PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بیگاری بس است، یعنی چه؟



alamatesoall
03-17-2011, 11:11 PM
بیگاری بس است، یعنی چه؟


می­خواهد بداند قصد من از نوشتن این مقاله چیست؟! این که می­گویم بیگاری بس است یعنی چه؟ می­گویم یعنی بار کشیدن غیرضروری از مغز و جسم. کاری که بشر هزاران سال است که دارد انجام می­دهد. بسیاری از فعالیت­های ذهنی و جسمی ما عبث و بیهوده است، برای اثبات خود و پاسخ به انتظارات و توقعات عصبی ماست. می­خواهیم یک تصویر ذهنی خوب از خود بسازیم، می­خواهیم مطلوب واقع شویم، یعنی در موهومات حرکت و فعالیت می­کنیم.
می­گویم آیا می­دانی چقدر از فعالیت­های ما لازم و مفید است؟ آیا می­دانی چقدر از گفتار ما ضروری است؟ آیا می­دانی دنبال سراب رفتن یعنی چه؟ آیا می­دانی برای حجیم شدن شخصیت چه باری از خود می­کشیم؟ بیگاری یعنی همین­ها. همین که بی­اختیار به اجبارهای درون خود پاسخ می­دهیم و پی لاطائلات وقت­کشی و سرگرم کردن نفس خود و یا پی چیزی شدن، می­رویم! بیگاری یعنی این که با دیگران مسابقه می­گذاریم. این عین بیگاری است! معنای زندگی را گم کرده­ایم و یک مشت اراجیف به عنوان معنای زندگی ساخته­ایم وامر بر خود ما هم مشتبه شده است و دنبال این اراجیف به عنوان زندگی راه افتاده­ایم و داریم، می­رویم که می­رویم. این که به کجا می­رویم فقط زمانی متوجه می­شویم که از پا افتاده­ایم. تا وقتی روی پا هستیم مغزمان کرخت است. می­خواهیم نسخه­هایی را بپیچیم که دیگران در مغز ما گذاشته­اند، ولی موقعی می­فهمیم که این­ها الگوهایی است که دیگران نفهمیده در مغز همه جا کرده­اند! بیگاری بس است، یعنی تأمل در این واقعیت­ها. نمی­گویم من اولین نفری هستم که به این، حقیقاً پی برده­ام. نه. همه کم و بیش از این امور مطلع هستند ولی هرگز نه ایستاده و در کنه قضیه تأمل نکرده­اند! من ایستاده­ام و در این قضیه تأمل کرده­ام و فکر می­کنم دیگران را هم، کم و بیش به تأمل وا دارم! این طور نیست؟

تخریب طبیعت، بیگاری است که انسان از خود و علیه خود می­کشد. استثمار انسان از انسان بیگاری مضاعف است. آن که در مقام بهره­کشی است صرف نظر از این که از دیگران بیگاری می­کشد، از خود نیز بیگاری می­کشد! اشتغال فکری نوعی تخریب سلول­های مغز است. انسان چنان در کسب ارزش­ها غرق است که نمی­تواند تخریب و اضمحلال و تحلیل رفتن قوای خود را ببیند! انسان کور شده است. انسان با شستشوی مغزی که از او کرده­اند کور شده است و نمی­تواند حقایق را در لحظه ببیند. اصلاً بگذارید بگویم که انسان با بیگاری، شرطی و برنامه­ریزی شده است. هرکس به زندگی روزانه خود نگاه کند، می­تواند بیگاری را در آن به عینه ببیند. می­گوید ارتباطات ما هم بیگاری است. روابط ما هم با دیگران بیگاری است. می­گویم: خودت نگاه کن! ببین بیگاری هست یا نیست! در این ارتباطات دنبال چه هستی؟ از این ارتباطات چه می­زاید؟ انگیزه تو در این ارتباطات چیست؟ و حاصل این روابط چیست؟ این­ها را نگاه کن. بعد متوجه می­شوی که بیگاری هست یا نیست! وقتی به هر صورتی در ارتباط با دیگران هستی، نگاه کن چه بین شما مبادله می­شود، از این مبادلات لفظی و کلامی چه می­زاید، از این بده، بستان­ها چه نتیجه­ای حاصل می­شود؟ از این روابط مصلحتی چه آثاری بیرون می­آید؟ مگر بیگاری چیست؟ حاصل بیگاری یک خستگی و سردی مزمن است که همه ما کم و بیش به آن دچار هستیم. این طور نیست؟ بگذار بگویم که هر چیز که انرژی ما را تحلیل ببرد، نوعی بیگاری است! زندگی باید با عشق توأم باشد، هر کس باید با عشق زندگی کند، با عشق کارکند، با عشق معاشرت کند.
و باید با عشق دیگران را نگاه کند، نگاهی که از روی سابقه باشد، نوعی بیگاری است! هر کس باید با ذهنی شسته و رفته جهان را ببیند. هر کس باید ذهن خود را از گذشته بشوید، شاید بگویی این حرف­ها تکراری است، مگر می­شود! می­دانی حرفی ندارم به تو بگویم. فقط این را می­گویم که نمی­خواهی شناخت پیدا کنی، دلیلش به خودت مربوط است ولی واکنش تو این را نشان می­دهد. از این که راحت و آرام زندگی کنی بیزاری، گویا به تنش و اضطراب عادت کرده­ای و الگویی جز زندگی پرتنش نمی­شناسی این طور نیست؟ می­گوید: چرا ذهن ما همیشه مشغول است؟ می­گویم: خوب از خودت سؤال کن چرا از من می­پرسی؟ ببین با خودت چه رفتاری داری، خوشبختانه انسان طوری ساخته شده است که می­تواند خود را ببیند و می­تواند به خود اشراف داشته باشد. پس مشکل حل است. خودت را ببین، وقتی داری بیخودی از خودت انرژی می­گیری به خودت نگاه کن. درست مثل بیگانه­ای که کناری ایستاده است و دارد تو را می­پاید، آن وقت مشکل تو حل می­شود. وقتی ما گرماگرم بیگاری کشیدن از خود هستیم متوجه نیستیم که چه دارد می­گذرد! همه وجود ما در اختیار بیگاری است. همه وجود ما اتلاف انرژی است و این انرژی نمی­تواند در دو جا و در آن واحد مصرف بشود. خوب ، از خودت بیرون برو و بخودت نگاه کن! خودت را زیرنظر بگیر! بیگاری را خواهی دید. انسان وقتی نسبت به بیگاری حساس می­­شود ذهن تیزی پیدا می­کند و می­تواند در آن واحد بیگاری را تشخیص بدهد و متوقف کند. این موهبت بزرگی است که انسان واجد آن است. می­گوید: منشاء بیگاری
انسان چیست؟ می­گویم: فکر است. فکر شرطی است. دید برنامه ­ریزی شده است. نگاه آلوده است. منشاء بیگاری، فکر است و فکر بیهوده و عبث. ما متأسفانه اسیر این افکار و اوهام هستیم! می­گوید: یعنی برای این که از خود بیگاری نکشیم باید فکرمان را کنترل کنیم تا بی­جهت ما را به بیگاری واندارد؟
می­گویم: کنترل فکر یعنی چه؟ چه کنترلی می­توانیم بر فکر داشته باشیم؟مگر من و فکر دوتاست که من بتواند فکر را کنترل کند؟ من و فکر یکی است! توجه پایان بیگاری است. گوش به زنگ بودن اختتام بیگاری است! از وقتی این شناخت در ذهن ما نشسته است فقط به توجه احتیاج داریم تا فریب فکر را نخوریم، همین و همین. چرا کار را مشکل می­کنی چرا می­خواهی نسخه درست کنی، چرا ما را توی دست­انداز می­گذاری؟ باز تکرار می­کنم توجه و توجه به درون به بازی­های فکر، به فعل وانفعالات ذهن. این که متوجه باشیم که ذهن و فکر، ما را با هزار ترفند، فریب می­دهند. همین. فقط نسبت به حیله­ های فکر بیدار باشیم! این پایان بیگاری است. تأمل در خویش، پایان بیگاری است.