن از پهلوی چپ شد آفريده

کس از چپ راستی هرگز نديده

اوحدي باور خود را چنين اظهار نموده است :

زن چو مار است زخم خود بزند

بر سرش نيک زن که بد بزند

جامی اعتقاد خود را اين طور بيان داشته است :

زن چه باشد ؟ ناقصی در عقل ودين

هيچ ناقص نيست در عالم چنين

بر سر خوان عطای ذوالمنن

نيست کافری نعمتی بدتر ز زن
تصنيف عاميانه لهجهء دری هزارگی :

سر سنگجيل نشی که مار داره

زن لخشوم نگير که يار داره

امی ره از دل صد پاره موگوم

زن پشتل بگير که کار داره

amir26arak
06-03-2011, 05:53 AM
فخرالدين اسعد گرگانی می گويد :

زنان نازک دلند و سست رايند

به هر خو چون برآريشان برآيند

زنان گفتار مردان راست داريد

به گفت تن ايشان را سپارند

زن ارچه زيرک و هشيار باشد

زبون مرد خوش گفتار باشد

بلای زن در آن باشد که گويي

تو چون خور روشنی چون مه نکويي

زعشقت من نژند و بی قرارم

ز درد دل هميشه زار وارم

به زاری روز و شب فرياد خوانم

چو ديوانه به دشت و که دوانم

اگر رحمت نياری من بميرم

در آن گيتی تو را دامن بگيرم

ز من بستان ز بی مهری روانم

که چون تو مردمم چون تو جوانم

زن ارچه خسرو است ارشهرياری

و يا چون زاهدی پر هيز کاری

بر آن گفتار شرين رام گردد

نينديشد گز آن بد نام گردد


سعدی در تحت تأثير باورهای عاميانه :

چه نغز آمد اين يک سخن زان دو تن

که بودند سرگشته از دست زن

يکی گفت کس را زن بد مباد

دگر گفت زن در جهان خود مباد


سعدی در ضد خنديدن زن گفته است :

چو در روی بيگانه خنديد زن

دگر مرد گو لاف مردی مزن

ناصر خسرو غيرعاقلانه بر زنان می تازد :

زنان چون ناقصان عقل و دينند

چرا مردان رهء آنان گزينند

فخرالدين اسعد گرگانی حتا زنان را در خلقت ناقص می پندارد :

زنان در آفرينش نا تمام اند

ازيرا خويش کام و زشت نامند

فردوسی با عقدهء تمام و بی خودی بر زنان چنين خشميده است:

زنان را ستايي سگان را ستاي

که يک سگ به از صد زن پارساي

فردوسی جهان را از وجود زن خالی می خواهد :

زن و اژدها هر دو در خاک به

جهان پاک از اين هردو ناپاک به

به اختر کسی دان که دخترش نيست

چو دختر بود روشن اخترش نيست

که را از پس پرده دختر بود

اگر تاج دارد بد اختر بود

اسدی طوسی اينگونه به کرامت زنان می تازد :

زن ارچه دلير است و با زور و دست

همان نيم مرد است هرچه که هست

زنان چون درختند سبز آشکار

وليک از نهان زهر دارند بار

فخرالدين اسعد گرگانی خلقت انسانی زنان ناتمام می پندارد :

زنان در آفرينش ناتمام اند

ازيرا زشت کام و زشت نامند

دوکيهان گم کنند از بهر يک کام

چو کام آيد نجويند از خرد نام

بود مهر زنان همچون دم خر

نگردد آن ز پيمودن فزون تر

ناصر خسرو قباديانی می گويد :

به گفتار زنان هرگز مکن کار

زنان را تاتوانی مرده انگار

زنان چون ناقصان عقل و دينند

چرا مردان ره آنان گزينند ؟

amir26arak
06-03-2011, 05:53 AM
نظامی گنجوی:

زن چیست نشانه گاه نیرنگ در ظاهر صلح و در نهان جنگ

در دشمنی آفت جهان است چون دوست شود بلای جان است

چون غم خوری، او نشاط گیرد چون شاد شوی، ز غم بمیرد

این كار زنان راست باز است افسون زنان بد دراز است

در جای دیگر بنویسد:

به گیلان در چه خوش گفت آن نكوزن

مزن زن را، چو خواهی زن ، نكو زن

مزن زن را ، ولی چون بر ستیزد

چنانش زن كه هرگز بر نخیزد

در همین مقوله اوحدی نیز گفته است:

چو به فرمان زن كنی ده و گیر نام مردی مبر ، به ننگ بمیر


برای اوحدی بزرگوار كه رهنمود زن كشی می دهد مسئله از این هم جدی تر است:

زن چو بیرون رود بزن سختش خود نمائی كند، بكن رختش

وركند سركشی هلاكش كن آب رخ می بردبه خاكش كن

amir26arak
06-03-2011, 05:55 AM
گفتة شیخ شیراز:

این همه زینت زنان باشد مرد را ….و خایه زینت بس

با این ترتیب،بدیهی است كه:

زن بد درسرای مرد نكو هم درین عالمست دوزخ او

و یا در« بوستان» می خوانیم:

زن از مرد موذی ببسیار به سگ از مردمٍ مردم آزار به

و یااین بیت نیز از حكایتی دیگر روشن گراست.

زره پوش خسبند مرداوژنان كه بستر بود خوابگاه زنان

و یا در حكایتی دیگر كه زن باره ای « پند» می دهد كه:

وزاندازه بیرون مرو پیش زن نه دیوانه ای؟ تیغ بر خود مزن

و باز حكایت دیگری در همین بوستان قراراست در روز «رستاخیز» « زنانی كه طاعت به رغبت برند» از مردان «ناپارسا» پیشی گیرند وبعد،می رسیم به عدالت گستری سعدی:

تراشرم ناید زمردی خویش كه باشد زنان را قبول از تو بیش؟

زنان را بعذری معین كه هست زطاعت بدارند گه گاه دست



تو بی عذر یك سو نشینی چو زن رو ای كم ز زن، لاف مردی مزن



چو از راستی بگذری، خم بود چه مردی بود كززنی كم بود؟

و باز در حكایت دیگری در همین كتاب كار سعدی به راستی زار می شود،یعنی بحث بر سرحق و حقوق زنان نیست كه در آن دوره در ایران یا در جای دیگر شناخته می شده یا نمی شده است. سعدی عدالت طلب ، رهنمود زن زنی و زن كشی می دهد:

بزندان قاضی گرفتار به كه در خانه دیدن بر ابرو گره



سفر عید باشد برآن كدخدای كه بانوی زشتش بود در سرای



چو زن راه بازار گیرد بزن وگرنه تودر خانه بنشین چو زن



اگر زن ندارد سوی مرد گوش سراویل كحلیش در مرد پوش



زنی را كه جهلست و ناراستی بلا بر سر خود، نه زن،خواستی



چو در روی بیگانه خندید زن دگر مرد گو لاف مردی مزن



ز بیگانان چشم زن كور باد چو بیرون شد از خانه، در گور باد



زن خوب خوش طبع رنجست و بار رها كن زن زشت ناسازگار



یكی گفت كس را زن بد مباد دگر گفت زن در جهان خود مباد

تو زن نو كن این دوست هر نو بهار كه تقویم پاری نیاید به كار



به این چند نمونه اشاره كردم تا چندنكته را هم زمان مطرح كرده باشم. وجود چنین نگرش زن ستیزانه ای در ادبیات ما مشكل ی ریشه ایست و همه جا گستر، بعلاوه چه در ابعاد تاریخی یا جغرافیائی گستردگی وجود این نگرش بسی بیشتر از آن است كه با اشاره به شوخ و شنگی شاعرانه ویا بازی با كلام بتوان آن را ماست مالی كرد.

مرحوم رهی معیری:

نه تنها نامراد آن دل شكن باد كه نفرین خدا بر هر چه زن باد