PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : چگونه ديوانه شدم



sunyboy
04-23-2009, 12:42 PM
از من ميپرسيد كه چگونه ديوانه شدم. چنين روي داد: يك روز، بسيار پيش از آنكه خدايان بسيار به دنيا بيايند، از خواب عميقي بيدار شدم و ديدم كه همه نقابهايم را دزديده اند. همان هفت نقابي كه خودم ساخته بودم و در هفت زندگيم بر چهره مي گذاشتم.

پس بي نقاب در كوچه هاي پر از مردم دويدم و فرياد زدم ُ دزد، دزد، دزدان نابكار.مردان و زنان بر من خنديدند و پاره اي از آن ها از ترس من به خانه هاي شان پناه بردند.هنگامي كه به بازار رسيدم، جواني كه بر سر بامي ايستاده بود فرياد بر آورد ُ اين مرد ديوانه است.

من سر بر داشتم كه او را ببينم؛ خورشيد نخستين بار چهره برهنه ام را بوسيد. نخستين بار خورشيد چهره برهنه مرا بوسيد و من از عشق خورشيد مشتعل شدم، و ديگر به نقابهايم نيازي نداشتم. و گويي در حال خلسه فرياد زدم ُ رحمت، رحمت بر دزداني كه نقابهاي مرا بردند. ُ
چنين بود كه من ديوانه شدم. و از بركت ديوانگي هم به آزادي و هم به امنيت رسيده ام؛ آزادي تنهايي و امنيت از فهميده شدن، زيرا كساني كه ما را مي فهمند چيزي را در وجود ما به اسارت مي گيرند. ولي مبادا كه از اين امنيت، زياد غره شوم. حتي يك دزد هم در زندان از دزد ديگر در امان است

Fahime.M
04-23-2009, 05:10 PM
خیلی خیلی زیبا بودممنونم....فکر می کنم از نوشته های جبران خلیل جبران باشه اگه اشتباه نکرده باشم...