PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خدایش با او صحبت کرد ....



sunyboy
10-15-2008, 01:34 AM
خدا از من پرسید: « دوست داری با من مصاحبه کنی؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشید»
خدا لبخندی زد و پاسخ داد:
« زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟»
من سؤال کردم: « چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟»
خدا جواب داد....
« اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند»
«اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند»
«اینکه با نگرانی به اینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در اینده زندگی می کنند»
«اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند»
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت....
سپس من سؤال کردم:
«به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟»
خدا پاسخ داد:
« اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند»
« اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند»
«اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند»
« اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند»
« یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است»
« اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند»
« اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند»
« اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند»
باافتادگی خطاب به خدا گفتم:
« از وقتی که به من دادید سپاسگذارم»
و افزودم: « چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟»
خدا لبخندی زد و گفت...
«فقط اینکه بدانند من اینجا هستم»
« همیشه»

یگانه
10-16-2008, 11:13 PM
خدايا
روزها ولحظه ها در پي هم مي گذرندو زماني به خود مي ائيم که به اخر خط رسيده ايم کمک کن تا از اين لحظات به خوبي استفاده کنم وشکست هايم قدمي باشد براي پيروزيم .
خدايا
درد هاي دلم را ميداني وجز تو کسي را درماني نيست من را در راه رسيدن به ارزوهايم و مقابله با مشکلات مددباش و اميد هايم را نا اميد مکن کمک کن تا هميشه عقلم جاده ساز زندگيم باشد وانگونه باشم که تو دوست داري .
خدايا
اگر من بنده ي بدي هستم ، تو دنياي خوبي و مهرباني هستي من تنها به اميد تو روزها را به شب و شبها را به روز مي رسانم هر آن دم که ياد تو ميافتم ارامشي در وجودم حکمفرما مي شود و ندائي در درون دلم فرياد مي اورد که. . . . . . . . . . خداوند هيچ کس را نااميد از در گاهش نمي راند.
اسمان دلگير است
پشت دلهاي پر از غصه?مجالي ست که نور
پلک را بگشايد
و من از سايه بن بست عبور
مي روم در گذر لحظه ي احساس دعائي بکنم
با نمازي که خود از عاطفه ي عشق پر است
ودر همسايگي چشم خدا مي خندم
باز دل را به خدا مي بندم

یگانه
10-16-2008, 11:15 PM
الهى، گروهى کو کو گويند و حسن هو هو.
الهى، تا کعبه وصلت فرسنگهاست و در راه خرسنگها، و اين لنگ به مراتب کمتر از خرچنگ است. خرچنگ را گفتند: «به کجا مي روى؟» گفت: ‏«به چين و ما چين» گفتند: «با اين راه و روش تو؟»
الهى، دل داده معنا را،از لفظ چه خبر و شيفته مسمّا را از اسم چه اثر.
الهى، کلمات و کلامت که اين قدر شيرين و دلنشين‏اند، خودت چون؟
الهى، اگر گُلم و يا خارم از آن بوستان يارم.
الهى، دو وجود ندارد و يکى را قرب و بُعد نَبُوَد.
الهى، هر چه بيشتر دانستم نادانتر شدم. بر ناداني ام بيفزا!
الهى، اگر از من پرسند کيستى، چه گويم؟
الهى، هر چه بيشتر فکر مى‏کنم دورتر مي شوم.
الهى، از گفتن «يا» شرم دارم.
الهى، داغ دل را نه زبان تواند تقرير کند و نه قلم يارد به تحرير رساند؛ الحمد لله که دلدار به ناگفته و نانوشته آگاه است.
الهى، از کودکان چيزها آموختم، لا جرم کودکى پيش گرفتم.
الهى، چون است که چشيده‏ها خاموشند و نچشيده‏ها در خورش؟
الهى، خوشدلم که از درد مي نالم، که هر دردى را درمانى نهاده‏اى.
الهى، در خلقت ‏شيطان که آن همه فوائد و مصالح است، در خلقت ملک چه‏ها باشد؟
الهى، ديده را به تماشاى جمال خيره کرده‏اى،دل را بديدار ذوالجمال خيره گردان!
الهى، خنک آن کس که وقف تو شد!
الهى، شکرت که دولت صبرم دادى تا به مُلْکَت فقرم رساندى.
الهى، شکرت که از تقليد رَستم و به تحقيق پيوستم.
الهى، تو پاک آفريده‏اى، ما آلوده کرده‏ايم.
الهى، پيشانى بر خاک نهادن آسان است، دل از خاک برداشتن دشوار است.
الهى، ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد، در «يوم تُبْلَى السَّرائر» چه کنيم؟
الهى، شکرت که کور بينا و کر شنوا و گنگ گويايم.
الهى، درويشان بى سر و پايت در کنج‏ خلوت، بى رنج پا سير آفاق عوالم کنند، که دولتمندان را گامى ميسّر نيست.
الهى، انسان ضعيف کجا و حمل قول ثقيل کجا.
الهى، چگونه دعوى بندگى کنم که پرندگان از من‏ مي رمند و ددان رامم نيستند.
الهى، گرگ و پلنگ را رام توان کرد، با نفس سرکش چه بايد کرد؟
الهى، چگونه ما را مراقبت نباشد، که تو رقيبى؛ و چگونه ما را محاسبت نبود که تو حسيبى.
الهى، حلقه گوش من، آن درّ ثمينِ «أنا بدّک اللازم يا موسى».
الهى، علف هرزه را وجين توان کرد، ولى از تخم جرجير، خس نرويد.
الهى، حق محمد و آل محمد بر ما عظيم است؛«اللهمّ صلّ على محمّدٍ و آل محمّد!»

منبع :الهي نامه/علامه حسن حسن زاده آملي