PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نظر نيما درباره‌ شعر سعدي و حافظ



sara.it69
02-16-2011, 12:15 AM
نظر نيما درباره‌ شعر سعدي و حافظ


بخش اول:


http://pnu-club.com/imported/2011/02/1135.jpg (http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1389/11/254141158647241621801872792231241159909.jpg)
نيما يوشيج در چندجا از "حرفهاي همسايه" نظرش را درباره‌ي شعر سعدي و حافظ ابراز کرده و در مجموع نظرش درباره‌ي شعر سعدي منفي و درباره‌ي شعر حافظ مثبت بوده است.
ابتدا ببينيم که او درباره‌ي شعر سعدي و حافظ چه نوشته است.
در يادداشتي که با اين جمله شروع شده "شاعر بودن خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است"، نيما به توضيح اين موضوع پرداخته که شعر هر شاعري زيبايي خاص خود را دارد، و هنگامي که شعري از شاعري مي‌خوانيم، نبايد به شاعري ديگري فکر کنيم و شعر آنها را با هم مقايسه کنيم. سپس تجربه‌ي شخصي‌اش را به عنوان مثال بيان کرده است:
"... اگر تغزلات ساده (مملو از عاشقيهاي عادي) سعدي را مي‌خوانم فکر نمي‌کنم عشق حافظ چه‌قدر شاعرانه است و او زمينه‌ي چگونه نظامي است که فهميده مي‌شود ولي به زبان نمي‌آيد." (1)
در يادداشتي درباره‌ي انواع عشق در شعر کلاسيک فارسي، نيما يوشيج مقوله‌ي عشق در شعر فارسي را به دو بخش "عشق شاعرانه" و "عشق عادي" تقسيم کرده است. او عشق شاعرانه را عشقي دانسته که شاعر را به عرفان مي‌رساند، عشقي که مبهم است و راه به تاخت‌وتاز دلهايي مي‌دهد که رنج مي‌برند، در همه جا هست و در هيچ کجا نيست، شهوات را بدل به احساسات مي‌کند و مي‌تواند به سنگ هم جان بدهد. هم‌چنين عشق عادي يا غير شاعرانه را عشقي دانسته که به کار مغازله با جنس ماده مي‌خورد. در اين يادداشت، نيما عشق در شعر حافظ و مولوي و نظامي را عشق شاعرانه و عشق در شعر سعدي را عشق عادي دانسته است:
"در بين شعراي ما حافظ و "ملا" عشق شاعرانه دارند. همان عشق و نظر خاصي که هم‌پاي آن است و شاعر را به عرفان مي‌رساند. هم‌چنين نظامي... در سعدي اين خاصيت بسيار کم است و خيلي به‌ندرت مي‌توانيد در اين راه با او برخورد کنيد. عشق او براي شما گفته‌ام، عشق عادي است؛ عشقي که همه دارند و به کار مغازله با جنس ماده مي‌خورد؛ درصورتي‌که در شاعر به عشقي که تحول پيدا کرده است، مي‌رسيم؛ به عشقي که شهوات را بدل به احساسات کرده است و مي‌تواند به سنگ هم جان بدهد." (2)

او عشق شاعرانه را عشقي دانسته که شهوات را بدل به احساسات مي کند و مي تواند به سنگ هم جان بدهد. هم چنين عشق عادي يا غيرشاعرانه را عشقي دانسته که به کار مغازله با جنس ماده مي خورد.


در يادداشتي ديگر، در نقد قطعه شعري، به شاعرش نوشته که عشقي که در شعرش به کار برده، عشقي تطور نيافته و عادي است، مثل عشق در غزلهاي سعدي:
"عشقي که در آن به کار برده‌ايد تطور نيافته، عشق عادي است نه شاعرانه، مثل عشق در غزلهاي سعدي است." (3)
در يادداشتي ديگر، نظرش را درباره‌ي تفاوت بين شعر سعدي و حافظ به تفصيل شرح داده است:
"از تفاوت بين سعدي و حافظ پرسيدي؟ اگر اين مطلب بر شما پوشيده باشد يقين بدانيد، هميشه پوشيده خواهد بود. زيرا اين مطلب را در قسمت عمده‌اش با حس شديد خود بايد درک کنيد و مربوط به هيچ‌گونه علم و روش تحقيقي نيست. من در چند کلمه، مقصود خود را مي‌گنجانم و از راه لفظ و معني، شعر اين دو نفر را با هم تطبيق مي‌کنم. خيلي آسان است.
علاوه بر اشتباهات لغوي، شيخ اجل هيچ‌گونه تلفيق عبارت خاصي به کار نمي‌برد. اين مطلب خيلي براي شناختن وزن اشخاص اهميت دارد. مثل اين‌که هيچ منظور و معني تازه نداشته است. مطالب اخلاقي او بيانات سهروردي و غزليات او شوخيهاي بارد و عادي است که همه را در قالب تشبيه و فصاحت ريخته، اما حقيقتاً چه چيز است اين فصاحت که جواب به معني عالي نمي‌دهد؟
... شعراي بزرگ کلمات خاصي دارند که شخصيت آنها را مي‌شناساند، زيرا که معناي خاصي داشته‌اند و مجبور بوده‌اند کلمه براي منظور خود پيدا کنند. در صورتي که براي مطالب عادي، کلمات چه زياد و در دسترس همه هست و همه مي‌گويند.
شما حافظ را مي‌توانيد با يک دسته الفاظ خاص خود او در هر کجا بشناسيد، اما شيخ اجل...
اين است مقام اين دو بزرگوار در فصاحت کلام و در خصوص معني. در نزد شيخ هيچ‌گونه حسي تطور و تبديل نيافته و عشق براي او يک عشق عادي است که براي همه‌ي ول‌گردها و عياشها و جوانها هست، جز اين‌که او آن را آب‌ وتاب ‌دارتر ساخته است. ولي درباره‌ي شعراي بزرگ اين معني چنين است:
در شعراي بزرگ، عشق و عاشقي تبديل و تطور يافته. احساسات آنها تخمير شده. خميره‌اي است که وقتي خام بوده است (چنان‌که در جناب شيخ اجل). براي شيخ اجل، معشوق و معشوقه صورت و فکر معين و متداولي دارد، اين است که به هيچ‌گونه ابهام در اشعار او برنمي‌خوريد. او چيزي را در زندگي نباخته و به درد بي‌درماني نرسيده است. او راهنمايي است که خوب ذخيره کرده و در صورت نيازمندي دست به ذخيره‌ي خود مي‌اندازد. آن‌چه را که مي‌خواهد برمي‌آورد و به او آن رنگ را مي‌دهد که همه مي‌پسندند و براي همه‌ي مردم هست. او در زندگي به درد بي‌درماني نمي‌رسد و در عشق او معشوقه‌ي ناپيدا و در عين حال پيدايي يافت نمي‌شود. در اين صورت مسأله‌ي صفا و تصوف هم براي او حرفي‌ست. البته اين مقامي است که آن را بر مقام خود افزوده. تصوف خشک او با خون او و با حس او و با آتش او سروکاري ندارد. چون هريک از اين سه براي او اعتباري ندارند و (آن‌چه نپايد دوستي را نشايد) مي‌گويد. بنابراين مقدمه، معشوقه‌ي او (که ايده‌آل شعر او بشود) عادي است. با ريخت عادي که اگر در جلو او با چادرش نشسته باشد در نظر او (پيشاني اوست يا آينه در برابر آفتاب) است. نشاني و جاي معين احساسات او مربوط به محوطه‌هاي کثيف شهرهاست. مربوط به داخل حرمهاي بزرگان و ترکان. او عصاره‌ي فکر خود را از همين مکانهاي تيره مي گيرد و در همان‌جا بذر خود را مي‌افشاند.
خيال نمي‌کردم شما در خصوص او و حافظ از من بپرسيد و خيال هم نمي‌کنم اکنون به واسطه‌ي علاقه‌اي که من به حافظ دارم، گمان کنيد حرف زده‌ام...
صدبار منطق و عقل را در اين قضاوت ببينيد، به جاي ذوق و سليقه و حس. اين آن حرفي است که هست و حتماً روزي آينده‌ي ادبيات ما به آن مي‌رسد. احساسات شيخ را چندان شاعرانه فرض نکنيد و ارزشي متوسط بيشتر به آن ندهيد.
باز تکرار مي‌کنم عشق و احساسات شاعرانه بايد تخمير و تبديل شود. نه چنان که در همه‌ي مردم به طور متداول هست و عادي و عاميانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقي برمي‌خوريم و ابهامي و بي‌انتهايي که در خود آن احساسات منتهي مي‌شوند، اما در مردم به عکس." (4)
ادامه دارد ....
پي نوشت ها:
1- درباره‌ي شعر و شاعري- نيما يوشيج- دفترهاي زمانه- چاپ اول 1368- ص 55
2- درباره‌ي شعر و شاعري- ص 153
3- درباره‌ي شعر و شاعري- ص 209
4- درباره‌ي شعر و شاعري- ص 217 تا 219

sara.it69
02-16-2011, 12:18 AM
زبان، زبان ِ حافظ است یا سعدی؟


نظر نیما درباره‌ شعر سعدی و حافظ


بخش دوم:


http://pnu-club.com/imported/2011/02/1136.jpg
در یادداشت دیگری، نیما یوشیج زبان شعر را زبان شاعری دانسته که "خلق کلمه با اوست" و "تلفیق دارد" و فکر و موضوع دارد. سپس در مقایسه بیان حافظ و سعدی، زبان حافظ را زبان شعر دانسته و زبان غیب، زبان دنیا، زبان دل و زبان معنا، زبان یک زندگانی و هستی بالاتر:
"بگویید: زبان، زبان ِ حافظ است یا سعدی؟ حافظ زبان غیب است.
...
زبان این دو نفر که حافظ و نظامی باشند، زبان دنیا است. زبان دل. زبان معنی. زبان غیب. زبان یک زندگانی و هستی بالاتر.
اگر زبان فقیر ما با این دو نفر از نظری غنی بشود، اگر روزی زبان و ادبیاتی برای ما باشد، اگر روزی ادبیات ما شیوع یافت، آن روز، روزی است که می‌توان گفت به ادبیات واقعی دست یافته‌ایم." (1)
در نامه ای دیگر، نیما گلستان سعدی را شاهکار آثاری از ادبیات قدیم فارسی دانسته که مخلوط نظم و نثر هستند.(2)
در "ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان"، نیما حافظ را یکی "از عجیب ترین شعرای روی زمین" و "اعجوبه‌ی خلقت انسانی" دانسته و غزلش را "موزیک احساسات انسانی" نامیده است. (3)

پس از طرح نظر نیما یوشیج درباره‌ی شعر سعدی و حافظ می‌پردازم به نظر دو منتقد در این باره.
نخستین منتقد ضیا موحد است.
در گفت‌وگویی با سایت وازنا، مصاحبه‌گر از او پرسیده: چرا نیما با سعدی مخالف بود؟
ضیا موحد پاسخ داده: "من بارها جواب این را داده‌ام. نیما خیال می‌کرد ادبیات اگر پند آموز شد دیگر ادبیات نیست. این یک اشتباه بزرگ بوده. ادبیات ذاتاً اخلاقی است. در ضمن خود نیما از نامه‌ها گرفته تا شعرهایش پر از نصیحت است. آن‌چه تغییر کرده فرم کار است." (4)
این نظر ضیا موحد نادرست است و علت این‌که نیما نسبت به شعر سعدی نظر منفی داشته به هیچ‌وجه اخلاقی بودن یا پندآموز بودن آن نبوده، زیرا نیما در تمام مواردی که به شعر سعدی پرداخته و نظر منفی‌اش را درباره‌ی آن تشریح کرده، اشاره به غزلهای عاشقانه‌ی سعدی داشته، نه به مثنوی‌های اخلاقی و پندآموز بوستان، بنابراین مخالفتش با سعدی به علت پندآموز بودن شعر سعدی نبوده و دلیلهای دیگری داشته که در ادامه‌ی این مقاله آن را توضیح می‌دهم.
منتقد دوم ایرج پارسی‌نژاد است. او در کتاب "نیما یوشیج و نقد ادبی"، در بررسی انتقادی "حرفهای همسایه‌ی"، در سه جا نظر منفی نیما درباره‌ی شعر سعدی را نقد کرده، از جمله:
"روی‌کرد نیما به "عشق عارفانه" درخور توجه است، تا آن‌جا که نظامی را که شاعر دل‌خواه اوست به برخورداری از عشق عارفانه نسبت می‌دهد. اما با سعدی به علت آن‌که گمان می‌کند عشق در غزلهای او طبیعی و غریزی است، سر ستیز دارد... نیما باید به جای رسیدگی به عشق طبیعی و عشق عرفانی به ماهیت شعر در کلام سعدی توجه می‌کرد که چگونه او کلمات ساده را با سحر کلام خود به "شعر" بدل می‌کند. اما گویا کم‌مهری نیما به سعدی، هم‌چنان عشق بسیارش به نظامی، حاصل طبع و طبیعت و مأنوسات ذهنی اوست. ظاهراً زیباییهای بلاغی کلام سعدی مانند خیال‌انگیزی‌های نظامی آن‌چنان او را درنمی‌گیرد." (5)
"شگفتا که نیما عشق در غزل سعدی را که به شعر محض بدل شده "عشق عادی"، عشق غریزی خوانده است." (6)
"نیما در تفاوت سعدی و حافظ حرفهایی می‌زند که ناشی از ناآگاهی او از بلاغت درخشان، ساختار نحوی و معماری کلام استاد سخن سعدی است.
...
مشکل نیما در این است که بوطیقای او بر محور ابهام در شعر است. این اعتقاد شاید بیشتر ناشی از مطالعه‌ی آثار شاعران سمبولیست فرانسوی باشد، اما باری واقعیت این است که سعدی با ابهام سروکاری ندارد. او با صراحت شعر می‌آفریند و خلق زیبایی می‌کند و این نکته موجب سوء تفاهم در نیما می‌شود که عشق و احساسات را در حافظ عالی و در سعدی عادی و عامیانه بیابد." (7)
مشکل نیما در این است که بوطیقای او بر محور ابهام در شعر است. این اعتقاد شاید بیشتر ناشی از مطالعه‌ی آثار شاعران سمبولیست فرانسوی باشد، اما باری واقعیت این است که سعدی با ابهام سروکاری ندارد.

نظر ایرج پارسی‌نژاد درباره‌ی علت این‌که نیما نسبت به شعر سعدی دید منفی داشته و به آن بی‌مهر بوده، نظری درست و واقع‌بینانه است. واقعیت این است که نیما دوستدار شعر عالی بوده و شعری را "به اعلا درجه" عالی می‌دانسته که دارای ابهام و ایهام و عمق باشد، پیچیده و پوشیده و خیال‌انگیز باشد، زبانش زبان معنا و دل و غیب و زبان یک هستی والا باشد، چند لایه‌ای و دارای ابعاد تودرتو باشد، تفسیرپذیر و قابل تأویل باشد، و اگر به عشق می‌پردازد، عشقش عشقی شاعرانه و عمیق و پخته و پرداخته و تخمیر یافته باشد. و نیما تمام این ویژگیها را در غزلهای حافظ می‌یافت و در غزلهای سعدی نمی‌یافت، به همین دلیل عاشق غزلهای حافظ بود و او را "اعجوبه‌ی خلقت انسانی" و شعرش را "موزیک احساسات انسانی" و زبانش را زبان شعر و زبان غیب و زبان دل و زبان هستی بالاتر می‌دانست ولی برای سعدی ارزشی بیش از متوسط قائل نبود.
نیما معتقد بود: "آن چیزی که عمیق است، مبهم است. کنه اشیا جز ابهام چیزی نیست. جولانگاهی که برای هنرمند هست، این وسعت است (در حالی که می‌خواهد به همه چیز برسد و همه چیز را با قوت آن دریابد) این وسعت، هنرمند واقعی را تشنه‌تر می‌دارد. در عروق او نقطه‌ی پرعمقی، آن چاشنی تلخ و شیرین زندگی را که او به‌خود و نابه‌خود به‌هوای آن می‌رود، می‌چشاند. در آن یافته‌های زندگی او را باید دید. لذتهای گم‌شده با ساعات دور و دراز از هجران را حاکی از شبی که در میان شبها بیهوده به روز پیوست. روزی که او در روشنی زننده‌ی آن انتظار شب را می‌کشید. جان هنر با زندگی است... انسان نسبت به آثار هنری یا اشعاری بیشتر علاقمندی نشان می‌دهد که جهاتی از آن مبهم و تاریک و قابل شرح و تأویلهای متفاوت باشد." (8)
نیما معتقد بود: "کارهای باعمق اساساً ابهام انگیز هستند. این ابهام در همه‌جا- وقتی که عمیق می‌بینیم- وجود دارد. در همه‌ی روزنه‌های زندگی، مثل مه که در جنگل پخش شده است... حال‌آن‌که برای کسانی که نظری با این عمق ندارند، ابهامی هم وجود ندارد." (9)
غزل حافظ دارای این ابهام و قابل تفسیر و تأویل است، بنابراین از نظر نیما عالی و عمیق بود، و نیما به آنها عشق می‌ورزید؛ ولی غزل سعدی این خصوصیتها را ندارد و شفاف و صریح و سطحی است، بنابراین از نظر نیما عادی و غریزی بود، و نیما آنها را دوست نداشت.
نیما معتقد بود که "شعرای بزرگ کلمات خاصی دارند که شخصیت آنها را می‌شناساند زیرا که معنای خاصی داشته و مجبور بوده‌اند کلمه برای منظور خود پیدا کنند، درصورتی‌که برای مطالب عادی، کلمات چه زیاد و در دست‌رس همه هست و همه می‌گویند." (10)
بر اساس این اعتقاد، نیما زبان فردیت‌یافته‌ی حافظ با تلفیقات خاص و تعبیرات خودساخته‌ی منحصربه‌فرد و تأویل‌پذیر و دارای ایهام و ابهام ِ او را بر زبان فصیح و بلیغ ولی صریح و سطحی سعدی ترجیح می‌داد و زبان حافظ را زبان شعر عالی می‌دانست و زبان سعدی را زبان بیان احساسات عادی.
ادامه دارد...
پی نوشت ها:
1- درباره‌ی شعر و شاعری- ص 220 و 221
2- نامه‌های نیما یوشیج- نشر آبی- چاپ اول 1363- ص 174
4- ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان- انتشارات گوتنبرگ- چاپ سوم- بهار 1355
5- سایت وازنا- گفت‌وگوی نازنین رحیمی و علی هاشمیان با ضیا موحد
6- نیما یوشیج و نقد ادبی- ایرج پارسی‌نژاد- انتشارات سخن- چاپ اول 1388- ص 128 و 129
7- نیما یوشیج و نقد ادبی- ص 154
8- نیما یوشیج و نقد ادبی- ص 158 و 159
9- درباره‌ی شعر و شاعری- ص 167
10- درباره‌ی شعر و شاعری- ص 168

sara.it69
02-16-2011, 12:19 AM
نظر نیما درباره‌ شعر سعدی و حافظ (بخش سوم- پایانی)




(http://www.tebyan.net/LiteraryGenres/lyric_literature/2011/2/9/155161.html)[/URL]
[URL="http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1389/11/1872022341371223816332116757169819866252.jpg"]http://pnu-club.com/imported/2011/02/1137.jpg (http://www.tebyan.net/literary_criticism/2011/2/12/155364.html)
نیما معتقد بود که "در شعرای بزرگ، عشق و عاشقی تبدیل و تطور یافته. احساسات آنها تخمیر شده. خمیره‌ای است که وقتی خام بوده است... باز تکرار می‌کنم عشق و احساسات شاعرانه باید تخمیر و تبدیل شود. نه چنان‌که در همه‌ی مردم به‌طور متداول هست و عادی و عامیانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقی برمی‌خوریم و ابهامی و بی‌انتهایی که در خود آن احساسات منتهی می‌شوند، اما در مردم به‌عکس."
او می‌گفت: "شاعر هم مثل دیگران است و از این جهت به نظر می‌آید شعر احساسات عاشقانه یا غیر آن است، در صورتی‌که من برخلاف همه‌ی آنها که شعر را معنی کرده‌اند، می‌گویم این نیست. هر شاعر عامی یا تربیت و مطالعه دیده در کار خود اول به آن چسبیده، احساسات است. یعنی وجه نازل یک معرفت عادی را در نظر گرفته در اطراف آن طرح می‌ریزد. اگر خیلی عامی باشد خیال می‌کند عشقی را بیان کرده (این عشق را در غزلیات بسیاری از شعرای معروف پیدا می‌کنید.)
کودکانه‌تر و ابتدایی‌تر از این برای شاعری نیست که عاشق زنی باشد و غزلی بسازد، یا کسی از او مرده و مرثیه‌ای مؤثر در رثای او بسازد. این مرتبه مرتبه‌ی پست و عادی احساسات عموم مردم از اعالی و ادانی است و مردم عامی که به صورت الفاظ و مضامین و تشبیهات می‌چسبند، هنوز نمی‌دانند و گمان می‌برند این احساساتی است که باید از شاعری در حد اعلای کار خود توقع داشت.
...
عشق خاص شاعر، مانند همه‌ی احساسات او، عشق و احساساتی است که با او تخمیر یافته و به صورت دیگر درآمده است. چه بسا آن را به زبان غزل بیان نکرده، بلکه در ضمن هر واقعه و هر روایت در داستانها و نمایشها یا آثار دیگر خود به زبان آورده. آن درد و عشق سرتاپای وجود او (و به این جهت سرتاپای آثار او) را گرفته است. مانند خاصیت در میوه که به غیر از صورت آن است (به قول یکی از معاصرین معروف). این است که عشق شاعرانه و احساسات عالی آنها را برآورده است... عشق و دلی که شعرای بزرگ‌مرتبه دارند آن است که به زور فصاحت و بلاغت نمی‌توان آن را به خود چسبانید. تا نیاید، نمی‌آید و تا زندگی آن را نسازد، ساخته‌شدنی نیست."

بر اساس این باورها نیما عقیده داشت که برخلاف حافظ، سعدی از عشق و معشوق تصوری عادی و سطحی و عامیانه دارد و از این‌روست که هیچ‌گونه ابهامی در غزلهایش وجود ندارد و عشقش صریح و سطحی و عادی است و به درد مغازله با معشوقه می‌خورد. نیما معتقد بود که علت صراحت و سطحی بودن عشق در غزلهای سعدی این است که او عشق حقیقی را تجربه نکرده و درد بی‌درمانش را نکشیده و از شعله‌های سوزانش نسوخته و به‌خاطر آن چیزی را در زندگی نباخته و از رنج عاشقی و درد عشق عمیق و زخم کاری آن بی‌خبر بوده است.
بر اساس این باورها نیما عقیده داشت که برخلاف حافظ، سعدی از عشق و معشوق تصوری عادی و سطحی و عامیانه دارد و از این‌روست که هیچ‌گونه ابهامی در غزلهایش وجود ندارد و عشقش صریح و سطحی و عادی است و به درد مغازله با معشوقه می‌خورد.

نظر نیما این بود که آنچه سعدی از عشق می‌گوید، برخلاف حافظ، حاصل اندوخته و ذخیره‌ی استعدادش در سرودن کلام فصیح و شیواست، نه حاصل تجربه‌ی عاطفی دردناک شخصی‌اش؛ و او هروقت احساس نیاز می‌کند از این ذخیره‌ی ذهنی برداشت می‌کند و از کارگاه فصاحت و بلاغت ذهنش غزل عاشقانه‌‌ی شیوا و زیبایی بیرون می‌کشد و به آن رنگ و رویی همه‌پسند می‌دهد. عشق او از خون او و حس او و آتش درون او و سوز و رنج و درد باطنی او سرچشمه نگرفته و عشقش به معشوقه‌ای ناپیدا و والا و رازآگین نیست بلکه به معشوقی عادی و عامی است که در شهرهای کثیف در داخل حرمسراهای ترکان و بزرگان درباری به وفور یافت می‌شود:
"با ریخت عادی که اگر در جلو او با چادرش نشسته باشد در نظر او (پیشانی اوست یا آینه در برابر آفتاب) است. نشانی و جای معین احساسات او مربوط به محوطه‌های کثیف شهرهاست. مربوط به داخل حرمهای بزرگان و ترکان. او عصاره‌ی فکر خود را از همین مکانهای تیره می گیرد و در همان‌جا بذر خود را می‌افشاند."
به همین دلیل نیما معتقد بود که نباید احساسات سعدی را عاشقانه دانست و ارزش احساسات متوسط است. عشق سعدی هم عشق عادی و سطحی عامیانه است، نه عشق عالی و عمیق شاعرانه.
چنین است نظر نیما درباره‌ی غزلهای سعدی و زبان شعرش و عشقی که بیانگر آن است. بر اساس این نظر بود که نیما از شعر سعدی خوشش نمی‌آمد و شعر حافظ را بر آن ترجیح می‌داد و عاشق آن بود، و این حق طبیعی هرکسی است که شاعری را بپسندد و شاعری را نپسندد و شاعری را بر شاعر دیگر ترجیح بدهد.
نیما- بر خلاف آنچه پارسی‌نژاد نوشته- از "بلاغت درخشان، ساختار نحوی و معماری کلام استاد سخن سعدی" ناآگاه نبوده، بلکه درست برعکس، کاملاً به فصاحت و بلاغت هم‌راه با صراحت کلام سعدی و شیوایی آن واقف بوده ولی آن را برای خلق "شعر عالی" مورد نظرش کافی نمی‌دانسته، به همین سبب درباره‌ی غزل سعدی نوشته است:
"غزلیات او شوخیهای بارد و عادی است که همه را در قالب تشبیه و فصاحت ریخته، اما حقیقتاً چه چیز است این فصاحت که جواب به معنی عالی نمی‌دهد؟
... شعرای بزرگ کلمات خاصی دارند که شخصیت آنها را می‌شناساند، زیرا که معنای خاصی داشته‌اند و مجبور بوده‌اند کلمه برای منظور خود پیدا کنند. در صورتی که برای مطالب عادی، کلمات چه زیاد و در دست‌رس همه هست و همه می‌گویند.
شما حافظ را می‌توانید با یک دسته الفاظ خاص خود او در هر کجا بشناسید، اما شیخ اجل...
این است مقام این دو بزرگوار در فصاحت کلام و در خصوص معنی."
نیما هم مانند پارسی‌نژاد معتقد بوده که "سحر کلام" می‌تواند کلمات ساده را به "شعر" بدل کند ولی این نوع شعر را "شعر عالی"- از جنس شعر حافظ- نمی‌دانسته و "سحر کلام" را برای خلق شعری که درجه‌ی آن اعلا باشد کافی نمی‌دانسته و به‌جای صراحت، پوشیدگی؛ و به جای فصاحت و بلاغت که فراهم آورنده‌ی "سحر کلام" هستند، پیچیدگی؛ و به جای نظربازی و مغازله که بیانگر عشق عادی کوچه و بازاری هستند، درد و سوز ناشی از آتش عشق عمیق را برای خلق "شعر عالی" لازم می‌دانسته و معتقد بوده که سعدی فاقد این ویژگیهای ضروری بوده، در نتیجه با تمام "سحر کلام" نتوانسته عشقش را از مقام عشق عادی و سطحی به عشق عالی و عمیق و زبانش را از زبان ظاهر و لفظ به زبان غیب و معنی و دل ارتقا دهد، از این‌رو نتوانسته "شعر عالی" با ارزش والا خلق کند، و شعرش جز شعر عادی با ارزش متوسط نیست. و این حق نیما بوده که چنین برداشت و قضاوتی داشته باشد، قضاوتی که به نوشته‌ی خودش "صد بار منطق و عقل" در آن دیده می‌شود:
"صدبار منطق و عقل را در این قضاوت ببینید، به جای ذوق و سلقیه و حس. این آن حرفی است که هست و حتماً روزی آینده‌ی ادبیات ما به آن می‌رسد. احساسات شیخ را چندان شاعرانه فرض نکنید و ارزشی متوسط بیشتر به آن ندهید.
باز تکرار می‌کنم عشق و احساسات شاعرانه باید تخمیر و تبدیل شود. نه چنان که در همه‌ی مردم به طور متداول هست و عادی و عامیانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقی برمی‌خوریم و ابهامی و بی‌انتهایی که در خود آن احساسات منتهی می‌شوند، اما در مردم به عکس."