PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : یک قطره از دریا



alamatesoall
01-28-2011, 07:42 PM
نویسنده ای که سرطان را خط زد .

الودی آتیاس نویسنده است اما نه نویسنده ای مثل باقی نویسنده ها . این دختر جوان 27 ساله به مدت یک سال در حال مبارزه با سرطان بود و تمام تجربیات دردناک و حالات روانی خود را در کتابی به نام "برگ برنده" به چاپ رسانده است . آنچه می خوانید، ترجمه گفتگوی مجله فرانسوی زبان پولریل (plurielle) با این نویسنده جوان است .

چرا دست به نوشتن این کتاب زدید؟
این کار نه برای آرام کردن خودم بلکه برای انتقال انرژی ام به دیگران بود . اطرافیان در زمانی که بیمار بودم به من روحیه بسیار دادند و من می خواهم همین روحیه را به مبتلایان به سرطان بدهم . می خواهم بگویم سرطان یک بیماری لاعلاج نیست و به راحتی قابل درمان است .

چگونه از شر بیماری خلاص شدید؟
من نیز مانند سایر بیماران وقتی از بیماری ام مطلع شدم از خود می پرسیدم "چه قدر مهلت دارم؟" اما بعد نوع سؤالاتم را تغییر دادم و به این فکر کردم که چه قدر زمان باقی مانده است تا دوباره بتوانم به زندگی عادی خود برگردم . تصمیم گرفتم نترسم و سبب ترس دیگران هم نشوم . به جای آن که هر روز صبح هنگام بیدار شدن با خود تکرار کنم که "این بی عدالتی است" با خودم تکرار کردم که "باید زنده بمانم" . همیشه زمان پس از بهبودم را مجسم می کردم و به فکر کارهایی بودم که باید انجام می شد . البته من معتقدم که همه مردم به یک شکل مداوا نمی شوند ولی امید داشتن به بهبودی خود کلید اصلی بهبودی است .

یعنی بیش از حد خوش بین بودید؟
پزشکم وقتی به من خبر ابتلایم به بیماری سرطان خون را داد، گفت : "شما معالجه می شوید." و من همین یک جمله را گرفتم و گرچه روزهای خوبی نداشتم ولی با خودم تکرار می کردم این بیماری نیز مانند خیلی بیماری های دیگر ماه ها طول می کشد اما سرانجام من به زندگی عادی خود باز خواهم گشت .

در کتابتان به این موضوع اشاره کرده اید که بیماری به شما مطالب زیادی آموخت ولی در عین حال چیزهای زیادی هم از شما گرفت ؛ منظورتان از این حرف چه بود؟
سرطان برای من مثل یک سکوی پرش بود . سعی کردم طی دوران بیماری ام طبیعی باشم اما خودم را محدود نکنم . ترس از بیماری و ترس از مرگ کاری کرد که حواشی زندگی را از یاد ببرم و به اصل توجه کنم و همین امر سبب بهبود کیفیت زندگی من شد . اسکنر پزشکی برای من مثل یک دستگاه هشدار دهنده بود که می گفت : "آیا تو در حال بهبود هستی یا فقط به سمت و سویی می روی که دیگران انتظارش را دارند ؟" پس از بهبود یاد گرفته ام که برای خود تصمیم بگیرم و اجازه ندهم تفکرات دیگران من را منحرف کند . به خیلی از مسائل مثل یک تابو نگاه نمی کنم و معتقدم همیشه پس از یک موقعیت سخت، زندگی مجدداً لبخند خواهد زد .

mohandes_m
01-28-2011, 08:22 PM
چه جالب