PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : توصيه هايي براي قاضي و قضاوت سلامت دستگاه قضا



tania
11-26-2010, 02:53 AM
تفاوت انگيزه و انديشه
در بحث «قضاء» از آن جهت كه جان و عرض و مال مردم به دست قاضي است، اسلام هم حرمت خاص براي قضاء قائل شده و هم مسئوليت سنگيني. در بسياري از اين كتابهاي فقهي، اوصاف قاضي را كه نقل مي كنند، مي گويند: در قاضي «كمال عقل» شرط است. ما يك تكليف عادي داريم، كسي بخواهد مكلف باشد به نماز، روزه، حج، ساير احكام؛ اين بايد «عاقل» باشد اما آن عقلي كه در تكليف معتبر است، براي قضاء كافي نيست. يعني اگر كسي به همين اندازه عاقل بود، بالاخره حج بر او واجب است، روزه بر او واجب است و ساير آنها. اين عقل براي قضا؛ كافي نيست. يعني مثل افراد ديگر، اين نمي تواند قاضي باشد. يعتبر في القاضي كمال العقل.
و منظور از اين كمال عقل هم به معناي اجتهاد نيست؛ آن شرط ديگر است كه حالا قاضي بايد مجتهد باشد با مأذون مثلا. منظور كمال علمي نيست، چون كمال علمي يك شرط ديگري دارد و يك بخش ديگري. اين كمال به انگيزه برمي گردد. پس بنابراين اگر يك كسي عاقل بود، نمي تواند قاضي باشد. بايد كمال عقل را داشته باشد. يعني چه؟ چون آنهائي كه پرونده دست شان است، در فريب دادن و غارت قانون متخصص اند؛ خوب آدم با عده زيادي از غارتگران قانون روبرو بشود؛ اين اگر مجتهد مسلم باشد، انديشه اش تامين است، اما انگيزه اش چيز ديگر است. بين انديشه و انگيزه خيلي فرق است؛ انسان روي انديشه مي شود «عالم»، روي انگيزه مي شود «عاقل» آني كه ما يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان. العقل ما هو؟ العقل ما يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان(1). اگر كسي نتواند بهشت نقد را كسب بكند، عاقل نيست ديگر. اين كه مي بينيد هر از گاهي؛ گزارش دادگاه ويژه مي آيد، واقع آبرو ريزي است! اين كه مي بينيد هراز چند وقتي طشت كسي از بالا مي افتد، نه براي اينكه علم ندارند؛ ما كمبود دانش نداريم. اينها خيلي هايشان فاضل اند. كمبود عقل داريم.
داستان رشوه
خوب، حالا چه كار كنيم عاقل بشويم؟ وجود مبارك حضرت امير(ع)؛ آن كه ديگر شاعر نيست كه معاذالله كه از باب احسنه اكذبه، مبالغه آميز داشته باشد! در همان ذيل داستان عقيل وجود مبارك حضرت امير دارد به اين كه: اين كه لاي عبا قايم كردي، مي خواهي به من بدهي چي است؟ اگر صله و صدقه و اينهاست كه مي داني به ما نمي رسد. اگر منظور ديگري داري، أ مختبط انت(2)؟ مگر ديوانه شدي؟ مگر مخبطي؟ يعني پيشنهاد رشوه مي دهي، اگر آن عناوين است كه به ما نمي رسد. اگر قصد ديگري دارد، أ مختبط انت؟
آنگاه برهاني كه حضرت امير در نهج البلاغه، در ذيل همين داستان عقيل نقل مي كند اين است؛ مي گويد: من براي شما تشريح كنم كه رشوه چه است، تا شما ببينيد آدم عاقل دست به رشوه دراز مي كند يا نه؟! فرمود: اگر يك ماري باشد، حالا مار بزرگ، افعي يا يك نوع مار معمولي، آنجا مار بزرگ دارد؛ يك غذائي را بخورد، بعد از يك مدتي قي بكند، اين قي كرده افعي را به صورت يك خمير در بياورند، بعد به يك آقا بدهند، اين حاضر است بخورد؟! فرمود: «رشوه» قي كرده افعي است! آن كه مي دهد مار است، آن كه مي گيرد مار است، از جيب او درآمده، از كانال سم درآمده؛ به جيب شما رفته و در كانال سم رفته است.
آدم تا اين حرف ها را نچشد، همين است كه مي بينيد هر از گاهي يك رسوائي پيدا مي شود. اگر براي آبرويتان هم هست بايد خيلي مواظب باشيد. اين حرف ها به خود علي قسم راست است، حرف هاي علمي محض نيست.
بعد هم حضرت فرمود به اينكه: خوب، حالا رشوه؛ انسان بالاخره مالي كه مي گيرد، اين حرام است، ممكن است بعضي ها به رشوه هاي مالي مبتلا نباشند، به ديگر رشوه ها آلوده بشوند. يا كمال عقل آن است كه انسان از همه جوانب خودش را حفظ بكند.
مي فرمايد: كاري را كه آدم نكرد، حرفي را كه نزد، امضايي را كه نكرد، خوب مستور است، نكرده. اين معدوم است ديگر، نكرد. ولي يك چيزي را يواشكي خط كشيد، امضاء كرد، اين موجود مي شود. اگر چيزي موجود شد در نظام علي و معلولي، ما يك شيء معطل نداريم كه چيزي موجود باشد در عالم و معطل، اگر موجود است و عطله اي در كار نيست، فله علل و له معاليل، و له لوازم، و له ملازمات، و له مقارنات، و للازمه لازم، و لعلته عله، و لمعلوله معلول، اين مي شود يك اردو!
گاه يك حرف كوچك مي شود يك اردوي تحليلات عقلي. آنوقت يك اردو را آدم مي تواند در آستين جا بدهد؟ يواشكي، براي كسي نگو يعني چه؟ آدم بايد خيلي عوام باشد كه بگويد: آقا، مبادا براي كسي بگوئي! يعني چي؟ بالاخره موجود است يا معدوم؟ اگر موجود است، يك اردوست، حالا بر فرض ما يك كاري كرديم، به كسي نگفتيم، مگر نظام تابع اراده ماست؟ اگر موجود است، مي افتد در حلقه علت و معلول، آن هم كه سيال و پويا است. بنابراين، هيچ كاري را نمي تواند آدم مكتوم بكند.
آلودگي به چند راه
الرشوه ما هي؟ حالا ممكن است يك كسي طلبه باشد، درس بخواند، پول نگيرد؛ اما بايد ببينيم از ما چي توقع دارد؟ آدم كه آلوده مي شود، از چند راه آلوده مي شود! مرحوم آسيد محمدكاظم(رض) صاحب همين كتاب شريف عروه. در جلد دوم و سوم عروه كه جزء ملحقات عروه است در بحث قضاء و شهادت، مسئله رشوه را مطرح مي كند. راهي را طي مي كند كه صاحب جواهر هم آن راه را طي كرده؛ آن راه اين است كه آيا رشوه مخصوص پول است، يا اين القاب و ترويج ها و اينهائي كه مي گويند، اينها هم رشوه است؟
قبلا اين آقا ثقه الاسلام بود، حال شده حجت الاسلام، حجت الاسلام والمسلمين، ده تا تعارف هم بهش مي كنند، اين هم باورش شده و تحويل گرفته است!
يك وقتي است يك آدم عادي بود، وقتي كه به سمت رسيده، كسي كاري بهش ندارد. خوب يك احترامي دارد. يك وقت است او را چندين بار در اين نامه تجليل مي كنند، اين كسي كه تجليل مي كند، پرونده دارد و كار دارد. يك وقت است ما يك آقائي را چون در دستگاه قضائي است، نظام، نظام اسلامي است، قضاء قضاي اسلامي است، براي رضاي خدا احترام اش مي كنيم، طرفين ثواب مي بريم. اين چيز خوبي است. اين آقا زحمت كشيده، حيثيت اش را دارد مي دهد كه جان مردم، عرض مردم، مال مردم را حفظ بكند. ما براي رضاي خدا احترام مي كنيم، دعا مي كنيم؛ هم ما ثواب مي بريم، هم او از اين دعا متنعم مي شود. اين راه خوبي است. اما وقتي كسي كار دارد، پرونده دارد، هي تجليل مي كند، هي تكريم مي كند، هي جلوي پاي آدم پا مي شود، اين را بهش مي گويند: «رشوه معنوي».
صاحب جواهر دارد كه آيا اين هم رشوه است يا نيست؟ و جهان والقولان، اقواهما نعم. همين را آسيدمحمدكاظم هم دارد. حالا معلوم شد كار، كار مشكلي است؟! مخصوص آسيدمحمدكاظم هم نيست. اين بيان لطيف مرحوم صاحب جواهر است، كه خوب تو يك آدم عادي بودي، اين همه تجليل مي كنند، تحويل نگير. يك وقت ده تا لقب به آدم مي دهند، مثل زمخشري. «زمخشري» خوب يك آدم فحلي است در ادبيات و در تفسيرهاي اعتزالي خودش. اين وارد يك شهري شد، اهالي شهر مجاور فهميدند كه زمخشري آمده به شهرشان، با تجليل يك نامه نوشتند، گفتند؛ ايها العلامه، مثلا بر شهر ما نزول اجلال كن و اينها. اين در جواب آنها نوشت كه: اين القاب چي است به من مي دهيد؟ و ماالتلقيب بالعلامه الا كالرقامه و العلامه. فرمود كه: اينها را ما كه تحويل نمي گيريم! اين لقب هائي كه شما مي دهيد، مثل اين انگ ها و رنگ هائي است كه روي گوني مي زنيد. مثل اين گوني كشمش يا فلان چيز اعلاء، كشمش اعلاء، اين همين است. براي اينكه مي خواهيد بفروشيد. ما كه اهل اين نيستيم. اين همه القاب چي است كه مي دهيد؟ و ماالتلقيب بالعلامه الا كالرقامه و العلامه.
يك وقتي آدم بفهم است، كمال عقل دارد، باورش مي شود كه اينها بازي است، تحويل نمي گيرد، خوب اين طوبي له و حسن ماب. يك وقتي تازه از راه رسيده است، خيال مي كند اين است، باورش هم مي شود، لذت هم مي برد. اين را بهش مي گويند: مرتشي. يعني قرن الرشي. يك وقتي با بي اعتنائي رد مي شود، اين كاغذ را مي اندازد توي سطل، اين گذشته از اين كه معصيت نكرده، ثواب هم نصيب اش مي شود. يك وقتي يك آدم خوش باور و ساده لوح و زودباور، خيال مي كند بله، حالا المسلمين هم اضافه شده؛ اين خودش را به هدر مي دهد. اين ها به علم برنمي گردد. ما مشكل علمي در مملكت نداريم.
الان شما بالاخره زود يا دير، بالاخره به پرونده ها انس پيدا مي كنيد، جزء ولولا الكل اين پرونده ها، مشكلات الفباي دين است. اينها كه اختلاف شان مربوط به ايستگاه مير نيست! اختلافات اين طرفين در بديهي ترين مسائل اسلامي است. اختلاف موجر و مستأجر است، كم فروشي است، گران فروشي است، خلف وعده است، بدگوئي است، همين چيزهائي است كه همه ما مي دانيم كه بد است. الان دادگستري ها به مراتب بيش از مسجد و حسينيه ارباب رجوع دارد! اينها مشكل علمي كه ندارند كه، قاضي هم به شرح ايضا.
مسير شيطان
به ما گفتند، بيش از هر چيزي به موعظه محتاج ايم! چون آني كه وسوسه مي كند كه سالي يك بار، يا شش ماه يك بار، يا يك ماه يك بار وسوسه نمي كند. در شب، روز، خواب، بيداري، يوسوس في صدور الناس، من الجنه والناس(3). خوب اگر هر روز، هر لحظه، در خواب و بيداري يكي هست، دارد وسوسه مي كند، يك كسي هم بايد باشد، چهار تا كلمه نصيحت بكند ديگر. ما به دنبال علم نيستيم! علم جايش حوزه است. آنجا بايد درس بخوانيم، بله عالم مي شويم. اما مسجد و حسينيه جاي اين نيست كه يك مطلب علمي طرح بكنند!
يك كسي بايد باشد كه نفوذ بكند، بگويد: آقا ايني كه مي بيني، اين قي كرده است، نخور. بگوئيد: اين قي كرده است، قي كرده است، قي كرده است، ده بار بگويد. براي اينكه آن هم ده بار تشويق مي كند ديگر. شيطان كه از راه علم فريب نمي دهد. كه، از راه رغبت فريب مي دهد. خوشمزه است. بگير. از اين طرف آدم خطبه را مي خواند، نه آقا اين سم است، نگير. يك كسي بايد باشد كه روزي ده بار به ما آن خطبه را بگويد.
آنوقت براي آدم ملكه مي شود. فرق نمي كند سم آن بازي هاي القاب بازي، يا بازي هاي مالي، فرق نمي كند روي فتواي صاحب جواهر و مرحوم آسيد محمد كاظم، اگر آن هم مثل همين است، خوب فرق نمي كند ديگر. آن وقت از اين به بعد مي شود عاقل!
بنگريد، ببينيد، «شهيد بهشتي» چه مي گويد؟! شهيد بهشتي تا كسي از نزديك با او كار نمي كرد، نمي دانست چه طور است. خوب، ايشان وقتي كه درجلسات خصوصي مرحوم علامه طباطبايي بود، ما او را به عنوان طلبه فاضل مي شناختيم. اما اين يك بنيان مرصوصي اي بود در ادب مديريت و عقل، در عدل!!
بعد ازشهادت اش، من يك روزي در همان دفتر شوراي عالي قضائي كه آنجا محل كار بود، يك مقداري برايشان قرآن خواندم و خوابيدم . ديدم با يك چهره شفافي حاضر است. گفتم: كجا؟ ديدم اشاره كرد به آن قصر، گفت: آنجا مي روم. اين مي شود! اين مي شود شهيد بهشتي، پس مي شود. اينجور شد! اين ديگر پيغمبر و امام كه نبود. سخت هم كه نيست! اينها را امام خوب تربيت كرد، علامه طباطبايي خوب تربيت كرد، اينها هم به اين مقام رسيدند.
همان اوائل، آنروز كه كميته و ژاندارمري و شهرباني، ادغام نشده بود تا بشود نيروي انتظامي! هر كدام بخش خاص خودشان را داشتند. مسئوليت تأمين امنيت مرزها هم با عهده قضاييه بود. وزارت كشور هم آن بخش اش زير مجموعه آن كار مي كرد. اين مسئول ژاندارمري ناحيه مرزي كشورمان به من گفت: حاج آقا! اينها كساني اند كه اينقدر كارها را مي شناسند. با يك قاضي اگر دو سه جلسه برخورد بكنند، مي فهمند كه او را از چه راه مي شود فريب داد! آيا با زن، با پول، با تجليل، يا سر و جان با تهديد! گفت: اينها اينجورند. ما كم نداشتيم قضاتي كه مسلوب الحيثيه شدند و حيف است! آدم انسانيت خودش را همين طور رايگان بدهد؟!
سرمايه عمر
مطلب آخر اين كه عمر مطلقاً- مخصوصاً دوره مسئوليت- درآمد نيست، سرمايه است. فرق رأس المال و منفعت اين است كه يك كاسب بايد بداند سرمايه اش چيست، درآمدش چيست. درآمد را مي تواند هزينه بكند براي خودش و مهمان هايش. اما حالا اگر درآمد نداشت. سرمايه اش را بگيرد، هزينه خودش و مهمان بكند، خوب آن دچار زندان است ديگر! مگر آدم سرمايه را خرج مي كند؟ «عمر» سرمايه است،نه درآمد. مخصوصاً اين چند روزي كه سمت دست آدم است. آدم هم بايد حيثيت خودش را حفظ بكند، حيثيت نظام را حفظ بكند.
از سويي سياست درمتن دين ماست. متن دين ما سياست است. همانطوري كه آن سيد بزرگوار مدرس (رض) فرمودند. امام فرمودند،مقام معظم رهبري هم مي گويند، اما بازي نكنيم! سياست بازي نكنيم. دستگاه قضايي را بگذاريد سالم سالم باشد. و تا چيزي براي شما بين الرشد نشد، امضاء نكنيد.
اين مرسله اي كه مرحوم محقق در متن شرايع دارد كه مربوط به شهادت است. درباب قضاء به طريق اولي جاري است. از وجود مبارك پيغمبر(ص) رسيده است كه به آن شاهد فرمود، اشاره كرد به آفتاب، فرمود:الايمثل هذا فاشهد او دع (4). اين مرسله اي است كه مرحوم محقق درمتن شرايع دارد. يعني اگر مطلب براي تو مثل اين آفتاب است؛ آفتابي شد. آفتابي شد، همين است. يعني اگر مطلب براي تو مثل اين آفتاب روشن است، شهادت بده. وگرنه شهادت نده! خوب، شهادت، مقدمه قضاء است. اگر دين براي شهادت اينقدر حرمت قائل است، مي فرمايد: الابمثل هذا فاشهد، اودع؛ به قاضي هم يقيناً همين حرف را مي زند. الابمثل هذا فاقض أو دع!


علامه عبدالله جوادي آملي



پي نوشت ها
(1) اصول كافي . جلد.1 صفحه .11 حديث 3
(2) نهج البلاغه. خطبه 224
(3) سوره ناس. آيات 5 و 6
(4) وسائل الشيعه. جلد 27 . صفحه 342
¤ سخنراني در ديدار با قضات و دانشجويان مدرسه عالي قضائي- قم؛ پنجم دي ماه 1381

منبع azizpoor.blogfa.com/post-285.aspx

سایت تخصصی حقوق و فقه