PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر نو



Fahime.M
04-18-2009, 01:16 PM
میخوام اینجا تاپیکی باشه واسه نوشتن اشعار نوی فارسی
دوستان اگه امکانش هست نام شاعر رو هم ذکر کنید
با تشکر
:72:


از خواب

با گریه پا شدم

دستم هنوز

در گردن بلند تو آویخته ست

و عطر گیسوان سیاه تو

با لبم آمیخته ست


دیدار شد میسر و ...

با گریه پا شدم




سایه - 1350

sunyboy
04-18-2009, 09:14 PM
زیبا بود

Borna66
04-18-2009, 09:22 PM
زیبا بود

زيبا تر از زيبا بود.
خيلي ممنون ترگل خانوم

Fahime.M
04-19-2009, 01:14 PM
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی
روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را
بی قید
و تکان دادن دستت
که مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را
که عجیب
عاقبت مرد!
افسوس !
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد

حمید مصدق

Fahime.M
04-19-2009, 05:06 PM
خیال دلکش پرواز در طراوت ابر

به خواب می ماند


پرنده در قفس خویش

خواب می بیند

پرنده در قفس خویش

به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد


پرنده می داند

که باد بی نفس است

و باغ تصویری است


پرنده در قفس خویش

خواب می بیند





سایه - 1350

Fahime.M
04-19-2009, 05:07 PM
آنقدر زيبا دوستت داشتم كه باورت نمي شد

آنقدر كه در بهت و نا باوري گفتي

همه چيز را فراموش كن!!!

و حالا آنقدر ساده و زيبا با نبودنت كنار مي آيم
كه باورت نمي شود.

دريا مال تو
چشمانت مال من ...

فرصت مي دهم تا باور كني.

Fahime.M
04-22-2009, 06:49 PM
دل من باز چو نی می نالد

ای خدا خون کدامین عاشق

باز در چاه چکید

سایه

Fahime.M
04-22-2009, 06:50 PM
از تهی سرشار


جویبار لحظه ها جاریست


چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب واندر آب بیند سنگ


دوستان و دشمنان را می شناسم من


زندگی را دوست می دارم


مرگ را دشمن


وای اما با که باید گفت این


من دوستی دارم که به دشمن خواهم از او التجا بردن




جویبار لحظه ها جاری




اخوان ثالث

Fahime.M
04-22-2009, 06:51 PM
احساس بسترم

صدف خالی یک تنهائیست

و تو چون مروارید

گردن آویز کسان دگری





سایه

Fahime.M
04-22-2009, 06:57 PM
زآن زمان كه تو در خاك شدي
خاك بوي آسمان گرفت
و از آن زمان كه تو مردن را تصوير كردي
مرگ، زيباترين زيستن ها شده

اندام تكه تكه ات هنوز
همركاب سواران عاشقي است
كه سپيده دمان
طومارهاي طولاني شبها را در هم مي پيچند

و قطره هاي خون بر زمين نشسته ات
اكسير تداوم ناجياني است
كه آينه ها بشارت مي دهند.

اينك ديرگاهيست كه خنجرها به خون تو مديونند.

Fahime.M
04-22-2009, 07:02 PM
من نمي گويم در اين عالم

گرم پو
تابنده
هستي بخش
چون خورشيد باش

تا تواني
پاك
روشن

مثل باران
مثل مرواريد باش.

Fahime.M
04-23-2009, 05:36 PM
له له و تنفس

خوابم نمی برد
گوشم فرودگاه صداهای بی صداست
باور نمی کنی
اما
من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها
پیوسته باز می شنوم در درون شب
من رویش گیاه و رشد نهالان
پرواز ابرها تولد باران
تخمیرهای سکت و جادویی زمین
من نبض خلق را
از راه گوش می شنوم آری
همواره من تنفس دریای زنده را
تشخیص می دهم
باور نمی کنی
اما
در زیر پاشنه هر در
در پشت هر مغز
من له له سگان مفتش را
پی جوی و هرزه پوی
احساس می کنم
حتی
از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
نان و گل و سلامت و آزادی
می بینم آشکار
این پوزه های وحشت را
له له زنان و هار
آن گیاه از میان صداهای گونه گون
این له له آن تنفس
هر دم بلند
بنهفته هر صدایی دیگر
تا آستان قلبم بی تاب
نردیک می شوند
نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
اینک منم مهاجم و محبوس
لبریز آبهای طاغی دریای سهمگین
قربانی سگان تکاپو
می گردم و به بازوانم مواج
هر چیز را به گردم می گردانم
می ترسم
اما می ترسانم
دندان من از خشم به هر سو ده می شود
آشوب می شود دل من درد می کشم
با صد هزار زخم که در پیکرم مراست
دریا درون سینه من جوش می زند
فریاد می زنم
ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ
دشنام می دهم به شما با تمام جان
قی می کنم به روی شما از صمیم فلب
جان سفره سگان گرسنه
تن وصله پوش زخم
چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
در گرگ و میش صبح
تابم تب آوریده و خوابم نمی برد

Fahime.M
04-23-2009, 05:41 PM
باران نمی تواند

نه نه نمی تواند باران
کز جای برکنی
یا بر تن زمین
با تار و پود سست
پیراهنی ز پوشش رویینه بر تنی
با دانه دانه های پرکنده
با ریزشی سبک
با خکه بارشی که نه پی گیر
نه نه نمی توانی باران
هرگز نمی توان
باران ! تو را سزد
کاندر گذار عشق دو عاشق
در راه برگ پوش
حرف نگفته باشی و نجوای همدلی
باران !‌ تو را سزد
کز من ملال دوری یک دوست کم کنی
می ایدت همین که بشویی
گرمای خون
از تیغ چاقویی که بریده است
نای نحیف مرغک خوشخوان کنار سنگ
یا برکنی به بام
آشفته ککلی ز علف های هرزه روی
اما نمی توانی زیر و زبر کنی
نه نه نمی توانی زین بیشتر کنی
این سنگ و صخره های سقط را
سیلی درشت باید و انبوه
سیلی مهیب خاسته از کوه

سیاوش کسرایی

Fahime.M
04-23-2009, 10:05 PM
غروب

درختی پیر
شکسته خشک تنها گم
نشسته در سکوت وهمنک دشت
نگاهش دور
فسرده در غروب مرده دلگیر
و هنگامی که بر می گشت
کلاغی خسته سوی آشیان خویش
غم آور بر سر آن شاخه های خشک
فروغ واپسین خنده خورشید
شد خاموش

Fahime.M
04-23-2009, 10:06 PM
بانگ دریا

سینه باید گشاده چون دریا
تا کند نغمه ای چو دریا ساز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره براید باز
تن طوفان کش شکیبنده
که نفرساید از نشیب و فراز
بانگ دریادلان چنین خیزد
کار هر سینه نیست این آواز

Fahime.M
04-30-2009, 08:05 PM
کنار کوچه ی هر روزم عابری تنها
به چشم خسته ی بی رنگ او نهفته رموز
گذشته ام ز کنارش تمام فصل ها را
خزان گذشت و
زمستان به سر رسید و
هنوز...
به باغ خفته ی چشمش

بهار هم نشکفت

خطوط محو حضورش به رنگ خاکستر
به روی هر چه خیال است راه می بندد
نگاه یخ زده ی ساکتش
ولی انگار
به آتشی که درونم فکنده
می خندد...

Fahime.M
04-30-2009, 08:46 PM
مرگ در ماه
نه باران ، نه عشق ، نه چشم هايي رو به ماه
غروب همين نه باران وعشق بود
كه در راههاي بي ترانه و عابر - دور مي شدم
غروب همين نه چشم هايي
رو به ماه بود
كه ماه در چشم هايم
تا كنار چهره ها و صداهاي اين همه سال آمد
غروب كيي از باران ها و عشق بود
كه چشم در چشم ماه
از مادرم دور شدم
در راه
لب هايي خسته مي گفتند
چشم هاي كودكي را با خود آورده ام
كه شب ها ، خواب ماه مي بيند
مي گفتند
صدايي با خود آورده ام
كه از غروب هاي ماه مي گويد
مي گفتند
كنار آخرين مكث ماه
قدم هايم ناتمام مي ماند
در كجاي زمين
در كجاي چشم انتظاري رو به ماه
در كجاي دستهاي سرگردان مادرم
فراموش مي شوم ؟
در شب باران و عشق
در شب آخرين مكث ماه - مادر
انگشت
را به سمت ماه بگير
من آنجا خواهم مرد

Fahime.M
04-30-2009, 08:48 PM
سفر مرا به زمين هاي استوايي برد
.....و زير سايه ي آن بانيان تنومند
چه خوب يادم هست
................عبارتي که به ييلاق ذهن وارد شد

وسيع باش و تنها و سربه زير و سخت

Fahime.M
04-30-2009, 08:50 PM
ويد
ني ها همهمه شان مي آيد
مرغان زمزمه شان مي آيد
درباز و نگه كم
و پيامي رفته به بي سويي دشت
گاوي زير صنوبرها
ابديت روي چپرها
از بن هر
برگي وهمي آويزان
و كلامي ني
نامي ني
پايين جاده بيرنگي
بالا خورشيد هم آهنگي
http://pnu-club.com/imported/2009/04/251.gifسهراب سپهریhttp://pnu-club.com/imported/2009/04/251.gif

Fahime.M
04-30-2009, 08:52 PM
«...شب پره روي تنش جاي زخمي پيداست
روح من بي خبر است ،
که چرا خنجر من روي تنش زخمي کاشت .
همه ي آدميان در خوابند
پس چرا ظلمت شب بيدار است ؟!...
مگر او خسته ز افکار پريشانش نيست ؟
نه...
فکر او جاي دگر ميگردد
در خيالش همه ي پنجره ها بيدارند
آسمان رنگين است
همه شب بوها پي روزي ميگردند ...
خستگي روي تنش پيدا شد
و چه زود چشم خورشيد به بالا آمد .
من نگاهم به نگاهش افتاد
همه ي خستگي ام رفت ز ياد ...»

Fahime.M
04-30-2009, 09:00 PM
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاك
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاك
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم كبوترهای مست
نرم نرمك می‌رسد اینك بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه باز
خوش به حال دختر میخك می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر كامی نگیریم از بهار
گر نكوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فريدون مشيری

Fahime.M
04-30-2009, 09:03 PM
بوسه باران


غیر از این داغ که در سینه سوزان دارم
چه گل از گلشن عشق تو به دامان دارم ؟
این همه خاطر آشفته و مجموعه ی رنج
یادگاری ست کزان زلف پریشان دارم
به هواداریت ای پاک نسیم سحری
شور و آشفتگی گرد بیابان دارم
مگذر ای خاطره ی او ز کنارم مگذر
موج بی ساحل اشکم سر طوفان دارم
خار خشکم مزن ای برق به جانم آتش
که هنوز آرزوی بوسه ی باران دارم
غنچه آسا نشوم خیره به خورشید سحر
من که با عطر غمت سر به گریبان دارم
شمع سوزانم و روشن بود از آغازم
که من سوخته سامان چه به پایان دارم
شفیعی کدکنی (http://www.avayeazad.com/shafii_kadkani/index.htm)

Fahime.M
04-30-2009, 09:05 PM
بیا در کوچه باغ شهر احساس
شکست لاله را جدی بگیریم
اگر نیلوفری دیدیم زخمی
برای قلب پر دردش بمیریم
بیادر کوچه های تنگ غربت
برای هر غریبی سایه باشیم
بیا هر شب کنار نور یک شمع
به فکر پیچک همسایه باشیم
بیا ما نیز مثل روح باران
به روی یک رز تنهابباریم
بیا در یکشب آرام و مهتاب
کمی هم صحبت یک یاس باشیم
اگر صد بار قلبی را شکستیم
بیا یک بار با احساس باشیم http://pnu-club.com/imported/2009/04/251.gif

Fahime.M
04-30-2009, 09:20 PM
ه سراغ من اگر می‌آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند، از گل واشدۀ دورترین بوتۀ خاک.
روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپۀ معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می‌آید.
آدم اینـجا تنـهاست
و در این تنهایی، سایۀ نارونی تا ابدیت جاریست.

به سراغ من اگر می‌آیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.

Fahime.M
04-30-2009, 09:33 PM
صه دیوار و دخترکان معبد شیوا

تمام قصه دیوار
زندگی من است.
من آرزوی روزنه را
در عمقِ دخمه چشمانم
به قتلگاهِ نگاهِ شهوتِ شب بردم.
من سقفِ کاذبِ زندانم
و هیچگاه
خیالِ آرامِ میله های عزیز را
با داستانِ پوچِ رهایی
بر هم نمی زنم.
ای غرقه در توهمِ کابوسِ ابرها
از من مخواه
که در خوابِ خیره پلک
به میهمانی رؤیای رنگها بروم.

از من بترس
چلچله مغموم
من برای د یوِ سکوت
بستری نرم دوخته ام
از بالهای صدا.
********
من از تصورِ مرگ ِمسیح
بر چلیپای نور
زنده می گردم.
و سالهاست
که با اعتبارِ مرگ
از حجره های کوچک بازارِ زندگی
هر روز
آرزوی روزِ دگر را
نسیه می برم.
و چو بخطِ هوسهایم
هنوز پر نشده.
مرا با شما
صاحبانِ فروشگاهِ عشقهای زنجیره ای
که آبروی نقد می خواهید
و دیگر هیچ
هیچ حسابی نیست.

ای دوره گردِ عشق فروش
با طپشهای اشتیاق
مرا به خویش مخوان
مشتری نقدِ قلبِ تو
در جمعه بازارهای هرزه دری
پرسه می زند.
********
تمام وحشتِ گورستان
در رودِ روحِ یاغی من
جاریست.
من
با مرده های بی شمار
پیوند خورده ام.
و هرشب
با پای شو مِ خیالِ ولگردم
تابوتِ تازه تری را
تا ما ورای قصه گیسوی کهکشان
تا جامِ قبرِ شهوتِ ناهید
تشعیع می کنم.

از من فرار کن ای ماهِ نرم موی
ورنه در شبِ رؤیای پوچِ نور
ترا به بی شماره ترین پیوندهای مرده خود
پیوند می زنم.
********
بیهوده داستانِ سبزِ گلستان را
در گوشِ من مخوان.
از دستهای سنگی خود
بر ساقه های لاغرِ تندیسِ یک درخت
شاخه می سازم.
آنگاه
در سپیده گاهِ طلوعِ برگ
قصه پوچِ اطلسی ها را
به حکمِ غیر قابلِ برگشتِ دادگاهِ خزان
بر شاخه های سنگی خود
دار می زنم.
********
از انتهای خواب می ایم
و یک تیمارستان مجنون
دست در دست
یک عالمه جنون.
در کوله بارِ پارهِ عقلم
می رقصند.
ای خفته بر بالهای بیداری
در کو چه باغهای خوابهای دیوانهُِ من
قدم مزن.
مباد اینکه
رقاصگانِ کولی عقلم
فرشهای فلسفه ات را
با کفشهای بی قرار و خاکی خود
پاره تر کنند.
********

Fahime.M
05-01-2009, 10:28 AM
دهانت را می بویند

مبا دا که گفته باشی دوستت می دارم

دلت را می بویند

روزگار غریبی است نازنین

و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوخت بار ِ سرود و شعر فروزان می دارند

به اندیشیدن خطر مکن

روزگار غریبی است نازنین

آنکه بر در می کوبد شباهنگام، به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساطوری خون آلود

روزگار غریبی است نازنین

وتبسم را بر لبها جراحی می کنند

و ترانه را بر دهان

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی است نازنین

ابلیس پیروز، مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

Fahime.M
05-01-2009, 10:35 AM
مسافر باران

سیلی باران به گوشم می زند
وه ! که این سیلی به گوشم آشناست
می شناسم دست خیسی را که باز
همچنان سیلی به گوشم می زند
خوب می دانم که غمگینم ولی
ریشۀ نامهربانی ها کجاست؟
*
می دوم در خاطرات کودکی
خوب می آرم بیاد
سال هایی دور بود
مادرم آمد به ایوان بهار
*
تا که باران را شنید
مادرم دستی به موهایش کشید
گفت: تو آماده باش
مهربانی زیر باران می رسد

*
مهربانی خسته است
کوله بارش را بگیر
مهربانی چای می خواهد
بریز
مهربانی غصه دارد
زودباش
دستمالی را بیار
اشک هایش را بگیر
*
سال ها می گذرد
همچنان منتظرم
تاکه باران سیلی اش را می زند
زود از جا می پرم
*
می گذارم روی میز
چای و دستمال تمیز
...
شعر از فریبا شش بلوکی....

Fahime.M
06-16-2009, 11:34 AM
زیبای وحشی...
http://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gif
زن:- سحر،چون می روی در کام امواج.
کند تاب مرا هجر تو تاراج.

ماهیگیر:- منم یک مرد ماهیگیر ساده،
خدا نان مرا در آب داده!

زن:- تو را دریا فروکوبیده صد بار
ازین زیبای وحشی دست بردار!

ماهیگیر:- چو می خوانندم این امواج از دور ،
همه عشقم ،همه شوقم،همه شور.

زن:- فریبش را مخور ای مرد ،زین بیش،
به گردابش ، به طوفانش بیندیش!

ماهیگیر:- نمی ترسم،نمی پرهیزم از کار،
به امید تو می آیم دگر بار!
زن:- اگر از جان نمی ترسی دراین راه،
بیاور گوهری،رخشنده،چون ماه.
بشوی از خانه ات فقر و سیاهی
که مروارید نکوتر ز ماهی!

ماهیگیر:- ز عشقم گوهری تابنده تر نیست.
سزاوار تو زین خوشتر گهر نیست.
ولیکن تا نباشم شرمسارت،
فروزان گوهری آرم ،نثارت!
http://pnu-club.com/imported/2009/06/91.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gif
زنی خاموش در ساحل نشسته.
به آن زیبای وحشی چشم بسته.
بر او هر روز چون سالی گذشته است.
هنوز آن مرد عاشق برنگشته است!
نه تنها گوهری در دام ننشست،
که عشقی پاک گوهر رفت از دست!

"فریدون مشیری"

Fahime.M
06-16-2009, 11:36 AM
خارها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد :
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد !
http://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gif
قیصر امین پور...

Fahime.M
06-27-2009, 08:27 PM
"تنهايي "

به نام او... همان كه اشك را مرهم دلها آفريد


شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گلهاي نيلوفر صدا كردم

تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس

تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد با حسرت جدا كردم



و تو در پاسخ آبي‌ترين موج تمناي دلم گفتي:

"دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي..."

"ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشمان..."

"تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم"

همين بود آخرين حرفت



و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم

نميدانم چرا رفتي ؟ نميدانم چرا؟ شايد خطا كردم

و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي

نميدانم كجا؟ تا كي؟ براي چه؟

ولي رفتي.....

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي‌باريد

Fahime.M
06-27-2009, 08:29 PM
" مصلوب" شعر از: نسترن خسروشاهی (oghyanose_banafsh@yahoo.com?subject=Your%20Poetry %20in%20Greenpoems.com)

دیرگاهی ست از این کوچه ی تنگ
نفس سرد نسیمی نگذشته ست
عطر جان پرور عشقی نگذشته ست
لیک ، دوش
از وزشهای سیاه شب وحشت
نقش یک خاطره ی تلخ گذر کرد :
فروریخت ناگاه در نگاه تیره اش
آن مهر دامن گیر
زانکه بنیانش جز وهن نبود !
فرو افتاد از دستان سرد و خسته اش
ناگاه
آن طاقت دیرین
زانکه ریشه اش جز خون نبود !
به زمین افتاد
عشق
هوس
و تزویر !
تکه تکه شد
گسیخت !
و تنها صدای مهیب سکوت ماند
در هوای تلخ و مهزوم
تنها اشکهای یخ زده
بر چهره ای مات و مبهوت
و تنها دلی مصلوب
گشته تهی از غم و زار
گرداگردش چشمانی مشتاق
به نظاره ی "حق" بر سر دار !!
و در آن کوچه ی تنگ
در میان آن هیاهو و غریو
دل هر شب زده ی سوخته ای
به تمنا و به آهنگ نشست .
و تمام دیده ها ،
خالی از معنی و مفهوم و غرض
بر "دل" نشست .
گذر کرد آرزویی، سوار بر زورقی ،
از دریای کم ژرف خیال ،
و تمام خنده ها ، پیچیده بر چهره های پلید و دو رنگ ،
شکست
شکست
شکست ...
تنها " دلی " مصلوب ماند
خالی از هرگونه تاب
گرداگردش چشمانی مشتاق
به نظاره ی " حق " بر سر دار .....!!!

Fahime.M
06-27-2009, 08:31 PM
"شعر ناتمام"

نه او با من

نه من با او

نه او با من نهاد عهدي، نه من با او

نه ماه از روزن ابري بروي بركه اي تابيد

نه مار بازويي بر پيكري پيچيد



شبي غمگين

دلي تنها

لبي خاموش

نه شعري بر لبانم بود

نه نامي بر زبانم بود

در چشم خيره بر ره سينه پر اندوه

باميدي كه نوميديش پايان بود

سياهي هاي ره را بر نگاه خويش مي بستم

و از بيراهه ها راه نجات خويش مي جستم



نه كس با من

نه من با كس

سر ياري

نه مهتابي

نه دلداري

و من تنهاي تنها دور از هر آشنا بودم

سرودي تلخ را بر سنگ لبها سخت مي سودم

نواي ناشناسي نام من را زير دندانهاي خود بشكست

و شعر ناتمامي خواند

بيا با من

از آن شب در تمام شهر مي گويند

...
او با تو ؟

ولي من خوب مي دانم



شعر از: نصرت رحماني

Fahime.M
06-27-2009, 08:33 PM
" قاصدك "

قاصدك! هان، چه خبر آوردي؟
از كجا وز كه خبر آوردي؟

خوش خبر باشي، اما، ‌اما
گرد بام و در من
بي‌ثمر مي‌گردي

انتظار خبري نيست مرا
نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس
برو آنجا كه تو را منتظرند

قاصدك
در دل من همه كورند و كرند

دست بردار ازين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ
با دلم مي‌گويد
كه دروغي تو، دروغ
كه فريبي تو، فريب

قاصدك هان،
ولي... آخر... اي واي
راستي آيا رفتي با باد؟
با توام، آي! كجا رفتي؟ آي
راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
مانده خاكستر گرمي، جايي؟
در اجاقي طمع شعله نمي‌بندم...
خردك شرري هست هنوز؟

قاصدك
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي‌گريند


مهدي اخوان ثالث

Fahime.M
07-05-2009, 03:20 PM
شب بخیر مهتاب

در اتاق کلان سبز
یک تیلفون بود
و یک پوقانه
و یک تصویر از
گاوی دیوانه
که از بالای مهتاب پرید
و سه خرس بالای سه چوکی
و دو چوچه پشک
و یک دانه موشک
و یک جوره دستکش
و یک جوره جراب
و یک خانه
و یک شانه
و یک کاسه پر از نان
و یک زن پیر که پس پس می کرد: آرام.

شب بخیر اتاق
شب بخیرمهتاب
شب بخیر گاو دیوانه
شب بخیر نورو پوقانه
شب بخیر خرس ها
شب بخیر چوکی ها
شب بخیر چوچه های پشک
و آن یک دانه موشک
شب بخیر ساعت دیواری
و دیوار و الماری
شب بخیر خانه
شب بخیر شانه
شب بخیر جراب
شب بخیر دستکش
شب بخیر کاسهء نان
و شب بخیر ای زن پیر که پس پس می کنی: آرام...

شب بخیر ستاره ها
شب بخیر هوا
شب بخیر سروصدا در هر کجا.

Fahime.M
07-05-2009, 03:24 PM
در اين شبگير
كدامين جام و پيغام صبوحي مستتان كرده ست ؟ اي مرغان
كه چونين بر برهنه شاخه هاي اين درخت برده خوابش دور

غريب افتاده از اقران بستانش در اين بيغوله ي مهجور
قرار از دست داده ، شاد مي شنگيد و مي خوانيد ؟

خوشا ، ديگر خوشا حال شما ، اما
سپهر پير بد عهد است و بي مهر است ، مي دانيد ؟
كدامين جام و پيغام ؟ اوه
بهار ، آنجا نگه كن ، با همين آفاق تنگ خانه ي تو باز هم آن كوه ها
پيداست

شنل برفينه شان دستار گردن گشته ، جنبد ، جنبش بدرود
زمستان گو بپوشد شهر را در سايه هاي تيره و سردش
بهار آنجاست ، ها ، آنك طلايه ي روشنش ، چون شعله اي در دود
بهار اينجاست ، در دلهاي ما ، آوازهاي ما
و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود

هزاران كاروان از خوبتر پيغام و شيرين تر خبرپويان و گوش آشنا جويان
تو چه شنفتي به جز بانگ خروس و خر
در اين دهكور دور افتاده از معبر
چنين غمگين و هاياهاي
كدامين سوگ مي گرياندت اي ابر شبگيران اسفندي ؟

اگر دوريم اگر نزديك
بيا با هم بگرييم اي چو من تاريك

Fahime.M
07-10-2009, 09:48 PM
حالا ساکتی

بی اشتیاق تر از افتادن برگ پاییزی

جوانه ای که زودتر از فصل رویش

سر از شاخه می دمد

یا سرما خشکش می کند

یا با میوه ای نارس تمام می شود

بارها و بارها

به درختان سبز زیبا خیره شده ای

بگذار کمکت کنم

آرزو کن

آرزو کن و

سکوتت را بشکن

آرزو یی نداری؟

پس برای من آرزو کن

آرزو کن آخرین برگ درخت خاطره ام

هرگز نیافتد

و من هم برای تو آرزو می کنم

سبز شوی

به فصل سبز شدن

نه زود

و نه دیر...!

Fahime.M
07-10-2009, 09:50 PM
خودشکن

این مرد خودپرست
این دیو، این رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روی من و خیره در منست
گفتم به خویشتن
ایا توانِ رستنم از این نگاه هست ؟
مشتی زدم به سینه او
ناگهان دریغ
ایینه تمام قدِ رو به رو شکست

http://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gifحمید مصدّقhttp://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gif

Fahime.M
07-10-2009, 10:04 PM
ماه بالاي سرآبادي است
اهل آبادي در خواب
روي اين مهتابي
خشت غربت را مي بويم
باغ همسايه چراغش روشن
من چراغم خاموش
ماه تابيد به بشقاب خيار
بهلب كوزه ي آب
غوك ها مي خوانند
مرغ حق هم گاهي
كوه نزديك من است
پشت افراها،سنجدها
وبيابان پيداست
سنگ ها پيدا نيست
گلچه ها پيدانيست
سايه هايي از دور
مثل تنهايي آب
مثل آواز خدا پيداست
نيمه شببايد باشد
دب اكبرآن است:دو وجب بالاتر از بام
ياد من باشد فردا بروم باغحسن گوجه وقيصي بخرم
ياد من باشد فردا لب جوي حوله ام را هم باچوبه بشويم
ياد من باشد فردا لب سلخ طرحي از بزها بردارم
طرحي او جارو ها سايه هاشاندرآب
ياد من باشد هرچه پروانه كه مي افتد درآب زودازآب درآرم
يادمن باشدكاري نكنم كه به قانون زمين بربخورد
ياد من باشد تنها هستم،ماه بالاي سرتنهايياست...


سهراب سپهری

Fahime.M
07-10-2009, 10:09 PM
غروب نگاه می کرد
و چشمانت را نقاشی
تو آسوده بودی
و من
باد خاطرات را می برد
و تو همچنان بر نگاهی خمیده
دستانت تا اعماق فکر فرو رفته بودند
و بر جرقه ای انتظار می کشیدند
رعدها از پی هم آمدند و گذشتند
و تو هنوز
انتظاری را قدم می زدی
بر ساحلی که آب جای پای اندیشه ها را می شست
و من لی لی کنان انتظار خنده ای را که از لبهایت بربایم
آب به ساحل و ساحل به من گفت
بازی کودکانه ای بود
نه
امیر بخشایی

Fahime.M
07-20-2009, 01:52 PM
فقط رد مي شوي ...

آرام ...

بدون اينکه حتي دستهايت را تکان دهي ...

سنگيني سايه ات کافيست ...

تا خراب شود ...

کاخ کوچک آرزوهايم ...!

Fahime.M
07-27-2009, 02:00 PM
شب،تنهاترین تصویر در چشمان سردت
و شب،آیینه ای از انتظار و بی تو بودن
و نگاهم،انگار با نگاه آشنایت
امشب در آمیخته،چون نور با تاریک ترین لحظه شب
و در آن لحظه که تاریکی شب جان می داد
و صبح با قدم هایی نرم
درون ظلمت شب راه می یافت
در سپیده دم یادت،من؛
امید به روشنی چشم تو بستم اما
شب هم چنان پا برجا
درون جاده چشمان تو می تاخت
و من نالان و سرگردان
با مشتی از آرزوهای بی سامان
با ناله های تلخ باد،سرود سرد بی تو بودن را سرودم

درآن لحظه که چشمانت سیاهی را به چشمانم نشان می داد
صدای باد در گوش من می خواند :



در این ظلمت تو نابودی
بسان سایه ای در قعر چاهی تنگ
در این بن بست تقدیرت
در این لحظه که جز شب چیز دیگر نیست
تو نابودی
خیالش را بکش در یاد خود اینک
دلت را خوش نکن بر گرمی دستش
چرا؟
چون او همیشه مثل شب سرد است
اگر ماندی در این ظلمت
تو نابودی تو نابودی
و من رفتم
و تنها این گناهم بود:
که در قلب شبی تاریک،پی یک روشنی بودم
به جای ظلمت و تردید،سپیدی را درون چشم تو دیدم و من رفتم
و من رفتم...

Fahime.M
07-28-2009, 08:22 AM
دیگر رازی نیست نگفته بین ما ...

من به تمام دوستت دارم هايی که گفتم

می اندیشم ...

و تو

به فصل های نیامده ...

تو به یاد من

تمام کوچه های منتهی به کوه را

راه می روی ...

و من

تمام فصل های نیامده را

کنار تو می مانم ...

قول می دهم ...!

Fahime.M
07-28-2009, 08:24 AM
اگر ماه بودم،به هر جا كه بودم،
سراغ تو را از خدا مي گرفتم.
وگر سنگ بودم به هر جا كه بودي،
سر رهگذار تو جا مي گرفتم.
...اگر ماه بودي به صد ناز-شايد-
شبي بر لب با من مي نشستي.
وگر سنگ بودي،به هر جا كه بودم،
مرا مي شكستي،مرا مي شكستي !

Fahime.M
07-28-2009, 08:25 AM
آن گاه که دوازدهمین زنگ

نیمه شب

نواخته می شود

در انتظار پایان شادی هایت

نباش !

و بدان که هیچ دری به روی

تو بسته نخواهد شد ...

زیرا در این قصه

خداوند فرشته مهربان توست !!!


میلاد تهرانی

Fahime.M
07-28-2009, 08:26 AM
خط می کشم

کوتاه و راست

دو انتهایش را می بندم !

با تو و من ...

قوسش می دهی !

انتها را بر می داری

- من را -

بر می داری

می گذاری برود...

می شود بگویی چرا همیشه

نیم خط را

دوست داری ؟!...



بردیا کامیار

Fahime.M
07-28-2009, 08:30 AM
پژواک

به پایان رسیدیم اما
نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها
نکردیم پرواز
ببخشای
ای روشن عشق بر ما
ببخشای
ببخشای اگر صبح را
ما به مهمانی کوچه
دعوت نکردیم
ببخشای
اگر روی پیراهن ما
نشان عبور سحر نیست
ببخشای ما را
اگر از حضور فلق
روی فرق صنوبر
خبر نیست
نسیمی
گیاه سحرگاه را
در کمندی فکنده ست و
تا دشت بیداری اش می کشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم
در آن سوی دیوار بیمیم
ببخشای ای روشن عشق
بر ما ببخشای
به پایان رسیدیم
اما
نکردیم آغاز
فرو ریخت پر ها
نکردیم پرواز

شفیعی کدکنی

Fahime.M
07-28-2009, 08:35 AM
نشانی ات را

از زاهدترین دزد پرسیدم

خانه ای نشانم داد

متروک!



نبودی و من

به روی در نوشتم:

" ای بی بدیل

چه بی دلیل

از من گذشتی! "

Fahime.M
07-31-2009, 07:32 PM
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهء لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ِ ناگزیر خویش را رها کنم؟
...

Fahime.M
07-31-2009, 07:34 PM
تصویر ها در اینه ها نعره می کشند
ما را از چارچوب طلایی رها کنید
ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم
دیوارهای کور کهن ناله می کنند
ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید ؟
ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
تک تک ستارگان ، همه با چشم های در
دامان باد را به تضرع گرفته اند
کای باد ! ما ز روز ازل این نبوده ایم
ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم
غافل ، که باد نیز عنان شکیب خویش
دیریست کز نهیب غم از دست داده است
گوید که ما به گوش جهان ، باد بوده ایم
من باد نیستم
اما همیشه تشنه ی فریاد بوده ام
دیوار نیستم
اما اسیر پنجه ی بیداد بوده ام
نقشی درون اینه ی سرد نیستم
زیرا هر آنچه هستم بی درد نیستم
اینان به ناله ، آتش درد نهفته را
خاموش می کنند و فراموش می کنند
اما من آن ستاره ی دورم که آبها
خونابه های چشم مرا نوش می کنند

Fahime.M
07-31-2009, 07:39 PM
نه تو می مانی نه اندوه
ونه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظهء شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظهء خود جامهء اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه ، نه
آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
واگر بغض کنی
آه از آیینهء دنیا که چه ها خواهد کرد؟
گنجهء دیروزت
پر شد از حسرت واندوه و چه حیف
بسته های فردا ، همه ای کاش ، ای کاش
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود؟
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا مانده به غم وعدهء این خانه مده
با خدا باش
تا ابد او باقیست ...

Fahime.M
08-01-2009, 07:31 PM
تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است


هوشنگ ابتهاج

Fahime.M
08-01-2009, 07:33 PM
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد

قیصر امین پور

Fahime.M
08-03-2009, 07:28 PM
خانه ي دوست کجاست؟در فلق بود که پرسيد سوار.
آسمان مکثي کرد.
رهگذر شاخه ي نوري که به لب داشت به تاريکي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:

نرسيده به درخت،
کوچه باغي است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است.
مي روي تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سر به در مي آرد،

پس به سمت گل تنهايي مي پيچي،
دو قدم مانه به گل،
پاي فواره ي جاويد اساطير زمان مي ماني
و تو را ترسي شفاف فرا مي گيرد.
در صميميت سيال فضا،خش خشي مي شنوي:
کودکي مي بيني
رفته از کاج بلندي بالا،جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه ي دوست کجاست

Fahime.M
08-03-2009, 07:28 PM
خانه ات سرد است؟

خورشيدي در پاکت مي گذارم و برايت پست مي کنم !

ستاره اي در کلمه اي بگذار و برايم روانه کن ...

بسيار تاريکم ...!

منوچهر آتشي

Fahime.M
08-03-2009, 07:31 PM
دوره گردي خواهم شد
کوچه ها را خواهم گشت
جار خواهم زد:
آي شبنم ، شبنم ، شبنم
رهگذاري خواهد گفت:
راستي را ، شب تاريکيست
کهکشاني خواهم دادش
روي پل دخترکي بي پاست
دب اکبر را بر گردن او خواهم آويخت
هر چه دشنام ، از لبها خواهم بر چيد
هر چه ديوار ، از جا خواهم بر کند
رهزنان را خواهم گفت:
کارواني آمد بارش لبخند!
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد
چشمان را با خورشيد
دلها را با عشق
سايه ها را با آب
شاخه ها را با باد
...

سهراب

Fahime.M
08-03-2009, 07:33 PM
از نخستين روز آمدنم

تا اکنون ...

در انتظار شعاعي نازک ام

که بيايد ...

بنشيند ...

و نپرسد ...!


مينو نصرت

Fahime.M
08-05-2009, 05:30 PM
و زندگی آنقدر کوچک شد ...

تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم ...

افتادیم !!!



گروس عبدالملکیان

Fahime.M
08-05-2009, 05:32 PM
چیزهادیدم درروی زمین:
کودکی دیدم که ماه رابومی کرد.
قفسی بی دردیدم که درآن روشنی پریرمی زد.
نردبانی که درآن عشق می رفت به بام ملکوت.
من زنی رادیدم نوردرهاون می کوبید.
ظهردرسفره آنان بودسبزی،دوری شبنم بود،کاسه داغ محبت بود.
من گدایی دیدم دربه درمی رفت آوازچکاوک می خواست
وسپوری که به پوسته یک خربزه می بردنماز.
بره ای رادیدم بادبادک می خورد.
من الاغی دیدم یونجه را می فهمید.درچراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر.
شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می گفت" شما"
من کتابی دیدم واژه هایش همه ازجنس بلور.
کاغذی دیدم ازجنس بهار.
موزه ای دیدم دورازسبزه، مسجدی دورازآب....

Fahime.M
08-05-2009, 05:34 PM
تو دور می شوی ...

من

اينجا نشسته ام

پشت اين همه فاصله ...

برای دلم

قصه ی وصال می بافم !!!

Fahime.M
08-05-2009, 05:35 PM
نه آب‌اش دادم
نه دعايی خواندم،
خنجر به گلوي‌اش نهادم
و در احتضاري طولاني
او را کُشتم.
به او گفتم:
«ــ به زبان ِ دشمن سخن مي‌گويی!»

Fahime.M
08-05-2009, 05:37 PM
گوش كن...
دورترين مرغ جهان مي‌خواند.
شب سليس است ؛ و يكدست...
و باز..
شمعداني‌ها
و صدا دار ترين شاخه فصل ،
ماه را مي‌شنوند.
پلكان جلوي ساختمان؛
در فانوس به دست؛
و در اسراف نسيم...
گوش كن... جاده صدا مي‌زند از دور قدمهاي تو را

چشم تو زينت تاريكي نيست...
پلكها را بتكان...
كفش به پا كن و بيا...
و بيا تا جايي
كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد ؛
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو...
و مزامير شب، اندام تو را
مثل يك قطعه آواز به خود جذب كند.

پارسايي ست در آنجا كه تو را خواهد گفت :


" بهترين چيز رسيدن به نگاهي‌ ست كه از حادثه عشق تر است "

Fahime.M
08-06-2009, 05:57 PM
دراین خزان
خزان تباهی
دو قطره باران چه قدر زیبا بود ؟
اگر کنار یک درخت و دو بلبل
کسی نمی رنجید
کنار کوچه پر از خانه های جهنم وار
درون کوچه پسر بچه ایی نمی لرزید
درون خیابان خالی از مردم
دو پیرمرد و دو بانوی چرک صورت
برای زمستان خود نمی گریید
دو قطره باران چه قدر زیبا بود؟
...
ولی چه حیف
درون کوچه پر از روزنامه های خیس
نه سایه بان دو اشک روی گونه های خیس
دوباره این قط قطرهای لعنتی
دوباره خواب شد آرزو
بروی دانه های گیس

Fahime.M
08-06-2009, 05:58 PM
آتش
آتش بس
نقطه سر خط
روزنامه نوشت
رئیس جمهورمان
با وزیر جنگشان
سر جنگ داشت
درست ولی چرا ؟
برادر من کشته شد؟
جواب
سر جوخه
اعدام
آتش

Fahime.M
08-06-2009, 05:59 PM
در جمع مهربانان

ما را چه مي شود كه نمي گوييم ديگر
شعري براي جنگل
شعري براي شهر
شعري براي سرخ گلي
قلبي زخمي ستاره يي؟
آيا شكوه حادثه مبهوت كرده است
انبوه
شاعران را ؟
چنگ گسيخته
و زخمه ات شكسته
مقهور مي نشيني و ناباور
از رود رهگذر
چنگ گسستگي را با زخمه شكسته رها كرده يي
بيزار زندگي
وز تنگناي پنجره ات پيچكي كه سرخ
سر مي كشد به خلوت خاموشت
فرياد مي كشي و نه فريادي
با پرده هاي سنگين
انگار هيچ پنجره يي نيست
و در شب ملول تو اشباحي
فرياد مي كشند و نه فريادي
در جمع مهربانان
مي خواستم بگويم
ياران خدا را
لحظه اي درنگي
ياران
و بهت سنگين بود
و هر چه بود نفرت و نفرين
من ديده ام چه شبها
در خلوت شبانه ياران
با هاي و
هوي بسيار
بهتي غريب را كه چه سنگين نشسته بود
در جمع مهربانان
آنها كه سالها
فرياد مي كشيدند
آه اي صداي زنداني
اي آخرين صداي صدا ها
آيا شكوه ياس تو هرگز
از هيچ جاي اين شب منفور
نقبي به سوي نور نخواهد زد ؟
افسوس! من به درد فروماندم
در حيرتي كه با من
مي خواستم بگويم
هنگامه فلق
فرياد ارغوان را
سرد و ستروني
اما چگونه؟
بهت سنگين بود


م.آزاد

Fahime.M
08-06-2009, 06:00 PM
درونم از غصه و ماتم

مثال روح بي خوا ب است

دلم غمگين

تنم سنگين

سرابي در چشم رنگين

خودم شرمگين

از اين ننگي که در خواب است

Fahime.M
08-18-2009, 10:55 AM
خوابم نمي ربود
نقش هزار گونه خيال از حيات و مرگ
در پيش چشم بود
شب در فضاي تار خود آرام ميگذشت
از راه دور بوسه سرد ستاره ها
مثل هميشه بدرقه ميکرد خواب را
در آسمان صاف
من در پي ستاره خود ميشتافتم
چشمان من به وسوسه خواب گرم شد
ناگاه بندهاي زمين در فضا گسيخت
در لحظه اي شگرف زمين از زمان گريخت
در زير بسترم
چاهي دهان گشود
چون سنگ در غبار و سياهي رها شدم
مي رفتم آنچنان که زهم ميشکافتم
مردي گران به جان زمين اوفتاده بود
نبضش به تنگناي دل خاک ميتپيد
در خويش ميگداخت
از خويش مي گريخت
ميريخت مي گسست
مي کوفت مي شکافت
وز هر شکاف بوي نسيم غريب مرگ
در خانه ميشتافت
انگار خانه ها و گذرهاي شهر را
چندين هزار دست
غربال ميکنند
مردان و کودکان و زنان ميگريختند
گنجي که اين گروه ز وحشت رميده را
با تيغ هاي آخته دنبال ميکنند
آن شب زمين پير
اين بندي گريخته از سرنوشت خويش
چندين هزار کودک در خواب ناز را
کوبيد و خاک کرد
چندين مادر زحمت کشيده را
در دم هلاک ک رد
مردان رنگ سوخته از رنج کار را
در موج خون کشيد
وز گونه شان تبسم و اميد را
با ضربه هاي سنگ و گل و خاک پاک کرد
در آن خرابه ها
ديدم مادري به عزاي عزيز خويش
در خون نشسته
در زير خشت و خاک
بيچاره بند بند وجودش شکسته بود
ديگر لبي که با تو بگويد سخن نداشت
دستي که درعزا بدرد پيرهن نداشت
زين پيش جاي جان کسي در زمين نبود
زيرا که جان به عالم جان بال ميگشود
اما در اين بلا
جان نيز فرصتي که برآيد ز تن نداشت
شب ها که آن دقايق جانکاه مي رسد
در من نهيب زلزله بيدار مي شود
در زير سقف مضطرب خوابگاه خويش
با فر نفس تشنج خونين مرگ را
احساس ميکنم
آواز بغض و غصه و اندوه بي امان
ريزد به جان من
جز روح کودکان فرو مرده در غبار
تا بانگ صبح نيست کسي همزبان من
آن دست هاي کوچک و آن گونه هاي پاک
از گونه سپيده مان پاکتر کجاست
آن چشمهاي روشن و آن خنده هاي مهر
از خنده بهار طربناک تر کجاست
آوخ زمين به ديده من بيگناه بود
آنجا هميشه زلزله ظلم بوده است
آنها هميشه زلزله از ظلم ديده اند
در زير تازيانه جور ستمگران
روزي هزار مرتبه در خون تپيده اند
آوار چهل و سيلي فقز است و خانه نيست
اين خشت هاي خام که بر خاک چيده اند
ديگر زيمن تهي است
ديگر به روي دشت
آن کودک ناز
آن دختران شوخ
آن باغهاي سبز
آن لاله هاي سرخ
آن بره هاي مست
آن چهره هاي سوخته ز آفتاب نيست
تنها در آن ديار
ناقوس ناله هاست که در مرگ زندگيست

Fahime.M
08-18-2009, 10:56 AM
در نیست

راه نیست

شب نیست

ماه نیست

نه روز و نه شب...

هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید

که خاموشی به هزار زبان در سخن است.

در مردگان خویش نظر می بندیم با طرح خنده ای

و نوبت خویش را انتظار می کشیم بی هیچ خنده ای...

شاملو

Fahime.M
08-18-2009, 10:58 AM
با توام
ای لنگر تسکین !
ای تکانهای دل !
ای آرامش ساحل !
با توام
ای نور !
ای منشور !
ای تمام طیفهای آفتابی !
ای کبود ِ ارغوانی !
ای بنفشابی !
با توام

ای شور ، ای دلشوره ی شیرین !
با توام
ای شادی غمگین !
با توام
ای غم !
غم مبهم !
ای نمی دانم !
هر چه هستی باش !
اما کاش...
نه ، جز اینم آرزویی نیست :
هر چه هستی باش !
اما باش!


شادروان قیصر امین پور

Fahime.M
08-30-2009, 12:25 PM
تو شروع آسمونی می دونستم نمی مونی. (http://forum.isatice.com/-t3622.html). (http://forum.isatice.com/-t3622.html)
چشم تو آخر دنیاس خودت اینو نمی دونی
داشتن و نداشتن تو گاهی سخته گاهی ساده
اگه راهی اگه بی راه منم و پای پیاده



آخ که چه ساده گم شدم تو غربت چشای تو
سکوت شیشه ی دلم شکسته با صدای تو
آخ تمام لحظه هام اسمت یادم نمی ره
گذشته ها گذشته ها هیچ کی گناهی نداره

وقتی با تمام قلبم واسه زندگی می میرم
تن من می لرزه اما تو را از خودم میگیرم
من بی من من بی تو من از سایه فراری. (http://forum.isatice.com/-t3622.html)
می شم اون حادثه ای که روزی بود و روزگاری

حالا من نه توی قصه نه تو آرزوم نه خوابم
این سوال ساده ست چرا دنبال جوابم

آخ که چه ساده گم شدم تو غربت چشای تو
سکوت شیشه دلم شکسته با صدای تو
آخ که تمام لحظه هام اسمت یادم نمی ره
گذشته ها گذشته ها هیچ کی گناهی نداره


http://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gifدکتر افشین یداللهی http://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gif

ahoo
11-11-2009, 03:14 PM
ده صفحه ویه نیمچه خط (سلیمه برزگری)
یه نامه می نویسم
برای همه غمها
یه نامه برای اون که
می دونه همیشه تنهام
چند وقتیه ندیدمش
فقط یک بارتواین ماه
خبرنداره ازمنو
اشکهای گاه وبی گاه
ازهمه چی می نویسم
فیلم جدیدی که دیدم
تولد دخترخاله ام
گلایی که از پارک چیدم
ده صفحه یه نیمچه خط
تموم حرفای منه
به نظرت این ده صفحه
زیاده یاخیلی کمه؟
چندروزیه منتظرم
جواب این نامه بیاد
خداکنه اسم منو
نبرده باشداون زیاد
بعدیه ماه یه نامه ای
اومد رسید به دستم
بالاخره جواب داده
اونی که می پرستم
وای پاکته چه آشناست
آدرسو صد بار می خونم
این نامه خود منه
یادم رفته تمبر بچسبونم

Fahime.M
11-12-2009, 12:37 PM
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردنک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
...
می ایم می ایم می ایم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می ایم می ایم می ایم
و آستانه پر از عشق می شود
...

Fahime.M
12-11-2009, 10:50 PM
..
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
.
.
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم..


احمدرضا احمدی

Fahime.M
12-11-2009, 10:52 PM
من ندارم سر يأس
با اميدی كه مرا حوصله داد
باد بگذار بپيچد با شب
بيد بگذار برقصد با باد
گل كو می آيد
گل كو می آيد خنده به لب
گل كو می آيد ، می دانم
با همه خيرگی باد
كه می اندازد
پنجه در دامانش
روی باريكهء راه ويران
گل كو می آيد
.
.
.
من ندارم سر يأس
زير بی حوصلگی هایِ شب ، از دورادور
ضرب آهستهء پاهای كسی می آيد ...

زنده یاد شاملو

Fahime.M
12-11-2009, 10:53 PM
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم .
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود .
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد .
من به اندازه یک ابر دلم می گیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
- دختر بالغ همسایه -
پای کمیاب ترین نارون روی زمین
فقه می خواند .
سهراب

Fahime.M
12-11-2009, 10:57 PM
ما باختیم اما
باید قبول کرد شکست ما
انکار عشق نیست
ما چرت می زدیم ولی خورشید
در منتهای بیداری
با شعله ی روانش می تافت
نشناختیم و دور شدیم
حتی بدون حرف خداحافظی
دیوار ساز و زندان بان را
در یکدگر سراغ گرفتیم
تنها کسی که بیشتر از دنیا
چشم و چراغ ما بود

MAHBOOBEH
12-12-2009, 04:05 AM
تو به من خنديدي
و نميدانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم.

باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سال هاست كه در گوش من آرام،
آرام
خش خش گام تو تكرار كنان،
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا،
خانه كوچك ما
سيب نداشت

Fahime.M
02-10-2010, 04:31 PM
می‌دانم

فایده‌ای ندارد

فایده‌ای ندارد

به تلفن چشم بدوزم

هر از گاهی بروم پشت پنجره

پرده را كنار بزنم

یا با هر صدای آشنایی

سر برگردانم



فایده‌ای ندارد

درست مثل این‌كه

به گل‌های پیراهنم

آب بدهم

Fahime.M
02-10-2010, 04:32 PM
آسمان تعطیل است
بادها بیکارند
ابرها خشک و خسیس
هق هق گریه ی خود را خوردند
من دلم می خواهد
دستمالی خیس
روی پیشانی تب دار بیابان بکشم
دستمالم را اما افسوس
نان ماشینی
در تصرف دارد
......
......
......
آبروی ده ما را بردند!

Fahime.M
02-10-2010, 04:33 PM
پرواز
تا آسمانی
که لوبیای سحر آمیز هیچ قصه ای
به آن نمی رسید ...

من
رویای ناتمام یک پرواز بودم !

خداوند
پرهایم را یافت
و تمام مرا
از من
مژدگانی گرفت ...!

*omid*
02-10-2010, 11:53 PM
و تو را در راهم
كه شدم در پي عشق در دل خاك زير و زبر
هــــيچ نگشت كام و در اين بستر بيداد و فنا نام تو آرام همه ناله و آلام
كه تو اميد مني جام مني جان مني و ...
چو تو را در راهم

Fahime.M
02-21-2010, 02:02 PM
به پيش روي من، تا چشم ياري مي كند، درياست !
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست !
درين ساحل كه من افتاده ام خاموش،
غمم دريا، دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست !
*****
خروش موج، با من مي كند نجوا،
كه : - « هرل كس دل به دريا زد رهائي يافت !
كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت ... »
*****
مرا آن دل كه بر دريا زنم، نيست !
ز پا اين بند خونين بر كنم نيست ،
اميد آنكه جان خسته ام را ،
به آن ناديده ساحل افكنم نيست !


مرحوم فریدون مشیری

Fahime.M
02-21-2010, 02:03 PM
نگاهي به آسمان


كنار دريا، با آب همزبان بودم .

ميان توده رنگين گوش ماهي ها،
ز اشتياق تماشا چو كودكان بودم !
به موج هاي رها شادباش مي گفتم !
به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، كف ها،
به ماهيان و به مرغابيان، چنان مجذوب،
كه راست گفتي، بيرون ازين جهان بودم .

نهيب زد دريا،
كه : - « مرد !
اين همه در پيچ تاب آب مگرد !
چنين درين خس و خاشاك هرزه پوي، مپوي !
مرا در آينه آسمان تماشا كن !
دري به روي خود از سوي آسمان واكن !
دهان باز زمين در پي تو مي گردد !
از آنچه بر تو نوشته ست، ديده دريا كن !
زمين به خون تو تشنه ست ، آسماني باش !
بگرد و خود را در آن كرانه پيدا كن ! »
فریدون مشیری

Fahime.M
04-24-2010, 01:37 PM
راه واره

دريا كنار از صدف هاي تهي پوشيده است.
جويندگان مرواريد، به كرانه هاي ديگر رفته اند.
پوچي جست و جو بر ماسه ها نقش است.
صدا نيست. دريا - پريان مدهوشند. آب از نفس افتاده است.
لحظه من در راه است. و امشب - بشنويد از من -
امشب، آب اسطوره اي را به خاك ارمغان خواهد كرد.
امشب، سري از تيرگي انتظار بدر خواهد كرد.
امشب، لبخندي به فراتر خواهد ريخت.
بي هيچ صدا، زورقي تابان، شب آب ها را خواهد شكافت.
زورق ران توانا، كه سايه اش بر رفت و آمد من افتاده است،
كه چشمانش گام مرا روشن مي كند،
كه دستانش ترديد مرا مي شكند،
پاروزنان، به پيشتازش خواهم شتافت.
در پرتو يكرنگي، مرواريد بزرگ را در كف من خواهد نهاد


سهراب

Fahime.M
04-24-2010, 01:38 PM
ای مهربانتر از من
با من
در دستهای تو
ایا کدام رزمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره بباران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس ایا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟

O M I D
02-05-2014, 10:26 PM
عکس ماه
افتاده در برکه
عکس دو کودک نیز
ماه مال آنهاست
شاید که در خیال

O M I D
02-05-2014, 10:27 PM
اجزا
پیوسته نیستند
از پیش هم نهادن لب ها و گونه ها
پیشانی و گوش
تصویر هیچ چیز
حاصل نمی شود
چیزی کم است
کم
چیزی
گم است
گم
بر صفحه ی پازل
مانند حلقه ی مفقوده
در پشت شیشه های مغازه

O M I D
02-05-2014, 10:29 PM
چرخید سکه در هوا
افتاد
خط بود
پرتاب شد بالا دوباره
باز آمد
باز هم خط بود
هی رفت
هی آمد
خط بود خط خط خط
برداشت
گرداند
این رو
آن رو
یک خط
همان خط بود
پرتاب شد سکه
بر سنگ فرش کوچه ی بن بست
غلتید لنگان
افتاد در پساب باران کدر
در عمق گودال
خط

O M I D
02-05-2014, 10:29 PM
نیمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است
خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهایی را که
هرگز نخوانده بودی

O M I D
02-05-2014, 10:30 PM
بر این سبز خاموش افسانه وش
بر این نیل پیچان فریادگر
سرشک ار فشانم روا باد و باد
به یاد من افسانه ی سخت سر
گل افشانده گویی به دامان رود
جهان آفرین با نخستین بهار
و با ز آسمان آوریده فراز
بهشتی به آغوش دریا کنار

O M I D
02-05-2014, 10:30 PM
تو را کشان کشان بردند
عریان
از تمام نقش هایی
که با تو روی صحنه می رفتند
حالا برای زمین و زمان
چه فرق می کند
که
خون و استخوان بوده ای
یا سنگ