PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بر روان خود پنجره‌اي باش!



alamatesoall
03-17-2011, 11:04 PM
بر روان خود پنجره‌اي باش!


امي تروب، گيتي ديمانت تروب
ترجمه و تعليقات: عليرضا انگاره‌چي، روان‌شناس باليني

شايد بتوان گفت تمامي داستان‌هاي مربوط به زندگي ما به نوعي ميدان جنگ و نبرد است كه در آن درس‌هاي بسيار گران‌بهايي نهفته است. در اين ميدان كارزار، تمام موادي كه به‌نوعي حل و فصل نشده‌اند و به نوبت و با نظم و ترتيب در انبار هيجانات ما بسته‌بندي و نگهداري مي‌شوند، توسط يك عاشق و هواخواه، يك دوست و يا فردي مقتدر در زندگي‌مان كم‌كم به سطح مي‌آيند و به نوعي از حالت بسته‌بندي و بقچه‌بندي رها مي‌شوند. در اين ميدان نبرد، وجود و بقاء در خط اول توجه است و همچنان باقي مي‌ماند. اين وجود در اين شرايط ما را مجبور به مواجهه با بخش‌هايي از وجودمان مي‌كند كه هميشه از آنها گريزان بوده‌ايم. بخش‌هايي ترسناك و دردناك، حتي اگر شما ايده‌هايي گران‌بها در باب چگونه عشق ورزيدن و زندگي كردن هم داشته باشيد، هستي شما براساس طراحي و برنامه‌ريزي شما پيش نخواهد رفت، اما توجه شما را به اين نكته جلب مي‌كنم كه ما در مشكلات خودمان را بيشتر مي‌شناسيم.

بسياري از تعارض‌ها، ناكامي‌ها و مشكلات ما در صفحات داستان زندگي در رأس اين عنوان بنيادي جاي مي‌گيرند: عاطفي، هيجاني و روحاني. هر يك از اين سه مقوله ريشه در حوادث تروماتيك و آسيب‌زاي دوران كودكي ما دارند كه از يك نوع يا از انواع گوناگوني هستند و فرآيند حل و فصل اين تعارض‌ها همانند نقطه عاطفي در سفر به روح تجلي مي‌كنند. اين حوادث آسيب‌زا عبارت‌اند از: شرم، شوك و محدوديت.
اولين مقوله، شرم است. شرم نقصي اساسي و عميقاً جا افتاده در وجود ماست كه ناشي از ناديده شدن ما در دوران كودكي است، اينكه در آن دوران حمايت شويم، اينكه نتوانيم خود را به آن جوهر اصلي روح‌مان نزديك كنيم.
دومين مقوله، شوك است. شوك نوعي ترس است كه در سيستم عصبي ما خانه كرده، ناشي از حوادث آسيب‌زايي است كه در زندگي با آنها مواجه شده‌ايم.
سومين مقوله، طرد و محروميت است. طرد نوعي تجربه است. طرد نوعي تجزيه انزواي هيجاني است كه ناشي از احساس ناديده گرفته شدن و احساس نشدن به عنوان يك كودك است، احساس مورد غفلت واقع شدن.

شرم
بعضي از ما سال‌هاي سال از احساس بي‌كفايتي مي‌گريزيم و اين احساس را با انواع گوناگوني از نقاب‌ها و ابزارهاي جبراني مي‌پوشانيم، اما اغلب هنگام فرار از شرم و خجالت، زماني‌كه بايد رنجي را كه ناشي از شكست در بعدي از زندگي‌مان است تحمل كنيم، يا هنگامي كه از معناي زندگي سؤال مي‌كنيم، شرم تلنگري به وجودمان مي‌زند. در طول زندگي شايد ديگران افراد قابلي براي پوشاندن حس ناامني‌هاي ما نبودند و حتي تا حدي هم آفتي بر زندگي‌مان بوده‌اند. در اين صورت، احساس عميقي از «عدم كفايت» در وجود فرد ريشه مي‌گيرد.
از نگاه روان‌شناختي،‌ شرم ناشي از ديده نشدن در دوران اوليه كودكي است، به‌طوري كه فرد مجبور بوده براي ديده شدن و كسب عشق، به چهره خود ماسك بزند؛ ماسكي براي دريافت عشق، تأييد و فهميده شدن. براي درمان احساس عميق شرم و عدم كفايت، بايد ياد بگيريم بخش‌هاي مجروح وجودمان را حس كرده، آنها را دوست بداريم و بفهميم كه شرم چگونه براي ما اتفاق افتاد.
كار كردن براي از بين بردن «شرم» باعث مي‌شود احساس عميقي از افسوس و حساسيت در ما پيدا شود و همين امر باعث مي‌شود ما حسي از «خود» را در وجودمان درك كنيم؛ حسي از خلاقيت، آن هم نه به بهاي راضي ساختن ديگران، بلكه به بهاي كشف و ستايش وجود خودمان.
سفر از ميان شرم هنگامي آغاز مي‌شود كه با خود بگوييم: «من شرم دارم و آن را حس مي‌كنم.» بايد ساليان متمادي و آرام آرام بفهميم كه چگونه آن را احساس مي‌كنيم، چگونه شرم خود را در زندگي‌روزمره نشان مي‌دهد و به‌خصوص چگونه در روابط بين‌ فردي ناگهان شليك مي‌شود، بايد به خاطر بياوريم كه چگونه همواره سعي كرده‌ايم كه از شرم خود بگريزيم و يا آن را با ماسك‌هاي مختلف بپوشانيم يعني تا چه حد به اشتباه از آن فرار مي‌كرده‌ايم؟ در اين صورت مي‌توانيم رد شرم را گرفته، تا دوران اوليه كودكي به عقب برگرديم و ريشه‌هاي آن را آنجا بيابيم و دلمان به حال آن كودك كوچك و خردسال بسوزد كه مجبور بوده، در دنيايي بي‌پشتيبان و پر از استرس و حتي سوء استفاده زندگي كند. اين مطلب، بسيار شبيه به درماني است تحت عنوان «درمان اوليه» كه بنيان‌گذار آن پروفسور آ. جانو بود. اين سيستم، مبتني بر ابراز عواطف بلوكه شده فرد است و تكنيك‌ درماني آن شامل اين مي‌شود كه بيمار را تشويق به رهايي از حوادث‌ آسيب‌زاي دوران كودكي خود مي‌كنند و به اين طريق سعي مي‌كنند بار هيجاني او را كاهش دهند. اين حوادث آسيب‌زا، غالباً شامل احساساتي از طرد يا نفي شدن در دوران اوليه كودكي است، و در طول جلسات درماني، ممكن است بيمار اقدام به ناله، گريه، شيون، داد و فرياد و حتي ادرار كردن بكند. بعد از آن حسي از آزادي، تولد مجدد و رهايي از «درد اوليه» حادث شده، خود از دفاع‌هايي كه براي گريز از درد و رنج اوليه به كار مي‌برده است، آگاه مي‌شود. جانو معتقد است هيچ دردي حل و فصل نمي‌شود مگر آن را دوباره به‌نوعي تجربه كني.
(مترجم) ـ در نقطه‌اي از اين سفر مي‌بينم كه شرم، محصولي از گذشته‌هاست، مي‌تواند از ما سبقت بگيرد، ولي جزئي از ما نمي‌شود. نمي‌تواند تبديل به ما شود. با تكيه بر عشق و حمايت ديگران و خودمان، شروع به كشف و گرته‌برداري زيبايي‌ها و نعمت‌هايي از وجودمان مي‌كنيم كه هميشه با ما بوده‌اند و درمي‌يابيم كه اگر فشار، جنگ و چالش، انتقاد و تهديد نباشد، اين نعمت‌ها طبيعتاً به سطح وجود ما خواهند آمد. و چه زيبا ادبيات ما به اين نكات به كرات اشاره كرده است:
چشم دل باز كن كه جان بيني
آنچه ناديدني است، آن بيني
تو به اقليم عشق روي آري
همه عالم، سراسر گلستان بيني (مترجم)

alamatesoall
03-17-2011, 11:04 PM
شوك، ترس و تروما
دومين مقوله اساسي و مهم روحي كه زيرساخت تلاش‌ها و تقلاهاي مربوط در زندگي ماست و به نوعي در ما احساس خسران به وجود مي‌آورد، «شوك» است. شوك حالتي از فلج فيزيكي، كلامي و هيجاني ناشي از حوادث آسيب‌زاي اوان زندگي است. اغلب اوقات، حوادث شوكه‌كننده زندگي به دست فراموشي سپرده مي‌شوند يا اينكه عميقاً در وجود ما دفن مي‌شوند، ولي اثر آن عميقاً و به وضوح در زندگي روزمره ما جاري و عيان است. شوك در خلاقيت، سكس، روابط اجتماعي و بين فردي، حسادت و هر نوع عملكرد ديگري اختلال ايجاد مي‌كند.
هر يك از ما نشانه‌هاي مختلفي از شوك را در زندگي تجربه كرده‌ايم: مانند ترس‌هاي موضعي، حملات وحشت‌زدگي، آسم، تپش قلب، دردهاي نامعلوم در بدن، بيماري‌هاي پوستي و ...
شوك، به اشكال مختلفي خود را نشان مي‌دهد از قبيل: لكنت زبان، اضطراب از عمل، ترس از خشم، ترس از ملاقات ديگران، تعريق، آشفتگي، و منگي، مشكلات يادگيري و يا جنسي.
شوك به‌راحتي تحت شرايطي كه ما احساس هر گونه فشار، تهديد، انتقاد، طرد يا حمله كنيم، تحريك مي‌شود. به‌عبارتي ما در درون خود آن‌چنان حساس مي‌شويم كه جزئي‌ترين حوادث هم مي‌توانند شوك ما را تحريك كرده، عملكردمان را مختل سازد.
يكي از بدترين ابعاد شوك، زماني است كه آنقدر تيز، نازك و همه‌گير مي‌شود كه ديگر ما از رفت‌و‌آمد آن آگاه نمي‌شويم، به‌راحتي فلج شده و از اين شوكه شدن احساس شرم و حيا مي‌كنيم. اين امر خود منجر به يك «دايره معيوب دردناك» مي‌شود. شوك، شيوه‌اي است كه سيستم اعصاب ما به حملات كوبنده و تهديدآميز پاسخ مي‌دهد. جسم و بدن ما شوك را به خاطر مي‌آورد و تنها اشاره‌اي كافي است تا سيستم اعصاب به همان حادثه آسيب‌زاي اوليه رجعت كند. شايد ما هوشيارانه از آنچه رخ مي‌دهد ناآگاه باشيم. ـ در روان‌شناسي علمي، شوك عبارت است از: افسردگي ناگهاني سيستم اعصاب كه ناشي از حادثه، كاربري يا هيجاني شديد است يا در تعريفي ديگر، شوك عبارت است از شرايطي از هيجان‌زدگي كاهش يافته در مراكز عصبي به دنبال بخشي از اتصالات آنها با ديگر مراكز. آثار فيزيكي مستقيم تماس يك توده با توده‌اي ديگر.ـ (مترجم).
اين مقوله مي‌تواند در بسياري از روابط صميمانه مشكل‌آفرين باشد. زيرا تعداد بسيار كمي از افراد درك و فهم اصيلي از «شوك» دارند. اگر شوك در سكس يا هر گونه شرايط ديگري حاضر باشد، ما مقهور ترس مي‌شويم. فرد مقابل خبر ندارد كه ما قدم به كدامين بخش‌هاي وجود خود گذاشته‌ايم و از اين مقطع ناگهاني رابطه ملول و خسته مي‌شود. وضعيت، زماني بدتر مي‌شود كه شوك در ما تحريك شده باشد، اما از طرفي براي ادامه رابطه تحت فشار باشيم.
درك عميق شوك در وجود ما كاري سخت و طاقت‌فرساست. شايد هر يك از ما درك و فهمي نه‌چندان عميق، ولي باارزش از نقش شوك در وجودمان و چگونگي تأثير آن در زندگي روزمره داريم و ياد گرفته‌ايم نسبت به بخش آسيب‌ديده وجودمان كه هنوز هم با خود آن حادثه را مي‌كشد، حسي از حسرت يا افسوس داشته باشيم. هنگامي كه آستين‌‌ها را بالا مي‌زنيم تا به استقبال عميق آسيب وجودمان برويم و تأثيرات آن را بر زندگي روزمره خود ببينيم، آنگاه با حساسيت‌هاي بسيار عميق‌تري مملو از درد و رنج مي‌شويم، يا همواره آنها را با خود حمل مي‌كنيم.

alamatesoall
03-17-2011, 11:04 PM
طرد، محروميت و تنهايي
طرد و محروميت، سومين مقوله‌اي است كه خود را در روابط نشان مي‌دهد. شايد بتوان گفت اين مقوله، اساسي‌ترين و بنيادي‌ترين مقولات است و ما تمامي عمر خود را به نوعي از «طرد شدن» مي‌گريزيم. در اين مسير از شيوه‌هاي گوناگون حواس‌پرتي استفاده مي‌كنيم، ولي تلاش ما براي فرار از اين درد به شكست منتهي مي‌شود و دير يا زود اين احساس در روابط روزمره يا حوادث زندگي خود را بروز مي‌دهد. براي مثال هنگامي كه در رابطه‌اي پذيرفته نمي‌شويم يا ما را پس مي‌زنند، هنگامي كه عزيزي را از دست مي‌دهيم يا حتي زماني كه دوستان ما آن‌گونه كه از آنها توقع داريم ما را دوست ندارند. هنگامي كه اين احساس طرد شدن و جدايي، به هر دليلي، در ما تحريك مي‌شود چنان آشفته و هراسان مي‌شويم كه گويي درحال مرگ هستيم. آنچه ما در سطح آن را احساس مي‌كنيم، حسي از تهي بودن و هراس است و آن‌چنان بنيادي است كه اصلاً به نظر نمي‌رسد با حادثه‌اي كه آن را ايجاد كرده، در ارتباط باشد. اين احساس هراس و درد درحقيقت، پژواكي از تجارب اوليه زندگي ما از طرد و خيانت است كه آنچنان ترسان و وحشت‌آفرين بوده‌اند كه ما خاطره آن را در وجودمان دفن كرده‌ايم. در روان‌كاوي مفهومي به نام مكانيسم‌هاي دفاعي وجود دارد كه عبارت است از راهكارها و استراتژي‌هايي كه فرد جهت حفظ يكپارچگي خود از فروپاشي به صورت ناهوشيار ـ يا حداقل در سطح نيمه‌هوشيار ـ به كار مي‌گيرد. مي‌توان گفت استفاده از مكانيسم‌هاي دفاعي از شش ماهگي نوزاد شروع مي‌شود. مادگامت ماهلر مكانيسم دفاعي جداسازي را در نوزاد شيرخوار مورد بررسي قرار داده است. به هر حال، اصلي‌ترين مكانيسم دفاعي در روان‌كاوي، هيجانات نامطلوب و ناخوشايند حوادث است كه به سطوح زيرين ناهوشيار رانده مي‌شود و انرژي خود را حفظ مي‌كند. سپس آن را به صورت‌هاي تغيير شكل يافته در رؤياها، افزايش‌هاي كلامي، رفتارهاي مسامحه‌آميز، بي‌دقتي‌ها و... نشان مي‌دهند. روان‌كاو بر آن است كه طي جلسات متعدد و با توجه به عمق و شدت حادثه و توانمندي‌هاي مواجه‌كننده، اين حوادث به سطح آگاهي او آورده شود و در آنجا حل و فصل شده، يا به‌عبارتي انرژي آن رها گردد. (مترجم) ـ متأسفانه، قبل از مواجهه با اين زخم‌ها، با هر شدتي، ما اغلب شيوه‌اي براي اجتناب از آن اتخاذ مي‌كنيم. ما در خيال‌پردازي‌هاي‌مان اغلب فردي را تجسم مي‌كنيم كه حس تنهايي و خيانت را براي هميشه از زندگي‌مان دور كند، شايد تمام زندگي خود را وقف يافتن چنين فردي كنيم و در نتيجه مكرراً از شكست‌هاي خودمان نوميد و نوميدتر مي‌شويم. ـ بي‌دلي در همه احوال خدا با او بود او نمي‌دانست و از دور خدايا مي‌كرد. (مترجم) ـ آنچه ما براي «دوست داشته شدن» در نظر مي‌گيريم، اغلب اندكي بيشتر از تلاش براي فرار از تنهايي است؛ به دنبال فردي هستيم تا ما را از احساس تهي بودن درون‌مان جدا كند، احساسي كه هميشه با ما بوده است. اما بايد بدانيم كليد اين مشكل دست ديگري نيست، بلكه در وجود خودمان نهفته است. (از خود بطلب، هر آنچه خواهي كه تويي.م) بايد كه از ميان صحراي طرد شدن و جدايي سفر كرد. (طي اين مرحله جز همرهي خضر ظلمات است، بترس از خطر گمراهي. م)
آموزگار معنوي ما روبه‌رو شدن با طرد و تنهايي را فرا مي‌خواند؛ لحظه‌اي بس عظيم براي تمركز كه آرام گرفتن در آن، صلح و سكينه‌اي عميق به همراه خواهد داشت. حضرت مولانا فرمودند:

اين همه بي‌قراري‌ات از طلب قرار توست
عاشق بي‌قرار شو تا كه قرار آيدت (مترجم)

alamatesoall
03-17-2011, 11:05 PM
نتيجه
اگر ما به بررسي سه مقوله شرم، شوك و طرد در درون خود بپردازيم، درس‌هاي ارزشمندي خواهيم گرفت كه براي رشد، تحول هيجاني و معنوي ما بسيار مهم است.
در حقيقت، ما انتخاب چنداني در اين مورد كه، زندگي چه چيزي براي ما به ارمغان خواهد آورد، نداريم. حوادث و امور اتفاق مي‌افتند، اما آگاهي از اين سه مقوله به زندگي و تجارب ما ساختار و چارچوب مي‌دهد و ما بجاي سرزنش و تحقير خود مي‌توانيم از سفر به درون حقيقي خودمان لذت ببريم. گاهي اين سفر لذت‌بخش است، گاهي دردناك، ولي به‌ندرت كسل‌كننده است.
بيا بر خويش پيچيدن بياموز
به ناخن، سينه كاويدن بياموز
اگر خواهي خدا را فاش ببيني
خودي را فاش‌تر ديدن بياموز!