Borna66
04-08-2009, 02:53 PM
يك مدل چهار مرحله اي ياددهي و يادگيري رياضي
برخي نتايج حاصل از پژوهش هاي آموزشي
اين بخش به طور خلاصه، پيشينه ي پژوهش در آموزش رياضي و روان شناسي كاربردي مرتبط با اين مقاله را بررسي مي كند.اين بررسي،جامع نيست و تلاشي براي توجيه نتيجه گيري ارايه شده در اين بخش، نشده است.خوانندگان علاقه مند مي توانند براي اطلاعات بيش تر، به منابع موجود مراجعه كنند.
تحقيقات دهه هاي گذشته در آموزش نشان مي دهد كه دانش آموزان، از سبك هاي يادگيري فردي استفاده مي كنند(فلور، 1996)در نتيجه، آموزش بايد چند بعدي باشد تا در برگيرنده ي سبك هاي يادگيري گوناگون باشد.مكتوبات بسياري، از جمله كتاب هاي درسي، پرسش نامه هاي روش يادگيري و منابع براي استفاده در كلاس درس وجود دارند كه همگي، حامي اين ادعا هستند(به طور مثال، به دان و دان، 1993 مراجعه كنيد)
به علاوه، تحقيقات دهه هاي گذشته در روان شناسي كاربردي حاكي از آن است كه بهترين راه نحقيق حل مسأله، رويكرد ساختن استراتژي است.در حقيقت، مطالعات مربوط به نقش تفاوت هاي فردي در كسب مهارت، حاكي از اين است كه سريع ترين يادگيرندگان، كساني هستند كه براي شكل گيري مفهوم(در زهن خود)، استراتژي توليد مي كنند(آيرينگ، جانسون و فرانسيس،1993)بنابراين، هر مدل يادگيري رياضي بايد به عنوان يك سبك يادگيري، شامل ساختن استراتژي باشد.
در نتيجه، عقيده دارم كه مدل يادگيري كه بيش تر همه در رياضي كاربرد دارد،مدل يادگيري كولب است(براي بحث درباره ي اين مدل به ايوان و همكاران،1993)مراجعه كنيد.)
در مدل كولب، سبك يادگيري دانش اموز با دو عامل تعيين مي شود – اين كه آيا دانش اموز ملموس و عيني را به اتنزاعي ترجيح مي دهد و آيا دانش اموز، ازمايش كردن فعال را به مشاهده ي بازتابي ترجيح مي دهد.اين دو سوال، منجر به جهار نوع يادگيرنده مي شود:
1- عيني، بازتابي: كساني كه بر پايه هاي تجربه هاي قبلي مي سازند.
2- عيني، فعال: كساني كه با آزمون و خطا ياد مي گيرند.
3- انتزاعي، بازتابي: كساني كه از توضيحات با جزئيات ياد مي گيرند.
4- انتزاعي، فعال: كساني كه با توسعه استراتژي هاي فردي ياد مي گيرند.
اگر چه مدل هاي ديگري نيز براي رياضي به كار مي روند،واضح است كه تمايز سبك هاي يادگيري، ممكن است مهم تر از توصيف هر سبك به طور جداگانه باشد(فلور، 1996)
بالاخره اجازه دهيد كه« حفظ كن و پس بده» را به عنوان يك روش يادگيري نا مطلوب، بررسي كنيم.استدلال رهيافتي،يك فرايند فكري است كه در ان، مجموعه اي از الگوها و اعمال وابسته به آن ها، حفظ مي شوند، به طوري كه وقتي يك مفهوم جديد ارايه مي شود، نزديك ترين الگو،عمل انجام شده را تعيين مي كند(پيرل، 1996)متاسفانه ضوابطي كه براي تعيين نزديكي مورد استفاده قرار مي گيرند، اغلب نامناسب هستند و به نتايج نادرستي منتهي مي شوند. براي مثال اگر دانش اموزي عبارت را به اشتباه به صورت ساده كند،احتمالاً آن دانش اموز، از ضوابط ديداري براي تعيين اين كه نزديك ترين الگو، پيدا كردن ريشه ي يك عبارت تواني بوده، استفاده كرده است.يعني، استدلال رهيافتي، دانشي است بدون درك، مسيري كوتاه در يادگيري كه جلوي تفكر انتقادي را مي گيرد.علاوه بر اين ، اين چنين روش هاي اختياري و نا مطمئن در حل مساله، دليل اصلي ايجاد« اضطراب رياضي» است كه اغلب دانش اموزان را در درس مقدماتي، دچار مصيبت مي كند.
يادگيري در يك زمينه ي رياضي
مدل ارايه شده در اين مقاله، بر اساس اين ايده است كه سبك هاي يادگيري كولب، متقيماً ترجمان سبك هاي يادگيري رياضي هستند.ملاً يادگيرندگان« عيني – بازتابي»، كساني هستند كه دانش قبلي، به عنوان استعاره و داربستي براي ايده هاي جديد استفاده مي كنند.در درس هاي رياضي، چنين دانش اموزاني، آن هايي هستند كه مسايل را با دنباله روي از يك مثال حل شده در كتاب درسي، حل مي كنند.به همين ترتيب، سه روش ديگر در يادگيري كولب نيز ترجمان سبك هاي يادگيري رياضي مي باشند:
1- تمثيل گر: اين دانش اموزان، صورت(فرم) را به كاربرد ترجيح مي دهند و بدين جهت، اغلب جزديات را ناديده مي گيرند.آن ها با جست و جوي رويكردهاي مشابه در مثال هاي قبلي،به مسأله ها مي پردارند(كليشه سازي)
2- تلفيق گر: اين دانش آموزان، به شدت بر مقايسه ي ايده هاي جديد با ايده هايي كه براي آن ها شناخته شده است، متكي هستند.آن ها با تكيه بر بصيرت هاي متكي بر « عقل سليم» خود،به مسأله مي پردازند – يعني با مقايسه ي آن ها با مسايلي كه مي توانند حل كنند.
3- تحليل گر: اين دانش اموزان، به توضيحات منطقي و الگوريتم ها علاقه دارند.آن ها مسايل را با يك توالي گام به گام و منطقي كه با فرض هاي اوليه شروع شده است و با اثبات حكم خاتمه مي يابد، حل مي كنند.
4- اين دانش اموزان،مفاهيم را به صورت ابزاري براي ساختن ايده ها و رويكردهاي جديد مي بينند.آن ها، مسايل را با ايجاد استراتژي هاي فردي و ريكردهاي جديد، حل مي كنند.
علاوه بر مشاهدات و آزمايش هاي چندساله و تعامل با دانش آموزان،به من مي باورانند كه تمام سبك هاي يادگيري، در همين چهار سبك خلاصه مي شود.البته يقيناً، تحقيق بيش تر براي اثبات اين ادعا لازم است.
به عنوان مثال،در يك ازمايش، مطمئن شدم كه هر دانش اموز، قضيه ي فيثاغورس را مي داند و يك خط كش نيز دارد.سپس از آن ها خواستم طول وتر مثلث قائم الزاويه اي يا اضلاع را به دست آورند.
بعضي از دانش آموزان، در كتاب درسي،به دنبال مثال مشابهي مي گشتند.بسياري از آن ها، وتر را با خط كش اندازه گيري كردند، برخي مستقيماً از قضيه فيثاغورس استفاده كرده و تعداد كمي، تشخيص دادند كه اين مثلث، همان مثلث با اضلاع 3 و 4 و 5 است منتها با واحد .
به هر حال ، از سبك هاي ديگري استفاده نشد و مشابهاً در ساير آزمايش هايي كه انجام دادم، فقط تعدادي كمتر از انگشتان دست،از سبك هايي غير از چهار سبك ذكر شده در بالا، استفاده كردند.علاوه بر اين، مشاهده كردم كه سبك يادگيري يك دانش اموز خاص، از موضوعي به موضوع ديگر تغيير مي كند و متاسفانه، وقتي كه سبك يادگيري او موفقيت آميز نيست، وي به استدلال رهيافتي متوسل مي شود.
چهار مرحله ي يادگيري رياضي
پس سوال اين است كه« چه چيز باعث مي شود كه يك دانش آموز، هنگام مواجه شدن با يك مفهوم جديد، سبك خاصي را انتخاب كند؟» من به اين نتيجه رسيده ام كه تفاوت ها در سبك يادگيري، اغلب به ميزان موفقيت دانش آموز در ترجمه ي يك ايده ي جديد به يك مفهوم كاملاً درك شده بستگي دارد.در واقع، به نظر مي رسد كه هر يك از ما،يك مفهوم جديد را بوسيله ي گذر از چهار مرحله ي متمايز فهم و درك، مي اموزيم:
1- مشابهت سازي: يك مفهوم جديد به صورت استعاري، بر حسب مفاهيم شناخته شده و در يك زمينه ي آشنا،توصيف مي شود(كليشه سازي)
2- تلفيق:از مقايسه ، اندازه گيري و جست و جو،براي تميز دادن مفهوم جديد از مفاهيم شناخته شده استفاده مي شود.
3- تجزيه و تحليل: مفهوم جديد، جزئي از پايگاه دانش موجود مي شود.از توضيحات و پيوندها و ارتباطات،براي « بيرون كشيدن» مفهوم جديد استفاده مي شود.
4- تركيب: مفهوم جديد، هويت منحصر به فرد خود را مي طلبد و بتنابراين به ابزاري براي توسعه ي استراتژي و تمثيل سازي بيشتر، تبديل مي شود.
بنابراين نتيجه مي شود كه سبك يادگيري يك دانش آموز،نشان دهنده ي ميزان پيشرفت وي در چهار مرحله ي فوق است:
* تمثيل گرها:نمي توانند مفهوم جديد را از مفاهيم شناخته شده تميز دهند.
* تلفيق گرها:تشخيص مي دهند كه يك مفهوم، جديد است، اما متوجه نمي شوند كه چگونه مفهوم جديد با مفاهيم آشنا مرتبط مي شوند.
* تحليل گرها: ارتباط مفهوم جديد با مفاهيم شناخته شده را مي بينند، اما فاقد اطلاعاتي هستنهد كه به ويژگي منحصر به فرد آن مفهوم مربوط است.
*تركيب گرها: بر مفهوم جديد، تسلط دارند و مي توانند از ان، براي حل مسأله ها و توسعه ي استراتژي ها(يعني نظريه ي جديد) و خلق تمثيل هاي جديد، استفاده كنند.
هم چنين،نتيجه مي شود كه سبك يادگيري يك دانش اموز، مي تواند متفاوت باشد، گرچه در عمل، سبك يك دانش اموز براي مفاهيم مشابه، تمايل به ثابت ماندن دارد.
ادامه دارد ...
برخي نتايج حاصل از پژوهش هاي آموزشي
اين بخش به طور خلاصه، پيشينه ي پژوهش در آموزش رياضي و روان شناسي كاربردي مرتبط با اين مقاله را بررسي مي كند.اين بررسي،جامع نيست و تلاشي براي توجيه نتيجه گيري ارايه شده در اين بخش، نشده است.خوانندگان علاقه مند مي توانند براي اطلاعات بيش تر، به منابع موجود مراجعه كنند.
تحقيقات دهه هاي گذشته در آموزش نشان مي دهد كه دانش آموزان، از سبك هاي يادگيري فردي استفاده مي كنند(فلور، 1996)در نتيجه، آموزش بايد چند بعدي باشد تا در برگيرنده ي سبك هاي يادگيري گوناگون باشد.مكتوبات بسياري، از جمله كتاب هاي درسي، پرسش نامه هاي روش يادگيري و منابع براي استفاده در كلاس درس وجود دارند كه همگي، حامي اين ادعا هستند(به طور مثال، به دان و دان، 1993 مراجعه كنيد)
به علاوه، تحقيقات دهه هاي گذشته در روان شناسي كاربردي حاكي از آن است كه بهترين راه نحقيق حل مسأله، رويكرد ساختن استراتژي است.در حقيقت، مطالعات مربوط به نقش تفاوت هاي فردي در كسب مهارت، حاكي از اين است كه سريع ترين يادگيرندگان، كساني هستند كه براي شكل گيري مفهوم(در زهن خود)، استراتژي توليد مي كنند(آيرينگ، جانسون و فرانسيس،1993)بنابراين، هر مدل يادگيري رياضي بايد به عنوان يك سبك يادگيري، شامل ساختن استراتژي باشد.
در نتيجه، عقيده دارم كه مدل يادگيري كه بيش تر همه در رياضي كاربرد دارد،مدل يادگيري كولب است(براي بحث درباره ي اين مدل به ايوان و همكاران،1993)مراجعه كنيد.)
در مدل كولب، سبك يادگيري دانش اموز با دو عامل تعيين مي شود – اين كه آيا دانش اموز ملموس و عيني را به اتنزاعي ترجيح مي دهد و آيا دانش اموز، ازمايش كردن فعال را به مشاهده ي بازتابي ترجيح مي دهد.اين دو سوال، منجر به جهار نوع يادگيرنده مي شود:
1- عيني، بازتابي: كساني كه بر پايه هاي تجربه هاي قبلي مي سازند.
2- عيني، فعال: كساني كه با آزمون و خطا ياد مي گيرند.
3- انتزاعي، بازتابي: كساني كه از توضيحات با جزئيات ياد مي گيرند.
4- انتزاعي، فعال: كساني كه با توسعه استراتژي هاي فردي ياد مي گيرند.
اگر چه مدل هاي ديگري نيز براي رياضي به كار مي روند،واضح است كه تمايز سبك هاي يادگيري، ممكن است مهم تر از توصيف هر سبك به طور جداگانه باشد(فلور، 1996)
بالاخره اجازه دهيد كه« حفظ كن و پس بده» را به عنوان يك روش يادگيري نا مطلوب، بررسي كنيم.استدلال رهيافتي،يك فرايند فكري است كه در ان، مجموعه اي از الگوها و اعمال وابسته به آن ها، حفظ مي شوند، به طوري كه وقتي يك مفهوم جديد ارايه مي شود، نزديك ترين الگو،عمل انجام شده را تعيين مي كند(پيرل، 1996)متاسفانه ضوابطي كه براي تعيين نزديكي مورد استفاده قرار مي گيرند، اغلب نامناسب هستند و به نتايج نادرستي منتهي مي شوند. براي مثال اگر دانش اموزي عبارت را به اشتباه به صورت ساده كند،احتمالاً آن دانش اموز، از ضوابط ديداري براي تعيين اين كه نزديك ترين الگو، پيدا كردن ريشه ي يك عبارت تواني بوده، استفاده كرده است.يعني، استدلال رهيافتي، دانشي است بدون درك، مسيري كوتاه در يادگيري كه جلوي تفكر انتقادي را مي گيرد.علاوه بر اين ، اين چنين روش هاي اختياري و نا مطمئن در حل مساله، دليل اصلي ايجاد« اضطراب رياضي» است كه اغلب دانش اموزان را در درس مقدماتي، دچار مصيبت مي كند.
يادگيري در يك زمينه ي رياضي
مدل ارايه شده در اين مقاله، بر اساس اين ايده است كه سبك هاي يادگيري كولب، متقيماً ترجمان سبك هاي يادگيري رياضي هستند.ملاً يادگيرندگان« عيني – بازتابي»، كساني هستند كه دانش قبلي، به عنوان استعاره و داربستي براي ايده هاي جديد استفاده مي كنند.در درس هاي رياضي، چنين دانش اموزاني، آن هايي هستند كه مسايل را با دنباله روي از يك مثال حل شده در كتاب درسي، حل مي كنند.به همين ترتيب، سه روش ديگر در يادگيري كولب نيز ترجمان سبك هاي يادگيري رياضي مي باشند:
1- تمثيل گر: اين دانش اموزان، صورت(فرم) را به كاربرد ترجيح مي دهند و بدين جهت، اغلب جزديات را ناديده مي گيرند.آن ها با جست و جوي رويكردهاي مشابه در مثال هاي قبلي،به مسأله ها مي پردارند(كليشه سازي)
2- تلفيق گر: اين دانش آموزان، به شدت بر مقايسه ي ايده هاي جديد با ايده هايي كه براي آن ها شناخته شده است، متكي هستند.آن ها با تكيه بر بصيرت هاي متكي بر « عقل سليم» خود،به مسأله مي پردازند – يعني با مقايسه ي آن ها با مسايلي كه مي توانند حل كنند.
3- تحليل گر: اين دانش اموزان، به توضيحات منطقي و الگوريتم ها علاقه دارند.آن ها مسايل را با يك توالي گام به گام و منطقي كه با فرض هاي اوليه شروع شده است و با اثبات حكم خاتمه مي يابد، حل مي كنند.
4- اين دانش اموزان،مفاهيم را به صورت ابزاري براي ساختن ايده ها و رويكردهاي جديد مي بينند.آن ها، مسايل را با ايجاد استراتژي هاي فردي و ريكردهاي جديد، حل مي كنند.
علاوه بر مشاهدات و آزمايش هاي چندساله و تعامل با دانش آموزان،به من مي باورانند كه تمام سبك هاي يادگيري، در همين چهار سبك خلاصه مي شود.البته يقيناً، تحقيق بيش تر براي اثبات اين ادعا لازم است.
به عنوان مثال،در يك ازمايش، مطمئن شدم كه هر دانش اموز، قضيه ي فيثاغورس را مي داند و يك خط كش نيز دارد.سپس از آن ها خواستم طول وتر مثلث قائم الزاويه اي يا اضلاع را به دست آورند.
بعضي از دانش آموزان، در كتاب درسي،به دنبال مثال مشابهي مي گشتند.بسياري از آن ها، وتر را با خط كش اندازه گيري كردند، برخي مستقيماً از قضيه فيثاغورس استفاده كرده و تعداد كمي، تشخيص دادند كه اين مثلث، همان مثلث با اضلاع 3 و 4 و 5 است منتها با واحد .
به هر حال ، از سبك هاي ديگري استفاده نشد و مشابهاً در ساير آزمايش هايي كه انجام دادم، فقط تعدادي كمتر از انگشتان دست،از سبك هايي غير از چهار سبك ذكر شده در بالا، استفاده كردند.علاوه بر اين، مشاهده كردم كه سبك يادگيري يك دانش اموز خاص، از موضوعي به موضوع ديگر تغيير مي كند و متاسفانه، وقتي كه سبك يادگيري او موفقيت آميز نيست، وي به استدلال رهيافتي متوسل مي شود.
چهار مرحله ي يادگيري رياضي
پس سوال اين است كه« چه چيز باعث مي شود كه يك دانش آموز، هنگام مواجه شدن با يك مفهوم جديد، سبك خاصي را انتخاب كند؟» من به اين نتيجه رسيده ام كه تفاوت ها در سبك يادگيري، اغلب به ميزان موفقيت دانش آموز در ترجمه ي يك ايده ي جديد به يك مفهوم كاملاً درك شده بستگي دارد.در واقع، به نظر مي رسد كه هر يك از ما،يك مفهوم جديد را بوسيله ي گذر از چهار مرحله ي متمايز فهم و درك، مي اموزيم:
1- مشابهت سازي: يك مفهوم جديد به صورت استعاري، بر حسب مفاهيم شناخته شده و در يك زمينه ي آشنا،توصيف مي شود(كليشه سازي)
2- تلفيق:از مقايسه ، اندازه گيري و جست و جو،براي تميز دادن مفهوم جديد از مفاهيم شناخته شده استفاده مي شود.
3- تجزيه و تحليل: مفهوم جديد، جزئي از پايگاه دانش موجود مي شود.از توضيحات و پيوندها و ارتباطات،براي « بيرون كشيدن» مفهوم جديد استفاده مي شود.
4- تركيب: مفهوم جديد، هويت منحصر به فرد خود را مي طلبد و بتنابراين به ابزاري براي توسعه ي استراتژي و تمثيل سازي بيشتر، تبديل مي شود.
بنابراين نتيجه مي شود كه سبك يادگيري يك دانش آموز،نشان دهنده ي ميزان پيشرفت وي در چهار مرحله ي فوق است:
* تمثيل گرها:نمي توانند مفهوم جديد را از مفاهيم شناخته شده تميز دهند.
* تلفيق گرها:تشخيص مي دهند كه يك مفهوم، جديد است، اما متوجه نمي شوند كه چگونه مفهوم جديد با مفاهيم آشنا مرتبط مي شوند.
* تحليل گرها: ارتباط مفهوم جديد با مفاهيم شناخته شده را مي بينند، اما فاقد اطلاعاتي هستنهد كه به ويژگي منحصر به فرد آن مفهوم مربوط است.
*تركيب گرها: بر مفهوم جديد، تسلط دارند و مي توانند از ان، براي حل مسأله ها و توسعه ي استراتژي ها(يعني نظريه ي جديد) و خلق تمثيل هاي جديد، استفاده كنند.
هم چنين،نتيجه مي شود كه سبك يادگيري يك دانش اموز، مي تواند متفاوت باشد، گرچه در عمل، سبك يك دانش اموز براي مفاهيم مشابه، تمايل به ثابت ماندن دارد.
ادامه دارد ...