PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : باورهای شخصی



ارسطوو
08-06-2010, 01:15 PM
من احترام زیادی برای همه مذهبیون ومعتقدان(حال فرقی نمی
کندکه چه مذهبی باشد)قائلم مذهبیون واقعی _آنهاکه
ایمانشان نتیجه درون نگری خودشان است وحاصل تقلیدوتقلب
نیست انسانهایی قوی ومصمم هستند_
درجایی خوانده بودم اگرهم دین یک وهم باشد وهمی ضروری
است .ویکتورفرانکل در کتاب :"انسان درجستجوی معنا"درتفاوت
معتقدان وغیرمعتقدان درزندان نازیها(که خوداین کتاب رادرزندان
نازیهانوشت وهمه عزیزانش درکوره های آدمسوزی سوختند)می
گویدکه من متوجه شدم که معتقدان دیرتراززمان
موعدوغیرمعتقدان زودتراززمان موعدمیمردندآنهاباپناه بردن به
عالم درون ازگزندعالم بیرون درامان بودند به این معناکه رنج
واندوه برای هردودسته به یک اندازه بوداما چون مذهبیون به رنج
خودمعنامی دادند ومی گفتندلابدخواست خدااینست
فشارکمتری راحس می کردند
این کشف وبررسی ازجانب ویکتورفرانکل موجب طراحی مکتب
جدیدی درروانشناسی به نام"لوگوتراپی "(یامعنادرمانی )گردیدکه
چکیده وشالوده آن به این صورت بودکه:هیچ مکتبی وروش
دروانی ولوباروانکاوی وبالینی نمی تواندازشدت دردبکاهدوفقط
بامعنادادن به رنج خودمی توان ازشدت دردآن کاست
فرانکل درکتاب "پزشک وروح "خودنمونه ای ازاین دست راذکرمی
کندکه مردافسرده ای به من مراجعه کرده بودکه درطی
گفتگوبااومتوجه شدم که براثرازدست دادن همسرش در۲سال
گذشته که اورابسیاردوست می داشت به افسردگی
دچارگشته بودمن می دانستم که نمی توانم رنج اوراکم کنم
امامی شودبامعنادادن به رنج اوبه اوکمک کردکه این دردورنج
راراحت تربه دوش بکشد
من به اوگفتم آیاهمسرت رادوست داشتی؟پاسخ دادبسیارزیاد
وپرسدم آیااوهم ترادوست داشت؟پاسخ داد:بله بسارزیادسپس
به اوگفتم: اگرتومی مردی وهمسرت زنده می ماندچه اتفاقی
می افتاد؟پاسخ داد:اوه بسیاربدمی شدزیرااومجبوربوداین رنج
جدایی راتحمل کند.به اوگفتم :دراین صورت پس توزنده ماندی
تادردی که اودرصورت فقدان شمابکشدتحمل کنی
وسپس فرانکل می گویدکه این مردطی تماسهای بعدی
خبرازبهبودافسردگی خودداده است
من حدود۵سال قبل بامکتب فرانکل آشنا شدم امابنابه دلایلی که
نمی توانم بگویم نمی توانستم مذهبی باشم وچون چارچوبی
نمی شناختم سردرگم وآشفته بودم ...برای من زندگی
درمجموع دردناک وبی حاصل بود ونمی توانستم معنایی که
مذهبیون ارائه می کردندبپذیرم وخودنیزمعنایی نداشتم وبه
جایی رسیده بودم که احساس می کردم زمان بصورت دندانه
دارازروح وجسمم عبورمی کندهرلحظه چوبه دارراباخودحمل می
کردم تااینکه متوجه شدم آن معنایی که من درپی کشف آن
هستم نه دربیرون بلکه دردرون منست فهمیدم که نباید تقلب
وتقلیدکنم فهمیدم که "باورهای هرکسی فقط وفقط برای
خوداوکارمی کندنه برای دیگری"فهمیدم که لازم نیست ایده
ومعنایی مذهبی داشته باشم بلکه بایدمعنای خودم راپیداکنم
گفتن این مطالب آسانست ولی اجرای آن آسان نسیت ولی
غیرممکن هم نیست فقط باید بدانیم که باورهای هرکس فقط
برای خوداوکارمی کند
امروزمن یک معناوباورشخصی دارم وازپس زندگی برمی آیم
زندگی همانست امامن همان نیستم واززندگی لذت می برم
"""تامادامی که راه خودراپیدانکرده بودیم دربندعقایدقدیمی
خویش گرفتاربودیم"""
"مانیفستروانشناسی روزمره (http://ravan57.blogfa.com/)
رجو کنیدبه