PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : موقعيت تفكردرسيرعمل مجرمانه



tania
10-17-2010, 08:01 PM
موقعيت تفكردرسيرعمل مجرمانه شاخص وجود انسان بيشتر تفكراوست حركت يا سكون شخصيت اغلب درتحول منطقي اين شاخص ياركود بي دليل آن است بي ترديد مفيد بودن هرحركت ويا مضر بودن هرسكون وابسته به بنياد هاي فردي اجتماعيست ودراين دو اغلب بننيادهاي فردي غالب برشكل اجتماعي آن است وبواسطه دخالت مستقيم يا غير مستقيم فكرخوب يابد، منطقي يا غير منطقي راتوجيه ميكند فراموش نكنيم كه هر فكري باوجود شاخصيت( باتوجه به ساخت شخصيت افراد) نميتواند هميشه قابل قبول باشدچه تحرك يا ركود دراين حالت بيشتر انتزاعيست اما يك نكته كمتر ابهام دارد وآن اصل اساسي(( لزوم تحول منطقي تفكر درقالب هروجود ويا توجه به گنجايش هرشخصيت درطول زمان است)) كه ميتواند(( رابطه ها)) رابسنجد آنهار ارزيابي كند وبه آنها ارزشي معادل باخواست خود واقعيت آنها بدهد بنحويكه ((وجود)) درخطر اضمحلال قرارنگيرد نه تنها بدين دليل كه ارزش وجود هميشه فوق ارزشهاست بلكه اغلب بلحاظ مكانيسم هاي دفاعي وجود چه درزمينه جسم وچه درزمينه روان . اما سكون غير منطقي تفكر موقعيت بررسي رابطه ها را متزلزل ميكند، ارزشهنامفاهيم خود را ازدست ميدهند ووجوددرمعرض خطر قرارميگيرد تفاوت اين حالت با شكل اول درآن است كه درحالت اول كوششي فعال درزمينه وحدت تفكر وارگانيسم انجام ميگيرد يعني (( من)) كاري انجام ميدهم كه فكر من آنرابررسي كرده امتيازات ومحظورات آنراشناخته وباتوجه به آنها عملي ازمن سرميزند غالبا متوجه وقابل پذيرش درحاليكه درشكل دوم اين وحدت يااصولا وجود ندارد ويا بشكلي كاملا ناقص ظاهر ميشود، ارگانيسم عمل انجام ميدهد دركنار تفكري كه بلحاظ عدم تحرك اغلب فرسوده، غير فعال وحتي گاهي مرده است اين عدم وحدت را بيشتر درجامعه بزهكاران وبخصوص مجرمين غير اتفاقي ميتوان ديد. مقدمه بزهكاربيش ازآنچه متفكر باشد متاثر است، متاثر ازتحريكاتي كه بي درنگ ويا با تاخيري( غالبا قابل اغماض) موجب واكنشي خفيف ويا شديد ميشود ومجرم را دردائره (( ناهمرنگان اجتماع)) وگاهي بيماران ((رواني))قرارميدهد مطلب نبايد موجب اين اشتباه شود كه يك رفتار ناهمرنگ بااجتماع از نظر جامعه شناسي حتما رفتاري بيمارگونه است ويا انساني بيمار نميتواند درجامعه بنحوي طبيعي رفتار كند1 چه درمورد بزهكاران اين دوفرضيه بطور عام نميتواند قابل قبول باشد زيرا اولا جامعه منزه نيست وعدم توافق باآن دليل مجرميت نميتواند باشد بعكس گاهي بزهكاراحتمالي جامعه مقدسيست كه عليه مجرميت آن قيام كرده ثانيا بيمار رواني درحديكه بيماري اش مشهود نيست خود را غالبا با جامعه ( منزه يا آلوده) وفق ميدهد احتياج به زيستن ونياز به ديگران او را عملا وادار به تسليم درمقابل ارزش هاي قراردادي جامعه مينمايد علائم وآثار بيماري زماني آشكار ميگردند كه يا جامعه به نحوي بيمارراميشناسد ويا بيمار به شكلي با درگيري باجامعه بيماري خود را آشكار ميكند. تميز اين دوگاهي بسيار دشوار است بهرحال باتفكيك اين دو حالت كه هميشه امكان اشتباه را فراهم ميكند وبايد بادقت مورد بررسي قرارگيرد ميتوان گفت كه بزهكار غالبا ناهمرنگ بااجتماع است (منحرف از معيارها واصول جامعه خارج ازموارد استثنائي ذكر شده ) واين ناهمرنگي ناشي ازواكنشهاي سريع او درقبال كنشهاي ديگران(واكثرابدون تناسب باآنها) است اساس اين واكنشها عدم تحول تفكر منطقي مجرم درسير عمل مجرمانه است وگاه فعل مجرمانه از هنگام قصد تاعمل دوره اي چنان طولاني مي پيمايد كه ميتوان بظاهر به تفكر كامل ومنطق متعادل مجرم معتقد شد بي آنكه واقتيت اين چنان باشد . شناخت قلمرو اين عدم تفكر( الف) آگاهي به عوامل زايل كننده محدودسازنده ويا گسترش دهنده آن ( ب) ونتيجه اي كه طرح اين مسئله ايجاد ميكند مورد بحث ماست(ج) الف) قلمرو عدم تفكر عدم تفكر گاه بعلت بيماري است: بيماري رواني درحدي كه به ياخته هاي مغز وسلسله اعصاب آسيب رسانده باشد( خفيف يا شديد) ويا بيماري جسمي درحدي شديد كه فعاليت مغر وسلسله اعصاب را موقتا متوقف كرده باشد. درمورد مجرم اين دو فرضيه بطور عام قابل قبول نيست: اولا از نظر بيماري رواني- چنانچه بزهكار بيمار رواني بمعناي خاص كلمه باشد اطلاق (( مجرم)) براو بيفايده است بزهكاربيمار به ((بيماربزهكار تغيير پيدا ميكند ومجرميت دربيماري مجو ميگردد. ثانياازنظر بيماري جسمي – بيماردرحد مقاومت روان را مغشوش نميكند، بدون شك به آن صدمه مي زند ولي درتعادل آن نقش چندان موثري ندارد مگر آنكه ارگانيسم به شدتي درمعرض بيماري قرارگيردكه روان را دستخوش اغتشاشي عميق نمايد. بدين شكل فرضيه عدم تفكر مجرم بلحاظ بيماري درمعناي خاص كلمه منتفي است 2 هرچندبرخي ازجرم شناسان باين مطلب اعتقاد دارند3 اما نفي اين موضوع نافي عدم تفكر بزهكارنيست چرا كه درمورد مجرم مادرمقابل شخصيتي قرارگرفته ايم كه اگر چه بيمار درمعناي خاص آن نيست اما رفتاري به احتمال زياد بيمارگونه دارد بدين معني كه نسبت به(( خويش )) و((محيطي)) كه درآن زندگي ميكند رفتاري منحرف از معيارهاي شناخته شده اي دارد كه غالبا حالات طبيعي را توجيه مي كنند واين ((حالات قبول شده)) را منقياس رفتارهاي طبيعي اجتماعي ميشناسند. اينن انحرافات به دوشكل ممكن است ظاهر شوند. 1-انحراف از معيارهاي طبيعي فردي. 2-انحراف از معيارهاي طبيعي اجتماعي. 1-انحراف از معيارهاي طبيعي فردي- بدون ورود به زيربنيادهاي اساسي زيستي – رواني4 رفتاربزهكارميتوان گفت كه مجرم وجود خود ويا بعبارت ديگر به ((من))5 بي توجه است هرچند غالبا جرم نشانه ايست براي حمايت ((من)) كه ازمختصات اين حمايت غيرثابت ونامنظم بودن آن است بعبارت ديگر بزهكار((من)) فعلي را درمخاطره اي قرارميدهد كه درحقيقت با ارزش آن نامساويست اين همان حالتي است كه ميتوان به دوره انتقالي((من)) تعبيرش كرد كه تحول آن بيش از آنكه بنفع بزهكار باشد بضرراوست . بهتر بتوان گفت عدم توجه بزهكار به آينده بنحويست كه دورنگري را از مجرم ميگيرد واورا درقيد زمان ومكان فعلي وهمانطور كه نوشتم حمايت فرضي((من)) قرارميدهد زيرا مجرم با تحريك واكنشي نشان ميدهد كه اصل اين واكنش در((رابطه)) بين تحريك وعكس العمل آن است ونه درخود اين دو واين رابطه بلحاظ وابستگي آن به عوامل زيستي- رواني موجب ارزش دادن بحال وكم اعتباركردن آينده است . رفتاربزهكار شاخص اين رابطه عميق، مبهم وغير مشخص است دراينجاست كه عدم تفكر نسبت به آينده وبه عبارتي كه E –n de Greeff بيان ميكند ((عدم استفاده از قدرت تجربه زندگي بنحوي كه بزهكار نميتواند از عواملي كه موجب لطمه به او ميشوند اجتناب كند)) روشن ميگردد.6 1- انحراف ازمعيارهاي طبيعي اجتماعي بي تفاوتي نسبت به محيط خانواده ، مدرسه، كاروبخصوص اجتماع ميتواند چون انحرافي باشد نسبت به جامعه كه اگر درقالبهاي فلسفي آن به ياس ونوميدي ميانجامد7 ومجازاتي ندارد اگر همراه با اعمالي باشد كه به جامعه خدشه وارد سازد با مجازات پاداش داده ميشود. جامعه بعنوان پناهگاه تصوري ويا حقيقي براي افرادي كه درآن زندگي ميكنند هسته اصلي تمركز است درغير اينصورت وجود آن منتفي است وقتي انسان خود را با جامعه تطبيق ميدهد( به اكراه، اجباريا به ميل) يعني قوانين آنرا( درست ياغلط، رهائي دهنده يا اسيركننده) بنحوي پذيرفته، با معيارهاي آن ( هرچند گاهي غير عادلانه) خوگرفته وبا محدوديتهاي آن ( هرچند نگران كننده) آشناشده درقبال اين گذشت جامعه بعنوان((حامي)) (تصوري يا حقيقي) وجوددارد بعبارت ديگر پذيرش جامعه وتحت حمايت قرارگرفتن اگر چه قرارداديست اما بشكلي طبيعي جلوه ميكند بدين شكل ((فضاي اعتماد)) ايجاد ميشود كه خروج ازاين فضا درحال اجبار به تنفس درآن به رابطه ايجاد شده لطمه ميزند وچنانچه اين ((خروج)) نتواند درتعالي جامعه نقشي داشته باشد ويا بتواند بنيادهاي قراردادي را كه ناچار براي ادامه هستي ضرورت دارند دچار آسيب نمايد انحرافيست كه اعمال ضد اجتماعي نمونه آن است ويا آنرا بشكل جرم دردرقالب هاي قانوني ميريريم . اين انحرافات از منعيارهاي طبيعي فردي- اجتماعي كه بيشتر بزهكاررا درخود ميگيرند وقدم به قدم اورابسوي جرم ميكشانند نتيجه عدم شناخت دقيق ((رابطه ها)) وارزش هاي موجود شخصي واجتماعي است بعبارت ديگر نتيجه نارسائي تفكري كه موجوديت خود وصاحب خود را نميشناسد( بااين موجوديت بلحاظ گوناگون دچار خدشه شده) وازكمك باو درعدم انجام بزه ناتوان است ب) عوامل زايل كننده ، محدود سازنده وگسترش دهنده تفكر اين عوامل عبارتند از: 1-عوامل زايل كننده – بيماري رواني بلحاظ آسيب هائي كه برمغز وسلسله عصبي وارد شده فكر را زايل ميسازد دراين مورد پسيكوزها8 كه غالبا ازگانيسم را نيز مورد خطر قرارميدهند ودرحقيقت به ديوانگان بطوراخص اطلاق ميشوند: ميتوانند نقش تفكر را منتفي كنند دراين شكل بزهكاران ديوانه يا درحقيقت ديوانگان بزهكار درمرز مسئوليت متوقف ميشوند وروانپزشك وبيمارستان جاي قاضي وزندان را پرميكنند. 2-عوامل محدود كننده- اين دسته از عوامل آنهائي هستند كه بزهكاربظاهر((طبيعي)) وعادي دراجتماع را از نظر تفكر محدود ميسازند بي آنكه آنرا كلا زايل كنند وبيماررا بسوي جرم پيش ميراننداين عوامل ميتوانند دراصل رواني باشند يا اجتماعي: اول عوامل رواني- اين عوامل تفكر را از حالت طبيعي خود خارج ميكنند وآنرا دچاروقفه ميسازند بنحوي كه ارزيابي دچار اختلال ميگردد ودرنتيجه مقاومت فاعل درمقابل عوامل تحريك كننده كم ميگردد. نوروزها9 بعنوان مثال از اين دسته عواملند. دوم : عوامل اجتماعي- جامعه به منزله آموزش دهنده اجباري باوسايلي كه دراختياردارد تفكر را محدود ميكند وآنرا دراختيار قدرتهاي حاكم قرارميدهد ويا به دليل تراشي براي تثبيت اين قدرتها ميپردازد بعنوان مثال شخص درچنين جامعه اي به فقر برخورد ميكند، قدرت پول اضمحلال دائمي اورا نشان ميدهد وفرسودگي خود را درقبال اين نيروي حاكم ميبيند سقوط اورا غرورديگران آسان ميسازد وبي آنكه بتواند معيارها را بررسي كند به اشكال مادي زندگي خارجي خو ميگيرد وآنهنا را نشانه يا نشانه هائي از سعادت ايده آل خويش مي بيند: فقر رواني وعدم مقاومت او را بي آنكه به ارزش اين قدرت وثبات آن براي خوشبختي بينديشد بسوي اعمالي هدايت ميكند كه اغلب بشكل ((جرم)) ظاهر ميشود .دراينجا مسئله تفكر براي جلوگيري از سقوط بي معناست وآنچه كه هست((عمل)) ونتيجه ايست كه ازآن عايد ميشود بزهكاردراين حالت اجتماع را رد ميكند، معيارهاي آنرا ناديده ميگيرد وارزشها برايش فاقد معني ميشوند10 وآينده نيز بي تفاوت براي او جلوه ميكند11. 3-عوامل گسترش دهنده- درمان درحد امكان عوامل زايل كننده ، ازبين بردن عوامل محدود كننده يا تخفيف آنها ميتواند غالبا تفكر را از مرحله ركود به مرحله تحرك منتقل كند. ج) نتيجه شناخت ((قابليت ذهني)) بزهكار براي گسترش تفكر او نسبت به مسائلي كه باآن مواجه ميشود وكشف راههائي كه بتواند سدي برانحرافهاي اونسبت به معيارهاي طبيعي فردي واجتماعي باشد ضروريست اين شناخت اجازه خواهد داد كه اولا عوامل زايل كننده يا محدود سازنده شناخته شوند وثانيا عوامل گسترش دهنده يا القاء كننده اورا بيشتر درمتن ((من)) وجامعه اش قراردهند. منابع: 2و3- اعتقادبه بيماري بزهكاران بخصوص دراواخر قرن نوزدهم وباپيدايش مكتب تحققي به اوج خود ميرسد. 4- Bio-Psychologique. 5-(( Je)) 6- آ.دو گراف: مفهوم شخصيت درانسان شناسي كيفري نشريه حقوق جزا وجرم شناسي سال 1931. صفحه 455 وبعد. G-E.De Greeff : La notion de Persounolite en anthropologie Criminelle, R.D.D.P.et de crim. 1931, P. 155ets 7- گاه مابا بي تفاوتيهاي فلسفي ويا شبه فلسفي مواجه ميشويم كه قرن 19 بخصوص شاهد آن است وميتوان از بدبيني ياياس فلسفي بايرون، لئوپاردي، پوشكين وشوپنهاور نام برد كه اين ياس منجر به بي تفاوتي درقبال اجتماع ميگردد بي آنكه مجازاتي عيني براي آن وجودداشته باشد. 8- پسكوزها P eychoses بيماري رواني شديد ند كه آگاهيConscience رادچار خدشه ميسازند وهمچنين احساسات، قدرت داوري وارزيابي دنياي خارجي را دچاراختلال ميكنند. دراين مورد مراجعه كنيد : اي- پليسه، راهنماي روانپزشكي براي روان1زشك صفحات 104 به بعد. Y. PELICIER: Guide Psychiatrique Pour le Praticien, P.104 ets. 9- نوروزها Novroses بيماريهاي رواني نه چندان جدي هستند كه شخصيت را دچار اختلال ميكنند- نبايد فراموش كرد كه دربرخي حالات ممكن است درجه آسيب رساني يك نوروز بيشتر ازيك پسيكوز باشد دراين مورد مراجعه شود به باروك: پسيكوزها ونوروزها. H. BARUK: Paychose et Nevrose 10- اين نوع بيماري همان است كه دكتراسنارد D r A.Hesuard انرا بعنوان (( عدم تطبيق اجتماعي توجيه كرده وميگويد بزهكاران افرادي هستند كه رفتار آنها كم وبيش بامعيارهاي زندگي وحرفه اي غير منطبق است: Dr. A.Hesnard,. Psyehologie du crime , P.96. 11- تجارب داويد، كيدرورايخ ازطرفيA. David C. Kidder. M. Reich وسيگمن Siegman ازطرف ديگر اثبات ميكند كه نه تنها فقدان تشكيلات زمان ورفتاردرزمان براي مجرم وجوددارد بلكه عدم النفع براي آينده وارزشهاي اجتماعي كه به اين آينده مفهومي ميدهند نيز ديده ميشود: A.David- C.Kidder- M. Reich,. Time Orientation in male and female Jnvenile dekinquents. Journ . Abnorm. Soc Psych.1962: P.239-210 A.N, Siegman: the relation ship between fufure timePerspettive, time estimation and inpulse control in a qroup of young offenders and in a control qroup, J. consult. Psych., 1952P.57, 379, 380


نویسنده : دكتررضا نوربها