PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پا به پای تولستوی از ابتدا تا ایستگاه آخر



Lorenzo
12-17-2010, 03:50 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

اما یك واقعه دیگر لازم بود تا اساس فكری تولستوی كاملا دگرگون شود و آن دیدن صحنه مرگ برادرش در سفری بود كه به اروپا كرد. برادر او مبتلا به سل بود و...
امسال صدمين سالگرد درگذشت نويسنده روس است
امسال در روسیه سال تولستوی است؛ چون او 100 سال پیش در سال 1910 درگذشت. لئو تولستوی، نویسنده بزرگ روس با وجود این كه نزدیك به 2 قرن پیش به دنیا آمد و آثارش را در قرن 19 نوشت، اما هنوز به عنوان یكی از بزرگ‌ترین نویسندگانی كه جهان به خودش دیده، شناخته می‌شود و دو اثر بسیار مهم او یعنی «جنگ و صلح» و «آنا كارنینا» هنوز هم در سراسر جهان تجدید چاپ می‌شود. با وجود همه برنامه‌هایی كه برای این بزرگداشت چیده شده و ساخته شدن فیلم موفق «ایستگاه آخر» كه شرح زندگی سال‌های آخر تولستوی است، از او نمی‌شود به سادگی گذشت و به دلیل این كه دو كتاب از او در همه فهرست‌های برتر ادبی جای دارند، نمی‌شود او را تنها در قالب یك نویسنده بررسی كرد.
او هرچند یكی از بزرگ‌ترین رمان‌نویسان تاریخ بشر است، اما در قالب آثارش و مخصوصا شاهكارهایش زندگی و نگرش‌های روسیه در قرن 19 را جاودانه كرده و در قالب داستان‌هایی ـ كه با سبك داستان‌های رئالیستی یا واقع‌گرایانه طبقه‌بندی می‌شوند ـ به بررسی افكار و عقاید آن روزگار كشورش پرداخته است.


با همه اینها او باز نقش مهم‌تری در تاریخ بشری دارد. تولستوی به خاطر استعداد خاصش به عنوان یك مقاله‌نویس، نمایشنامه‌نویس و اصلاحگر آموزشی به عنوان تاثیرگذارترین چهره اشرافی خاندانش شناخته می‌شود، اما آموزه‌های اخلاقی او در آثار ادبی‌اش وی را به عنوان یك آموزگار اخلاقی معرفی كرد و مخالفت با كلیسای خشك ارتدوكس روسیه و تعالیم مسیحی آن، او را به عنوان یكی از پیشروان اصلاح دینی شناساند و نظریات ضدخشونت طلبی او كه در آثاری مثل «فرمانروایی خداوند در درون توست» منعكس شده، بعدها الهام‌بخش چهره‌های بزرگ قرن بیستم مثل مهاتما گاندی و مارتین لوتركینگ برای مبارزه با خشونت در جهان شد.
سفر او به اروپا در سال 1861 ـ 1860 موجب شد تا او با ویكتور هوگو آشنا شود. تولستوی بتازگی اثر جدید هوگو یعنی «بینوایان» را خوانده و از آن بسیار تاثیر گرفته بود. این تاثیر در فاصله كوتاهی خودش را در «جنگ و صلح» نشان داد. در این سفر او با پی‌یر ژوزف پرودون، آنارشیست فرانسوی هم آشنا شد. بسیاری از نظرات فلسفی سیاسی تولستوی كه بعدها به آثارش راه یافت از همین رابطه ریشه گرفته است. او بعدها در دفترچه خاطراتش نوشت این مرد تنها كسی بود كه اهمیت آموزش در زندگی بشر را درك كرده است. تحت تاثیر همین بحث‌ها بود كه تولستوی پس از بازگشتش به دهكده مادری‌اش، 13 مدرسه برای بچه‌های این منطقه ساخت و در مقاله‌ای در سال 1862 با نام «مدرسه در یاسنایا پولیانا» نوشت كه اهمیت آموزش روستاییان چقدر زیاد است.

لئو تولستوی در سال 1828 در همین دهكده یاسنایا پولیانا كه در 160 كیلومتری مسكو واقع بود، به دنیا آمد و با وجود این كه مادرش را وقتی 2 سال داشت و پدرش را در 9 سالگی از دست داد، زیر نظر افراد دیگر خانواده و با حضور آموزگاران و مربیان سطح بالا بزرگ شد. او پس از تحصیل در دبیرستان به دانشگاه رفت و به تحصیل در رشته زبان‌های شرق و حقوق پرداخت، اما با وجود 3 سال تحصیل، بدون گرفتن مدرك، دانشگاه را رها كرد. در آن دوره خوشگذرانی تنها كار او بود، اما آن هم حوصله‌اش را سر برد و مثل خیلی از بزرگ زادگان وارد ارتش شد. دفاع از شهر سواستوپل یكی از مهم‌ترین تجربیات زندگی اوست كه تاثیرش را می‌توان در اثر بزرگی مثل «جنگ و صلح» دید.
از همین‌جا و در حالی كه او 23 سال بیشتر نداشت، شروع به نوشتن كرد. اولین كتاب او اثری 3 بخشی است كه در 3 جلد با عنوان «كودكی»، «نوجوانی» و «جوانی» منتشر شد. نوشتن این اثر چند سال زمان برد، اما با پایان آن، تولستوی دیگر یك نویسنده شناخته شده بود. چون این 3 كتاب كه به نوعی زندگینامه خود او بود، بلافاصله پس از انتشار توجه افراد زیادی را به خود جلب كرد.


اثر بعدی او كه تولستوی در آن از تجربیات زندگی ارتشی‌اش در كنار افسران ارتش سخن گفته و دلاوری‌ها و دفاع آنها از شهر سواستوپل را بیان می‌كند، با نام «قصه‌های سواستوپل» منتشر شد. لئوی جوان كه هنوز 30 ساله نشده بود، یك انبان پر و پیمانه از تجربه و شهرت اندوخته و با استقبال بسیار مردم روبه‌رو شده بود، بنابراین وی به زادگاهش برگشت و به نوشتن ادامه داد.
در همین دوره است كه او به اروپا سفر می‌كند و با كوله باری از اندیشه‌های جدید به كشورش برمی‌گردد، اما در روسیه هم تغییراتی ایجاد شده بود و با فرمان تزار، رعیت‌ها و روستاییانی كه با زمین خرید و فروش می‌شدند، آزاد اعلام شده بودند. تولستوی با داشتن زمین‌های وسیع و ثروت زیاد، در میان این روستاییان مثل پادشاهی محبوب زندگی می‌كرد؛ او برای بچه‌ها مدرسه می‌ساخت، برایشان كتاب می‌خواند و به خانه روستاییان سركشی می‌كرد و نقش پزشك دهكده را هم ایفا می‌كرد. او كاملا تغییر كرده بود و از آن جوان سرخوش به مردی شیفته سادگی و طبیعت تبدیل شده بود. پس از ازدواج با سوفیا كه بخش مهمی از زندگی او را تشكیل می‌دهد، در سال 1862 با نوشتن كتاب «قزاق‌ها» كه شاهكار كوچكی به شمار آمد، به ستایش زندگی ساده در دل طبیعت پرداخت.

اما یك واقعه دیگر لازم بود تا اساس فكری تولستوی كاملا دگرگون شود و آن دیدن صحنه مرگ برادرش در سفری بود كه به اروپا كرد. برادر او مبتلا به سل بود و تولستوی در روزهای آخر زندگی‌اش در كنار او بود. با وجود این كه او با مرگ بیگانه نبود، اما مرگ در صحنه‌های نبرد با مرگی كه آهسته آهسته می‌آید و عزیزی را می‌برد، روح او را دچار آشوب كرد و از آن پس زندگی‌اش به 2 قطب مرگ و زندگی و جنگ و صلح بدل شد.
او 5 سال را صرف نوشتن رمان بزرگ جنگ و صلح كرد و در پایان دهه 60 این كتاب را منتشر كرد. مرگ در این كتاب نقشی اصلی در سرنوشت آدم‌ها دارد. دهه 70 هم «آناكارنینا» خلق شد و البته در كنارش انبوهی از داستان‌ها و رمان‌های كوتاه بود كه نوشته می‌شد.

با وجود همه شهرتی كه جنگ و صلح برای تولستوی همراه آورد، اما انرژی و زمانی كه صرف نوشتن آن شده بود، او را چنان با زندگی قهرمان هایش درگیر كرد كه دیگر هیچ وقت از آن اضطراب خارج نشد. او در نوشته‌هایش آرزو می‌كند كه كاش می‌توانست مثل یك دهقان 10 ساعت روز را كار بكند و زمینش را بیل بزند، اما او مثل قهرمان كتابش شاهزاده آندره به گرداب رسیده بود و احساس می‌كرد دیگر نمی‌تواند به زندگی ادامه بدهد. در این دوره او به زندگی ساده‌تر رسید و به مردم ساده روستایی نزدیك‌تر شد.
تولستوی با نوشتن هر اثر بزرگش با بخشی از وجودش درگیر می‌شد و به بررسی و كنكاش در آن بخش می‌پرداخت. سال 1879 در حالی كه او دو شاهكار بزرگش را به پایان رسانده بود، با بخش مهمی از وجود خودش هم تسویه حساب كرده بود؛ در این دوره او دچار تغییر عقیده مذهبی شد. تولستوی دیگر نمی‌توانست با قوانین مذهبی و كلیسایی كنار بیاید و در كتاب «اعتراف» بیان می‌كند كه از زندگی آمیخته به لذت، مذهب قراردادی و علم و فلسفه سرخورده شده است. او می‌خواهد مستقیم به ریشه‌های زندگی پیوند بخورد، ارتباطی بی‌واسطه با خداوند داشته باشد، در قید و بند عقاید كلیساییان نباشد، از طبقات اجتماعی دوری‌ كند و مستقیم به مردم برسد و با طبیعت به یگانگی و وحدت برسد. تولستوی در 50 سالگی یك عارف بود، با همه وجودش... لباس‌های مجللش را از تن در آورد و مثل دهقانان لباس پوشید، گیاهخوار شد و زندگی ساده‌ای را انتخاب كرد.


او سرانجام در سال 1880، بعد از مبارزات زیاد با خود و اشراف، از طبقه‌اش برید و به خدمت محرومان پرداخت. حتی از دریافت حق تالیف برای كتاب‌هایش خودداری كرد و در سال‌های قحطی ???? و ???? در 4 ناحیه ??? سفره‌خانه دایر كرد كه به قحطی‌زدگان غذا می‌داد. تولستوی در مقالاتش این مسائل را بررسی می‌كرد و تزار الكساندر سوم و بعدها نیكلای دوم را به عنوان عامل این مشكلات معرفی می‌كرد، اما تزار نمی‌توانست او را دستگیر كند. در كدام زندان می‌شد یك كنت نجیب‌زاده را زندانی كرد؟
با این حال تولستوی خسته بود و تنها. همه این دگرگونی‌ها بین زندگی او و همسرش فاصله انداخته بود و آنها كه صاحب 13 فرزند بودند، كه 8 نفر از آنها از دوران كودكی به سلامت گذشته و بزرگ شده بودند، دیگر چیزی برای گفتن به یكدیگر نداشتند. تنها دخترش آلكساندرا با پدر رابطه‌ای نزدیك و صمیمانه داشت و تولستوی خطاب به او می‌گفت: «روحی سنگین دارم». تولستوی، ارباب بلند قامت و با صلابتی كه روزگاری با اسب در املاكش می‌تاخت تا به درد روستاییان برسد، حالا حسابی درمانده بود. 82 سال داشت و می‌دانست باید برود. شاید این رفتن به معنی رفتن از خانه‌ای بود كه زندگی در آنجا را دوست نداشت یا شاید هم می‌دانست باید رفتن نهایی را انجام بدهد و می‌خواست این كار را به شیوه خودش بكند... در یك شب زمستانی روسیه، در برفی كه همه‌جا را سفیدپوش كرده بود، تولستوی با منشی‌اش كه دختر جوانی بود و دركش می‌كرد و دخترش از خانه‌ فرار كرد و سوار قطار شد. او در حالی كه تب داشت و ریه‌اش بیمار بود، روی نیمكت ایستگاه قطار درگذشت.

جنگ و صلح
این رمان عظیم به عنوان بزرگ‌ترین رمان در ادبیات روسی و از مهم‌ترین آثار ادبی جهان شناخته می‌شود. تولستوی در این اثر با بررسی دو خانواده بزرگ از اشراف روسیه، زندگی را از لحظه تولد تا مرگ بررسی كرده است. بلوغ، ازدواج، پیری، اشتباه‌های زندگی، از دست رفتن فرصت‌ها و در برابر آن
بازگشت به زندگی، همه و همه بر زمینه وقایع بزرگ تاریخی شكل گرفته است.


آنا كارنینا
در ژانویه 1872 كه سال در حال عوض شدن بود و مردم در شادی سال نو، یك بار دیگر مرگ سراغ تولستوی آمد. این بار زنی جوان در ایستگاه راه‌آهن، خودش را زیر چرخ‌های قطار انداخت و بعدها معلوم شد كه یك شكست عشقی عامل این كار بوده است. تولستوی خود را به جای زن جوان گذاشت و سعی كرد بفهمد چه ماجراهایی می‌تواند او را به اینجا كشانده باشد. از اینجا بود كه «آنا كارنینا» متولد شد؛ زنی زیبا از دنیای اشراف كه در شرایط دشواری قرار می‌گیرد و به همسر و فرزندش خیانت می‌كند، اما در كنار زندگی پژمرده و خشك شده او، خانواده‌های دیگری هم هستند كه با شادی و سلامت یا دروغ و بی‌تفاوتی زندگی می‌كنند.