PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تبيين فلسفي از رويکرد مکانيکي و آشوب به تئوري سازمان



Borna66
05-02-2009, 02:27 PM
چکيده: اين مقاله در صدد است تا تبييني فلسفي از دو رويکرد مکانيکي و آشوب به تئوري هاي سازمان ارائه دهد. تاريخ تئوري هاي سازمان گواه است که اين رشته همچون ديگر رشته هاي علوم انساني بي تاثير از سير تحولات ديگر علوم خصوصا علم فيزيک که زماني مادر تمامي علوم شناخته مي شد؛ نبوده است. اينکه چرا و چگونه اين تاثير رخ داده سعي مزجاتي است که مقاله در صدد تبيين آن است . در پايان نيز نگاه فلسفه اسلامي به مقوله سازمان فراخوانده شده است تا از اين منظر امکان پرداخت تئوري ديگري از سازمان فراهم آيد. اعتباريت سازمان از بعد هستي شناسي و سلوک و معنويت از بعد معرفت شناسي سازمان ?شايد? بصيرت آن پرداخت را فراهم آورد.
کليد واژه ها: رويکرد مکانيکي? رويکرد آشوب? هستي شناسي? معرفت شناسي? استعاره? مفهوم اعتباري


مقدمه:
در فرايندي تاريخي با مفاهيمي همچون نظم، طبقه‌بندي، تعميم و پيش‌بيني همراه بوده است. اين مفاهيم به‌طور ضمني دربردارندة پژوهشگراني است که براساس مباني و قواعد عامي به طبقه‌بندي ? تعميم و پيش‌بيني مي‌پردازند. در ادامه اين فرايند? واژگاني همچون فقدان پيش‌بيني بدون ناديده گرفتن نظم و تکرار همراه با نوآوري جزء‌ ادبيات جديد سازمان قرار گرفت. اين مفاهيم به ظاهر متضاد? ذهن نظريه‌پردازان غير اثبات‌گراي سازمان را به خود مشغول ساخت (Tsoukas 2005: 211). کارل ويک در کتاب روان‌شناسي اجتماعي سازمان اين مفاهيم متضاد را به چالش کشيد.( .(weick 1979اين تحولات مفهومي، اما، در حوزه‌هاي نظريه‌پردازي سازمان خصوصاً در رفتار سازماني و تئوري سازمان جاي خود را به کندي باز کرد. رويکرد رياضي و علمي (به معناي تجربي) رويکرد اصلي شناخته مي‌شده و قانون، کليدي براي تبيين توسعه قرار مي‌گرفته است. رويکرد رياضي به گرد نمودن تعدادي عدد و برگردندان آن به يکسري معادلات ساده به منظور توليد برخي خروجي‌هاي پيش‌بيني شده تعريف ‌شده است.( Donaldson 2005 (
سؤالي که به ذهن آمد اين بود که آيا چنين رويکردي را مي‌توان در قلمرو علوم اجتماعي که به‌طور ماهوي قابل پيش‌بيني نيست به‌کار برست؟ و اگر طبيعت شناخته ‌شده کمتر از آنچه تا به حال تصور گرديده تعين‌پذير باشد و اگر –تعادل- از نُرم در طبيعت دور باشد؛ شايد رويکرد مکانيکي که تا به حال براي فهم از جهان اجتماعي به‌کاررفته نياز به تجديد نظر باشد.
در حال حاظر کتاب‌هاي عمومي در زمينه مديريت هر روز با اشاره‌اي به تئوري آشوب ولو سطحي نگاشته مي‌شود از زماني که اين مفهوم وارد ادبيات علوم طبيعي شد به‌گونه‌اي سيستماتيک مفاهيم مرتبط با آن ‌نيز به قلمرو علوم اجتماعي راه يافت (صمدي 1380).
سؤال اساسي اين است که چرا بايد توسعه مفاهيم در قلمرو علوم طبيعي منجر به توسعه در علوم اجتماعي گردد.؟ پاسخ اول به اين سؤال را مي‌توان در دليل تاريخي آن جستجو کرد. همان‌گونه که سبک نيوتني سبب همراهي تعداد زيادي از پژوهشگران در علوم اجتماعي و اقتصادي گرديد در حال حاضر نيز تحولات اخير در علم فيزيک سبب اين تأثيرگذاري شده است و پاسخ دوم بازگشت به ميل اساسي انسان در يکپارچگي در شناخت از جهان است. ريشه‌هاي اين ميل را مي‌توان در تبيين فيلسوفان رواقي يافت. بر اساس اين تبيين، عالمان تمايل دارند علوم اجتماعي و طبيعي را به صورت يک کل واحد ببينند. نظم طبيعي و نظم اجتماعي تقريرهايي از يکپارچگي عميق‌تر از جهان مي‌باشند (Tsoukas 2005: 212) از قرن هفدهم چنين تمايلي در ادبيات نيوتني به صورت برجسته‌اي بيان گرديد که نظم اجتماعي منعکس‌کننده نظم طبيعي است و آن نيز نمايانگر خواست خداست (ايان باربور 1362: 50) نظم اجتماعي بيانگر ثبات و پيش‌بيني‌‌پذيري رفتار عاملاني است که به‌گونه‌اي مستمر در موقعيتت و شرايط خاص قرار دارند. چنين تصويري همواره درصدد توجيه ناسازگاري و اختلاف موجود در جهان است.
ايده نظم در نگاه يکپارچه طبيعت و اجتماع انعکاسي از نظم نيوتني است که داراي کاربردي مسلط بود. اما تصوير متفاوت از طبيعت ممکن است فهم متفاوتي از اجتماع را در پي داشته باشد و اين حادثه‌اي است که در حال حاضر اتفاق افتاده است. تعديل در تصوير از طبيعت منجر به تعديل در تصوير از اجتماع شده است.
يک نگرش جديد انساني‌ شده به جهان ـ کيهاني/ جامعه‌شناختي- به منظور فهم خويش و جستجوي از خويشتن به عنوان بخشي از الگوي کيهاني وسيع‌تر به‌کار گرفته شده است. اين تصوير جديد به شما مي‌گويد تنوع، تغيير و انعطاف‌پذيري در حال حاضر ارزشمندتر از سلسله‌مراتب، انعطاف‌ناپذيري و رسميت که همگي با ديدگاه نيوتني همراه بود؛ مي‌باشد. در عصر بعد از نيوتن، توسعه از ميان فرهنگ عبور مي‌کند و پژوهش‌ها به اين سمت است که بتواند فهم جايگزيني از طبيعت و جامعه به دست دهد. چنين فهمي نه در قالب زبان فيزيک کلاسيک بلکه در ادبيات و واژگان اکوسيستمي تبيين مي‌گردد. تئوري آشوب بخشي از اين پژوهش‌هاست. عواملي که زمينه‌ساز پيدايش اين تئوري شدند عبارتند از: شتاب توسعه بعد از جنگ جهاني دوم که منجر به افزايش آگاهي‌هاي عمومي ازطريق حلقه‌هاي بازخورد شد، پيدايش فرايندها و سيستم‌هاي غير خطي، اهميت رشدشتابان اطلاعات، گسترش تکنولوژي‌هاي ارتباطي و اطلاعاتي و وابستگي‌هاي اقتصادي و سياسي Tsoukas 2005: 212 )). اين عوامل باعث پيدايش نگرش و زبان جديدي گرديد و در پي آن ‌فضاي فرهنگي خاص ايجاد شد به‌گونه‌اي که تئوري آشوب در آن شکل و رشد يافت.
در همين زمان تغييرات در ديگر بخش‌هاي فرهنگ مغرب‌زمين? تئوري‌هاي مشابهي را در بر داشت. -پس از ساختارگرايي- با تأکيدش بر پراکندگي و غير قابل پيش‌بيني بودن امور، درک عمومي را از فرايند آشوب تقويت نمود. اين تحولات باعث شد نام اين دوره را عصر آشوب‌گرايي بنامند (Tsoukas 2005: 218) توجه به آشوب آگاهي تازه‌اي را به فرايند ديناميکي ايجاد نمود. در اين فرايند نگرش مثبتي به عدم پيش‌بيني، نوآوري و تسالم بين نظم و بي‌نظمي تقويت مي‌گردد. نتيجه اين فرايند دعوت به تجديد نظر در کيفيت دخالت انسان در تفسير جهان طبيعي و انساني است.
براي فهم درست ازاين تحولات در مطالعه سازماني مناسب است ابتدا از تحليل مکانيکي از سازمان شروع مي کنيم آنگاه به تبيين پيچيدگي سازمان در پرتو تئوري آشوب پرداخته مي شود.
تبيين مکانيکي از سازمان
ويژگي اين تبيين ايده‌پردازي و ضدزمينه‌اي است. پژوهشي براي دستيابي به ايده‌هاي جهان‌شمول، عام و بي‌زمان نسبت به واقعيت. از منظر هستي‌شناختي بر اين باور است که هر پديده‌ي داراي اجزا و عناصر ي است که در چارچوب شبه‌قانوني با يکديگر در تعامل‌اند. پژوهشگر در فرايند پژوهش خود سعي دارد از طريق بناي يک مدل انتزاعي و به منظور فهم، پيش‌بيني و کنترل نسبت به آن پديده اقدام نمايد. در اين تبيين? هستي‌شناختي عيني همراه با معرفت‌شناختي ماشيني مبناي متافيزيکي فهم از پديده قرار گرفته اند. (گلشني ـ 1369) پيدايش رفتارشناسي ابزاري در قلمرو علوم اجتماعي پيامد چنين معرفت‌شناختي است. در اين رفتارشناسي با ساختاربخشي به جهان متصور و در قالب مدل انتزاعي به تقرير فهم از رفتارهاي پيچيده مي‌پردازد. در اين تقرير سعي مي‌شود حداکثر مقادير متغيرهاي تأثيرگذار شناخته شود و در قالب قانون انتزاعي مبتني بر روابط علي و معلولي به پيش‌بيني رفتار اقدام شود. مکتب اقتصادي نئوکلاسيک تحت تأثير اين پارادايم توسعه يافت.
تبيين مکانيکي بر توسعه تئوري سازمان نيز تأثير گذارد. منتيز برگ در کتاب خود به نام ساختاربندي سازمان‌ها، فصلي را به بيان چيستي ساختار اختصاص داده است. توصيف وي از ساختار عبارت از تقسيم کار و هماهنگي مي‌باشد. هر فعاليت انساني سازمان‌دهي شده به دو شرايط مبنايي و در عين حال متضاد منجر خواهد شد. تقسيم کار نسبت به وظايف متنوع و سپس هماهنگي وظايف به منظور رسيدن به فعاليت خاص. تصريح وي بر «فعاليت سازمان‌دهي‌شده» شامل هر جامعه، زمان و براي هر تقسيم کار و هماهنگي مي‌باشد و نظريه‌اي ضدزمينه‌اي است.(Mintzberg 1979: 2)
اين گفته مينتز برگ به‌طور ضمني دعوت به تفکر در روش خاص است. روشي با ويژگي فرا زمينه‌اي و فرا تاريخي که برآيند آن ارائه نظريه‌اي جهان‌شمول است. اين دسته از نظريه‌ها سازمان را به عنوان پديده‌اي در خلاء اجتماعي و در مسيري بي‌اصطکاک مفروض مي‌گيرند.
نگاه سنتي به پديده تصميم‌گيري نمونه مناسبي از اين پيش‌فرض است. در اين نگاه تصميم‌گيري فرايندي از تجربه عقلاني است که گفتگوهاي مديريت را به تصميم و سپس عمل منتقل مي‌کند. از آنجا که ظرفيت منابع و عوامل اقتصادي محدود است تصميمات بايد به‌گونه‌اي اخذ شود که بتوان از حداکثر ظرفيت استفاده کرد. هر تصميمي مي‌تواند هزينه هنگفتي را در بر داشته باشد. بنابراين براي گرفتن هر تصميمي مي‌بايست "تصميمي درست" گرفت. اين رويکرد انتزاعي و عقلاني به تصميم‌گيري با واقعيت مهمي مواجه مي‌شود و آن لزوم طي نمودن مسير نامتناهي از تصميم‌گيري است و از آنجا که اين تسلسل عملاً نشدني است بايد به‌گونه‌اي قرار دادي در جايي متوقف شود و اين البته سبب ميگردد که رسيدن به يک راه‌حال حداکثري براي تصميم‌گيري به‌طور منطقي ناممکن شود (Knudsen 1993: 161).
تبيين آشوبناکي از سازمان
عناصر اساسي تئوري آشوب در حوزه فيزيک مطرح و آنگاه به عنوان سبک خاص از تفکر پيشنهاد گرديد. اين تئوري به بيان عدم امکان پيش‌بيني سيستم‌هاي غير خطي مي‌پردازد. از آنجا که هر پيش‌بيني نياز به شناخت از شرايط اوليه دارد اين تئوري بيان مي‌کند که شناخت دقيق اين شرايط غير ممکن است و اين به دليل محدوديت‌ ذاتي ادراک انساني است. محدوديت انساني به اين معناست که عامل‌هاي اجتماعي هيچ‌گاه نمي‌توانند آن ‌ظرفيت حداکثري که برايشان در تئوري‌هاي سازماني متصور مي‌شود، دارا باشند. توانمندي‌هاي سازماني در تصميم‌گيري محتوايي که خود مبتني بر ساختار غير عقلاني از ارزش جمعي بنا شده، به‌گونه‌اي تاريخي توسعه يافته است.
وجود تاريخي و محدود آدمي مفهوم اصلي از هرمنوتيک گادامر است. گادامر محدوديت و تاريخي بودن انسان را نه دو ويژگي شناختي بلکه ويژگي هستي‌شناسانه از موجوديت انساني مي‌داند. جهان از افق سنتي ديده مي‌شود که انسان تصادفاً در آن سنت قرار گرفته است (Gadamer 1989: 265-84) تاريخيت وجود انساني حامل نگرش تعصب‌آميزي از احساس به جهان است و از ابتدا تعين‌بخش جهت تجربي انسان به جهان خواهد بود.
پيش‌داوري‌ها مبناي گشودگي انسان نسبت به جهان است و پيش‌فرض‌ها شرايط اوليه تجربه از جهان مي‌باشد. به عبارت ديگر ذخيره فعال جمعي دانش مبتني بر مجموعه‌اي از شرايط اوليه است که معمولاً به صورت خودجوش شکل‌دهنده و تأثيرگذار بر دانش مي‌باشد. گادامر به آن زمينه خاص و سنت سخت به عنوان شرايط اوليه فهم امتياز مي‌دهد. برخلاف فيلسوفان کانتي و دکارتي که به دنبال فهم‌هاي انتزاعي، بي‌موقعيتي و فرا تاريخي‌اند.
اين نگرش که سازمان‌ها پديده‌هاي تاريخي‌اند و نمي‌توان دانش و فهم از آن را مبتني بر مباني معرفتي فرا تاريخي قرار داد؛ سبب شده است که سازمان پديده سياسي معرفي گردد. سياسي به اين معنا که سازمان به مثابه جهان سياست بر مبناي قاعده و نظم مشخص رفتار نمي‌کند. از اين روي دانش سازماني هرگز کامل نيست. بنابراين نمي‌توان نگاه ارشميدسي به آن داشت. دانش سازماني بيشتر مبتني بر ايده‌ها و تصاوير شکل مي‌گيرد تا علم.
پيامد چنين نگاهي مجالي را براي مفهوم آزادي رفتار انساني مي‌گشايد. مفهومي که به دليل سايه سنگين رويکرد مکانيکي تا مدتي در محاق بود. در جهان تعين‌پذير و معلل که پيش‌بيني هم امکان‌پذير است شعله آزادي کم‌نور است. چرا که در آن رويکرد نيازي به آزادي نبود (ايان باريور 1362: 340 ) در رويکرد معرفت‌شناختي مکانيکي هر پديده‌اي به عنوان موضوعي که بايد تجزيه، انتزاع و سپس در قالب گزاره‌اي ارائه گردد؛ ملاحظه مي‌شود تا از اين طريق کارورزان با به‌کارگيري مفاد آن گزاره‌ها و در مسيري ابزاري و عمل‌گرايانه تعليم داده شوند. بنابراين رويکرد معرفت‌شناسانه? اختيار و آزادي به‌طور کامل زائد به نظر مي‌رسد. کارورزان اگر درصدد انطباق حداکثري با تئوري‌هاي سازماني هستند؛ لازم است از اين گزاره‌هاي تجويزي تبعيت نمايند.
چنين تصويري از انسان با وجدان عمومي از انسانيت در تناقض بود. وجود مفاهيمي چون غايت، اراده، آزادي و مسئوليت اخلاقي تداعي‌کننده احساسي از انسانيت مي‌باشند. بنابر نگرش انتقادي به رويکرد مکانيکي، آزادي لزوماً جاي را براي نظم تنگ نمي‌کند بلکه معناي قابل فهمي را به رفتار انساني مي‌دهد و فارق مهمي را بين پيدايش يک حادثه و عمل انساني مي‌گذارد. فعل ارادي و آزاد شايد غير قابل پيش‌بيني باشد اما غير معقول نيست. مفروض اين است که تئوري‌هاي سازماني بيشتر کاربردي و ناظر به عمل است. بنابراين همان‌طور که توجهي مهم به توانايي انسان در توليد رفتار و انجام کار دارد؛ مي‌بايست بتواند تفسير مقنعي را هم از رفتارها و کارهاي به فعليت رسيده داشته باشد و اصراري بر حاجت به پيش‌بيني از خود نشان ندهد. مفهوم اراده گرچه همواره دغدغه نظريه‌پردازان بوده اما با اين وصف آنان هنوز نتوانسته‌اند جايگزين مناسبي را براي رويکردهاي آماري حتي در زمينه‌هاي مرتبط با انتخاب استراتژيک که مجال بيشتري براي بروز اراده است پيشنهاد نمايند (Tsoukas 2005: (221 و همچنان تمايل دارند تبيين پديده‌هاي سازماني را با رويکرد مکانيکي و در قالب گزاره‌هاي احتمالي اگر x آنگاه y در شرايط z متمرکز نمايند.
در فيزيک کلاسيک زمان يا ناديده انگاشته مي‌شد و يا توهمي فرض مي‌شد. در جهان نيوتني تعين‌پذير? جهان گذشته و آينده يک نقش را ايفا مي‌کند و پيش‌بيني قرين تبيين است (گلشني 1369) اين ديدگاه، اما، با تجربه‌هاي شخصي از زمان ناسازگار بود. مطابق با تجربه هر شخص از جهان، تغيير وجود دارد. موجودات مراحل تولد، رشد و مرگ را سپري مي‌کنند. ذهن انسان‌ها تغيير مي‌يابد. توجه به نقش زمان تداعي‌کننده تاريخيت يک پديده است. از اين روي، براي نظريه‌پردازان سازماني اين مهم است که در مطالعه الگوي توسعه تاريخي سازمان، تعاملات کنش‌گراني را که زمينه‌ساز آن الگو بوده اند جهت فهم عميق‌تر مورد توجه قرار گيرد. با اين تصور که اين کنش‌هاي اوليه هستند که زمينه تجربه‌هاي بعدي را فراهم مي آوردند.
با اعتراف به نقش تاريخ در شکل‌گيري پديده‌هاي سازماني، پژوهشگران به شناخت دوري از پديده اجتماعي سازمان دعوت مي‌شوند. در سازمان‌ها تنها اين مشکلات نيستند که به دنبال راه‌حل‌اند بلکه راه‌حل‌هاي از پيش تعيين شده نيز به جستجوي مشکلات‌اند. (March 1988) ويژگي‌هاي محيط سازماني در درون سازمان و بالعکس بازسازي مي‌شوند (Cooper 1992). نظريه‌پردازان نمادي درصدد متقاعد ساختن اين عقيده‌اند که روشي که انسان‌ها بر اساس آن زندگي خود را سازمان‌دهي مي‌کنند، به دور از قوانين متصلب و غير تاريخي، وضعيت اجتماعي مسلط را انعکاس مي‌دهند و بازتابي از خودفهمي‌هايي است که به‌گونه‌اي تاريخي شکل يافته‌اند. تأثير نقش تاريخي در شکل‌گيري و فهم از پديده سازماني، سازمان را به مثابه سيستم آشوب تعريف مي‌کند و مطالعه اين سيستم با روش کيفي بهترين موفقيت را براي فهم از بافت دوراني پديده سازماني فراهم مي‌کند. رويکرد کيفي به دنبال تقليل سازمان به اجزاء خردتر و سپس جمع آن اجراء تحت فرمول شبه‌قانون نيست. بلکه در جستجوي فهم از اين پديده اجتماعي در الگوهايي از تعاملات و حلقه‌هاي بازخوردي است که در طول زمان رشد يافته است (Cliveseale 2006). مي‌توان تحقيق مينتزبرگ در بخشي از مباحث استراتژيک را نمونه‌اي از اين روش دانست.
آيا تمامي سيستم‌ها و سازمان اجتماعي آشوبي‌اند؟ برنامه‌هاي پژوهشي در پي آنند که به فهم بيشتري از سازمان از طريق مقايسه بين سازمان و ارگانيسم نائل آيند. پژوهشگراني که از توسعه دانش سازمان به‌گونه‌اي مقايسه‌اي حمايت مي‌کنند به سؤال فوق جواب مثبت مي‌دهند. در مقابل برخي پژوهشگران از به‌کارگيري مفاهيمي چون آشوب در مطالعه سازمان به شدت ترديد دارند با اين استدلال که سيستم‌هاي انساني همانند ديگر سيستم‌ها در جهان فيزيک نيستند و پژوهشگران نبايد انتظار داشته باشند که آنها را در مسير واحدي مدل نمايند (Tsoukas 2005. 221)اين عده بر تفاوت معنايي از واژه‌هاي کليدي تئوري آشوب با آنچه در علوم اجتماعي در تئوري‌هاي فوکويي و تحليل‌هاي ضد ساختارگرايي به‌کار مي‌روند تأکيد مي‌کنند. از آنجا که گفتگوهاي درون‌رشته‌اي هر کدام با نيازهاي همان رشته شکل مي‌گيرد مفاهيم کليدي برآمده از آن رشته نيز متناسب با آن گفتگوها معنا مي‌يابد. از اين روي انتقال دانش و مفاهيم از تئوري آشوب به مطالعه سازماني غير روشمند است. به نظر مي‌رسد هر دو دسته از موافقين و مخالفين به‌کارگيري تئوري آشوب بر منهج صوابي مشي نمي‌کنند. گفتن اين‌که سازمان ها سيستم‌هاي آشوب‌اند يا نه? اشاره به اين نکته دارد که شخص در مقام داوري مي‌تواند در موقعيت فرا زباني قرار گيرد و از آنجا فتوا بر امکان و يا عدم امکان بکارگيري اين مفاهيم نمايد. در حالي که چنين زمينه فائق و برتري وجود ندارد (Rorty 1989: 110). هرگز نمي‌توان از پيچ و خم زبان‌گريزي داشت.
گزاره‌هاي بشري درباره جهان در قالب تعهدات زباني خاص سخنوران قاعده‌مند شده‌اند و چنين زباني هرگز نماينگر جهان نمي‌باشد. جهان صامت است و ما انسان‌ها سخنگو.
در هنگامي که ما خودمان را در قالب يک زبان سازمان‌دهي مي کنيم؛ جهان مي‌تواند ماخذ باورهايي باشد. اما جهان نمي‌تواند پيشنهاد دهنده زبان خاصي باشد. از اين‌رو شخص پژوهشگر نمي‌تواند مطمئن باشد که آيا توانسته ماهيت موضوع مورد مطالعه خود را به چنگ آورد آيا زبان توانسته رخنه‌اي به درون واقعيت ايجاد کند.
استعاره‌ها و مقايسه‌ها چه ‌کاربردي دارند؟ قبل از آن بايد ديد استعاره‌ها چه کاربردي ندارند. آنها آشکارکننده ابعادي از واقعيت مستقل از زبان نيستند. زيرا براي چنين هدفي نيازمند به دسترسي مستقيم به واقعيت مي‌باشد تا بتوان داوري کرد که آيا استعاره توانسته پژوهشگر را با واقعيت مورد اشاره رهنمون سازد. در جايي که انسان‌ها به‌گونه‌اي تاريخي تثبيت شده‌اند و حيوانات خود تفسيرند چگونه مي‌توان چنين سهل و آسان ادعاي دسترسي به واقعيت داشت.
استعاره‌ها، همچون زبان، ابزاري‌اند جهت توانمند ساختن کاربرانشان در توجه دادن ديگران به تفکر درباره چيزهاي مهم و يا مرتبط به جهان که از آن غفلت شده است. استعاره‌ها و مقايسه‌ها کشف نشد‌ه‌اند بلکه برساخته‌اند. گفتن اين‌که سازمان‌ها سيستم‌هاي آشوب‌اند گزاره‌اي واقع‌نما از جهان نيست. بلکه درصدد است تا به ديگران بگويد سعي کنيد سازمان را به‌گونه‌اي ببينيد که گويا آشوبناک است و آنگاه پيامدهاي اين آشوبناکي را بررسي نماييد.
استعاره زماني معنايي را به خود مي‌گيرد که با تجربيات مردم همراه باشد. اين‌که آيا استعاره‌هاي تئوري آشوب بر سازمان قابل تطبيق است وابسته به دسته‌اي از عوامل مي‌باشد:
توان و قابليت آنان بر توصيف بيشتري از سازمان، پذيرش آن در حوزه‌هاي مختلف سازماني، انطباق با فرهنگ و رخدادهاي اجتماعي (Tsoukas 2005: 223). آنچه مهم است اين است که استعاره آشوب پژوهشگر را به ويژگي مهمي از سازمان معطوف ساخت که در گذشته در تئوري‌هاي سازماني آشکار نبود. مفاهيمي همچون سيستم‌هاي غير خطي، حساسيت به شرايط اوليه، حلقه‌هاي بازخور، خلاقيت، عدم پيش‌بيني و فرايندها واژه‌هاي جديدي‌اند که پژوهشگر را به توصيف مجدد از سازمان فرا مي خواند. اين مفاهيم امکان يافتن بار معنايي متفاوتي را با آنچه از رشته‌هاي اصلي خود داشته‌اند؛ ايجاد مي نمايد. اما اين معاني هيچ‌گاه به‌ خودي ‌خود مقدس نيستند. مفاهيمي که از موقعيت‌هاي متفاوت فرهنگي برآمده‌اند در درون خود به صورت حلقه‌هاي بازخور با يکديگر در تعامل‌اند. معانيشان در هنگام وارد شدن به گفتگوهايي متفاوت از آنچه در ابتدا شکل يافته‌اند تعديل مي‌شوند.
در حال حاضر که مفهوم آشوب و مفاهيم مرتبط با آن تصوير جديدي از جهان را به رخ کشانده است باعث پيدايش سؤالات جديدي نسبت به جهان گرديده است. پيامد مهم آن در تأثيرگذاري بر تئوري سازمان اين است که ديگر امکان ندارد فرمول کامل و عامي را براي سازمان ارائه داد. حتي اگر چنين امکاني هم وجود داشته باشد توانايي انسان‌ها براي فراگيري بيشتر و خودآفريني آنان سبب متروک شدن آن فرمول مي‌گردد.
تئوري آشوب تصويري بديل و متفاوت از مکانيک کلاسيک فراهم آورده است. رويکرد استعاري به جهان بر اين اشارت دارد که «موجود» يک سيستم نيست بلکه يک تصوير راديکال است (Tsoukas 2005: 224).
در دو رويکرد مکانيکي و آشوب سعي شد هر کدام با به‌کارگيري مفاهيم استعاري به تبيين و تفسير سازمان بپردازند. اين دو رويکرد مبتني بر پيش‌فرض‌هاي هستي‌شناسانه و معرفت‌شناسانه‌اي بودند که هر کدام متناسب و فراخور آن پيش‌فرض‌ها به ابداع مفاهيم استعاري در توصيف سازمان پرداختند. دو سر اين توصيف استعاري از معرفت‌شناسي رئاليستي شروع و تا معرفت‌شناسي ايده‌اليستي ادامه مي‌يابد. در نگاه رئاليستي مکانيکي? سازمان واقعيتي است که در پرتو استعاره‌ ماشين مي‌توان آن را شناخت و در نگاه ايده‌آليستي آشوب، سازمان پديده‌اي تاريخي و زمينه‌اي است که در درون بازي‌هاي زباني معنا مي‌يابد و در پرتو استعاره‌ها بايد آن را تفسير نمود تا تبيين.
از نگاه فيلسوفان مسلمان،‌ اما، سازمان خود مفهوم استعاره‌اي است که توسط ذهن هاي خلاق و با مدد از قوه متخليه جعل و ابداع ‌شده و منشأ اين جعل ‌از مشابهت‌گيري و گرته‌برداري از نظم در طبيعت است. آنچه آدمي را به جعل و ابداع‌ اين استعاره وا داشته است نيازهاي واقعي او بوده است. بنابراين گرچه مفهوم سازمان و ديگر مفاهيم مرتبط با آن مجعولات انسان‌هاي خود تفسيراند اما انگيزه اين جعليات ريشه در تأمين نيازهاي واقعي آنان دارد. اين نگاه? پيچيدگي در فهم از جهان را مي‌پذيرد و درصدد است تا براي آن راه‌حلي را در کنار راه‌حل‌هاي ديگر ارائه نمايد.
رويکرد فيلسوفان مسلمان مبتني بر پيش‌فرض‌هاي هستي‌شناسانه و معرفت‌شناسانه است که در ادامه به آن مي‌پردازيم و سپس تفسير آنان را از اعتباري بودن مفهوم سازمان بيان و آنگاه راه‌حل پيچيدگي در شناخت را از اين منظر بيان مي‌کنيم.
پيش‌فرض‌هاي هستي‌شناسانه
1. هستي (واقعيت) داراي سه سطح عقلي، خيالي و حسي مي‌باشد.(جوادي آملي 1378: 317 )
2. ويژگي هر کدام از اين سطوح در شدت و ضعف هستي آن نهفته است به‌گونه‌اي که هستي عقلي در کمال شدت و از اين روي تجرد محض است و هستي خيالي در مرحله پايين‌تر از شدت وجودي است و از تجرد کامل برخوردار نيست و هستي حسي در مرحله داني و پست وجودي است و نسبت به دو سطح قبلي از تجرد برخوردار نيست.
3. اين سه سطح از هستي منفک از هم نبوده و با يکديگر ارتباط طولي داشته به‌گونه‌اي که هر سطح مادون از هستي? حقيقتي از خود را در سطح عالي‌تر دارد و اشتراک و افتراق آن با مرحله قبل در شدت و ضعف هستي خود است.
4. تدبير اين سه سطح از هستي به صورت نزولي بوده به‌گونه‌اي که سطح هستي عقلي تدبير سطح هستي خيالي و آن نيز سطح هستي حسي را به عهده دارد. بنابراين يک رابطه علت و معلول و منظمي به نحو نزولي از بالا به پايين حاکم است.(جوادي آملي 1375: 528)
پيش‌فرض‌هاي معرفت‌شناسانه
1. معرفت از سنخ هستي است. از اين روي بايد بين معرفت که از سنخ هستي است و مفهوم ذهني که به حمل اولي مفهوم است گرچه به حمل شايع هستي است فرق گذاشت بنابراين معرفت به «عالم واقع» از سنخ پيدا شدن مفهوم و تصوير ذهني از «عالم واقع» نيست بلکه نوعي از هستي است که موطن آن نفس انساني است.(جوادي آملي: 1375: 96)
2. نفس انساني به عنوان ساحتي از وجود است که محل توطن معرفت بوده به‌گونه‌اي که معرفت با آن يکي شده و اتحاد مي‌يابد و پس از اتحاد سايه‌اي از آن به صورت مفهوم در ذهن فاعل شناسا نقش مي‌بندد که ازآن تعبير به وجود ذهني مي‌شود.
3. با توجه به سه سطح از هستي عقلي، خيالي و حسي، نفس در کسب معرفت به سوي اين سه سطح حرکت کرده و بسته به ظرفيت و توان خود فعليت و صيرورت حسي، خيالي و عقلي مي‌بايد و نسبت به عالم حسي، معرفت حسي و عالم خيالي، معرفت خيالي و عالم عقلي، معرفت عقلي پيدا مي‌کند. با اين تأکيد که کسب اين معارف به معني حصول صورت مدرَک در ذهن مدرِک نيست بلکه شدن و صيرورت نفس در مرحله اتحاد با مدرکات حسي، خيالي و عقلي است. سنخ هستي‌شناسانه اين مدرکات، سنخ تجردي است حتي آنجا که ادراکات حس صورت مي‌گيرد گرچه مدرَکات بالعرض از ادراکات حسي مادي‌اند اما مدرکات بالذات آن هستي تجردي دارند گرچه نسبت به مدرکات خيالي و عقلي از تجرد کمتري برخوردارند.(جوادي آملي:1375: 230 ). ارتباط و کيفيت مواجهه با اين مدرکات، ‌حضوري و بدون نياز به واسطه مي‌باشند. بنابراين معرفت حضوري و نه حصولي نسبت به مدرکات حاصل مي‌شود. گرچه معرفت به پديده‌هاي حسي به عنوان مدرکات بالعرض با واسطه صورت‌هاي حسي آنان صورت مي‌گيرد و به همين دليل معرفت به آن پديده‌هاي حسي حصولي است اما معرفت نسبت به آن صورت‌هاي حسي حضوري مي‌باشد و اين به دليل تجرد نفس به عنوان مدرِک و تجرد آن صور حسي، خيالي و عقلي به عنوان مدرَک مي‌باشد که از تلاقي و سپس صيرورت اين دو مدرِک و مدرَک مجرد، حضور مدرِک در نزد مدرَک و يا همان اتحاد عاقل با معقول رخ مي‌دهد.
5. اين نحو از معرفت گرچه حضوري است اما معيار مطابقت آن با واقع که در نزد عموم فيلسوفان مسلمان به عنوان معيار صدق پذيرفته شده است بايد ملاحظه شود. زيرا لزوم ارائه اين معيار در مقام اثبات است نه ثبوت و مقام اثبات ناظر به ارائه برهان و استدلال است و برهان براي ادعاي تطابقي خود با مبرَهن نياز به احراز مطابقت با واقع دارد.
6. نقش پديده‌هاي حسي در کسب معرفت و صيرورت نفس به مدرکات حسي، نقش اعدادي است نه ايجادي.(طباطبايي1416ه .ق: 238 و جوادي آملي1375 :43) همچنان که تحولات پديده‌هاي حسي زمينه را براي آفرينش پديده‌هاي حسي ديگر از مبدا فاعلي فراهم مي‌کند مشاهده پديده‌هاي حسي نيز زمينه را براي فعليت يافتن نفس فاعل‌شناسا از طريق حرکت به سوي مدرکات حسي فراهم مي‌کند از آنجا که سنخ مدرکات حسي تجردي است، بين پديده‌هاي مادي حسي و مدرکات تجردي حسي نمي‌تواند سنخيت علي و معلولي از نوع ايجادي باشد بلکه صرفاً اعدادي است.(جوادي آملي:1375 176)
7. هر چقدر که بتوان حرکت نفس را به سوي سطوح سه‌گانه هستي تقويت و شتاب بخشيد صيرورت نفس در اين سطوح کامل‌تر شده و بنابراين معرفت بيشتري صورت مي‌گيرد.
8. سير نفس به سوي سطوح سه‌گانه ادراکي، سير از هستي مادي به سوي هستي تجريدي است (جسمانية الحدوث و روحانية البقاء) هر روشي که نفس را از توجه و تعلق به هستي مادي کمتر کند و توجه بيشتر آن را به هستي تجريدي کمک نمايد صيرورت نفس به آن ادراکات سريع‌تر و کامل‌تر مي‌گردد.
9. راه سير و سلوک، رياضت، معنويت، تقوي و اخلاق باعث کاهش توجه و تعلق نفس به عالم مادي شده و از سويي باعث شدت تعلق آن به عوالم غير مادي ‌گرديده در اين صورت دسترسي و صيرورت نفس به عوالم ادراکي و معرفتي کامل شده و معرفت بيشتري حاصل مي‌گردد.(جوادي آملي:1375 253)
با توجه به مفروضات فوق به تطبيق ديدگاه فيلسوفان مسلمان بر مطالعه دانش سازماني مي‌پردازيم.
مفهوم «سازمان» مفهومي اعتباري است که از مشابهت و در مقايسه با طبيعت برساخته شده است. بنابراين سازمان به حمل اولي نه در جهان‌هاي سه‌گانه و نه در ادراکات متناظر با آن جهان‌ها قرار مي‌گيرد(فنايي اشکوري:1375 244) اين مفهوم استعاري به وسيله قوه متخيله انساني خلق شده تا به کمک آن تسهيلي در تأمين نيازهاي واقعي انسان صورت گيرد(مطهري:1371 371) اين نيازها البته مبتني بر شناخت‌هاي واقعي انسان آشکار و معلوم مي‌گردند از اين روي اين مفاهيم استعاري در خلاء شکل نمي‌گيرند بلکه مبتني بر شناخت‌هاي واقعي از جهان که پيامد آن شناخت‌هاي واقعي از نيازها هستند شکل مي‌گيرد. مفاهيم اعتباري به خودي ‌خود هيچ نقش واقع‌نمايي و حکايتي از عالم واقع ندارند. به همين دليل تابع معيار مطابقت و عدم مطابقت با واقع نيستند بلکه صرفاً تابع مفيد و عدم مفيد بودنند(گائيني:1382) و اين بيانگر نقش کارکردي آنان در تأمين خواسته‌هاي انساني است. بنابراين رويکرد به آنان پراگماتيسمي است نه رئاليستي.
توانايي تخيل ذهن انساني از مشابهت و مقايسه با طبيعت به گرته‌برداري از نظم طبيعي مي‌پردازد. و با خلق اعتباري اين نظم در جهان پس از اجتماع به ساماندهي رفتار عامل‌هاي اجتماعي جهت رسيدن به خواسته‌هاي واقعي مي‌پردازد و اين ساماندهي در قالب «سازمان» شکل مي‌گيرد. برداشت از نظم طبيعي، البته با شناخت‌هاي واقعي از طبيعت مي‌تواند متحول شود. شناخت مکانيکي از نظم به شناخت ارگانيکي تغيير مي‌يابد و به مثابه اين تحول در شناخت واقعي، مفهوم اعتباري از نظم نيز مي‌تواند از نظم مکانيکي به ارگانيکي تغيير يابد.
از آنجا که علم مديريت نه يک رشته علمي و نه رشته‌اي ميان‌رشته‌اي است بلکه از مجموعه رشته‌هاي مرتبط تشکيل شده است 17 ) : (Griseri 2002؛ وامدار علومي است که دربردارنده نظريه‌هاي ناظر به واقع مي‌باشند (بر مبناي واقع‌گرايي). محور و عنصر اساسي اين نظريه‌ها انسان است. انسان در ارتباط با خود، ديگران و محيط. آنچه از اين نظريه‌ها به دست مي‌آيد پس از انطباق با سازمان در قالب مدل کاربردي درآمده و به وسيله مديران اجرايي به‌کار گرفته مي‌شود. به همين دليل از علم مديريت به تکنولوژي نرم ياد مي‌شود. 38) : (Griseri:2002 نظريه‌هاي مديريتي شکل و قالب کاربردي نظريه‌هاي ديگر علوم مرتبط است. بنابراين دانش مديريت محصول دو سطح از نظريه است سطحي که در توصيف و تبيين پديده‌هاي عيني مانند انسان با لحاظ ارتباط‌هاي سه‌گانه‌اش که برساخته از علوم مرتبط است و سطحي ديگر که مدل‌هاي کاربردي از نظريه‌هاست و اين علاوه بر سطح بنيادين از نظريه‌هاي فلسفي و متافيزيکي است که محيط نرم سازمان را تحت تأثير قرار مي‌دهد.
پيچيدگي سازمان در پيچيدگي نظريه‌هاي سطح اول است که البته به‌گونه‌اي عارضي در مدل‌هاي کاربردي تأثيرگذار است.
راه‌حل عرفاني به ما يادآور مي‌شود که اگر علت پيچيدگي سازماني در محدوديت‌ ذاتي توانايي ادراکي انسان است؛ مي‌توان با به‌کارگيري روش سير و سلوک، معنويت و اخلاق نقبي به عالم معنا زد و از آن طريق بر ادراک بشري خود از واقعيت افزود و با علمي برآمده از مدرسه و ميکده مدلي کاربردي براي سازمان و اداره آن فراهم نمود.
با تبيين فوق شايد بتوان آيه 29 سوره انفال که مي‌فرمايد: «إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً» و آيه 3ـ4 سوره طلاق: «مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ? وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» در اين چارچوب نظري تفسير نمود.(جوادي آملي:1375 45)
منابع:
1.قرآن مجيد
2.جوادي آملي(1378).معرفت شناسي در قران مجيد?قم?اسرا?
3.جوادي آملي(1375).رحيق مختومج3 ?قم? اسرا.
4. جوادي آملي(1375).رحيق مختوم ج 5 ? قم? اسرا.
5. جوادي آملي(1375).رحيق مختوم ج 4 ?قم? اسرا.
6.طباطبائي(1416 ه.ق). نهاية الحکمه. بي جا? دارالتبليغ الاسلامي.
7.فنايي اشکوري? محمد? (معقول ثاني? ج1 ? قم? انتشارات موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني?
8. مطهري?مرتضي? (1371). مجموعه آثار. ج1 ? قم? چاپ انتشارات صدرا.
9. گائيني? ابوالفضل? (1382) .پيش فرض هاي معرفت شناسي در مديريت اسلامي? فصلنامه حوزه و دانشگاه? قم? واحد چاپ و نشر پژوهشکده.
10. صمدي? عباس؛(1380). تاثير مباني فکري و فلسفي مکانيک کوانتوم بر تئوري هاي سازمان ومديريت. فصلنامه: دانش مديريت
11.گلشني? مهدي(1369)؛ ديدگاه هاي فلسفي فيزيکدانان معاصر؛
12.باربور? ايان (1374)؛ عام ودين؛ ترجمه: بهائ الدين خرم شاهي؛ مرکز نشر دانشگاهي.
13.Tsoukas, H. (2005), Complex knowledge (Oxford: university press)
.weick, k. (1979),The social psychology of organizing (New york: McGrawHill). 14
15.Donaldson, L.(1996), for positivist organization theory (London: sage)
16.Knudsen, C. (2005), pluralism, scientific progress, and the structure of organization theory: The oxford handbook of organization theory, Haridimos, Tsoukaz (Oxford: university press)
17. Weick. K. (2005) Theory and practice in the Real Word: The oxford handbook of organization theory, Haridimos, Tsoukaz (Oxford: university press)
18.Mintzberg, H. (1979), The structuring of organizations (Englewood cliffs, NJ: prentice hall).
19.Gadamer, H.(1976). Philosophical hermeneutics,(Berkeley, calif: university of California press)
20.March, J. (1988), decisions and organizations (Oxford: Blackwell)
21. Rorty, R (1989), contingency, Irony, and Solidarity (Cambridge: Cambridge university press)
22.Griseri, paul.(2002),management knowledge (Britain:Palgrave)