PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اتانازی یا مرگ از روی دلسوزی.



tania
08-26-2010, 11:02 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg




مباحث در رابطه با «اتانازى»، عمدتاً بحث درباره اين است كه چه چيزى اخلاقى است؟سئوالاتى بنيانى در اين رابطه مطرح شده است؛ مثلاً آيا حقى براى ارتكاب خودكشى وجوددارد؟ آيا اخلاقى هست كه ديگرى براى خودكشى به ديگرى كمك كند؟ آيا حقى وجود دارد كه براساس خواسته كسى يا اعضاى خانواده اش ايجاد مرگ را در او تسهيل كنيم؟ آيا اخلاقى هست براى نجات جان كسى، زندگى كس ديگرى را كه اميدى به زنده ماندنش نيست خاتمه دهيم؟ تمام مباحث پيرامون «اتانازى» درصدد پاسخگويى به سئوالاتى اينچنينى هستند. «اتانازى» بحث بسيار مهمى در اخلاق پزشكى است چون تمام حوزه هاى اجتماعى و فرهنگى را دربرمى گيرد.


مبحث اول ـ تعريف:
اتانازى (Euthanasia) كه ازواژگان يونانى «EU» به معناى راحت و خوب و كامبخش و واژه «THANASIA» به معناى «مرگ» مشتق شده است. واژه Thanasia خود از «Thanatos» كه الهه مرگ در يونان بوده است،گرفته شده است ، به صورت تحت اللفظى «مرگ خوب يا راحت» معنا مى دهد. . اين واژه براى اولين بار توسط فرانسيس بيكن كه مرگ بدون رنج را تبليغ مى كرد وارد فرهنگ پزشكى شد. شوراى حقوقى و قضايى پزشكى آمريكا اتانازى را اينگونه تعريف مى كند: «اتانازى عمل ايجاد مرگ با روشى نسبتاً سريع و بدون درد به دلايل ترحم انگيز درفردى كه از بيمارى لاعلاجى رنج مى كشد.» البته اتانازى واژه اى كلى است و براى دقيقتر كردن موضوع و مخصوصاً از جنبه هاى حقوقى به انواع مختلفى تقسيم مى شود. (ماننداتانازى فعال، غيرفعال، داوطلبانه و غيرداوطلبانه و اجبارى).
مبحث دوم ـ انواع اتانازي:
«اتانازى فعال داوطلبانه»، تزريق عامدانه دارو يا اقدامات ديگر است كه منجر به مرگ بيمار شود. اين عمل براساس تقاضاى صريح بيمار و با رضايت كاملاًآگاهانه او انجام مى شود. نكته مهم در اين حالت اين است كه قصد و تمايل پزشك وبيمار هر دو در جهت خاتمه دادن به زندگى بيمار است. در اتانازى فعال داوطلبانه دوشرط بسيار مهم است ۱- تصميم خود بيمار ۲- درد و رنج غيرقابل تحمل و بدون اميد به بهبودى. «اتانازى فعال غيرداوطلبانه»، تزريق عامدانه دارو يا اقدامات ديگرى است كه منجر به مرگ بيمار شود اما در اين حالت بيمار صلاحيت تصميم گيرى (اهليت يا صلاحيت قانونى) را ندارد و از لحاظ روانى قادر به درخواست صريح براى اين عمل نيست. مثلاًبيمار در حالت كما است. البته تنها مرگ مغزى و زندگى نباتى مواردى نيستند كه بيمارقادر به تصميم گيرى نيست. در اين نوع اتانازى معمولاً پزشك يا تيم پزشكى، كميته اخلاق پزشكى و يا خانواده بيمار و يا قاضى تصميم مى گيرند.
«اتانازى فعال اجبارى»، تزريق عامدانه دارو يا اقدامات ديگرى است كه باعث مرگ بيمار شود. در اينحالت بيمار صلاحيت تصميم گيرى را دارا است و هيچگونه درخواست صريح براى اين عمل نداشته است. اين حالت را جميع اخلاقيون، مجاز نمى دانند و قتل محسوب مىشود.
«اتانازى غيرفعال»، عدم شروع درمان يا قطع درمان هايى است كه براى حفظ حيات بيمار لازمند. البته اين نوع اتانازى مى تواند داوطلبانه (يعنى براساس درخواست بيمار) يا غيرداوطلبانه (يعنى بيمار صلاحيت تصميم گيرى را نداشته باشد) باشد. اين نوع اتانازى معمولاً به صورت مستقيم، مانند تجويز دارو يا هر اقدام ديگرى،نيست.
در «اتانازى غيرفعال داوطلبانه» بيمار درمان خود را رد مى كند تا در مرگش تسريع ايجاد شود. به عبارت ديگر بيمار از همان ابتدا از پذيرش درمان سر باز مى زند.
«اتانازى غيرفعال غيرداوطلبانه» معمولاً در مورد بيمارانى به كار گرفته مىشود كه شرايط بسيار وخيمى دارند و پزشكان هم مطمئن اند كه درمان امكان پذير نيست يادرمان را قطع مى كنند و بيمار را از مواد غذايى يا دارو محروم مى كنند و يا اگرمثلاً بيمار در سير بيمارى اش، دچار عفونتى شود درمانى براى عفونت او آغاز نمىشود.
در مورد اين حالت ، يعني قطع درمان به واسطة ترك فعل ، يعني پزشك ، بيماررا به حال خود واگذارد و از اقداماتي كه براي زنده نگه داشتن او لازم است خودداريكند ،لذا مرتكب ترك فعلي گرديده است كه به واسطة آن از بيمار سلب حيات شده است ولي با توجه به ماده 206 و بندهاي سه گانة آن در مي يابيم كه در سه بند اين ماده فعل مثبت به عنوان ركن مادي قتل عمد معرفي گرديده است نه ترك فعل پس در اين حالت نميتوان عمل پزشك را منطبق با مادة 206 قانون مجازات اسلامي دانست البته خودداري ازمراقبت و مداواي بيمار توسط پزشك و پرستار به قصد سلب حيات جزء وظايف آن مي باشد ومي تواند آنها را در معرض اتهام قتل عمدي قرار دهد . اما از آنجا كه آراي دادگاه بايد مستند به حكم قانون باشد و اصل تفسير مضيق قوانين كيفري و تفسير به نفع متهم ونيز تأكيدماده 206 بر فعل مثبت مادي مانع از شناختن ترك فعل به عنوان ركن مادي قتل عمد مي شود .
البته مي توان عمل پزشك را منطبق با بند 2ماده واحد قانون مجازات خودداري از كمك به مصدومين و رفع مخاطرات جاني دانست كه مقرر ميدارد : (( هرگاه كساني كه حسب وظيفه يا قانون مكلف هستند به اشخاص آسيب ديده يا اشخاصي كه در معرض خطر جاني قرار دارند كمك نمايند از اقدام لازم و كمك به آنها خودداري كنند به حبس تعزيري از شش ماه تا سه سال محكوم خواهند شد )). و در نهايت طبق ماده 612 قانون مجازات اسلامي هر كس مرتكب قتل عمد شود وشاكي نداشته و يا شاكي داشته ولي از قصاص گذشت كرده باشد ويا به هر علت قصاص نشود در صورتي كه اقدام وي موجب اخلال در نظم وصيانت و امنيت جامعه ويا بيم تجري مرتكب يا ديگران شود دادگاه مرتكب را به حبس ازسه تا ده سال محكوم مي نمايد .
«اتانازى غيرمستقيم» (Indirect.e): در اين حالت ضددردهاى مخدر يا داروهاى ديگر براى تسكين درد بيمار تجويز مى شود اما پيامد عرضى (accidental) آن قطع سيستم تنفسى بيمار است (داروهاى ضددرد مخدر اگر با دوز بالاتجويز شوند مركز تنفسى را مهار مى كنند) كه منجر به مرگ بيمار مى شود. اين نوع اتانازى با قصد عامدانه انجام نمى شود اما پيامد عرضى آن مرگ بيمار است.
«خودكشى با همكارى پزشك»: در اين حالت پزشك داروها يا اقدامات ديگر را براى بيمار فراهم مىكند، با توجه به اين كه او مى داند قصد بيمار از آنها خودكشى است.
با توجه به تعريف هاى فوق مى توان گفت نكته مهم در افتراق «اتانازى فعال داوطلبانه» از «خودكشى با همكارى پزشك» در رفتار پزشك است. در حالت اول پزشك مستقيماً اقدام به خاتمه زندگى بيمار مى كند. اما آنچه «اتانازى فعال داوطلبانه» را از نوع «غيرفعال» يا «غيرمستقيم» افتراق مى دهد، نيت پزشك است. در حالت اول نيت پزشك خاتمه دادن زندگى بيمار است اما در دو مورد بعدى نيت پزشك كاهش درد بيمار يا قطع درمان هاى پزشكى مزاحم يا بيهوده است. دليل عمده براى افتراق اين اصطلاحات از يكديگر، چالش هاى اخلاقى و حقوقى است. برخى استدلال كرده اند كه نوع «غيرفعال» و «غيرمستقيم» از لحاظ اخلاقى و حقوقى در برخى وضعيت ها مجاز است . در حال حاضر در اكثر ايالت هاى آمريكااجماعى براى اخلاقى و قانونى كردن نوع «غيرفعال» اتانازى روبه فزونى است. اما درمورد «اتانازى فعال داوطلبانه و غيرداوطلبانه» و «خودكشى همراه با پزشك» جدل ها واختلاف نظرهاى بسيارى وجود دارد. اخيراً برخى استدلال مى كنند كه تمايز ميان «فعال و غيرفعال» اتانازى، غيرمعتبر است و همان دلايلى كه براى توجيه اتانازى غيرفعال ازلحاظ اخلاقى آورده مى شود مى تواند براى نوع فعال نيز آورده شود. چون معمولاً «اتانازى» در بحث هاى عمومى و در ميان عرف جامعه به همان نوع «فعال داوطلبانه» ارجاع مى شود. استناد نوع «غيرفعال» و «غيرمستقيم» به اتانازى خودبه خود بار اخلاقى بسيارى به وجود مى آورد.
مبحث سوم ـ ديدگاه هاي مختلف در مورداتانازي:
اتانازى عمل ايجاد مرگ در فردى صاحب صلاحيت به لحاظ حقوقى و پزشكى براساس درخواست آگاهانه او است. بنابراين اگر بيمارى درخواستى صريح، آزادانه وآگاهانه براى اتانازى داشته باشد و البته از بيمارى لاعلاجى كه با هيچ درمانى قابل بهبودى نيست، رنج مى برد؛ پزشك «بايستى» بر مبناى اصل احترام براى خودمختارى بيمار (كه از اصول چهارگانه اخلاق پزشكى است) عمل اتانازى را انجام دهد. (چنين عملى البتهبا قيد اين دو شرط در هلند و برخى كشورها قانونى شده است). بر طبق اين ديدگاه ديگرقضاوت پزشك در اين زمينه جايگاهى ندارد. موافقان اصل خودمختارى بيمار استدلال مى كنند كه هيچ كس نمى خواهد به خاطر هيچ بميرد، اتانازى قطعاً بر مبناى دلايلى درخواست مى شود. اما درستى يا نادرستى اين دلايل بى معنى است. اما اين استدلال غيرمعتبرى است، چرا كه فردى كه درخواست اتانازى مى كند (بنا به هر دليلى) قطعاً فكرمى كند كه عمل او درست است و اگر اعتقادى به درستى كارش نداشته باشد، قيد اول يعنى «صاحب صلاحيت بودن» زير سئوال مى رود. بنابراين درخواست بيمار مبتنى بر اين باوراست كه مرگ نفعى (يا هر ملاك اخلاقى ديگرى) براى او دارد و به اين دليل قابل توجيه است.
درخواست بيمار وقتى ملاكى براى مجاز بودن اتانازى است كه او باور به درستى درخواستش داشته باشد. اما دلايل بيمار براى درستى عملش چيست؟ بيمار ممكن است بگويداتانازى درست است، چون من آن را تائيد مى كنم. در اين حالت گزاره «اتانازى درست است» و اين گزاره كه «بيمار آن را تائيد مى كند» معادل يكديگرند. در واقع در اينجابيمار چيزى درباره ماهيت خود عمل نمى گويد و تنها نگرش خود را بيان مى كند، يعنىنگرش تائيدى. اگر درستى اتانازى مبتنى بر تائيد بيمار باشد، پس اگر يك روز بيمار آنرا تائيد كند و روز ديگر تائيد نكند، بنابراين يك روز درست است و روز ديگر درست نيست. در واقع ممكن است تائيد بيمار بر خطا باشد. اين گزاره كه «اتانازى درست است چون بيمار آن را تائيد مى كند» با اين گزاره كه «بيمار اتانازى را تائيد مى كند،چون درست است» بسيار متفاوت است. در واقع نگرش تائيدى بيمار پيامدى از باور به درستى اين عمل است. بيمار ممكن است بگويد «اتانازى درست است، چون رنج غيرقابل تحملم را پايان مى دهد يا فلان و بهمان نتيجه را دارد.» يعنى ديدگاهى «فايده گرايانه»داشته باشد. در اين حالت درستى از طريق برخى ويژگى هاى خود عمل تعريف مى شود. يعنى تعريف درستى با استفاده از جملات ديگرى است. اما صدق هر نظريه خاصى صرفاً با تعريف واژگان آن به دست نمى آيد. در واقع تعريف درست هر چه باشد، كارى نخواهد كرد كه اين واژه را به وجهى تعريف كند تا مستوجب صدق نظريه خاصى درباره چيزى باشد كه درست است. ممكن است بيمار بگويد «اتانازى درست است بدون آنكه به هيچ چيز ديگرى قابل تحويل باشد، چه پيامد عمل باشد، چه نگرش من باشد، چه هر ويژگى ديگرى.» اما بيمار چگونه مى داند كه گزاره «اتانازى درست است» صادق است؟ ممكن است بگويد از راه شهود به اين نتيجه رسيده ام، اما صحت يا عدم صحت چنين شهودى هرگز نمى تواند اثبات شود. در ضمن پزشك هم بر مبناى شهودش مى تواند بگويد كه «اتانازى نادرست است.» يعنى چنين روشى راه را براى انواع شهودهاى متعارض باز مى كند. بيمار ممكن است بگويد كه دلايل خوبى براى پذيرش اتانازى دارد (مثلاً همين بيمارى لاعلاجش كه البته خود اين مسئله نيز به لحاظ معرفت شناسى پزشكى محل ترديد است). اما چگونه مى توانيم بدانيم كه دلايل بيماردلايل خوبى براى باور به درستى اتانازى است. در حقيقت وقتى مى توانيم بدانيم كه دلايل بيمار دلايل خوبى هستند كه از پيش بدانيم «اتانازى درست است» چه معنايى مى دهد.
برخى استدلال كرده اند كه اتانازى توجه جامعه نسبت به زندگى را از بين مى برد، رايج شدن اتانازى در عمل پزشكى حساسيت جامعه نسبت به مرگ را كاهش مى دهد و درنتيجه زندگى امر ارزشمندى به حساب نمى آيد. اين حالت باعث از بين رفتن انسانيت و به وجود آمدن تنوعى از بيمارى هاى اجتماعى مى شود. در جامعه اى كه حيات غير ارزشمند به حساب آيد آنگاه افراد ابايى از كشتن افراد ديگر و ارتكاب جنايت ندارند. كيفيت زندگى سست مى شود و جامعه به عنوان يك كل خراب مى شود.
مخالفين اتانازى معتقدند هرگاه اتانازى قانونى شود، پتانسيلى براى سوءاستفاده در دستان مراقبين سلامتى خواهد بود. اولين قدم براى انجام اتانازى در جامعه اى كه قانونى شده است باعث مى شود قدم هاىبعدى آسانتر برداشته شود. به اين استدلال، «شيب لغزنده» (Slippery slope) گفته مىشود. يكى از صريح ترين مخالفين اتانازى، «يال كاميسار» (Yale camisar) پروفسور حقوق دانشگاه ميشيگان حمله سه جانبه اى را بر عليه اتانازى صورت بندى كرده است كه شامل:
۱- خطر سوء استفاده از اتانازى توسط مراقبين سلامتى
۲- شيب لغزنده
۳- خطر اشتباه و لغزش است .
موافقين نظريه «شيب لغزنده» استدلال مى كنندهنگامى كه كيفيت زندگى كاهش يافته باشد جامعه پايان دادن به حيات را مى تواندبپذيرد و هيچ روش عقلانى براى محدود كردن اتانازى و جلوگيرى از سوء استفاده آن وجودندارد. براساس نظريه شيب لغزنده، اتانازى به مانند لبه نازك يك گوه است كه وقتى جابيفتد عميقاً در جامعه پيش رانده مى شود. «كاميسار» نتيجه مى گيرد قانونى كردن اتانازى ارادى ناچاراً منجر به قانونى شدن اتانازى اجبارى (Involuntary) مى شود چون تمايز عقلانى بين آن كسانى كه مى خواهند بميرند (چرا كه خودشان را سربار جامعه مى دانند) و آن كسانى كه مى خواهند بكشند (چون اين افراد را سربارى براى جامعه مى دانند) غيرممكن است. اكثر كسانى كه از استدلال شيب لغزنده استفاده كرده اند تجربه آلمان نازى را مثال تجربى اين فرآيند در عمل ذكر كرده اند. آنها استدلال مى كنندسياست عمومى كشتن، از يك قدم اوليه محدود آغاز مى شود، يعنى اتخاذ برنامه اتانازىدقيقاً تعريف شده و خلاص شدن از شر كسانى كه زندگى هاى بى ارزشى دارند سريعاً به «هولوكاست» (اقدام حزب نازى در كشتن افراد يهودى) منجر مى شود.
موافقين اتانازىتلاش مى كنند تا استدلال «شيب لغزنده» را به صور مختلف رد كنند. آنها معتقدندمكانيسم هاى رايجى كه توسط دادگاه ها به كار گرفته شده است از «اتانازى اجبارى» (Involuntary) جلوگيرى مى كند. در صورت قانونى شدن اتانازى غيرفعال (Passive)، شيب تماماً لغزنده نيست چون هيچ برنامه كشتن وسيعى مد نظر نيست. برخى ديگر برخود مفهوم «شيب لغزنده» حمله كرده اند و استدلال مى كنند، اين استدلال (شيب لغزنده) كه نوعى از عمل درنهايت منجر به برقرارى نوع ديگرى از عمل مى شود، برهان مجاب كننده اى نيست و براى آن كه مقدمه صادق باشد بايستى نشان دهد كه فشار اوليه براى برداشتن قدم هاىبعدى آنقدر قوى است كه قدم هاى بعدى رخ دهد. استدلال «خطر سوء استفاده» كه توسط كاميسار و برخى ديگر ارائه شده است بر اين ادعاست كه اتانازى و خودكشى با همكارىپزشك نهايتاً منجر به قتل (شنيع) مى شود. در واقع كسانى ممكن است با راهنمايى فردبراى انجام خودكشى به دنبال منافع شخصى باشند و اگر اتانازى يا خودكشى با همكارىپزشك قانونى و در حوزه عمل پزشكى اجرا شود ممكن است پزشكان نسبت به انجام اين عمل حساسيت خود را از دست بدهند و در مواردى كه مى توان از اتانازى دورى كرد، با اينحال اتانازى را انجام دهند. از طرف ديگر اين احساس كه پزشكان مجوز كشتن را داشته باشند باعث مى شود كه مردم و دست اندركاران امر بهداشت و درمان به پزشكان اعتمادنكنند چون مسئوليت آنها براى حفظ حيات بدل به اهداكنندگان مرگ شده است. در اين حالت بين هيچ نوع اتانازى تمايزى مطرح نيست، چون پزشك نمى تواند اجازه دهد بيمار بميرد وبايد تا آخرين لحظات براى حفظ حيات او تلاش كند حتى اگر اميدى به زنده ماندن بيمارنباشد. اما موافقين اتانازى استدلال مى كنند كه ريسك سوء استفاده اگر چه قطعاً وجوددارد اما واقعاً تهديدى براى انجام اتانازى نيست چرا كه اولاً تنظيم قوانين دقيق برعليه اتانازى فعال و خودكشى با همكارى پزشك از اين حالت پيشگيرى مى كند و ثانياًوجود مجموعه مشخصى از اصول راهنما براى انجام اتانازى در موقعيت هاى خاص از ايجادابهام جلوگيرى خواهد كرد. به طور كلى مى توان گفت اعتراضات نسبت به اتانازى فعال وارادى در ۵ مورد صورتبندى مى شود:
۱- استدلال مى شود در حال حاضر راه هاىپيشگيرى از دردهاى كشنده وجود دارد و با فراهم آوردن مراقبت هاى بهتر مى توان جلوى درد را گرفت، بنابراين اتانازى ضرورتى نمى يابد. اما چنين استدلالى مجاب كننده نيست: اگر چه درمان هاى تسكينى و مراقبت هاى بيمارستانى پيشرفت هاى مهمى در مراقبت از افراد در حال مرگ داشته است ولى باز هم مشكلاتى باقى است. براى اين كه بهترين درمان تسكينى براى هر فرد دريافت شود نياز به كوشش ها و خطاهايى است كه عواقب دردناكى براى بيمار دارند و مهمتر از آن عوارض جانبى چنين درمان هايى مانند تهوع،ناتوانى در كنترل ادرار، از دست دادن هوشيارى به علت خواب آلودگى هاى نيمه دائمى ونظاير آن است. هم چنين افرادى وجود دارند كه نمى خواهند از درمان هاى تسكينى ومراقبت هاى بيمارستانى بهره بگيرند و برخى ديگر از داوطلبين اتانازى گلايه كمترى ازدرد دارند و مشكل اصلى آنها وابستگى به ديگران و يا وابسته به دستگاه هاى تنفس مصنوعى است كه در اين حالت وابستگى، به خاطر درد درخواست بيمار در اين حالت وابستگى، معنايى ندارد.
2- استدلال مى شود ما هيچ گاه شواهد كافى براى توجيه اين باور نداريم كه تقاضاى بيمار مبتلا به بيمارى لاعلاج براى مردن تقاضايى درست،ثابت و واقعاً مختارانه است.
3- برخى براى انجام اتانازى به «آموزه اثردوگانه» doctorine of double effect)) متوسل شده اند اما مطابق با تفسير اين آموزه انجام اعمالى مجاز است كه عواقب بد آن از پيش مشخص باشد به اين شرط كه: الف - اين نتيجه بد به عنوان يك اثر جانبى يا غيرمستقيم عمل اصلى منظور شده باشد، ب - عملى كه قصداصلى بر آن واقع شده به لحاظ اخلاقى خوب و يا حداقل خنثى باشد، ج - اثر خوب به واسطه راه بدى حاصل نشود يعنى بدى وسيله اى براى رسيدن به خوبى نباشد، د- نتايج بدنبايستى چنان جدى باشند كه بر اثرات خوب فائق شوند. اما اتانازى اين شرايط رابرآورده نمى كند. جالب است كه موافقين اتانازى نيز از همين آموزه نتيجه اى خلاف رأىمخالفين اتانازى مى گيرند.
۴- استدلال مى شود تمايز ميان اتانازى ارادى، اجبارىو غيرارادى در نحوه عمل است ولى در اصل كار تفاوتى بين اين دو وجود ندارد.
5- اگر اتانازى ارادى و فعال را بپذيريم راه را براى ديگر انواع اتانازى و خودكشىفراهم آورده ايم .
مبحث چهارم ـ جايگاه قتل از روي ترحم در شرع انور :
بحث رابا يك سوال آغاز ميكنيم: شخصى از بيمارى لاعلاجى رنج مى‏برد و مرگش هم نزديك نيست وادراك و حركت و نطق اختيارى نيز دارد يعنى داراى حيات مستقر است ولى از شدت رنج‏ ازپزشك و يا فرد ديگرى مى‏ خواهد كه با تزريق يك ماده سمى كشنده سريعاً به حيات وىپايان دهد تا از سختى و رنج بيمارى رهايى يابد. آيا درخواست او مى‏تواند مجوز قتل باشد؟ و آيا رضايت مقتول جرم‏بودن اين قتل را از بين مى‏برد؟ همان گونه كه از خودسؤال پيداست جواب را بايد از دو جهت حكم تكليفى و حكم وضعى پى‏گيرى كرد.
اول: حكم تكليفى: منظور از حكم تكليفى، جواز و عدم جواز است، يعنى آيا چنين قتلى جايزاست و يا جايز نيست؟ آنچه از كلمات فقيهان فهميده مى‏شود اين است كه اين فعل چون به حيات يك انسان پايان مى‏دهد به هردليلى كه باشد حرام است و مشمول عمومات و اطلاقات حرمت قتل نفس مى‏شود و مخصصى براى خروج از آنها (عمومات و اطلاقات) وجود ندارد، وصرف اذن مقتول نمى‏تواند سبب تقييداطلاقات و تخصيص عمومات مذكور شود. علاوه بر اينكه قصاص و ديه هر دو از «حق الناس‏» مى‏باشند كه مى‏توان آنها را اسقاط كرد اماحرمت، يك حكم است و حكم قابل اسقاط نيست.
دوم: حكم وضعى منظور از حكم وضعى، حق قصاص و ديه است، يعنى آيا با اذن مقتول قصاص و پرداخت ديه از قاتل ساقط مى‏شود ياخير؟
در پاسخ بايد گفت: خود اين مساله كمتر مطرح شده است، ولى مساله مشابهى درمنابع فقهى وجود دارد كه از نظر ملاك با اين مساله فرقى ندارد، از اين رو مى‏تواننددر حكم يك مساله باشند.
مساله مطرح شده اين است كه اگر كسى به ديگرى بگويد: «مرابكش و الّا تو را مى ‏كشم‏» آيا جايز است او را بكشد يا خير؟ و اگر كشت آيا قصاص مى‏شود يا خير؟
گويا فقيهان از نظر حكم تكليفى يك نظردارند و مى‏گويند: جايزنيست اگرچه بر اين كار اكراه شده باشد، زيرا اكراه حرمت قتل را از بين نمى‏برد. امااز لحاظ حكم وضعى يعنى ثبوت حق قصاص يا ديه براى اولياى مقتول دو نظريه وجوددارد:
نظريه اول : سقوط حق قصاص و ديه برخى از فقيهان معتقدند چون مقتول به قتل خودش اذن داده، لذا حق قصاص و ديه را با اين اذن اسقاط نموده است و وارث نمى‏تواندخواستار قصاص يا ديه شود.
لازم به ياد آورى است كه بحث از ثبوت يا عدم ثبوت ديهبعد از احراز عدم ثبوت حق قصاص است. يعنى آيا وارثى كه حق قصاص ندارد، حق مطالبه ديه دارد يا خير؟ شهيد ثانى مى‏گويد: اگر به ثبوت قصاص معتقد نباشيم، در ثبوت ديه دو نظريه وجود دارد مبتنى بر اين كه: آيا بعد از مرگ مقتول ديه بدون واسطه براى ورثه ثابت مى‏شود، يا ابتدا در آخرين لحظه از حيات مقتول به خودش منتقل‏مى‏شود وسپس به ورثه تعلق مى‏گيرد؟ بنابر نظريه اول، پرداخت ديه بر قاتل واجب مى‏شود و اذن مقتول در قتل نمى‏تواند ديه را ساقط كرده، و بنابر نظريه دوم، پرداخت ديه بر قاتل واجب نمى‏ گردد، چون فردمستحق يعنى مقتول آن را ساقط نموده است. مؤيد نظريه دوم اين است كه وصيت هاى چنين شخصى در مورد ديه تنفيذ مى‏شود، و بدهى‏هاى او از آن پرداخت مى‏گردد و اگر مستقيما به ملك ورثه منتقل‏مى‏شد اين گونه تصرفات جايزنبود....
به هر حال آنچه مهم است، دليلى است كه محقق براى سقوط حق قصاص يا ديه ذكر كرده و آن اين است كه مقتول با اذن خود، حق قصاص يا ديه را اسقاط كرده است،بنابراين وارث نمى‏تواند آن را مطالبه ‏كند. اما عدم سقوط گناه حرمت براى اين است كه گناه حكم است نه حق، و حكم به خلاف حق قابل اسقاط نيست.
گفتيم كه اكراه هيچ گونه تاثيرى در جرم بودن قتل و ثبوت قصاص بنابر قول مشهور ندارد. پس بين مكره بودن قاتل يا مختار بودن آن‏فرقى وجود ندارد، بنابر اين چه بگويد: «مرا بكش‏» و چه بگويد: «مرا بكش و الا تو را مى ‏كشم‏»، در هر دو صورت از نظر مشهور حكم يكى است، يعنى هرقولى را كه در مساله اكراه انتخاب كنيم در صورت‏عدم اكراه هم خواهد آمد. حتى بدون در نظر گرفتن اين جهت، دليلى كه محقق حلى ذكر نموده يعنى مقتول با اذن خود حق قصاص را ساقط كرده است شامل حالت اختيار هم مى‏شود.
بنابراين مى‏ توان در حكم وضعى مساله مورد بحث اذن مريض به قتل خويش دو نظريه ذكر كرد: سقوط حق قصاص يا ديه و عدم سقوط حق قصاص يا ديه اما از نظر حكم تكليفى همان گونه كه گذشت همه فقيهان بر حرمتآن اتفاق نظر دارند.
بعلاوه آنچه از كلمات برخى فقيهان كه متعرض بعضى فرض‏هاى وجوب نجات نفس محترم(انقاذ) شده‏اند برمى‏آيد اين است كه اگر سبب پيدايش عارضه موجبهلاكت اعم از بيمارى و يا آتش سوزى و يا غرق شدن، و يا مجروح‏شدن و يا... عاملديگرى باشد، و كسى كه بر نجات دادن او قدرت داشته از اين كار امتناع كند و در نتيجهآن شخص بميرد، امتناع كننده فقط مرتكب حرام شده ولى ضمان كه قصاص يا ديه باشد برعهده‏او نيست.
لذا نتيجه ميگيريم اگر پزشكى بيمارى را معالجه نكند و در نتيجه بيمار بميرد، پزشك ضامن نخواهد بود، يعنى وارث متوفى حق قصاص يا ديه ندارد گرچه پزشك با اين كار مرتكب گناه بزرگى شده است، چون واجب‏ مهمى را ترك كرده است.
شايدسؤال شود كه اگر پزشك از روى ترحم اين كار را انجام بدهد، يعنى معالجه را ترك كندمثلاً سرم يا اكسيژن را وصل نكند تا مريض زودتر بميرد و از رنج بيمارى خلاص شود آياباز هم گناه‏كرده است؟
در جواب بايستي گفت كه تا كنون دليلى بر جواز اين كار به واسطه عنوان تحرم يافت نشده است.
در خاتمه اين مبحث لازم است اشاره كنيم كه دراسلام سعى شده است اشخاص مبتلا به بيمارى‏هاى صعب العلاج و يا به طور كلى كسانى كهمريض مى‏شوند از نظر روحى و روانى تقويت شوند تا قدرت‏تحمل آنها بيشتر شود و كمتراحساس درد و رنج كنند، از اين رو بايد قبل از تجربه راه‏هاى ديگر به اين شيوه نيزتوجه كرد.
مبحث پنجم ـ اتانازي و اخلاق هنجاري :
مباحث پيرامون اتانازى،مباحثى درباره «ارزش» ها است. برخى اعتقاد دارند كه حيات حد اعلاى خوبى است و ديگرخوبى ها با وجود حيات و زندگى معنا مى يابند. بدون زندگى و حيات، هيچ ارزشى يا خوبى اى وجود ندارد (يعنى نمى تواند وجود داشته باشد) و حيات شرط لازم براى تحقق ديگرارزش ها است . موافقين اتانازى ارزشى مافوق ديگر ارزش ها براى حيات قائل نيستندبلكه معتقدند كه حقوق فردى ارزش برتر است و برخى ديگر از آنها كيفيت حيات را مهمتراز خود حيات مى دانند و منطق آنها اين است كه اگر چه زندگى خود به گونه اى واضح يكارزش مهم است اما ممكن است زمان هايى به وجود آيد كه زندگى ارزش زيستن و بودننداشته باشد. افرادى كه حقوق فردى و كيفيت زندگى را ارزش برين مى دانند، در حالتهايى كه قدرت و توان آنها كاهش مى يابد نظام ارزشى خود را در معرض تهديد مى بينند؛چون در يك نظام ارزشى، فرد رديفى از ارزش ها را براساس اهميت آنها طبقه بندى مى كند. حال اگر اين نظام ارزشى به خطر افتد فرد ممكن است زندگى خود را خاتمه دهد، چونديگر ارزش زيستن طولانى و يك زندگى خوب وجود ندارد. يكى از مهمترين دلايلى كه بحثدرباره اتانازى اينقدر مورد اعتراض قرار گرفته به اين علت است كه نظام ارزشى انسانرا به چالش مى خواند. يكى از را ه هاى ارزيابى ارزش ها براى آن كه دريابيم آنهاواقعاً ارزشى اخلاقى دارند استفاده از نظريه هاى مختلف در اخلاق هنجارى (normative ethics) است. با ارزيابى يك مشكل يا يك رويه خاص از طريق عينك اخلاق هنجارى مى توانيم تعيين كنيم كه نظام هاى ارزشى ما نياز به تغيير دارند يا نه؟
در بررسى هركدام از نظريه هاى اخلاق هنجارى بايد حتماً چهار سطح فرد، خانواده، پزشك و جامعه رادر نظر گرفت. در سطح فردى شخص بايد تصميم بگيرد كه مى خواهد به زندگى اش خاتمه دهديا نه؟
مثلاً از منظر «خودگرايى اخلاقى» اگر شخص براساس منفعت و نفع خود به نتيجه برسد كه بميرد، اين اخلاقى است. از طرف ديگر فرد ممكن است به اين نتيجه برسدكه مى خواهد زنده بماند و استدلال كند كه تمام تكنولوژى پزشكى بايد به كار گرفته شود تا زندگى اش را حفظ كنند.
اعضاى خانواده نيز يك وضعيت دشوار اخلاقى را پيشرو دارند و اين دشوارى بيشتر مربوط به مواردى است كه فرد لاعلاج فاقد صلاحيت لازمبراى تصميم گيرى درباره مرگ خودش است. مثلاً از ديدگاه «سودگرايى اخلاقى» خانواده ممكن است متمايل باشد بيمارشان زنده بماند به اين دليل كه از بين بردن ارزش زندگى به حال جامعه مضر است و در هر حالى امكان نجات بيمار وجود دارد و اين به هرحال خيرجمعى را در پى دارد. ولى از طرف ديگر ممكن است خانواده تمايل به مردن بيمارشانداشته باشند به علت اين كه مراقبت هاى پزشكى بيهوده (futile) هزينه زيادى بر دوشجامعه وارد مى كند در نتيجه مرگ او بيشترين خير جمعى را دارد.
پزشك نيز در يكچالش اخلاقى قرار دارد. نگاه جهانى به پزشكان اين است كه آنها وظيفه دارند به هرقيمتى زندگى بيمار را حفظ كنند. در مقابل اين نگاه جهانى آموزه «خودمختارى» (Autonomy) و حق بيمار قرار دارد. بر طبق اين آموزه پزشكان در قبال اميال و آرزوهاىبيمارانشان مسئول هستند. براساس اصل «خودمختارى» توجيه اتانازى تنها بر مبناى اصلاحترام براى تصميم بيمار است و ارتباطى با اين موضوع كه اتانازى به سود بيمار است يا نيست، ندارد. بر طبق اين ديدگاه وقتى بيمار مختارانه تصميم به مرگ مى گيرد پزشك بايد از داورى درباره «كيفيت زندگى» بيمار خود امتناع كند. يعنى پزشك بايد به درخواست منطقى و حتى غيرمنطقى بيمار براى انجام اتانازى رضايت دهد. اما پزشك از سوىديگر متعهد است كه عملى بر خلاف سود و منفعت بيمار انجام ندهد. يعنى پزشك بايدتصميم بگيرد كه اين عمل به سود و منفعت بيمار هست يا نيست، كه اين مسئله هم وابسته به ملاحظاتى درباره كيفيت زندگى بيمار است. اما در اينجا بحثى معرفت شناسانه پيش مى آيد كه آيا پزشك امكان اين را دارد كيفيت زندگى بيمار را ارزيابى كند؟ و بر چه ملاكهايى اين ارزيابى استوار است؟ درستى اين ملاك ها را چگونه مى توان تعيين كرد؟آناليز نظريه هاى اخلاق هنجارى جوابى روشن پيش روى ما نمى گشايد چون هيچ اجماعى ازخوبى وجود ندارد و چون در چهار سطح بايد بررسى شوند تناقضات بسيارى حاصل مى شود ولى آنچه واضح است بيشتر استدلال هاى اخلاقى عليه يا له اتانازى برگرفته از همين نظريه هاى اخلاقى است ولى هيچكدام نمى توانند نشان دهند كدام ساز و كار براى گرفتن تصميم در قبول يا رد اتانازى بهترين است. البته اكثر جوامع اتانازى فعال و ارادى را ردكرده اند (به جز چند كشور مانند هلند و اخيراً بلژيك كه آن هم شرايط خاص خودش رادارد) و بحث بيشتر بر انواع ديگر اتانازى يعنى نوع غيرفعال و غيرارادى آناست.
نتيجه :
به طور كلي مردم دلايل متفاوتي براي خودكشي و خاتمه دادن به زندگي و ارتكاب خودكشي دارند .
برخي دچار افسردگي شديد در يك دورة طولاني هستند . اين عده خودكشي را مناسب ترين راه براي غلبه بر مشكلات زودگذرشان مي دانند . نظرعمومي اين است كه بهترين راه حل براي درمان بيماران مبتلا به افسردگي استفاده ازمشاوره يا دارو است و اين بيماران پس از درمان مي توانند از زندگي اي كه مي خواستندبا خودكشي خود را از آن محروم سازند لذت ببرند .
برخي دچار دردهاي مزمن و حادهستند و به علت فقر و تهيدستي از عهدة تهية داروها بر نمي آيند و برخي به پزشكان وسواد و دانش آنها اعتقاد ندارند ، يا عقايد خاصي دارند به هر حال نظري وجود دارد كه خودكشي در اين روش راه حل ترجيح داده شده نيست . برخي دچار اختلال حواس شده اند وبيماري آثار نامطلوب بر روي كيفيت زندگي آنها ايجاد مي كند ، بيماريهايي چون M.S. ،ايدز و آلزايمر و ... اين بيماران احساس مي كنند كه اين بيماري باعث از دست رفتن استقلال آنها خواهد شد و همواره بايد تحت مراقبت قرار گيرند . برخي نيز تصور ميكنند كه ارزشهاي شخصيتي و مقام اجتماعي خود را از دست خواهند داد و به خوبي ميدانند كه در آيندة نزديكي خواهند مرد و تمايل دارند كه كنترل كاملي بر اين مراحل داشته باشند . بسياري از بيماران كه توانايي اين كار را ندارند نيازمند كمك پزشكان هستند .
البته از ديدگاه اسلام ، از آنجايي كه ما خودمان را خلق نكرده ايم ،اختياري هم نسبت به وجودمان نداريم و موظف به مراقبت از آن هستيم و خداوند تنهامالك و گيرندة زندگي است . اين استدلال كه كشتن انسان براي رهايي او از درد و رنج كشنده است از نظر اسلام قابل قبول نيست . در اسلام شكيبايي و تحمل قوياً مورد توجه قرار گرفته است و بسياري از گروههاي مذهبي اعتقاد دارند كه رنج و درد انسان ميتواند فرصت خوبي براي خداشناسي و تزكيه نفس باشد .
حقيقتاً قضاوتِ درستىِاخلاقى در مورد اتانازى داوطلبانه بسيار سخت است. شايد اينكه در برخى كشورها اينعمل قانونى باشد، به لحاظ اخلاقى محل ترديد است. چون اين عمل فردى نيست (يعنى پزشك عمل ايجاد مرگ را انجام مى دهد) و در نتيجه نظرات طرف مقابل هم مهم است كه در اينجاچالش اصلى متوجه اصل احترام براى خودمختارى بيمار است.
در كشور ما ، ايران ، به دليل نوع نگاه فقاهتي قانونگزار به كليه گرايشات از جمله پزشكي يا بهتر بگوييم اخلاق پزشكي از يك سو و همچنين بافت مذهبي لايه هاي مياني اجتماع و اعتقادات غيرقابل استدلال در مورد مقوله مرگ و زندگي از سوي ديگر ، طرح موضوع جنجال برانگيزي مانند قتل از روي ترحم كه حتي در خود اروپا بالاخص واتيكان هنوز با آن كنار نيامده اند چيزي بيشتر از يك مزاح علمي نميتواند تلقي شود هرچند در مواردي ديده شده كه حتيم تعصب ترين خانواده ها از نظر اعتقادي با در نظر گرفتن رنجي كه بيمارشان از يك بيماري ميبرده از يك طرف و بي تابي و تالم و تعب روحي اطرافيان وي كه نظاره گرخاموشي تدريجي شمع زندگاني وي بوده اند از طرف ديگر ، ابراز رضايت كرده اند كه درصورت امكان و صدور مجوز قضايي ـ پزشكي ، حيات وي را قطع نمايند.اما به هر حال اگرزماني بستر طرح موضوع اتانازي در كشور فراهم شد مستلزم كار كارشناسي و دقيق علمي است چراكه هميشه تشريفات و پروسه و آيين دادرسي اينچنين مواردي از ماهيت خود عمل ،مهمتر بوده است.لذا پيشنهادات ذيل به عنوان شروط عالي شروع به انجام اتانازي ، دراينجا مطرح ميگردد:
ـ پزشك بايد يقين حاصل كند كه بيمار به طور ارادي درخواست اتانازي مي كند و خود همه چيز را در نظر گرفته است بيمار بايد آزاد باشد و بتواندهر سؤالي را كه مي خواهد از پزشك بپرسد .
ـ بيمار بايد بر درخواست خود اصرار وتداوم داشته باشد .
ـ بيمار درمان ناپذير و رنج و درد ناشي از آن غيرقابل باشد .
ـ بيمار از وضعيت و دور نماي زندگي خود آگاه باشد .
ـ بيمار بايد باحداقل يك پزشك ديگر هم مشورت كند .
ـ بيمار بايد از نظر فكري و رواني در وضعيت سالم و طبيعي قرار داشته باشد .
ـ بيمار بايد رضايت كتبي و درخواست صريح خود رابراي اوتانازيا اعلام نمايد .
ـ بيمار بايد در تقاضاي اوتانازيا پيش قدم شود وپزشك نيز از سوي اطرافيان تحت فشار قرار گرفته باشد .
بنظر ميرسد كه وقت آن رسيده كه قانون خاصي در مورد اتانازي(همانند قانون سقط درماني) در اختيار داشته باشيم تا بر اساس آن و با رعايت كامل عدالت و انصاف هم پزشكان ما تكليف خود رابدانند و هم قضات بتوانند با وجداني آسوده به قضاوت بنشينند.









* وكيل پايه يك دادگستري ـ دانشجوي كارشناسي ارشد حقوق جزا و جرم شناسي