sara.it69
12-03-2010, 12:53 PM
*یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را در
سانفرانسیسکو آغاز کردند ، طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست
با شوهرش ارتباط برقرار کنه .......*
*یک روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت ، اما نمی دانست ران مرغ به زبان
انگلیسی چه می شود ، برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا
و پایین کرد و صدای مرغ درآورد ، بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به
قصاب نشان داد ، قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد.*
*روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد ، بازهم او نمی دانست که سینه مرغ به
انگلیسی چه می شود ، دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ
درآورد ، بعد دگمه های پالتو اش را باز کرد و به سینه خودش اشاره کرد ، قصاب
متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد .*
*روز سوم خانم ، طفلک می خواست سوسیس بخرد ، او نتوانست راهی پیدا کند تا این
یکی را به فروشنده نشان بدهد ، این بود که شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه
برد.............*
*………....*
*………..*
*……...*
*خیلی منحرفید*
*حواستون کجاست ؟*
*شوهرش انگلیسی صحبت می کرد........*
**
سانفرانسیسکو آغاز کردند ، طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست
با شوهرش ارتباط برقرار کنه .......*
*یک روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت ، اما نمی دانست ران مرغ به زبان
انگلیسی چه می شود ، برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا
و پایین کرد و صدای مرغ درآورد ، بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به
قصاب نشان داد ، قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد.*
*روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد ، بازهم او نمی دانست که سینه مرغ به
انگلیسی چه می شود ، دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ
درآورد ، بعد دگمه های پالتو اش را باز کرد و به سینه خودش اشاره کرد ، قصاب
متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد .*
*روز سوم خانم ، طفلک می خواست سوسیس بخرد ، او نتوانست راهی پیدا کند تا این
یکی را به فروشنده نشان بدهد ، این بود که شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه
برد.............*
*………....*
*………..*
*……...*
*خیلی منحرفید*
*حواستون کجاست ؟*
*شوهرش انگلیسی صحبت می کرد........*
**