PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : با چنین نزدیکی دوریم...دور



tania
11-02-2010, 12:29 AM
وقتي مترجم كتابي كه در تصور خود همواره او را در حال دويدن به سوي حقيقت مي بيني اينگونه با تو سخن مي گويد كه: «... براي اولين بار نزديكي را خواندم، دلم نمي خواست تمام شود و بعد از خواندنش مي خواستم همه را در لذتي كه برده ام سهيم كنم.»، از خود مي پرسي: اين چه كتابي است كه اينگونه آن «پري جوينده حقيقت و عرفان» را به وجد آورده است كه نمي خواهد فارسي زبانان، بي خبر از لذتي باشند كه او خواهان قسمت كردن آن با ديگران است؟ به تعبير حافظ: در پيالة اين كتاب عكس رخ چه ياري را ديده است كه نمي خواسته اين نظاره به پايان برسد و رنج ترجمه را بر خود هموار كرده است؟ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما
شادمان از حضور بازيگري توانمند در فضاي فعاليت هاي روشنفكري، كتاب را مي خري و با ولع آن را مي خواني.
كتاب تمام مي شود و تأملات آغاز مي شوند. از عنوان كتاب گرفته تا تحليل هاي روان پزشكي كه از شخصيت بيمار كتاب مي توان به عمل آورد ذهن مرا محاصره مي كنند.
با خودت مي گويي كه «حنيف قريشي» چقدر هنرمندانه شخصيت بيمار مردي را در زير نقاب يك لفاظي روشنفكري پنهان كرده است : شخصيتي كه بر اين باور است كه: « هيچ چيز به اندازة عشق نشاط آور نيست.» اما تمام جستجوهاي او براي تجربة عشق در اين خلاصه مي شود كه اعتراف كند: « دامن زن ها مثل پرده هاي تئاتر، كنجكاوي مرا تحريك مي كرد و دلم مي خواست بدانم زير آنها چيست . نوعي چشم انتظاري كه امكان رسيدن به آن وجود داشت. و اين واسطه اي بود كه بتوان به چيز ديگري رسيد و اين نمونه اي از افكار متعالي من بود. جهان به نظرم دامني مي آمد كه مي خواهم(2) آن را بالا بزنم . بعدها فكر مي كردم كه با هر زن مي توانم به يك شروع تازه برسم.»(ص 20)

(1) از مولانا
(2) فعل « مي خواهم » اگر اشتباه مترجم نباشد، با ديگر فعل ها كه به صورت گذشته اند، ناسازگار است. اين فعل با سرخوردگي قهرمان داستان سازگار نيست.
اكنون نيز با تمام گشاد دستي در آستانة پيري، همان جائي ست كه ساليان پيش بوده است!
با خواندن اين جملات عبارتي از شعر« صداي پاي آب» سپهري در گوشت زنگ مي زند كه :
«رفتم رفتم تا زن/ تا چراغ لذت / تا سكوت خواهش/ تا شب خيس محبت رفتم/ عبور بايد كرد.»
بخش اصلي سؤالاتي كه به ذهن من مي آمدند در واقع بازتابي از پرسش هايي بودند كه بصورت واگويه هاي ترديد آميز در كتاب پراكنده اند. اين پرسش ها نيازمند تحليل هاي روان شناختي و فلسفي اند كه مجال ديگري مي خواهد و بهتر آن است كه با نويسندة اصلي آن« حنيف قريشي» در ميان گذاشته شود.
( مگر آنكه مترجم كتاب روزي بخواهند از محتواي كتاب هم دفاع كنند.)
دربارة شيوه ترجمه، و انتشار كتاب و سبك نگارش پرسش هايي هست كه آنها را مي توان به سه دسته تقسيم كرد:
1) شيوة انتشار كتاب:
(1-1) ناشر كتاب بر خلاف آنچه مرسوم است، عكس مترجم را در پشت جلد و داخل كتاب چاپ كرده اند تا از شهرت سينماي او براي فروش بيشتر رمان «نزديكي» استفاده كنند و ذهن خريدار را به بازي بگيرند. پسنديده تر بود كه عكس مؤلف كتاب را چاپ مي كردند و به همان تصوير مترجم كه در صفحات آغازين كتاب چاپ شده است، بسنده مي شد.
(1-2) مترجم محترم حتما مي داند كه كلمه (Intimacy) معاني متعددي دارد. از آن ميان ،
« رابطه جنسي نا مشروع » با محتواي كتاب تناسب بيشتري دارد. كلمه « نزديكي» علاوه بر معناي غير جنسي آن، ضرورتا در روابط جنسي نامشروع اتفاق نمي افتد. ( با توجه به محدوديت فضاي فرهنگي كشور، كه مترجم را مجبور به انتخاب اين معادل كرده است، بهتر بود كه در يادداشت خود به اين موضوع اشاره مي كرد.)

2) محتواي يادداشت مترجم :
(1_2) يادداشت كوتاه خانم كريمي، اين تصور را بر مي انگيزد كه گويي مترجم خود را در كشاكش و فراز و فرودهاي كتاب جستجو مي كند و چنان تحت تأثير قرار گرفته است كه در عبارتي كوتاه و نامنسجم قصد كرده است« بيانيه اي فلسفي» بنويسد كه به گوشه اي از آن اشاره مي كنيم:
شايد مترجم توجه نكرده اند كه اضطراب (دلهره) در ادبيات اگزيستاسياليستي بر دو نوع است :

اضطراب گناه:
احساسي كه ناشي از ارتكاب گناه، روح يا وجدان يك انسان بيدار يا معتقد به يك مرام را مي آزارد.
اضطراب (دلهره) وجودي:
(احساسي كه ناشي از درك بي معنايي انسان در هستي است.)
به نظر مي رسد كه دلهره هاي شخصيت اصلي« نزديكي» از نوع اول است. هر چند رگه‌هايي از نوع ديگر اضطراب ، نيز در داستان انعكاس يافته است. اما خانم كريمي تمايل داشته اند كه تنها موضوع انتخاب گري در فلسفه اگزيستانسياليسم را مورد توجه قرار دهند و اين حكايت از ضرورت تعمق بيشتر ايشان در اين وادي مي كند.
شاهد اضطراب گناه بودن«جي» آن است كه قهرمان داستان در حسرت « نينا» بودن است و او نتوانسته است جهان فراتر و آن سوي دامن زنان را جستجو كند و هنوز بعد از اين همه آشفتگيها در فكر آن است كه در آپارتمان « ويكتور » آزاديهاي جديدي را بيابد و مي گويد:« ما رستوران ها و ميخانه هاي دلخواه مان را پيدا مي كنيم.» (ص 11)
(2-2) بايد از مترجم محترم پرسيد: آرزوي شاعرانه « كاش وقتي اولين بار دستش را روي شانه ام گذاشت، گريخته بودم...» در ابتداي متني كه با دشوارترين سؤالات فلسفي شروع مي شود، چه معنايي دارد؟ آيا احساس عاطفي آكنده از حسرت تجره هاست كه بر روان مترجم سايه انداخته است؟غافل از آن كه:
مي گريزم تا رگم جنبان بود كي فرار از خويشتن آسان بود
(3_2) در عبارت « آيا هماني هستيم كه مي خواستيم باشيم؟ يا كسي كه جامعه ، والد وسنت آن را خواسته و نقش داده اند؟» به نظر مي رسد كه بايد « والدين» آورده مي شد. مگر اينكه مقصود خاصي در پي آن بوده است كه والد به تنهايي آمده است.
(4_2) منظور از « پالايش جسم» در اين عبارت زير چيست؟
« با پالايش روح و جسم بر مشكلاتش غلبه كند...»
(5-2) از زبان سارتر، كه از بنيانگزاران مكتب اصالت وجود لائيك است، نقل شده كه :« انسان مدرن محكوم است كه در هر لحظه خود را بسازد و در اين مسير نا گزير به انتخاب مي شود.»
در چند سطر پايين تر، مترجم مي نويسد :«ديگران او را در معرض داوري اخلاقي قرار مي دهند. بنابراين آيا انتخاب او هميشه با حقيقت وجوديش يكي است؟»
درباره جمله هايي كه نقل شد، نكاتي را بايد طرح كرد:
الف) آيا مترجم يقين دارند كه سارتر بعد از كلمة انسان، صفت « مدرن» را بكار برده باشند؟
ب) آيا دغدغه انطباق آدمي با حقيقت وجوديش ، بايد بخاطر اين باشد كه ديگران او را در معرض داوري اخلاقي قرار مي دهند؟ آيا بدليل چنين واقعيتي مترجم ناگزير كلمة «‌بنابراين» را بياورد؟
ج) در مكتب اصالت وجود كه خانم كريمي مبناي بحث خود قرار داده اند، تقدم « وجود» بر « ماهيت» در مورد انسان مطرح مي شود. اين ماهيت، امر تعريف نشده و غير قطعي و محتومي است كه آدمي با انتخاب هاي خودش آن را مي سازد . پس يكي بودن با حقيقت وجودي معنايي نمي يابد.
د) مترجم كتاب آگاهند كه سارتر پيرو مكتب اصالت وجود نيست ، او بنيانگذار « اگزيستانسياليسم الحادي Atheistic Existentialism » است كه تفسيري از آن چيزي است كه كگارد كشيش دانماركي آن را پايه گذاري كرد.
3) اشكالات دستوري و نگارشي:
كتاب آكنده از اشكالات نگارشي است كه بخش زيادي از آنها ناشي از بي سبكي ترجمه است، و به تعدادي از آنها بطور تصادفي اشاره مي شود.
گاه لحن كتاب رسمي و گاه محاوره اي است، معلوم نيست كه اقتضاي متن است يا سليقة مترجم؟ ظاهرا مترجم كتاب بين زبان گفتار و نوشتار تفاوت قائل نيست و توجه نمي كند كه بسياري از تعابير و عباراتي كه در زبان روزمره به كار برده مي شود در زبان ادبي معناي درست و روشني ندارد. مثلا درباره شباهت آدمها نمي توان نوشت: « بايد به ما رفته باشند.» (ص14) « رفتن» در زبان نوشتار، معنايي غير از آنچه دارد كه در زبان محاوره اي استعمال مي شود يا مثلا نمي توان دربارة كسي كه متكبر و مغرور است، نوشت : «وقتي مي رفت فكر مي كردند خودش را گرفته.»(ص68)
در زبان نوشتار« از خود در آوردن» معناي روشني ندارد و هرگز بجاي « ساختگي و مصنوع بودن» بكار نمي رود:‌« اگر قسمتي را جا بيندازم يا بخواهم از خودم در بياورم...»(ص19)
تقريبا در همه جاي كتاب زمان افعال يكسان نيست و بهم ريخته است مثلا:
- « مادر و پدر روي مبل هاي جدا از هم نشسته بودند و مرا نگاه مي كردند كه صفحه هايم را جدا مي كنم»(ص 99) - بجاي :«جدا مي كردم»
- « امشب از پنجره چيزي براي ديدن نبود و بيرون پرسه مي زدم.»(ص 99)
- بجاي:« براي ديدن نيست» با امشب فعل گذشته نمي آيد.
- « تا حالا زني را نمي شناختم...» (ص 67) بجاي : « نمي شناسم»
گاهي حذف افعال بدون قرينه است: « خانه ساكت و بچه ها آرام خوابيده اند» (ص61) بجاي: « خانه ساكت است و بچه ها...»
جملة زير نمونه اي از آشفتگي كل متن است:
- « خودت مثل اينكه هيچ شانه موهايت نخورده!» (ص 88)
مرجع ضمير «او» به كرات در متن ترجمه مي آيد و در بسياري از موارد خواننده مرجع ضمير را گم مي كند . از طرف ديگر در نشانه گذاريها، بجاي بسياري از نقطه ها بايد « كاما» گذاشت.
- « تقاضاي بين آگاه و نا آگاهش به تصوير مي كشد.» به نظر مي رسد كه حذف ضمير نامأنوس باشد.
- «اين هفته هوس كت چهار دگمه كرده بودم. خيلي شايد مد نباشد ، اما پوشيدنش به من حس خوبي مي دهد. متقاعد شده ام كه كارم را در مغازه ها زود راه مي اندازند و مي توانم با مردم صحبت كنم . نياز دارم در تمام بارها و رستورانها آن را بپوشم.»
آيا منظور اين است كه به دليل اين كت كارش زود راه مي افتد؟
- « اين كه بتواند كاري از دستم بر بيايد را دوست دارم.»(ص28)
- «با اين كه فكر مي كنم ما در هر زمان سن بذاريم، اما هيچوقت نديدم كه...»(ص26)
- « به جاي هرج و مرج ، بايد جايي براي تخلف اخلاق عمومي وجود داشته باشد تا عدالت و مفهوم جهان حفظ شود.»(ص38)
بي معني است ، جملة « صبور بودن هنگامي كه جريان غير قابل تحمل افكار به جريان مي افتد.»(ص41) نيز معناي ماحصلي ندارد.
مترجم آيا نمي دانند عبارتي نظير اين: « آيا او اسمش را روي دستبندش خال كوبي كرده .» (ص19) غلط است و دقت نمي كند كه روي دستبند نمي توان اسم را « خال كوبي » كرد، تعجب ندارد كه بجاي « مي آموزم» « آموخته مي شوم» را بكار برده باشد:« هر چه بيشتر آموخته مي شوم، متوجه مي شوم كه ...» (ص39)
به همين گونه است عبارت: « نه اين كه هر كسي كه گرفتار است، آدم افتضاحي است.»(ص50)
بجاي :«آدم مفتضحي است.»
از همه شگفت تر جملة زير است:« چند وسيله دلپسند وجود دارد كه يكي از آنها همين قلم است كه مانند سرچشمه اي روي كاغذ سر مي خورد ؟(ص50)
آيا مترجم محترم نمي دانند آخر چطور ممكن است كه مردي درباره پدرش بگويد: « سالها يار هم بوديم ، بيشتر از هر كسي دلم مي خواست با او ازدواج كنم! » (ص45)
براي كدام فارسي زبان، اين عبارت مترجم، قابل فهم است:« در روش زندگي آدمهاي متوسط، همة آدمها دارند بي خودي از خوشحالي ورجه وورجه مي كنند!.»(ص53)
- « اما من تن داده ام كه بردبار باشم و مدارا كنم.» (ص54)
اصطلاح تن دادن با بردباري با مأنوس است. بهتر بود كه از كلمة « من پذيرفته ام» استفاده مي شد.
- وارث برندگان آزادي كه به وسيله آشوب و شورش بزرگترهايمان در اواخر دهه شصت برنده شده بودند.»(؟)(ص55)
- « اين درست است كه وقتي در حال بزرگ شدن بودم، مواد مخدر، مثل سفر به درون عمل مي كرد.»(؟)
- يارا گراف دوم تمام مي شود و پاراگراف سوم اينگونه شروع مي شود:
«براي نينا، اين ها تعريفي جز نكبت، زندان، و مصرف بيش از حد نداشت، ترس نينا ازسوزن باعث مي شد معتاد شود، البته اگر شود اسمش را حفاظت گذاشت.»كلمه حفاظت براي منظور مورد نظر بسيار نامأنوس است.
مرجع ضمير« من از تو پرسيدم» مشخص نيست.(ص96)
اي كاش مترجم كتاب توضيح مي دادند كه ارتباط معنايي جمله هاي زير چيست:
- « من مردي را مي شناختم كه براي تعطيلات به آلبانيا مي رفت، ظاهرا سواحل آنجا خيلي دلپسند هستند. مثل روزي كه اتحاد شوروي به بهانه حمايت به افغانستان تجاوز كرد.»(ص56)
بعيد به نظر مي رسد كه ذهن نويسنده تا آن حد پريشان و آشفته باشد كه از « سواحل آلبانيا» به ياد تجاوز شوروي به افغانستان بيافتد، بگذريم از اينكه مترجم در همين عبارت هم مرتكب خطا شده ان و دقت نكرده اند كه در زبان فارسي، « هست» را در جايي بكار مي برند كه به معناي «وجود دارد» باشد.پس بجاي « دلپسند هستند» بايد مي نوشت: « دلپسند است». بعلاوه جملة آخر همان عبارت ناقص است و معلوم نيست كه « حمايت » از چه چيز سبب تجاوز كشوري شده است.
v
در خاتمه آرزومنديم مترجم محترم بدون شتابزدگي و با همكاري اهل فن بتوانند منشأ خدمات بهتري باشند و نسل تشنه مارا با پيامهاي جدي تري از نزديكي، سيراب كنند.
منبع:
پاورقي
* از مولانا
نقد كتاب نزديكي ترجمه نيكي كريمي، چاپ شده در مجله دنياي تصوير شماره 140، اسفند 83
خاکی