PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگي نامه ي رابیند رانات تاگور



Borna66
04-25-2009, 10:24 PM
رابیند رانات تاگور


رابیند رانات تاگور نویسنده و شاعر هندی، که در ششم ماه مه 1861 میلادی در کلکته از خانواده ای که افراد آن شاهزاده بودند متولد گردید. تاگور پس از طی تحصیلات مقدماتی در هندوستان در سال 1877 برای تحصیل حقوق و قوانین به انگلستان رفت و در آن کشور شروع به مطالعه زبان انگلیسی و تحقیق و جست وجو درباره شاعران انگلیس نمود و نیز خود کتاب هایی را که به زبان بنگالی نوشته بود، به انگلیسی ترجمه کرد و از همان دوران به کار نویسندگی مشغول شد. پس از مراجعت به هند در سال 1901 (خانه صلح) را تأسیس کرد که یکی از بنگاه های تربیتی شد و در آن از روش های عادی و معمولی پیروی نمی کردند.
تاگور به سال 1913 موفق به اخذ جایزه نوبل در ادبیات گردید. وی در هفتم اوت 1941 پس از یک عمل جراحی در کلکته درگذشت...................................... ............. .......
از کتاب های معروف اوست:
1.باغبان
2.چیدن میوه
3.میهن و جهان
4. فراری،
5. ماه جوان
6. خاطرات من
7. مذهب بشر
8. غرق کشتی
9. نامه هایی به یک دوست
10. چیترا
11. گره های باز شده
12. مرکز تمدن هندی
13. گورا
14. مناظر بنگال
15. سنگ های گرسنه
16. گیتا نجالی
17. دو خواهر
18. منظره ای از تاریخ هند
19. قربانی.

Fahime.M
05-19-2009, 12:07 PM
http://pnu-club.com/imported/2009/05/613.jpg« آنان که فانوسشان را
بر پشت می برند
سایه هاشان پیش پایشان می افتد...»

« خدا
نه برای خورشید
و نه برای زمین ،
بلکه برای گلهایی که برایمان می فرستد
چشم به راه پاسخ است...»

« خدا به انسان می گوید :
" شفایت می دهم
چرا که آسیبت می رسانم ...
دوستت دارم چرا که مکافاتت می کنم ... " »

Fahime.M
05-19-2009, 12:10 PM
« ساحل در گوش دریا نجوا می کند :
" آنچه را که موجهایت سعی در گفتنش را دارند ،
برایم بنویس ......"
دریا بارها و بارها آن را با کفهایش می نویسد
و با یاسی متلاطم نوشته ها را پاک می کند .... !!!! »

http://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gif

Fahime.M
05-19-2009, 12:11 PM
تاگور و گاندی
http://pnu-club.com/imported/2009/05/614.jpg
تاگور در کنار گاندی،سال 1940

تاگور نخستین بار در 10 مارس1915 با ماهاتما گاندی در شانتی‌نیکتان دیدار کرد و گاندی شش روز مهمان تاگور بود. از این پس دوستی پایداری میان این دو پدید آمد. بار دوم در مه 1925 باز گاندی چند روزی را در کنار تاگور گذراند. در هنگامی که در سال 1932 گاندی دست به روزه برای پذیرش خواسته‌های هندیان از سوی انگلستان زد در آغاز کار نامه‌ای به تاگور نوشت و در آن از او خواست تا برایش دعا کند. تاگور به دیار او شتافت و پس از بیست و شش روز که انگلستان درخواستهای او را پذیرفت وی در حالی که سر بر بالین تاگور داشت روزه خود را گشود.
او با وجود‌‌ ارتباطش با مهاتما گاند‌‌ی، فاصله خودش را با سياست حفظ كرد. او تا د‌‌هه‌ی 1930 د‌‌ر بسیاری از ایالات بنگلاد‌‌ش و هند‌‌ سفر کرد‌‌. د‌‌ر سال‌های بعد‌‌ به کشورهای مختلف جهان از آرژانتین تا ایران سفرهای بسیار کرد‌‌.

Fahime.M
05-19-2009, 12:12 PM
« تحجر می کوشد حقیقت را
در دستان امن خویش نگه دارد
و چنان سفت می گیردش
که حقیقت می میرد.....
برای گرم کردن دل چراغی کم دل ،
شب بزرگ تمامی ستارگانش را روشن می کند.... »

Fahime.M
05-19-2009, 12:13 PM
« عده ای به طور عمیق اندیشیده اند
و حقیقت را کشف کرده اند ،
آنها بزرگند ;
من گوش سپرده ام شاید نوای سازت را بشنوم ،
و خوشحالم »

Fahime.M
07-05-2009, 03:54 PM
وقت رفتن پرنده

وقت رفتن پرنده رسيده.
ديرى نمى‏گذرد كه آشيان‏اش
كنده، خالى، خاموش از ترانه
در آشوب جنگل
به خاك خواهد افتاد.
با برگ‏هاى خشك و گل‏هاى پژمرده
در سپيده‏دمان به تُهياى بى‏راه پر خواهم كشيد
به فراسوى درياى غروب.
زيرا كه ديرى است كه اين خاك ميزبان من بوده است

Fahime.M
07-11-2009, 12:34 PM
نزد تو آمده ام تا لمس کنم تو را
قبل از آنکه روزم شروع شود
بگذار چشمانت دمی بر چشمان من
بیاسایند
بگذار که دلگرمی رفاقت تو را
با خود بر سر کاربرم
ای دوست من
ذهن مرا از موسیقی خود سرشار کن
تا بماند با من در گذر از
صحرای سر و صداها
بگذار که آفتاب عشق تو بر قلل
افکار من بوسه زند و بماند
در درۀ زندگی من
آن جا که محصول به عمل می آید

Fahime.M
07-11-2009, 12:44 PM
نمی توانم گفت
که چرا این دل
اندک اندک
زار و نزار می شود
نیازهای کوچکی دارد
که هرگز نمی خواهد
یا نمی داند
یا به یاد نمی آورد

Fahime.M
07-11-2009, 12:45 PM
سفر

ناشاد است روز

روشنا
زير ابرهاى عبوس
كودكى كتك‏ خورده را ماند
با ردّ اشك‏ها
برگونه‏هاى بى‏رنگش.

و فرياد باد
به فرياد جهانى زخم‏ خورده ماند.

من اما مى‏دانم
كه راهى ِ سفرم به ديدار دوست....

Fahime.M
07-11-2009, 04:41 PM
رنج هست، مرگ هست، اندوه جدايي هست،
اما آرامش نيز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ كه به دريا می رود،
دامان خدا را می جويد .
خورشيد هنوز طلوع ميكند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد :
امواج دريا، آواز می خوانند،
بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند .
نيستی نيست .
هستی هست .
پايان نيست.
راه هست.
تولد هر كودك، نشان آن است كه :
خدا هنوز از انسان نااميد نشده است

Fahime.M
07-19-2009, 11:38 PM
بیا…
همان گونه كه هستي بيا دير مكن…
گيسوان مواجت آشفته
فرق مويت پاشيده.
بيا دلگير مشو
بيا همان گونه كه هستی
بيا دير مكن
چمن ها را پايمال كرده به سرعت بيا.
اگر چه مرواريد هاي گردنبندت بيفتد و گم شود.
باز بيا و دلگير مشو
از كشتزارها بيا،
تندتر بيا…
ابرهايي كه آسمان را پوشيده است مي بيني
در طول رود كه در آن ديده مي شود.
دسته پرندگان وحشي در پروازند.
بادي كه از روي چمن ها مي گذرد و هر آن شدت مي گيرد باد آن را خاموش خواهد كرد
چه كسي مي تواند ترديد داشته باشد كه به ابروان و مژگانت سرمه نپاشيده اي
زيرا ديدگان طوفانيت از ابرهاي باراني هم سياه ترند
اگر هنوز حلقه ي گل بافته نشده، چه مانعي دارد؟
اگر زنجير طلايت هم بسته نشده آن هم بماند
آسمان از ابر آكنده است دير شده همان گونه كه هستي بيا…
بيا فقط بيا…

(بخشي از نامه ي رابيندرانات تاگور به همسرش)