PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگي نامه ي فرانتس کافکا



Borna66
04-25-2009, 10:11 PM
فرانتس کافکا

http://www.pnu-club.com/imported/mising.jpg این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 1576x2504 یا سنگینی میباشد 616کیلو بایت.http://pnu-club.com/imported/2009/04/2587.jpg


فرانتس کافکا (۳ ژوئیه، ۱۸۸۳ - ۳ ژوئن، ۱۹۲۴) یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان در قرن بیستم بود.

آثار کافکا ـ که با وجود وصیت او مبنی بر نابود کردن همهٔ آنها، اکثراً پس از مرگش منتشر شدند ـ در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به شمار می‌آیند. [۱]

مشهورترین آثار کافکا داستان کوتاه مسخ (Die Verwandlung) و رمان محاکمه و رمان ناتمام قصر (Das Schloß) هستند. به فضاهای داستانی که موقعیت‌های پیش پا افتاده را به شکلی نامعقول و فراواقع‌گرایانه توصیف می‌کنند ـ فضاهایی که در داستان‌های کافکا زیاد پیش می‌آیند ـ کافکایی می‌گویند.


فهرست مندرجات



۱ زندگی
۲ عقاید و نظریات مذهبی
۳ فعالیت‌های ادبی

۳.۱ سبک نوشتاری
۳.۲ تفسیر نقادانه
۳.۳ تاریخ انتشار
۳.۴ ترجمه


۴ آثار
۵ یادداشت‌ها
۶ مراجع
۷ پیوند به بیرون


زندگی

کافکا در یک خانوادهٔ آلمانی‌زبان یهودی در پراگ به دنیا آمد. در آن زمان پراگ مرکز کشور بوهم، پادشاهی‌ای متعلق به امپراتوری اتریش و مجارستان بود. او بزرگ‌ترین فرزند خانواده بود و دو برادر کوچک‌تر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها جان باختند.

کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان اول آموخت، ولی زبان چکی را هم تقریباً بی‌نقص صحبت می‌کرد. همچنین با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رمان‌نویسان محبوبش گوستاو فلوبر بود. آموزش یهودی او به جشن تکلیف در سیزده سالگی و چهار بار در سال به کنیسه رفتن با پدرش محدود بود [۲]. کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت، و سپس در دانشگاه جارلز یونیورسیتی پراگ شروع به تحصیل رشتهٔ شیمی کرد، ولی پس از دو هفته رشتهٔ خود را به حقوق تغییر داد. این رشته آیندهٔ روشن‌تری پیش پای او می‌گذاشت که سبب رضایت پدرش می‌شد و دورهٔ تحصیل آن طولانی‌تر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاس‌های ادبیات آلمانی و هنر را می‌داد. کافکا در پایان سال اول تحصیلش در دانشگاه با ماکس برود آشنا شد که به همراه فلیکس ولش روزنامه‌نگار ـ که او هم در رشتهٔ حقوق تحصیل می‌کرد ـ تا پایان عمر از نزدیک‌ترین دوستان او باقی ماندند. کافکا در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغ‌التحصیل شد و یک سال در دادگاه‌های شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری خدمت وظیفهٔ بدون حقوق خود را انجام داد. [۱]
کافکا در ۱ نوامبر ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمهٔ ایتالیایی به نام Assicurazioni Generaliدایرهٔ صمیمی پراگ را تشکیل می‌دادند فعالیت‌های ادبی خود را نیز ادامه می‌داد.

در سال ۱۹۱۱ کارل هرمان همسر خواهرش اِلی، به کافکا پیشنهاد همکاری برای راه‌اندازی کارخانهٔ پنبهٔ نسوز پراگ، هرمان و شرکا را داد. کافکا در ابتدا تمایل نشان داد و بیشتر وقت آزاد خود را صرف این کار کرد.در این دوره با وجود مخالفت‌های دوستان نزدیکش از جمله ماکس برود ـ که در همهٔ کارهای دیگر از او پشتیبانی می‌کرد ـ به فعالیت‌های نمایشی تئاتر ییدیش هم علاقه‌مند شد و در این زمینه نیز کارهایی انجام داد.

کافکا در سال ۱۹۱۲ در خانهٔ دوستش ماکس برود، با فلیسه بوئر که در برلین نمایندهٔ یک شرکت ساخت دیکتافون بود آشنا شد. در پنج سال پس از این آنها نامه‌های بسیاری برای هم نوشتند و دو بار نامزد کردند. رابطهٔ‌ این دو در سال ۱۹۱۷ به پایان رسید.

کافکا در سال ۱۹۱۷ دچار سل شد و ناچار شد چندین بار در دورهٔ نقاهت به استراحت بپردازد. در طی این دوره‌ها خانواده به خصوص خواهرش اُتا مخارج او را می‌پرداختند. در این دوره، با وجود ترس کافکا از این که چه از لحاظ بدنی و چه از لحاظ روحی برای مردم نفرت‌انگیز باشد، اکثراً از ظاهر پسرانه، منظم و جدی، رفتار خونسرد و خشک و هوش نمایان او خوششان می‌آمد.[۴]
کافکا در اوائل دههٔ ۲۰ روابط نزدیکی با میلنا ینسکا نویسنده و روزنامه‌نگار هموطنش پیدا کرد. در سال ۱۹۲۳ برای فاصله گرفتن از خانواده و تمرکز بیشتر بر نوشتن، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. آنجا با دوریا دیامانت یک معلم بیست و پنج سالهٔ کودکستان و فرزند یک خانوادهٔ یهودی سنتی ـ که آن قدر مستقل بود که گذشته‌اش در گتو را به فراموشی بسپارد ـ زندگی کرد. دوریا معشوقهٔ کافکا شد و توجه و علاقهٔ او را به تلمود جلب کرد.[۵]

http://pnu-club.com/imported/2009/04/2588.jpg

قبر کافکا در گورستان ژیشکوف پراگ


عموماً اعتقاد بر این است که کافکا در سراسر زندگیش از افسردگی حاد و اضطراب رنج می‌برده‌است. او همچنین دچار میگرن، بی‌خوابی، یبوست، جوش صورت و مشکلات دیگری بود که عموماً عوارض فشار و نگرانی روحی هستند. کافکا سعی می‌کرد همهٔ اینها را با رژیم غذایی طبیعی، از قبیل گیاه‌خواری و خوردن مقادیر زیادی شیر پاستوریزه نشده (که به احتمال زیاد سبب بیماری سل او شد[۶]) برطرف کند. به هر حال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت، سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت، و در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در همان جا درگذشت. وضعیت گلوی کافکا طوری شد که غذا خوردن آن قدر برایش دردناک بود نمی‌توانست چیزی بخورد، و چون در آن زمان تزریق وریدی هنوز رواج پیدا نکرده بود راهی برای تغذیه نداشت، و بنابراین بر اثر گرسنگی جان خود را از دست داد. بدن او را به پراگ برگرداندند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان جدید یهودی‌ها در ژیشکوف پراگ به خاک سپردند.


عقاید و نظریات مذهبی


کافکا در بیشتر مدت زندگیش بی‌طرفی خود را در مورد ادیان رسمی حفظ کرد. با این حال و با این که هیچ‌وقت شخصیت‌های داستان‌هایش را یهودی تصویر نکرد، هرگز سعی نکرد ریشهٔ یهودی خود را پنهان کند. او از لحاظ فکری به مکتب هسیدیسم در یهودیت علاقه‌مند بود که برای تجارب روحانی و صوفیانه ارزش زیادی قائل است. کافکا در ده سال پایانی عمرش حتی به زندگی در اسرائیل ابراز تمایل کرد. تناقضات اخلاقی و آیینی موجود در داستان‌های «داوری»، «مأمور سوخت»، «هنرمند گرسنه» و «دکتر حومه»، همه نشانه‌هایی از علاقهٔ کافکا به آموزه‌های خاخام‌ها و تناسب آنها با قوانین و قضاوت در خود دارند. از طرف دیگر سبک وسواسی طنزآمیز راوی مجادله‌جوی «ژوزفین خواننده»، سنت شعارگونهٔ موعظه‌های خاخام‌ها را نمایان می‌کند.[۷]

روزنامه نیویورک تایمز در تاریخ ۱۶ اوت ۲۰۰۸ میلادی، نامه‌ای از دورا دايامنت، آخرين معشوقه کافکا به دوست نزديک کافکا يعنی مکس برود را منتشر کرده که در آن وی مدعی شده بود که «کافکا هميشه می‌خواست به اسرائيل مهاجرت کند».[۸]

داستان نوشته‌های گمشده کافکا به طور گسترده در مطبوعات و رسانه‌ها منعکس شده و به دنبال آن آرشيو ادبی آلمان در مارباخ که صاحب مجموعه‌ای از نامه‌های کافکاست خواستار انتقال اين اسناد از اسرائيل به آلمان شده است، اما آرشيو دولتی اسرائيل گفته که هيچ سند مهمی که مربوط به تاريخ مردم يهود باشد از اسرائيل خارج نخواهد شد.[۸]


فعالیت‌های ادبی


کافکا در طول رندگیش فقط چند داستان کوتاه منتشر کرد که بخش کوچکی از کارهایش را تشکیل می‌دادند و هیچ‌گاه هیچ‌یک از رمان‌هایش را به پایان نرسید (به جز شاید مسخ که برخی آن را یک رمان کوتاه می‌دانند).

نوشته‌های او تا پیش از مرگش چندان توجهی به خود جلب نکرد. کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که پس از مرگش همهٔ نوشته‌هایش را نابود کند. دوریا دیامانت معشوقهٔ او با پنهان کردن حدود ۲۰ دفترچه و ۳۵ نامهٔ کافکا، تا حدودی به وصیت کافکا عمل کرد، تا وقتی که در سال ۱۹۳۳ گشتاپو آنها را ضبط کرد. جستجو به دنبال این نوشته‌های مفقود هنوز ادامه دارد. برود بر خلاف وصیت کافکا عمل کرد و برعکس بر چاپ همهٔ کارهای کافکا که در اختیارش بود اهتمام ورزید. آثار کافکا خیلی زود توجه مردم و تحسین منتقدان را برانگیخت.

همهٔ آثار کافکا به جز چند نامه‌ای که به چکی برای میلنا ینسکا نوشته بود، به زبان آلمانی است.


سبک نوشتاری


کافکا که در پراگ به دنیا آمده بود زبان چکی را خوب می‌دانست، ولی برای نوشتن زبان آلمانی پراگ (Prager Deutsch)، گویش مورد استفادهٔ اقلیت‌های آلمانی یهودی و مسیحی در پایتخت بوهم را انتخاب کرد. به نظر کافکا آلمانی پراگ «حقیقی‌تر» از زبان آلمانی رایج در آلمان بود و او توانست در کارهایش طوری از آن بهره بگیرد که قبل و بعد او کسی نتوانست.[۹]

با نوشتن به آلمانی کافکا قادر بود جملات بلند و تودرتویی بنویسد که سراسر صفحه را اشغال می‌کردند، و جملات کافکا اغلب قبل از نقطهٔ پایانی ضربه‌ای برای خواننده در چنته دارند ـ ضربه‌ای که مفهوم و منظور جمله را تکمیل می‌کند. خواننده در کلمهٔ قبل از نقطهٔ پایان جمله است که می‌فهمد چه اتفاقی برای گرگور سمسا افتاده، یعنی مسخ شده[۱۰]

مشکل دیگر پیش روی مترجمان استفادهٔ عمدی نویسنده از کلمات یا عبارات ابهام‌آمیزی است که می‌توانند معانی مختلفی داشته باشند. مثلاً کلمهٔ Verkehr در جملهٔ آخر داستان «داوری»؛ این جمله را می‌توان این طور ترجمه کرد: «و در این لحظه، جریان بی‌پایان اتوموبیل‌ها از بالای پل می‌گذشت.» ولی کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که هنگام نگارش این جمله به «انزالی ناگهانی» فکر می‌کرده‌است.[۹] در حالی که ترجمهٔ رایج برای verkher همان ترافیک است.

http://pnu-club.com/imported/2009/04/2589.jpg
مجسمهٔ برنزی کافکا در پراگ




تفسیر نقادانه


بسیاری از منتقدان سعی کرده‌اند با تفسیر آثار کافکا در چارچوب مکاتب ادبی از جمله مدرنیسم و رئالیسم جادویی مفاهیم عمیق‌تری از آنها استخراج کنند.[۱۱] ناامیدی و پوچی حاکم بر فضای داستان‌های کافکا نمادی از اگزیستانسیالیسم شمرده می‌شود. برخی دیگر به سخره گرفتن بوروکراسی در داستان‌هایی مثل «گروه محکومین»، «محاکمه» و «قصر» را نشانی از تمایل به مارکسیسم می‌دانند، در حالی که برخی دیگر علت مخالفت کافکا با بوروکراسی را آنارشیسم می‌دانند.[۱۱] دیگرانی نیز هستند که کارهای او را از دریچهٔ یهودیت (بورخس یادداشت‌هایی در این زمینه دارد) یا فرویدیسم[۱۱] (به دلیل مشاجرات خانوادگی کافکا) یا تمثیل‌هایی از جستجوی متافیزیکی به دنبال خدا (یکی از معتقدان این نظریه توماس مان‌ بود) می‌بینند.

تم بیگانگی و زجر کشیدن بارها و بارها در آثار مختلف ظاهر می‌شود، و با تأکید بر این کیفیت، محققانی مثل ژیل دولوز و فلیکس گواتاری است که عقیده دارند کافکا بیش از نویسنده‌ای تنهایی است که از سر رنج می‌نویسد، و کارهای او سنجیده‌تر و «شادتر» از چیزی هستند که به نظر می‌رسند.
گذشته از این، با خواندن یکی از کارهای کافکا به صورت مجزا ـ با تمرکز بر بیهودگی تقلای شخصیت‌ها و بدون توجه به زندگی خود نویسنده ـ است که طنز کافکا مشخص می‌شود. کارهای کافکا از این منظر ربطی به مشکلات خود او در زندگیش ندارد، نمایانگر ساختگی بودن مشکلات آدم‌هاست.

زندگی‌نامه نویسان گفته‌اند که خیلی پیش می‌آمده که کافکا قسمت‌هایی از کتاب‌هایی که رویشان کار می‌کرده را برای دوستان نزدیکش بخواند، و در این خوانش‌ها همیشه بر جنبهٔ طنزآمیز نثر متمرکز بوده. میلان کوندرا طنز کافکا را در اساس فراواقع گرایانه و الهام‌بخش هنرمندانی جون فدریکو فلینی، گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و سلمان رشدی می‌داند. مارکز می‌گوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید «می‌توان جور دیگری نوشت».


تاریخ انتشار


خوانندگان آثار کافکا هنگام انتخاب کتاب برای خواندن باید به تاریخ انتشار کتاب‌های او (چه نسخه‌های آلمانی و چه نسخه‌های ترجمه شده) توجه داشته باشند. کافکا پیش از آماده‌سازی (و در برخی موارد حتی تمام کردن) بعضی از نوشته‌هایش برای انتشار از دنیا رفت، بنابراین رمان‌های قصر (که وسط یک جمله تمام می‌شود و در مورد تعلق داشتن یا نداشتن قسمت‌هایی از متن به اثر ابهام وجود دارد)، محاکمه (که فصول آن شماره ندارند و بعضی از آنها ناتمام مانده‌اند) و امریکا (کافکا نام مردی که ناپدید شد را برای آن انتخاب کرده بود) همه توسط ماکس برود آماده و چاپ شدند. به نظر می‌رسد برود هنگام کار روی دست‌نوشته‌ها اجازهٔ دخل و تصرف‌هایی را به خود داده‌است (جابه‌جا کردن فصل‌ها، تغییر زبان آلمانی و تصحیح نقطه‌گذاری) و بنابراین متن اصلی آلمانی که چاپ نشد، تغغیر داده شده‌است. نسخه‌های ویرایش شده توسط برود اغلب نسخهٔ نهایی (Definitive Edition) نام‌گذاری می‌شود.
پس از پایان جنگ جهانی دوم مالکوم پیسلی توانست اکثر دست‌نوشته‌های کافکا را جمع‌آوری کند و در سال ۱۹۶۱ در اختیار کتابخانهٔ بودلی آکسفورد قرار دهد.[۱۲] متن محاکمه نیز بعدها در حراجی خریداری شد و در اختیار بایگانی ادبی آلمان قرار گرفت.[۱۳]

پیسلی گروهی برای بازسازی رمان‌های آلمانی تشکیل داد و ناشر آلمانی اس فیشر ورلاگ آنها را مجدداً چاپ کرد. خود پیسلی بر انتشار قصر و محاکمه (چاپ هر دو در ۱۹۸۲) و یکی از همکارانش بر انتشار امریکا (چاپ ۱۹۸۳) نظارت کردند. این نسخه‌ها اغلب نسخهٔ منتقدان (Critical Edition) یا نسخهٔ فیشر نامیده می‌شوند. متن آلمانی این آثار و بسیاری از نوشته‌های دیگر کافکا در وب‌گاه پروژهٔ کافکا[۱۴] بیابید.


ترجمه


بسیاری از آثار کافکا در ایران ترجمه شده که از آن جمله است ترجمه‌های صادق هدایت و حسن قائمیان بر مسخ و گروه محکومین و گراکوسی شکارچی و ترجمهٔ جلال‌الدین اعلم از قصر. همان طور که گفته شد ترجمهٔ آثار کافکا بسیار مشکل و در بعضی موارد غیرممکن می‌نماید و به همین خاطر بسیاری از ترجمه‌های فارسی آثار کافکا راضی نیستند.


آثار


درآمد و حدود یک سال به کار در آنجا ادامه داد. از نامه‌های او در این مدت برمی‌آید که از برنامهٔ ساعات کاری ـ هشت شب تا شش صبح ـ ناراضی بوده چون نوشتن را برایش سخت می‌کرده‌است. او در ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۸ استعفا داد و دو هفته بعد کار مناسب‌تری در مؤسسهٔ بیمهٔ حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. او اغلب از شغلش به عنوان «کاری برای نان در آوردن» و پرداخت مخارجش یاد کرده‌است. با این وجود او هیچ‌گاه کارش را سرسری نگرفت و ترفیع‌های پی در پی نشان از پرکاری او دارد. در همین دوره او کلاه ایمنی را اختراع کرد، و در سال ۱۹۲ به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، یک مدال افتخار دریافت کرد.[۳] (همچنین وظیفهٔ تهیهٔ گزارش سالیانه نیز به او محول شد و گفته می‌شود چنان از نتیجهٔ کارش راضی بود که نسخه‌هایی از گزارش را برای خانواده و اقوامش فرستاد.) هم‌زمان کافکا به همراه دوستان نزدیکش ماکس برود و فلیکس ولش که سه نفری

قصر
دیوار چین
گروه محکومین
مسخ
طبیب دهکده
امریکا
آشکار
نامه به فلیسه
محاکمه

Fahime.M
05-19-2009, 12:17 PM
جملاتی از کافکا
نه تنها بعلت وضع اجتماعى, بلكه به فراخور سرشت خودم است كه من آدم تودار, كم حرف, كم معاشرت و ناكام بار آمده ام. نمى توانم اين را از بدبختى خودم بدانم, زيرا پرتويى از مقصد خودم است
.مختصات مرا كسى نمى دانست*
.شما همه با من بيگانه هستيد*
همه چيز وهم, است .خوانواده, دفتر اداره, دوست كوچه و حتى دورترين و يا نزديكترين زن همه اش فريب است. نزديكترين حقيقت آنست كه سرت را به ديوار زندانى بفشارى كه درو پنجره ندارد
.من اميدى به پيروزى ندارم و از كشمكش بيزارم. آنرا دوست ندارم, فقط تنها كارى است كه از دستم بر مى آيد
من از سنگم. بدون كوچكترين روزنه براى شك و يقين, براى مهر و كينه, براى دلاورى يا دلهره. بطور كلى و جزئى من سنگ گور خودم هستم. تنها مانند نوشتۀ روى سنگ اميد مبهمى زنده است
مسيح نمى آيد مگر هنگاميكه ديگر به آمدنش نياز نباشد. او يك روز بعد از روز موعود مى آيد, نه روز آخر بلكه فرجامين روز خواهد آمد
.محدود بودن كالبد انسانى هراس انگيز است*
ما براى زندگى در بهشت آفريده شده بوديم. بهشت براى ما پرداخته شده بود, اما سرنوشت دگرگون شد. آيا چنين تغييرى در سرنوشت بهشت هم روى داده ؟ به آن اشاره اى نشده است
.قفسى به جستجوى پرنده اى رفت
.رهايى ما در مرگ است, اما نه اين مرگ*
.اين دنياى دروغ و تزوير و مسخره را بايد خراب كرد و روى ويرانه اش دنياى بهترى ساخت*

Fahime.M
05-19-2009, 12:18 PM
کافکا در یادداشتهای روزانه خود در سال 1915 نیایشی به درگاه خدا دارد که ایمان گمشده . خضوع روح در هم شکسته کافکا رو منعکس می کنه:

بر من رحمت آور! سراپای وجودم سرشار از گناه است.گرچه استعدادهایم
چندان پست و حقیر نبودند . همه را بر باد دادم ... و اکنون به آخر خط
رسیده ام ... اگر محکومم ، نه تنها به مرگ بلکه به مبارزه تا دم مرگ نیز
محکومم... فقط کاری بکن که شب ها لحظه ای بیاسایم......

Fahime.M
05-19-2009, 12:19 PM
خلاصه داستان مسخ......


مسخ (1915) - هفتاد و دو صفحه

قصه هراس آوری است درباره گرگوار سامسا فروشنده دوره گردی که یک شبه به حشره غول آسایی تبدیل می شود. گرگوار آدم سخت کوش و متکفل مخارج پدر و مادر و خواهرش بوده است گرچه در نهان آرزو داشته که به عنوان رئیس و قانونگذار خانواده جای پدرش را بگیرد - در این حال چون ذهن ، احساس و خاطرات انسانی خود را حفظ کرده است ، رنج او چند برابر می شود . در حالی که طاق باز بر پشت سخت و لاک پشتی خود دراز کشیده و پاهای متعدد خود را با تشنج تکان می دهد ، زندگی پیشین و یکنواختش را به یاد می آورد پدر و مادرش از شنیدن صدای این حشره که مثل پسرشان حرف می زند ، به وحشت می افتند و با انزجار و هراس او را در اتاقش حبس مس کنند و به سراغش می روند . خواهرش گرتا دل بر او می سوزاند . همه روزه برایش غذا می آورد ، کثافتهایش را تمیز می کند و صندلی قدیمی گرگوار را کنار پنجره می برد تا برادر مسخ شده اش از ان بالا برو و طبق عادتی که داشت به تماشای عابران بپردازد ، ولی نمی تواند قیافه و بوی گرگوار را تحمل کند ، گرگوار که به این نکته پی می برد هنگام امدن او به اتاقش زیر مبل می خزد . مادرش برای تامین مخارج خانواده مجبور می شود خانه را به پانسیون تبدیل کند و پدرش که بازنشسته بود ، با اکراه به سر کار خود باز می گردد . خواهرش هم شغلی می گیرد و از آن پس هنگامی که به خانه می آید ، چنان خسته است که غذا دادن به گرگوار و تمیز کردن اتاقش را فراموش می کند . گرگوار زار و نزار می شود . یک روز به سبب سهل انگاری در اتاقش باز می ماند ، او بیرون می خزد و مشتریان پانسیون را به وحشت می اندازد ، آنها انجا را ترک می کنند . پدرش چند سیب به طرفش پرت می کند ، و معیوبش می کند ولی جانکاه تر از این درد وقتی است که می شنود خواهرش می گوید : «باید خودمان را از دست او خلاص کنیم .» میل به زندگی را کاملا از دست می دهد ، از غذا خوردن و نوشیدن سرباز می زند ، زار و ضعیف می شود « به زودی دریافت که دیگر دریافت که دیگر نمی تواند اعضای بدنش را تکان بدهد ... با طیب خاطر سرش را بر روی زمین گذاشت و آخرین نفسهایش از دماغش خارج شد.» و می میرد و مستخدمه ای جسدش را در سطل آشغال می اندازد...


پدرش می گوید: « خدا را شکر !!!!»

منبع :زندگی نامه کافکا در کتاب تفسیرهای زندگی نوشته ویل دورانت

کافکا :
"اگر می خواهید این داستانها را بفهمید،باید مرا درک کنید .....باید به زندگی ، شخصیت ، رنج ها و خوابهای من وارد شوید........."