PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مصاحبه خواندني ناصر حجازي با همسرش



sunyboy
05-24-2011, 04:50 PM
همسر ناصر حجازي نوشت: «لحظه به لحظه، تجربه کردم مردي را که هرگز جلوي کسي سرخم نکرد، خم نشد و براي يک لقمه نان چرب تر پشت دوتا نکرد و بدين شکل در دل مردم خلق شد».

يادش به خير، اويل سال دانشجويي در دانشگاه عالي ترجمه زبان تهران- بالاتر از چهار راه امير اکرم-چنددانشجوي پسر و دختر شاد و بي خيال در ” کافه تريا” ي دانشکده جمع مي شديم و گپ مي زديم. يکي از آن روزهاي بي تکرار ناصر هم آمد و هم سفره ما شد.از همان روز نگاهمان به يکديگر گره خورد و…درميان آن همه آدم ناصر بود که هم بغض و هم قدم کوچه هاي تنهايي و گريه هاي بي بهانه من شد.

من گمشده ام را يافته بودم واين از همه مهم تر بود. ازهمان نگاه اول…
بگذاريد اينجا ديگر روراست باشم. ديگر نمي خواهم حرفم را بخورم! از همان نگاه اول اعتقاد داشتم که او به من تعلق دارد و چنين نيز شد.
راستش را بخواهيد آن روزها تهران بزرگ، هنوز هواي غربت نداشت. هنوز عشق ها به تکرار و عادت نرسيده بودند!
وهنوز مردها از جنس ” ناصر” بودند….
هنوز هم پاره اي اوقات به روزگار دانشجويي باز مي گردم و به جوان بلند بالا و خوش تيپي مي انديشم که همه دخترکان دانشکده آرزوي ازدواج با او را در سر داشتند ولي ناصر شنونده زمزمه هاي عاشقانه من شد.
آري، باري ! فکر ناصر، اينگونه در من آغاز شد يا بهتر است بگويم جاده عشق مادو نفر از همان روز در ” کافه تريا”ي دانشکده شروع شد.
شما که غريبه نيستيد وقتي بروبچه هاي روزنامه ” امتياز” به من پيشنهاد دادند که اين مصاحبه را خودم انجام بدهم، شگفت زده شدم. هم برايم سخت بود و هم عجيب که ناصر روبروي من بنشيند ، من بپرسم، او جواب بدهد و همه اين سؤال و جوابها براي اولين بار درطول زندگي مشترکمان به چاپ برسد…البته هم تا نظر سخت بود و هم شيرين…تا نظر شما چه باشد؟!

ناصر ! روز اول آشنائيمون يادت مياد؟
( آهي مي کشد): مگه ميشه يادم نياد؟ توي ” کافه تريا”ي دانشگاه عالي ترجمه زبان تهران بود. توهم يک کلاس از من بالاتر بودي…

وتوهم يه فوتباليست سرشناس و شناخته شده!
(خيلي مهربانانه):درسته ولي توي همون برخورد اول ازت خوشم اومد. اون زمان اگه يادت باشه تعداد دخترهاي دانشکده مون خيلي بيشتراز پسرها بود. اگه صدتا دانشجو داشتيم ، حدود هفتاد تاش دختربودن و سي تاش پسرکه…( بعداز کمي سکوت با اعتماد به نفس خاصي مي گويد): که گل سرسبد پسرهاش هم من ناصر حجازي بودم!

ناصرهنوزم دست بردذار نيستي و اعتماد به نفست خيلي بالاس! نکنه همه اون هفتاد تا دختر هم دنبال ازدواج باتو بودن؟!
آره مگه دروغ مي گم؟خودتو هم دنبال من بودي و..

(حرصم حسابي درمي آيد): من دنبال تو بودم يا اين که تو سعي مي کردي به هر قيمتي سرصحبت روبا من واکني؟
( با لبخند): چرا، ولي خب من اين سؤال رو از همه دخترايي که اونجا بودن پرسيدم!

امان از دست توکه…بگذريم، راستشو بگو تو همون لحظه اول انتخاب خودت رو کردي؟
واقعيتش رو بخواي همون لحظه اول که نه، ولي بعد ? يا ? هفته ديگر مطمئن بودم که باتو ازدواج مي کنم.

جواب اين سوال رو من تقريبا مي دونم ولي دوباره مي خوام بپرسم: قبل من تو به کس ديگه اي هم …( دلم نمي آيد باقي سؤال را بپرسم ولي ناصر زود متوجه مي شود

O M I D
05-24-2011, 05:15 PM
دختر ناصر حجازی در سوگ پدرش نشسته است



http://pnu-club.com/imported/mising.jpg



آتوسا حجازی همسر سعید رمضانی و دختر ناصر حجازی ، لیسانس زبان انگلیسی
http://pnu-club.com/imported/2011/05/750.jpg