PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگینامه ماسوتاتسو اویاما بنیانگذار کیوکوشین کاراته :



donya88
07-29-2010, 03:58 AM
يونگ آی چوی » كه بعدها « ماسو تاتسو اوياما » نام گرفت ، در 27 جولای 1923 در كره جنوبی چشم به جهان گشود . او در نه سالگی ورزش رزمی را زیر نظر آقای « يی » كه در مزرعه پدرش كار مي‌كرد ، آغاز نمود . وی در خواندن کتاب بسیار علاقه داشت و به مطالعه در زمینه بزرگانی نظیر « بيسمارک » صدراعظم آلمان و سامورائی افسانه‌ای « مياموتو موساشی » می ‌پرداخت . بيسمارک کسی بود كه کشور آلمان را بعد از جنگ جهانی اول رهبری كرد و در عرض مدت کوتاهی دوباره آلمان را احیا نمود . موساشی نیز از مشهورترین شمشيربازان ژاپن بود كه در استفاده از نیروی « كی » و قوای روحی ، سرآمد بود . این دو نفر در زندگی اوياما تأثیر بسیاری داشته و زندگی آنها ، الگویی برای وی به‌شمار می ‌رفت . اوياما در پانزده سالگی به ژاپن رفت و در آنجا نام خود را به ژاپنی عوض كرده و نام خانوادگی « اوياما » را از خانواده ‌ای كه او را پذیرفته و سرپرستی می ‌كردند ، پذیرفت . در آنجا به فراگیری شوتوكان كاراته ، زیر نظر استاد « گی چین فوناكوشی » (Gichin Funakoshi) كه از پیشگامان كاراته بود پرداخت و در هجده سالگی ، دان دو كاراته را اخذ نمود . سپس به یادگیری سبک « گوجو ریو » زیر نظر يک استاد كره‌ای به نام « نی ‌چو » (Nei-Chu) پرداخت . او نه‌تنها هم‌وطن ، بلکه هم ‌شهری او نیز محسوب شده و از اساتید به‌نام و شاگرد استاد « گو گن ياماگوچی » (Gogen Yamaguchi) بود . استاد « نی ‌چو » همراه با آموختن فنون رزمی در رشد شخصیت و تعالی معنوی اوياما ، نقش زیادی داشت . در همان زمان اوياما به يادگيري فنون جودو نیز پرداخته و در عرض چهار سال موفق به اخذ دان چهار جودو گردید . پس از جنگ جهانی دوم و اشغال ژاپن ، توسط نیروهای آمريكايی دستگیر و زندانی می ‌شود . در زندان به مطالعه تاریخ گذشتگان و به‌خصوص « موساشی » سرگرم بود و دوران حبس خود را با تمرینات سخت و تفکر بسیار درباره زندگی بزرگان گذرانده و تصمیم گرفت همانند آنان در فنون رزمی و قوای ذهنی ، سرآمد گردد . استاد « نی ‌چو » او را راهنمائی كرد كه خلوت گزیده و به تربیت جسم و روح خود بپردازد . بنابراین در سال 1948 برای مدت 18 ماه به کوهستان « مينوبو » (Minobu) كه محل تمرین استاد « موساشی » در قرون گذشته بود ، می ‌رود . وی فقط كتاب‌ها و مقداری لوازم شخصی با خود برداشته و در كلبه‌ای در دل کوه اقامت می ‌نمايد و تنها در آنجا به تمرینات جسمی و ذهنی ذن و مديتيشن می ‌پردازد . اوياما پس از كسب مهارت‌های لازم ، از کوهستان بازگشته و در اولین مسابقات قهرمانی ژاپن كه پس از جنگ جهانی دوم برگذار می ‌شد ، شرکت نموده و قهرمان شد . اما او هنوز جوان بود و به این موفقيت‌ها قانع نشد. او فكر می ‌كرد كه هنوز توانایی ‌های زیادی در او وجود دارند كه شکوفا نشده ‌اند . بنابراین برای يک سال دیگر به کوهستان بازگشته و تمرینات طاقت‌فرسای خود را به مدت پانزده ساعت در روز ، آغاز نمود . سپس تصمیم به مبارزه دست خالی مرگ با زندگی با گاو های خشمگین می ‌گيرد . در این مدت با 52 گاو مبارزه می ‌كند كه 3 گاو را تنها با وارد کردن يک ضربه به پیشانی ، درجا کشته و شاخ 49 گاو دیگر را می ‌شكند . این مبارزات برای وی آسان هم نبود . در سال 1957 (سن 34 سالگی ) در مکزیک به مصاف گاوی وحشی رفته و نزدیک بود کشته شود . گاو از پشت به او شاخ زده و او را بلند می ‌كند . اوياما بالاخره در این مبارزه پیروز شده و شاخ گاو را می ‌شكند ، اما درمان او 6 ماه طول می ‌كشد . البته امروزه انجمن‌های حمایت از حیوانات به مخالفت با اين‌گونه نمايش‌ها پرداخته و مانع از برگزاری آنها می ‌شوند . اگر چه روش‌های کشتن گاوها با نیزه و شمشیر هنوز هم در اسپانیا و مكزيك رایج است. اوياما به آمريكا ، اروپا و آمريكای جنوبی سفر كرده و با برگزاری نمايش‌ها و مبارزه با حریفان قدرتمند ، در شناساندن هنرهای رزمی شرقی به غرب نقش به‌سزائی داشت. او با 270 مدعی صاحب نام مبارزه كرده و همه را مغلوب نمود كه اغلب آنها تنها با يک مشت از پای در آمدند ! هیچ مبارزه‌ای بیش از 3 دقیقه طول نکشیده و اغلب در چند ثانیه حریف ناک ‌دان می ‌شد . شگرد مبارزاتی او بسپار ساده بود . اگر به شما نزدیک می ‌شد ، كار تمام بود . وقتی ضربه‌ای به کسی می ‌زد ، اگر دفاع می ‌كرد ، دستش می ‌شكست و اگر دفاع نمی ‌كرد ، دنده‌اش . او به « دست خدا » ملقب بود كه برگرفته از يک افسانه ژاپنی كه ضربات مرگ‌باری داشت ، می ‌باشد . اوياما در خاطرات خود می ‌گويد : روزی يک سرباز تفنگ‌دار دريايی با چاقویی به من حمله كرد و من نیز برای دفاع از خود ، ضربه‌ای به بالای لب او زدم و او درجا مرد . از این واقعه به‌ شدت متأثر شدم ، چون او دارای زن و يک فرزند بود . من هم به‌ دلیل دفاع از خود بی ‌گناه شناخته شدم . مدت يک ‌سال كاراته را کاملا كنار گذاشته و در مزرعه‌ای در ناحیه « كانتو » مشغول به‌كار شدم تا مخارج خانواده آن سرباز را تامین کنم . در این مدت با اشتیاق تمام و به اندازه پنج کارگر عادی كار می ‌كردم و حتی يک ‌بار هم به تمرین كاراته نپرداختم . تا آن‌ كه زن و فرزند او مرا بخشیده و از من خواستند تا راه خود را ادامه دهم . اوياما سبک كاراته جهانی ( كيوكوشين ) را بنيان‌گذاری كرد . كيوكوشين به سبک ‌های كره‌ای بسیار نزدیک بوده و غير کنترلی می ‌باشد كه در آن ، ضربات دست يا پا کنترل نمی ‌شوند ، بلکه به هدف اصابت می ‌كنند . تکنیک ‌های پا گسترش یافته و به تنفس صحیح توجه زیادی شده است . او تا زمانی كه زنده بود ، درخواست ‌های فدراسیون كاراته ژاپن براي عضویت و فعالیت تحت پوشش آن مرکز را نپذیرفت . در 26 آوریل 1994 ، اوياما در سن 71 سالگی درگذشت و با مرگ او اتحادیه كيوكوشين كاراته نیز مرد و رویاهای این مرد بزرگ تحقق نیافت . كتاب‌های « كاراته چیست » ، « طریقت كيوكوشين » و « این است كاراته » وی با استقبال زیادی مواجه شد و این مرد بزرگ با تربیت شاگردان و تألیف کتب ، یاد خود را برای همیشه در تاریخ جهان زنده نگه داشت .
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Cheguevara
07-29-2010, 05:15 AM
بسیار عالی بود.

یه خاطره از اویاما میخوندم که گفتم اینجا بنویسم:

یک روز وقتی 11 یا 12 ساله بودم,با بچه های همسایه بازیهای جنگی میکردیم,در همین هنگام یکی از سنگهایی که پرت کردم به پای دختری که از انجا رد میشد خورد و پای دختر خراشیده شد,این دختر که زیباترین دختر دهکده ما بود ,مرا به باد سرزنش گرفت و گفت:"تو نباید سنگ پرت کنی,شاید این سنگ به کسی میخورد و کسی را زخمی میکرد" بعد از شنیدن این حرفها حالت شیطنت امیزی در من به وجود امد
. در ان زمان,من بچه تر از ان بودم که نسبت به جنس مخالف احساسی داشته باشم و از طرفی هم این دختر انقدر خوشگل بود که برادرهای من و بقیه ی پسر ها هر وقت او را میدیدند,یا با دست نشانش میدادند و یا در مورد او باهم پچ پچ میکردند. همینکه دختر به راه افتاد ,دنبالش رفتم و به طرز مسخره ای ادای راه رفتنش را در اوردم و یک دفعه از عقب او را بغل کرده و از زمین بلندش کردم.ان دختر شروع به فریاد کشیدن کرد . در این زمان تمام دوستها و رفقا دور ما را گرفته بودند و برای من هورا میکشیدند...و بعد از ترس پا به فرار گذاشتم...به دنبال شاکی شدن دختر.....پدرم بعد از شام با کابل برنجی محکم توی سرم زد و بعد از چند لگد محکم ,دست و پایم را بست و داخل انباری حبسم کرد و گفت: "با این سن و سال ,تو با دختر ها چکار داری؟ انگلی مثل تو هیج وقت به جایی نمیرسد."

در موقع خوردن کتک ها و لگد های پدرم گریه نکرده بودم,ولی بعد که تنها در تاریکی زندانی بودم,به تلخی گریستم .در همان جا بود که با خودم فکر کردم و تصمیم گرفتم ادم موجهی بشوم تا پدر راضی شده و دیگر دلیلی برای گله و شکایت از من نداشته باشد.

کتاب:طریقت کیوکوشین (فلسفه کاراته ی ماسوتاتسو اویاما)