PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بررسی مسئله شادی در جامعه



alamatesoall
03-16-2011, 08:53 PM
بررسی مسئله شادی در جامعه

از دیدگاه روانشناسی و مبحث تحلیل رفتار متقابل،
آقای منصور بهرامی
(روان شناس و عضو انجمن بین المللی تحلیل رفتار متقابل)
تعریف شادی از نظر روان شناسی چیست؟
-اجازه دهید من این مقوله را در مبحث تحلیل رفتار متقابل بیان کنم. در تحلیل رفتار ساختار شخصیت را به ۳ بخش تقسیم می کنند(کودک، بالغ، والد ). این نظریه تکامل یافته نظریه فروید است. کودک به مفهوم خردسالی نیست. آن قسمت از ساختار شخصیت ما است که دنبال احساسات، عواطف، شادی، شادمانی و خشم است.(البته شادی و خشم ذاتی نه اکتسابی) و در حقیقت بخش کودک در شخصیت ماست که شادی آفرین است و اصولا این امر بستگی به سن ندارد. دقیقا! یک مرد و یا زن مسن ۷۰ یا ۸۰ ساله هم با فعال بودن بخش کودک وجودش می تواند شاد بوده و احساس شادمانی کند. وقتی کسی کودک درونش فعال نیست، این فرد به صورت دلمرده و غمگین است. ما خیلی از آدمها را می بینیم که به دنبال ارزشها و تعصبات خود هستند و کودک درون خود را طرد کرده اند. یعنی این آدمها نیز کودک درون دارند اما با پیروی از تعصبات خشک، این بخش از شخصیت آنها غیر فعال شده و کودک درون آنها افسرده است. به طور مثال وقتی فرد مسنی را می بینیم که در مراسمی مانند چهارشنبه سوری با شادی فراوان از روی آتش می پرد، این حرکت در حقیقت ناشی از فعال بودن کودک درون اوست که تولید شادی می کند. یا مثلاً پدربزرگ یا مادر بزرگی که با شادی فراوان با نوه کوچک خود بازی می کند، این دقیقاً بازتاب حضور کودک درون اوست. پس ما باید شادی ها را در بخش کودک درون خود، پیدا کنیم.
به نظر شما راز خندیدن چیست؟ خنده واقعی چه می تواند باشد؟

- ما یک خنده ذاتی یا خنده درونی داریم و یک خنده مصنوعی یا اکتسابی. خنده درونی مربوط به کودک درون ما می شود. ما زمانی که عمیقاً نسبت به یک مسئله ای شاد شویم، شروع می کنیم به خندیدن. کما اینکه عکس این قضیه نیز صادق است. وقتی که ما غمگین می شویم، شروع به گریستن می کنیم. پس این هیجانات به واقع مکمل شخصیت ما هستند. خنده درونی (خنده واقعی)، بخشی از عملکرد شادی کودک درون ماست. مگر اینکه ما بخواهیم لبخند اکتسابی بزنیم. لبخند اکتسابی لبخندی است که مثلاً من در عین ناراحتی با ورود یک شخص تازه وارد به محیط، لبخند می زنم و سعی می کنم خودم را شاد نشان دهم که از آمدن او خوشحال شده ام. ولی اگر بخواهید خنده واقعی را ببینید، باید به سراغ کودکان بروید ، بازی ها و ارتباطهایی که با هم دارند و خنده هایی که از ته دل سر می دهند. در حقیقت خندیدن نوعی ابراز هیجان شادبودن و شادمانی است.
طرز تفکر چقدر می تواند در شاد بودن افراد دخیل باشد؟
- ما تفکر را از بخش کودک خارج می کنیم و به بالغ ربط می دهیم. زمانی هم که ما کار درمانی انجام می دهیم کاری می کنیم که بالغ مجری رفتار کودک درون باشد نه مسلط بر آن.
مسئله ای نیز درمورد تفکر مثبت و منفی وجود دارد. ما اگر تفکر مثبت داشته باشیم، مطمئناً این تفکر می تواند در شادی و شادمانی ما تأثیر گذار باشد و متقابلاً تفکر منفی نیز شادی را دور می کند. من این نظریه را رد می کنم که ما باید بسته به خوشبین یا بدبین بودنمان، همیشه نیمه پر یا خالی لیوان را ببینیم، بلکه ما باید واقع بین باشیم. در این صورت، می توانیم عملکردی متعادل و درست داشته باشیم. ما اگر فقط مثبت گرای صرف بوده و جنبه های منفی خود را نبینیم، آن هنگام شادمانی ما نیز شادی واقعی نبوده، بلکه نوعی شادی اکتسابی است. شاید این موضوع را شنیده باشید که گاهی اوقات توصیه می کنند، جلوی آینه بایستید و به زیبایی ها و سلامتی خود توجه کنید. من این موضوع را نیز رد می کنم؛ چرا که ما در این حالت فقط مشغول تجزیه و تحلیل ظاهر خود هستیم. آدمی که ظاهر بسیار خوبی دارد، ممکن است درون آشفته و ناآرامی داشته باشد. پس این شعار نمی تواند مؤثر باشد، چون درون انسانها ممکن است هر یک از حالات شادی یا غم را داشته باشد.
ضمن اینکه اندوه و شادی دقیقاً دو روی سکه هستند و هر دو آنها لازمه زندگی اند. فرضاً اگر ما عزیزی ر ا از دست می دهیم نمی توانیم غمگین بودن خود را ابراز نکرده و بگوییم این اتفاقی است که افتاده است! باید فراموشش کنیم! اصلاً این ایده درست نیست. شادی و اندوه باید هر کدام جای خود را داشته باشند. وقتی ما واقع بین باشیم، تصورات و خواسته هایمان به تعادل می رسد. در اینجا باید مطلب مهمی را خاطر نشان کنم. بعضی می گویند شادی انسان در گرو خوشبختی اوست. حال باید گفت: خوشبختی چیست؟ هرکس تعریف خاص خودش را بازگو می کند. به طور مثال در کارگاههایی که برای شناخت بیشتر از شخصیت فرد تشکیل می دهیم از او می خواهیم تا آرزوهایش را بنویسد. خیلی از این آرزوهایی که ذکر می کند، بسیار دور و دست نیافتنی هستند. ساده ترین تعریف خوشبختی این است که خواسته های ما، تعادل و میزانی با امکاناتمان داشته باشد. یعنی اگر من خواسته ای دست نیافتنی داشته باشم، آدم خوشبختی نخواهم بود و اگر خوشبخت نباشم، شاد نیستم. پس اگر خواسته هایم با امکاناتم هماهنگ باشد خوشبخت و شاد هستم. در حقیقت ما اگر واقع بین باشیم، به سراغ رویاهای بزرگ و خواسته های ایده آلی و دست نیافتنی، نمی رویم.
لازمه شاد بودن چیست؟
- من لازمه شاد بودن را ایجاد تعادل در زندگی می دانم. کسی که زندگی متعادلی دارد چه از نظر مالی و چه از نظر روانی، در نهایت می تواند آدم شادی نیز باشد. هرکسی برای شاد بودن آستانه ای دارد. ممکن است عاملی باعث شادی من شود اما شما را شاد نکند. ممکن است عاملی شما را اندوهگین کند اما باعث شادی من شود. این نوع شادی، شادی کاذب است. شادی واقعی آن نوع شادی است که مکان و زمان در آن تأثیری نداشته باشد و بهترین مثالی که می تواند نشان دهنده این نوع شادی باشد، ارتباط شادمانه کودکان با یکدیگر است. نوعی شادی که توأم با خلاقیت است.
کودکان به محض اینکه زیر پوشش تربیت والدین قرار گرفته و والد درونشان شکل می گیرد، حالا ارزشها، تعصبات، اعتقادات، فرهنگ، سنت، ملیت، تمامی این موارد بر شادی و ابراز آن تأثیر می گذارد. در حقیقت شادی برای کودک در چارچوب خاصی تعریف می شود و شادمانی خارج از این چارچوب سبب ایجاد حس گناه در او می شود. والدین برای اینکه کودک را در چارچوب ارزشها و اعتقادات خودشان نگه دارند، با تنبیه کودک، احساس گناه را در او بوجود می آورند. یا حتی بدتر از این قضیه، به کودک گفته می شود، اگر تو بخندی و پدرت را از خواب بیدار کنی، خدا از تو ناراحت می شود!
در غیر این صورت، کودک درون افراد در میان تعصبات، ارزشها و اعتقادات (بعد والد وجودی)، حبس می شود. هر قدر بعد ارزشی منفی (تعصبات و…) پر رنگ تر شود، شادی کودک نیز کم رنگ تر می شود. در حقیقت مجموعه تعصبات، باورها و برخی ارزشها عاملی می شود برای کنترل رفتار فرد. والد کنترل گر به ما می گوید که کدامیک از کارهایمان خوب یا بد است. مثلاً وقتی کودک شروع به خندیدن می کند، ما به او می گوییم نخند! بچه خوب که نمی خنده!. آلوده شدن بالغ با والد، توجه به همین ارزشها و تعصبات است. مجموعه این عوامل باعث می شود شادی کودک درون ما مخفی یا کمرنگ شود. چه اشکالی دارد، شادی هایی را در محیط خانواده ایجاد کنیم.
چطور می توان به بالا بردن سطح شادی در جامعه کمک کرد؟
-از دیدگاه تحلیل رفتار، ساختار جامعه مانند ساختار خانواده است و ساختار خانواده نیز شبیه ساختار فرد است. در نتیجه ساختار جامعه شبیه ساختار فرد است. جامعه ای که شاد نیست، درست مانند انسانی است که شاد نیست. در خیلی از جوانها می بینیم که یک حالت دوگانگی بوجود آمده است. یعنی در بیرون لبخند نمی زنند اما به محض دور شدن از محیط، شروع به خندیدن می کنند. متأسفانه، تفاوت رفتار فرد در محیط های مختلف مانند مدرسه، اجتماع و خانه آنقدر زیاد است که سبب تزلزل شخصیت او می شود و نهایتاً این تزلزل شخصیتی به جامعه نیز سرایت می یابد. ما برای اینکه در سطح جامعه میزان شادی را بالا ببریم، باید از افراد و خانواده ها شروع کنیم. اگر افراد و خانواده ها شاد باشند، نهایتاً جامعه شادی نیز خواهیم داشت. آمار جالبی ، شادترین کشور دنیا را هندوستان نشان می دهد. این مسئله برای من غیر قابل تصور بود. چون فکر می کردم که همه افراد در این کشور مشکل مالی دارند. پس این نشان می دهد که داشته ها عامل ایجاد و ابراز شادی نیستند، بلکه بودن ها هستند که عامل شادی اند. افرادی که با وجود مشکلات زیاد، همچنان شادی های خود را ابراز می کنند، کودک درونشان رهاست. در حقیقت ترمزهای شادی در چنین جامعه ای وجود ندارد و هرکسی شادی های مخصوص به خود را انجام می دهد. تا هنگامی که کودک درون شادی اش را ابراز کند، افراد، دل زنده اند. دل مردگی ناشی از پنهان شدن کودک درون است. پس برای بالا بردن شادی در سطح جامعه ، ابتدا باید خانواده های شادی داشته باشیم. اگر ما زندگی را یک مثلث تصور کنیم که یک ضلع فعالیت (کار) باشد، ضلع دوم آن تفریح باشد و ضلع دیگر ارتباطات، اگر ما بتوانیم به هر سه این ابعاد به قدر کافی توجه کنیم، آنگاه این مثلث زندگی به صورت متساوی الاضلاع خواهد بود، این مساوی بودن نشان دهنده همان تعادلی است که ما از آن سخن می گوییم.
از دیدگاه روانشناسی تأثیرات شادی بر روابط اجتماعی افراد چیست؟

- انسان دو نوع نیاز دارد، ۱- نیاز جسمانی (بیولوژیکی) ۲- نیاز به توجه و نوازش (شادی).
اگر ما از انسان نیاز به توجه و نوازش را بگیریم و به آن توجه نکنیم، خود به خود شادی را از او گرفته ایم و سبب ایجاد انزوا در او خواهیم شد. ارتباطات انسانی (من خوب هستم، تو خوب هستی)، یک ارتباط متقابل است که نوازش بی قید و شرط به یکدیگر می دهیم. یعنی من به کسی توجه کنم چون …..، این توجه، توجهی شرطی است. ارتباطات نباید شرطی باشد. ارتباطات بین انسانها باعث می شود ذخیره نوازشی افراد افزایش پیدا کند. و حتی می تواند از این ذخیره نوازش و شادی، در موقعیت های مختلف و حتی در هنگام تنهایی، استفاده کرد و احساس خوبی داشت. به صورتی دیگر نیز می توان این قضیه را بررسی کرد. افرادی که رابطه اجتماعی با دیگران برقرار نمی کنند، انسانهایی افسرده و منزوی هستند. اما چرا آنها اینگونه اند؟ به این خاطر که در محیط اطراف خود شادی ندیده اند. وقتی انسان شادی را درک نمی کند، خود به خود به سوی افسردگی کشیده می شود.
شادی زبان بسیار نافذ و عالم گیری است (زبانی که به ابزار خاصی برای فهم آن نیاز نداریم)، پس چرا صنعتی شدن جوامع باعث فراموش شدن و حبس شادی شده است؟
- فرض را بر این می گذاریم که من و شما زبان یکدیگر را نمی دانیم، چرا که کدهای ارتباطی ما با یکدیگر همخوانی ندارد. پس کلام، برای برقراری ارتباط نمی تواند مؤثر باشد. حالا می توانیم از زبان غیر کلامی یا رفتاری استفاده کنیم. شروع می کنیم به یک سری اشارات به یکدیگر. این اشارات هم ممکن است معانی متفاوتی برای هر کدام از ما داشته باشد. اگر من دست شما را فشار می دهم، حتماً نمی خواهم بگویم، شما را دوست دارم، شاید می خواهم به شما بگویم، آیا زور شما هم زیاد است؟ در حقیقت ما در اینجا از طریق ارتباط احساسی با هم ارتباط برقرار می کنیم. در تحلیل رفتار ۳ نوع ارتباط می توانیم برقرار کنیم. ۱. ارتباط کلامی (شامل کلام و نوشتار) ۲. ارتباط رفتاری ۳. ارتباط احساسی. من برای ارتباط با یک نوجوان، ابتدا ارتباط کلامی برقرار می کنم و اگر درک نکرد، شروع می کنم به برقراری ارتباط رفتاری. ولی اگر بخواهم با یک نوزاد ارتباط برقرار کنم فقط می توانم از طریق احساسی با او ارتباط برقرار کنم. در اینجا می فهمیم که این احساس در همه ما وجود دارد، اما این لایه های ارزشی است که می آید روی احساس قرار می گیرد و آن را پنهان می کند . اگر ما بتوانیم این درک احساسی را حفظ کنیم و یا پرورش بدهیم، نیاز به این نداریم که با هم به صورت کلامی ارتباط برقرار کنیم. این درک احساسی همه آن ابراز هیجان ها (شادی، غم و …) را شامل می شود. با انقلاب صنعتی، عواملی به وجود آمد که احساس، پنهان و در نتیجه شادی نیز حبس شد. در اینجا به دنبال بایدها و نبایدها (سنجیدن منطقی همه چیز) می رویم، در نهایت، نمی توانیم احساس و بالتبع شادی داشته باشیم.