PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : افکار شما درخت آرزوهای شماست.



ستاره ی سهیل 10
05-18-2011, 09:38 AM
نویسنده: آچاریا
مترجم: فلورا دوست‌محمدیان

این خود شما هستید؛ که بدبختی‌ها، شادی‌ها، منفی‌ها، مثبت‌ها، جهنم یا بهشت زندگی‌تان را به وجود می‌‌آورید. وقتی این مطلب را فهمیدید و پذیرفتید، آنگاه همه چیز تغییر کرده، امکانات جدیدی پدید می آید؛ و آماده پذیرفتن آن می شوید.
یک داستان قدیمی بسیار مشهور است: مردم هند معتقدند: در بهشت، درختانی به نام درخت‌های آرزو وجود دارد، که تمامی آرزوها را برآورده می‌کند. اگر روزی زیر یکی از آنها بنشینی و هرچه دلت می‌خواهد آرزو کنی، همان لحظه آرزویت برآورده می‌شود. بین خواستن و برآورده شدن خواسته، هیچ وقفه‌ای وجود ندارد.


«روزی مردی در حال مسافرت بود؛ که به طور اتفاقی وارد بهشت شد. آن مرد خیلی خسته بود. پس به زیر یکی از درخت‌های آرزو رفت و خوابش برد. وقتی بیدار شد، احساس گرسنگی کرد. گفت: «چقدر گرسنه‌ام؛ ای کاش از جایی برایم غذا فراهم می شد!».
درست همان لحظه از ناکجا، در مقابل چشمانش غذا ظاهر شد، گویی که از آسمان رسیده بود. مرد آن‌چنان گرسنه بود، که به از کجا آمدن غذا توجهی نکرد. زمانی که گرسنه‌ای، استدلالی نمی¬توانی بکنی.


مرد بی‌درنگ شروع به غذا خوردن کرد، واقعاً خوشمزه بود. وقتی گرسنگی‌اش برطرف شد، با احساس رضایت به اطراف نگاهی کرد. فکر دیگری به ذهنش رسید، «اگر فقط یک نوشیدنی خنک داشته باشم...» ناگهان نوشیدنی گوارا و بسیار خنکی نزدش نمایان شد. در زیر سایه درختی، در نهایت آرامش و خرسندی، نوشیدنی را میل کرد. اکنون دیگر تشنه و گرسنه نبود. پس شروع به استدلال کرد: «اینجا چه خبر است؟ اینها چه اتفاقاتی است که رخ می‌دهد؟ آیا رؤیا می‌بینم یا ارواحی هستند که این کارها را انجام می‌دهند؟» و به شدت ترسید.


در همان لحظه، ارواح ظاهر شدند؛ ارواحی وحشتناک، ترسناک و تهوع‌آور. مرد شروع به لرزیدن کرد و این فکر به ذهنش رسید: «اگر مرا بکشند...» سپس، سرانجام او را کشتند.»


این داستان، بسیار قدیمی و باارزشی است. افکار شما درست مانند درخت آرزوهاست؛ به هرچه فکر کنید دیر یا زود خود را َآشکار خواهد کرد. گاهی نیز برآورده شدن خواسته، چنان به تعویق می‌افتد که شما کاملاً فراموش می‌کنید چه زمانی و کجا چه آرزو یا چه خواسته‌ای داشته‌اید و نمی‌توانید ریشه را بیابید. درحالی‌که، اگر بیشتر دقت و عمیق‌تر توجه کنید؛ می فهمید که تمام زندگی‌ را خود، با افکارتان مانند شادی‌ها، بدبختی‌ها، خوشی‌ها و ناراحتی‌ها، بهشت و جهنم به وجود آورده‌اید و درنهایت آنها را بازپس می‌گیرید. شما با افکارتان همانند عنکبوتی، به دور خود تارهایی تنیده‌ايد و اکنون در تارهای خود به دام افتاده‌اید. کسی جز خودتان آزارتان نمی‌دهد. هرگاه این مطلب را فهمیدید، زندگی شما متحول می‌شود. تمامی مسئولیت‌ها را ایجاد کنید. آرامش بیافرینید و بازنشسته شوید، این بازنشستگی مغز، همان مدیتیشن است.


ما همیشه بازیچه حیله‌های مکارانه ذهنمان هستیم. اکنون باید آن را از زندگی خود بیرون بریزیم. مغز پر از سستی‌هاست، دهان حرص می‌زند و یاوه‌گویی می‌کند. کل محیط‌ به‌وسیله کارخانه آلوده بحث، افکار و عقاید گوناگون محاصره شده است. شما معتقدید فکر همان چیزی است که از ما یک انسان می‌سازد، فکر سرچشمه تمامی پیشرفت‌ها و ترقی‌های‌ انسان، و حقیقت بزرگ و واقعی همین است. حال اگر اجازه دهید، این طرز فکر بی‌هیچ سانسوری از شما فوران کند، متحیر خواهید شد، چون درمی یابید؛ چقدر پوچی و بی‌ارزشی از فکر شما نشات می-گیرد. خیلی از شما به مغز سبک‌تان چسبیده‌اید. در حالی که اگر خوب نگاه کنید، متوجه می شوید، که این درواقع شما نیستید. این وضعیت مغز شماست: کلبه کوچکی پر از وسیله‌های عجیب و غریب که شما آنها را از همه جا جمع کرده‌اید. جایی کوچک که از وسایل بی‌ارزش پر شده است و دیگر جایی برای زندگی در آن یافت نمی‌شود. مغز، همواره در حال ریسیدن و بافتن است و این گونه شما را سرگرم و مشغول نگاه می‌دارد. فقط توجه کنید که چه نوع افکاری بر مغزتان هجوم می‌آورند!



یک روز ساعتی بنشینید و با خود خلوت کنید، سپس هرچه که از ذهن‌تان می‌گذرد بنویسید؛ البته ذهن را کنترل نکنید، بگذارید تا مانند همیشه آزاد باشد. آنگاه خواهید فهمید که می¬خواهم چه بگویم. حتماً خود شما از مزخرفات درهم و برهمی که در مغز می‌گذرد، شگفت‌زده خواهید شد. افکار همانند ابرها شما را محاصره کرده‌اند و با اینها، قادر به درک حقیقت نخواهید بود. آنها باید کاملاً از بین بروند و این تنها اراده شماست، که قادر به از بین بردن آنهاست. ولی همچنان به آنها چسبیده‌اید. ابرها برای درون خالص¬تان، جالب نیستند، این نکته را هرگز فراموش نکنید. تا آنها از بین نرفته‌اند. هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.


هر چیزی که در دنیا تغییر نکند، درنهایت سبب تغییر خودش خواهد شد. هستی همواره در حال تغییر است، در حال رشد، تولد و مرگ. افکار، با شما بازی می‌کند. زندگی مدام خودش را در افکار تکرار می‌کند؛ اگر اهل تفکر باشی، آنگاه مانند چرخه تکرار می‌شوی. به همین دلیل بودا گفته است: چرخه زمان، چرخه مرگ و زندگی است. زیرا حرکت آن مانند چرخ است!


تولد در ادامه مرگ و مرگ در ادامه تولد، عشق در ادامه تنفر و نفرت نیز در ادامه عشق، موفقیت در ادامه شکست و شکست نیز در ادامه موفقیت. فقط خوب توجه کنید!
اگر فقط چندروز به آنها توجه کنید، خواهید دید که الگوهای دریافتی‌ شما از بیرون، آشکار خواهد شد. (چرخه الگوها) یک روز صبح شما احساس بسیار خوبی دارید. یک صبح عالی، آن چنان از نعمت های خدا سپاسگزارید که عمیقاً خوشحال‌اید و مدام از خداوند قدردانی می‌کنید و روز بعد، روزی دیگر است. شما بزرگ‌‌ترین شاکی خدایید و نمی‌توانید بفهمید که تا حالا چه چیزی باعث ادامه زندگی‌ شده، اصلاً چرا باید زندگی کنید. این حالت همواره تکرار می‌شود، ولی نمی‌توانید الگوهای تکراری را ببینید.


روزی که آنها را به کمک آگاهی می بینید، آن هنگام توانسته‌اید که از آنها خارج شوید. باید از میان تاریکی شب گذشت، شما می‌توانید به سپیده صبح برسید، سپیده آن‌چنان دور نیست. تاریک ترین ساعت شب، تاریکی پیش از سحر است؛ اما بودا از ذهن، به مثابه یک خادم استفاده می‌کند. او برای اینکه در دسترس همگان قرار بگیرد، آگاهی‌اش را آن‌چنان پایین آورد، تا به حد آدم های معمولی برسد. وارد سکوت شوید، در عمق سکوت که در مرکز درونی‌تان مستقر است؛ هیچ هوس یا آرزویی که از راه ذهن فهمیدنی باشد، وجود ندارد.


از شناخته‌ها به درون ناشناخته‌ها می‌رویم. از ناشناخته‌ها خارج می‌شویم و وارد ناشناختنی‌ها می‌شویم. ذات ما جاودانه است، اما جسم می‌میرد. طرح اسکلت ذهن همانند بدن، فیزیکی و مادی است. سرانجام پیر و خسته می‌شود و می‌میرد. اما آگاهی در درون متجلی شده، وارد ناشناخته‌ها می‌شود. زندگی هیچ نیست، مگر مدرسه‌ای که می‌توان در آن، چیزهایی آموخت. کسی که به اشراق دست یافته، درس‌های زندگی‌اش را آموخته است. دیگر فراسوی توهمات بشری قرار دارد. برای او ناشناخته‌ها، شناخته شده‌اند. پس اکنون او وارد ناشناختنی‌ها خواهد شد.







namaava.com