PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مشق زندگی



sara.it69
08-19-2010, 04:48 PM
ساعت بمان نرو

دیگر زمان زیادی نمانده است

باید کمی ستاره ببینم در آسمان

باید نهال خنده بکارم به روی لب

تا انتهای خط

راهی نمانده است

تیک تاک عمر من

آه ای دقیقه های عجول و فراری ام

رخصت نمی دهید ؟

باید برای خنده بیابن بهانه ای

ای لحظه های عزیزم شما چرا

فرصت نمی دهید ؟

بر من چه کارهای زیادی که مانده است

زین خیل آرزوی فراوان دور دست

ناگه چه دیر شد

زین فرصتی که نمی آیدم به دست

آخر کجا شدند

ایوان و چای و حوض

وآن کودکی که پر از خاطرات سبز

از دست رفته اند

ساعت تو را به جان عقربه هایت ، بمان ، نرو

باید کمی بنفشه بکارم کنار حوض

با چترهای بسته ، بجویم سرشک ابر

آیینه ، خنده های من از یاد برده است

باید دوباره بیابم نشان عشق
گویی که سالهاست

من با کسی ، که نه

گویی که با خودم

من قهر بوده ام

دیگر لواشکی ، به دلم پر نمی کشد

قاشق زنی ، به پشت پنجره ، قاشق نمی زند

بادبادکی به آسمان سپیدم نمی رود

دیگر دلم ، ز روی آتش گرمی نمی پرد

قلک شکستنی ، مرا به ثروت بی حد نمی برد

اینک من و دقایقی که پر از شاید و اگر

در انتظار چه ؟

خود نیز مانده ام

بی پرده با تو بگویم عزیز دل

یک شب چه کودکانه به خوابی سپید و پاک

ناگه چنین بزرگ ، من از خواب جسته ام

در این زمانه آدم بزرگ ها

من سخت گشته ام

گویی کسی ، شبانه ، کودکی ام را ربوده است

از آن همه امید و خنده و احساس پاک و ناب

از لذت نشستن در حوض لحظه ها

چیزی نمانده است

باید شروع کنم

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ام

یک نقطه می نهم

اینک منم

بر پا و استوار در آغاز خط نو

خوش خط تر از گذشته

آری منم ، که دفتر عمرم نوشته ام

بد خط ، سیاه ، خط خورده

کسی را گناه نیست

آه ای خدای من

از دفتر حیاتی چند برگ عمر من

چند صفحه مانده است ؟

دیگر گلایه بس

باید دو کاسه آب ، بریزم به پشت سر

باید دوباره عاشقانه نفس را فرو برم

باید که بی بهانه بخوانم ترانه ای

تا هست دفتری

تا مانده برگ نو

باید تمام ورق های رفته را

خط خورده یا سیاه

دیگر ز یاد برم

دیگر مدادرنگ سیاهی نمی خرم

یک جعبه ابرنگ

و آنگه مدادرنگی و نقاشی حیات

آبی آسماه

سرخی به گونه ها

زردی به آتش و سبزی به زندگی

اینک منم ، قلبم به دست

خطاط لحظه ها

نقاش عمر خود

ساعت نماند و رفت

در این دو روز عمر

پیروز آن کسی

که در دفتر حیات

تکلیف هر چه بود

این مشق زندگی

زیبا نوشت و رفت

ستاره شب
08-19-2010, 05:15 PM
سلام از قشم هستم از شعر زیبا ودلنوازت تشکر
ایمل من شعرتازه تو برام بفرست aisa.stara@yahoo.com

ستاره شب
08-19-2010, 05:18 PM
Trois allumettes une à une allumées dans la nuit

La premiére pour voir ton visage tout entire

La seconde pour voir tes yeux

La dernière pour voir ta bouche

Et l'obscuritè tout entière pour me rappeler tout cela

En te serrant dans mes bras.

Jacques Prevert

پاریس در شب

سه کبریت در شب یکی پس از دیگری روشن میشود

اولی برای اینکه چهره ات را بی هیچ کم و کاست ببینم

دومی تا چشمانت را نظاره کنم


و آخری تا تماشا کنم دهانت را

و تاریکی فراگیر که همه آنها را به خاطرم بیاورد

وقتی در آغوشت می گیرم
این یه متن فرانسوی است با ترجمه فارسی بای کسای که دوست دارند