PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگي نامه شمس‌ الدين‌ محمد حافظ ملقب‌ به‌ خواجه‌ حافظ شيرازي‌ و مشهور به‌ لسان‌ الغيب‌



sunyboy
05-29-2010, 10:15 PM
شمس‌ الدين‌ محمد حافظ ملقب‌ به‌ خواجه‌ حافظ شيرازي‌ و مشهور به‌ لسان‌ الغيب‌ از مشهورترين‌ شعراي‌ تاريخ‌ ايران‌ و از تابناك‌ترين‌ ستارگان‌ آسمان‌ علم‌ و ادب‌ ايران‌ زمين‌ است‌ كه‌ تا نام‌ ايران‌ زنده‌ و پابرجاست‌ نام‌ وي‌ نيز جاودان‌ خواهد بود. با وجود شهرت‌ والاي‌ اين‌ شاعران‌ گران‌ مايه‌ در خصوص‌ دوران‌ زندگي‌ حافظ بويژه‌ زمان‌ به‌ دنيا آمدن‌ او اطلاعات‌ دقيقي‌ در دست‌ نيست‌ ولي‌ به‌ حكم‌ شواهد و قرائن‌ ظاهرا شيخ‌ در حدود سال‌ 726 ه.ق‌ در شهر شيراز، كه‌ به‌ آن‌ صميمانه‌ عشق‌ مي‌ورزيده‌، به‌ دنيا آمده‌ است‌. اطلاعات‌ چنداني‌ از خانواده‌ و اجداد خواجه‌ حافظ در دست‌ نيست‌ و ظاهرا پدرش‌ بهاء الدين‌ نام‌ داشته‌ و در دوره‌ سلطنت‌ اتابكان‌ سلغري‌ فارس‌ از اصفهان‌ به‌ شيراز مهاجرت‌ كرده‌ است‌. شمس‌ الدين‌ از دوران‌ طفوليت‌ به‌ مكتب‌ و مدرسه‌ روي‌ آورد و پس‌ از سپري‌ نمودن‌ علوم‌ ومعلومات‌ معمول‌ زمان‌ خويش‌ به‌ محضر علما و فضلاي‌ زادگاهش‌ شتافت‌ و از اين‌ بزرگان‌ بويژه‌ قوام‌ الدين‌ عبدا...بهره‌ها گرفت‌. خواجه‌ در دوران‌ جواني‌ بر تمام‌ علوم‌ مذهبي‌ و ادبي‌ روزگار خود تسلط يافت‌
(1) و هنوز دهه‌ بيست‌ زندگي‌ خود را سپري‌ ننموده‌ بود كه‌ به‌ يكي‌ از مشاهير علم‌ و ادب‌ ديار خود بدل‌ گشت‌. وي‌ در اين‌ دوره‌ علاوه‌ براندوخته‌ عميق‌ علمي‌ و ادبي‌ خود قرآن‌ را نيز كامل‌ از حفظ داشت‌ و اين‌ كتاب‌ آسماني‌ رابا صداي‌ خوش‌ و با روايت‌هاي‌ مختلف‌ از بر مي‌خواند و از اين‌ روي‌ تخلص‌ حافظ را بر خود نهاد.
(2) دوران‌ جواني‌ اين‌ شاعرگران‌ مايه‌ مصادف‌ بود با افول‌ سلسله‌ محلي‌ اتابكان‌ سلغري‌ فارس‌ و اين‌ ايالات‌ مهم‌ به‌ تصرف‌ خاندان‌ اينجو، از عمال‌ ايلخانان‌ مغول‌، در آمده‌ بود. حافظ كه‌ در همان‌ دوره‌ به‌ شهرت‌ والايي‌ دست‌ يافته‌ بود موردتوجه‌ و عنايت‌ امراي‌اينجو قرار گرفت‌ و پس‌ از راه‌ يافتن‌ به‌ دربار آنان‌ به‌ مقامي‌ بزرگ‌ نزد شاه‌ شيخ‌ جمال‌ الدين‌ ابواسحاق‌ حاكم‌ فارس‌ دست‌ يافت‌. دوره‌ حكومت‌ شاه‌ ابو اسحاق‌ اينجو توأم‌ با عدالت‌ و انصاف‌ بود و اين‌ امير دانشمند و ادب‌ دوست‌ در دوره‌ حكمراني‌ خود كه‌ از سال‌ 742 تا 754 ه. ق‌ بطول‌ انجاميد در عمراني‌ و آباداني‌ شيراز و آسايش‌ و امنيت‌ مردم‌ اين‌ ايالت‌ بويژه‌ شيراز كوشيد. حافظ نيز از مرحمت‌ و لطف‌ امير ابو اسحاق‌ بهره‌مند بود و در اشعار خود با ستودن‌ وي‌ درالقابي‌ همچون‌ (جمال‌ چهره‌ اسلام‌) و (سپهر علم‌ و حياء) حق‌شناسي‌ خود را نسبت‌ به‌ اين‌ امير نيكوكار بيان‌ داشت‌.
(3) پس‌ از اين‌ دوره‌ صلح‌ و صفا امير مبارز الدين‌ مؤسس‌ سلسله‌ آل‌ مظفر در سال‌ 754 ه.ق‌ بر امير اسحاق‌ چيره‌ گشت‌ و پس‌ از آنكه‌ او را در ميدان‌ شهر شيراز به‌ قتل‌ رساند حكومتي‌ مبتني‌ بر ظلم‌ و ستم‌ و سخت‌گيري‌ را در سراسر ايالت‌ فارس‌ حكمفرما ساخت‌. امير مبارز الدين‌ شاهي‌ تندخوي‌ و متعصب‌ و ستمگر بود و بويژه‌ در امور ديني‌ ومذهبي‌ بر مردم‌ خشونت‌ بسياري‌ جاري‌ نمود. در دوره‌ حكومت‌ وي‌ مردم‌ از بسياري‌ از آزادي‌ها و مواهب‌ طبيعي‌ خود محروم‌ شدند و امير خود را مسلماني‌ متعصب‌ جلوه‌ مي‌داد كه‌ درصدد جاري‌ ساختن‌ احكام‌ اسلامي‌ است‌. اين‌ گونه ‌اعمال‌ با مخالفت‌ و نارضايتي‌ حافظ مواجه‌ گشت‌ و وي‌ با تاختن‌ بر اينگونه‌ اعمال‌ آن‌ را رياكارانه‌ و ناشي‌ از خشك‌ انديشي‌ و تعصب‌ مذهبي‌ قشري‌ امير مبارز الدين‌ دانست‌. سلطنت‌ امير مبارز الدين‌ مدت‌ زيادي‌ به‌ طول‌ نيانجاميد و در سال‌ 759 ه.ق‌ دو تن‌ از پسران‌ او شاه‌ محمود و شاه‌ شجاع‌ كه‌ از خشونت‌ بسيار امير به‌ تنگ‌ آمده‌ بودند توطئه‌اي‌ فراهم‌ آورده‌ و پدر را دستگير كردند و بر چشمان‌ او ميل‌ كشيدند.
(4) شاه‌ شجاع‌ و شاه‌ منصور از ديگر امراي‌ آل‌ مظفر همعصر با حافظ بودند و به‌ سبب‌ از بين‌ بردن‌ مظاهر تعصب‌ و خشك‌ انديشي‌ در شيراز و توجه‌ به‌ بازار شعر و شاعري‌ مورد توجه‌ حافظ قرار گرفتند. اين‌ دو امير نيز به‌ نوبه‌ خود احترام‌ فراواني‌ به‌ خواجه‌ مي‌گذاشتند واز آنجا كه‌ بهره‌اي‌ نيز از ادبيات‌ و علوم‌ داشتند شاعر بلند آوازه‌ ديار خويش‌ را مورد حمايت‌ خاص‌ خود قرار دادند.
(5)اواخر زندگي‌ شاعر بلند آوازه‌ ايران‌ همزمان‌ بود با حمله‌ امير تيمور و اين‌ پادشاه‌ بيرحم‌ و خونريز پس‌ از جنايات‌ و خونريزي‌هاي‌ فراواني‌ كه‌ در اصفهان‌ انجام‌ داد و از هفتاد هزار سر بريده‌ مردمان‌ شوريده‌ بخت‌ آن‌ ديار چند مناره‌ ساخت‌ روبه‌ سوي‌ شيراز نهاد. داستان‌ ملاقات‌ تاريخي‌ و عبرت‌ انگيز خواجه‌ حافظ با تيمور نيز اگر صحت‌ و اعتبارداشته‌ باشد ظاهرا در سال‌ 790 ه. ق‌ و يك‌ سال‌ پيش‌ از مرگ‌ شاعر نامدار صورت‌ گرفته‌ است‌. براساس‌ اين‌ داستان‌ پس‌ از آنكه‌ دروازه‌هاي‌ شيراز به‌ روي‌ مؤسس‌ سلسله‌ تيموريان گشوده‌ شد امير تيمور قاصدي‌ را به‌ نزد حافظ فرستاد و او را به‌ نزد خود خواند و گفت‌: من‌ اكثر ربع‌ مسكون‌ را با اين‌ شمشير مسخر ساختم‌ و هزاران‌ جاي‌ و ولايت‌ را ويران‌ كردم‌ تا سمرقند و بخارا را كه‌ وطن‌ مألوف‌ و تختگاه‌ من‌ است‌ آبادان‌ سازم‌ و تو آن‌ گاه‌ به‌ يك‌ خال‌ هندوي‌ ترك‌ شيرازي‌ سمرقند و بخاراي‌ ما را در يكي‌ از ابيات‌ خود به‌ فروش‌ مي‌رساني‌.
(6) گويند خواجه‌ زيركانه‌ در جواب‌ وي‌ به‌ فقر و نداري‌ خود اشاره‌ كرده‌ و مي‌گويد: اي‌ سلطان‌ عالم‌ از اين‌ بخشندگي‌ است‌ كه‌ بدين‌ روز افتاده‌ام‌. اين‌ پاسخ‌ زيبا وشوخ‌ طبعانه‌ مورد پسند تيمور واقع‌ مي‌گردد و او را مورد عنايت‌ خود قرار مي‌دهد. مرگ‌ خواجه‌ يك‌ سال‌ پس‌ از اين‌ ملاقات‌ صورت‌ گرفت‌ و وي‌ در سال‌ 791 ه.ق‌ در گلگشت‌ مصلي‌ كه‌ منطقه‌اي‌ زيبا و باصفا بود و حافظ علاقه‌ زيادي‌به‌ آن‌ داشت‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد و از آن‌ پس‌ آن‌ محل‌ به‌ حافظيه مشهور گشت‌. نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ تشييع‌ جنازه‌ خواجه‌ شيراز گروهي‌ از متعصبان‌ كه‌ اشعار شاعر و اشارات‌ او به‌ مي‌ و مطرب‌ و ساقي‌ را گواهي‌ بر شرك‌ و كفروي‌ مي‌دانستند مانع‌ دفن‌ حكيم‌ به‌ آيين‌ مسلمانان‌ شدند. در مشاجره‌اي‌ كه‌ بين‌ دوستداران‌ شاعر و مخالفان‌ او در گرفت‌ سرانجام‌ قرار بر آن‌ شد تا تفألي‌ به‌ ديوان‌ خواجه‌ زده‌ و داوري‌ را به‌ اشعار او واگذارند. پس‌ از باز كردن‌ ديوان‌ اشعار اين‌ بيت‌ شاهد آمد: قديم‌ دريغ‌ مدار از جنازه‌ حافظ/ كه‌ گرچه‌ غرق‌ گناه‌ است‌ مي‌رود به‌ بهشت‌ / *** حافظ بيشتر عمر خود را در شيراز گذراند و برخلاف‌ سعدي‌ به‌ جز يك‌ سفر كوتاه‌ به‌ يزد و يك‌ مسافرت‌ نيمه‌ تمام‌ به‌ بندر هرمز همواره‌ در شيراز بود و از صفا و زيبايي‌ شهر محبوبش‌ و اماكن‌ تفريحي‌ آن‌ همچون‌ گلگشت‌ و آب‌ ركن‌آباد لذت‌ مي‌برد. وي‌ در دوران‌ زندگي‌ خود به‌ شهرت‌ عظيمي‌ در سرتاسر ايران‌ دست‌ يافت‌ و اشعار او به‌ مناطقي‌ دور دست‌ همچون‌ هند نيز راه‌ يافت‌. نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ وي‌ مورد احترام‌ فراوان‌ سلاطين‌ آل‌ جلاير و پادشاهان‌ بهمني‌ دكن‌ هندوستان‌ قرار داشت‌ و سلاطيني‌ همچون‌ سلطان‌ احمد بن‌ شيخ‌ اويس‌ بن‌ حسن‌ جلايري‌ (ايلكاني‌) ومحمود شاه‌ بهمني‌ دكني‌ با احترام‌ زياد او را به‌ پايتخت‌هاي‌ خود دعوت‌ كردند. حافظ تنها دعوت‌ محمود شاه‌ بهمني‌ را پذيرفت‌ و عازم‌ آن‌ سرزمين‌ شد ولي‌ چون‌ به‌ بندر هرمز رسيد و سوار كشتي‌ شد طوفاني‌ درگرفت‌ و خواجه‌ كه‌ درخشكي‌ آشوب‌ و طوفان‌ حوادث‌ گوناگوني‌ را ديده‌ بود نخواست‌ خود را گرفتار آشوب‌ دريا نيز سازد از اين‌ رو از مسافرت‌ پشيمان‌ شد. شهرت‌ اصلي‌ حافظ و رمز پويايي‌ جاودانه‌ آوازه‌ او به‌ سبب‌ غزلسرايي‌ و سرايش‌ غزل‌هاي‌ بسيار زيباست‌. غزل‌ بويژه‌ نوع‌ عارفانه‌ آن‌ توسط حافظ
به‌ اوج‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ و ملاحت‌ رسيد و او جداي‌ از شيريني‌ و سادگي‌ و ايجاز، روح‌ صفا و صميميت‌ را در ابيات‌ خود جلوه‌گر ساخت‌. خواجه‌ شيراز در غزليات‌ خود تمامي‌ منويات‌ قلبي‌ خويش‌ نظير عشق‌ به‌ حقيقت‌ و يكرويي‌ و وحدت‌ و وصال‌ جانان‌ و از سوي‌ ديگر خشم‌ و تنفر خود را در مقابل‌ اختلاف‌ و نفاق‌، ريا و تزوير و ستيزگي‌هاي‌ قشري‌ بيان‌ كرده‌ است‌. در غزليات‌ زيباي‌ حافظ كه‌ از همه‌ حيث‌ اوج‌ غزل‌ فارسي‌ محسوب‌ مي‌شود كلمات‌ و تعبيرات‌ خاصي‌ وجود دارد و خواجه‌ كه‌ خود مبتكر اين‌ سبك‌ است‌ از آن‌ طريق‌ مقصود خود را بيان‌ داشته‌ است‌. كلمات‌ و عباراتي‌ همچون‌ طامات‌، خرابات‌، مغان‌، مغبچه‌، خرقه‌، سالوس‌، پير،هاتف‌، پير مغان‌، گرانان‌، رطل‌ گران‌، زنار، صومعه‌، زاهد، شاهد، طلسمات‌، شراب‌ و... از اين‌ گونه‌اند كه‌ هر يك‌ بيانگر قريحه‌ عالي‌ و روح‌ لطيف‌ و طبع‌ گويا و فكر دقيق‌ و ذوق‌ عارفانه‌ و عرفان‌ عاشقانه‌ وي‌ است‌. خواجه‌ در اشعارش‌ اغلب‌ از خود به‌ عنوان‌ رندي‌ پاك‌ باخته‌ و بي‌نياز ياد كرده‌ كه‌ با همه‌ هشياري‌ و دانايي‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ و مقررات‌ اجتماعي‌ بي‌اعتناست‌. وي‌ از ريا و تزوير زاهدان‌ دروني‌ در رنج‌ و اضطراب‌ است‌ و حتي‌ صوفيان‌ ريايي‌ را كه‌ به‌ طريقت‌ حافظ انتساب‌ مي‌ورزند ولي‌ اهل‌ ظاهر بوده‌ و در ژنده‌ پوشي‌ و قلندري‌ تظاهر مي‌كنند سخت‌ سرزنش‌ مي‌كند و در اشعار خود دام‌ حيله‌ و تزوير اين‌ ظاهر پرستان‌ را پاره‌ مي‌سازد. لسان‌ الغيب‌ با بهره‌گيري‌ از برخي‌ تشبيهات‌ معمول‌ شاعران‌ همچون‌ تشبيه‌ زلف‌ به‌ كفر و زنجير وسنبل‌ و دام‌، تشبيه‌ ابرو به‌ كمان‌، تشبيه‌ قد به‌ سرو، صورت‌ به‌ چراغ‌ و گل‌ و ماه‌ و دهان‌ به‌ غنچه‌ و پسته‌ و... ناپديداري‌ اوضاع‌ زمان‌، بي‌ دوامي‌ قدرت‌ و شكوه‌ و جلال‌ پادشاهان‌ و لزوم‌ دل‌ نبستن‌ به‌ مظاهر دنيوي‌ را متذكر مي‌شود. حافظ معتقد است‌ آدميان‌ بايد از زيبايي‌ها و خوشي‌هاي‌ طبيعت‌ و لحظه‌هاي‌ خوش‌ محبت‌ و دوستي‌ و صفا و صميميت‌ برخوردار شوند و عمر كوتاه‌ خود را با شادي‌ و شادكامي‌ سپري‌ سازند. خواجه‌ حقيقت‌ هستي‌ را خداي‌ تعالي‌ مي‌داند كه‌ در اين‌ جهان‌ جلوه‌ كرده‌ است‌ و مظهر او را عشق‌ معنوي‌ و دل‌ آدمي‌ مي‌داندكه‌ در همه‌ جا با خود آدميان‌ است‌ و براي‌ دريافتن‌ سر وجود او بايد به‌ حقيقت‌ نفس‌ پي‌ برد. شاعر در برخي‌ از اشعار خويش‌ گوش‌ خود را به‌ پيام‌ اهل‌ راز و صداي‌ هاتف‌ و پند پير و سخن‌ كاردان‌ و ناله‌ رباب‌ و چنگ‌ باز نموده‌ است‌ وحقايقي‌ از زبان‌ اينان‌ كه‌ در حقيقت‌ همه‌ از يك‌ زبان‌ گويند مي‌شنود و از عالم‌ حال‌ رو به‌ زاهدان‌ پرقيل‌ و قال‌ كرده‌ رندانه‌ سخن‌ها مي‌گويد. حافظ در جاي‌ ديگر از اصطلاحات‌ باده‌ و مي‌ و ميكده‌ در بيان‌ مقاصد عرفاني‌ خود سود مي‌جويد; مقصود او از مي‌ و ميخوارگي‌ در مواردي‌ همانا تازيانه‌اي‌ است‌ كه‌ براي‌ پرده‌ دري‌ از روحانيون‌ ريايي‌ عوام‌ فريب‌ به‌ كار مي‌رود و ميكده‌ واقعي‌ را درگاه‌ حق‌ مي‌داند كه‌ مستي‌ عارفان‌ از آنجاست‌ و براي‌ رسيدن‌ و نايل‌ آمدن‌ به‌آن‌ رنجها مي‌كشند و اشكها مي‌ريزند و خاك‌ راه‌ معرفت‌ را به‌ رخسار مي‌سايند. خواجه‌ بزرگ‌ شعر و ادب‌ مي‌پرستي‌ را آن‌ مي‌داند كه‌ آدمي‌ را از خود بيخود مي‌كند و آن‌ را در مقابل‌ خودپرستي‌ به‌ كار مي‌برد و عشق‌ورزي‌ و باده‌گساري‌ عارفان‌ را حق‌پرستي‌ و گذشتن‌ از حرص‌ و شهوت‌ و آرزوي‌ وصال‌ حقيقت‌ مي‌داند كه‌ حاضرند در راه‌ حق‌ رنج‌ برند و درد كشند و شكايتي‌ نكنند. وي‌ عشق‌ عارف‌ را عشقي‌ معنوي‌ مي‌داند كه‌ جوينده‌ آن‌ سعي‌ دارد خود را از چاه‌ طبيعت‌ بيرون‌ برد و در بحر عميق‌ عشق‌ حق‌ كه‌ كرانه‌ ندارد غرق‌ شود. از زيباترين‌ جلوه‌ها و مضامين‌ غزليات‌ خواجه‌ حافظ آن‌ است‌ كه‌ اگر چه‌ او مخالف‌ با روش‌ شهوت‌ پرستان‌ و پيروان‌ طبيعت‌ و دشمن‌ ريا و سالوس‌ و زهد فروشي‌ و عوام‌ فريبي‌ است‌ و فراموش‌ كردن‌ عالم‌ روحاني‌ و پرداختن‌ به‌ جهان‌ سماني‌ را شرط عقل‌ و معرفت‌ نمي‌داند ولي‌ در عين‌حال‌ انسانها را به‌ بهره‌مندي‌ از زيبايي‌ها و دوستي‌هاي‌ جهان‌ هستي‌، كه‌ آفريدگار آن‌ را مقدمه‌ آن‌ جهان‌ قرار داده‌،دعوت‌ مي‌كند به‌ شرط اينكه‌ از راه‌ عقل‌ و خرد دور نيفتند. خواجه‌ آدميان‌ را به‌ برخورداري‌ از لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ دعوت‌ مي‌كند و با شاهد آوردن‌ از زندگي‌ خود كه‌ در حفظ نشاط و داشتن‌ روح‌ قوي‌ و فكر بلند و ميل‌ به‌ وفا و مروت‌ و رغبت‌ به‌ سعي‌ و عمل‌ سرمشق‌ بوده‌، انسانها را به‌ خوش‌ بودن‌ و خوش‌ داشتن‌ زندگي‌ خود دعوت‌ مي‌كند. در مجموع‌ مي‌توان‌ گفت‌ اشعار حافظ آميزه‌اي‌ است‌ از معاني‌ عاشقانه‌ و اجتماعي‌ و عرفاني‌ و در هر يك‌ از غزليات‌ خود در كنار عبارات‌ معمولي‌ مقاصد عالي‌ خود را نيز در باب‌ هستي‌ و محبت‌ و مدارا و گذشت‌ وخشونت‌ها و رياكاري‌هاو مردم‌ فريبي‌هاي‌ نوخاستگان‌ به‌ قدرت‌ رسيده‌ و لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ و اراده‌ عارفانه‌ انديشه‌ نيرومند به‌ نمايش‌ مي‌گذارد كه‌ هريك‌ از اين‌ مضامين‌ بسيار آموزنده‌ و عبرت‌انگيز است‌ و راه‌ و رسم‌ زندگي‌ را به‌ انسان‌ها مي‌آموزد. حافظ انديشمندي‌ است‌ كه‌ با غزليات‌ نافذ و روح‌ نواز خود مرزهاي‌ قرون‌ و اعصار را در نورديده‌ و در اعماق‌ دل‌ تك‌ تك‌ ايرانيان‌ رسوخ‌ كرده‌ است‌; از اين‌ روي‌ كمتر خانه‌اي‌ را در ايران‌ مي‌توان‌ يافت‌ كه‌ ديوان‌ حافظ در آن‌ نباشد ومورد مطالعه‌ قرار نگيرد. ايرانيان‌ ديوان‌ حافظ را سخت‌ گرامي‌ مي‌دارند و از طريق‌ تفأل‌ به‌ اشعار اين‌ شاعر جاوداني‌، با او به‌ راز و نياز مي‌پردازند و از اينروست‌ كه‌ به‌ او لقب‌ لسان‌ الغيب‌ و ترجمان‌ اسرار داده‌اند. انديشه‌ و افكار والاي‌ اين‌ حكيم‌ و عارف‌ نامدار به‌ ساير ملل‌ نيز راه‌ يافته‌ است‌ و شعراي‌ بزرگي‌ همچون‌ گوته‌ آلماني‌ او را از بزرگترين‌ انديشمندان‌ تاريخ‌ هستي‌ لقب‌ داده‌اند كه‌ به‌ انسانها درس‌ عشق‌ و محبت‌ داده‌ است‌. ديوان‌ حافظ به‌ دهها زبان‌ ترجمه‌ شده‌ و در زمره‌ معروف‌ترين‌ كتب‌ ادبي‌ جهان‌ است‌. ساليانه‌ چندين‌ سمينار در ارتباط با بررسي‌ شخصيت‌ اين‌ شاعر برجسته‌ در ايران‌ و ساير كشورهاي‌ جهان‌ برگزار مي‌شود و سازمان‌ يونسكو وي‌ را يكي‌ از ذخيره‌هاي‌ جاودانه‌ ادب‌ در جهان‌ دانسته‌ است‌. ميعادگاه‌ حافظيه‌ در شيراز زيارتگه‌ رندان‌ جهان‌ است‌ و بسياري‌ از ادب‌ دوستان‌ از سراسر جهان‌ با حضور در اين‌ مكان‌ پر رمز و راز بر عمق‌ معرفت‌ و دانش‌ او تحسين‌ مي‌ورزند. در پايان‌ اين‌ مبحث‌ گزيده‌اي‌ از چند غزل‌ زيباي‌ لسان‌ الغيب‌ كه‌ بيانگر انديشه‌هاي‌ متعالي‌ اوست‌ و هر يك‌ بيت‌الغزل‌ معرفت‌ خواجه‌ شيراز به‌ شمار مي‌رود نقل‌ مي‌گردد. دريغا كه‌ محدوديت‌ كلام‌ اجازه‌ تفسير و تحليل‌ اين‌ اشعار را نمي‌دهد: (بارها دل‌ طلب‌ جام‌ جم‌ از ما مي‌كرد/ آنچه‌ خود داشت‌ زبيگانه‌ تمنا مي‌كرد // گوهري‌ كز صدف‌ كون‌ و مكان‌ بيرونست‌ / طلب‌ از گمشدگان‌ لب‌ دريا مي‌كرد // مشكل‌ خويش‌ بر پير مغان‌ بردم‌ دوش‌ / كو بتأييد نظر حل‌ معما مي‌كرد // ديدمش‌ خرم‌ و خندان‌ قدح‌ باده‌ بدست‌/ واندران‌ آينه‌ صدگونه‌ تماشا مي‌كرد// گفتم‌: اين‌ جام‌ جهان‌ بين‌ بتو كي‌ داد حكيم‌؟ / گفت‌ آنروز كه‌ اين‌ گنبد مينا مي‌كرد// بيدلي‌ در همه‌ احوال‌ خدا با او بود / او نميديدش‌ و از دور خدايا مي‌كرد...) // *** دوش‌ در حلقه‌ ما قصه‌ گيسوي‌ تو بود / تا دل‌ شب‌ سخن‌ از سلسله‌ موي‌ تو بود // دل‌ كه‌ از ناوك‌ مژگان‌ تو در خون‌ مي‌گشت‌ / باز مشتاق‌ كمانخانه‌ ابروي‌ تو بود // هم‌ عفاا... صبا كز تو پيامي‌ مي‌داد / ورنه‌ در كس‌ نرسيديم‌ كه‌ از كوي‌ تو بود // عالم‌ ماز شور و شر عشق‌ خبر هيچ‌ نداشت‌ / فتنه‌انگيز جهان‌ غمزه‌ جادوي‌ تو بود // من‌ سرگشته‌ هم‌ از اهل‌ سلامت‌ بودم‌ / دام‌ را هم‌ شكن‌ طره‌ هندوي‌ تو بود // بگشا بند قبا تا بگشايد دل‌ من‌ / كه‌ گشادي‌ كه‌ مرا بوذر پهلوي‌ تو بود // بوفاي‌ تو كه‌ بر تربت‌ حافظ بگذر / كز جهان‌ مي‌شد و در آرزوي‌ روي‌ تو بود // *** فكر بلبل‌ همه‌ آنست‌ كه‌ گل‌ شد يارش‌ / گل‌ در انديشه‌ كه‌ چون‌ عشوه‌ كند در كارش‌// دلربايي‌ همه‌ آن‌ نيست‌ كه‌ عاشق‌ بكشند / خواجه‌ آنست‌ كه‌ باشد غم‌ خدمتكارش‌ // جاي‌ آنست‌ كه‌ خون‌ موج‌ زند در دل‌ لعل‌ / زين‌ تغابن‌ كه‌ خزف‌ مي‌شكند بازارش‌// بلبل‌ از فيض‌ گل‌ آموخت‌ سخن‌ ورنه‌ نبود / اين‌ همه‌ قول‌ و غزل‌ تعبيه‌ در منقارش‌ // اي‌ كه‌ در كوچه‌ معشوقه‌ ما ميگذري‌ / برحذر باش‌ كه‌ سر مي‌شكند ديوارش‌ // آن‌ سفر كرده‌ كه‌ صد قافله‌ دل‌ همره‌ اوست/‌ هر كجا هست‌ خدايا بسلامت‌ دارش//‌ صحبت‌ عافيتت‌ گرچه‌ خوش‌ افتاد ايدل‌/ جانب‌ عشق‌ عزيز است‌ فرو مگذارش‌ // صوفي‌ سرخوش‌ از اين‌ دست‌ كه‌ كج‌ كرد كلاه‌/ به‌ دو جام‌ دگر آشفته‌ شود دستارش‌ // دل‌ حافظ كه‌ بديدار تو خو گر شده‌ بود / ناز پرورد وصالست‌ مجو آزارش//‌ ------------------------------------> 1-براساس‌ منابع‌ و شهادت‌ يكي‌ از علماء معاصر حافظ (محمد گلندام‌) خواجه‌ در جواني‌ سنگين‌ترين‌ كتابهاي‌ مذهبي‌ و ادبي‌ دوره‌ خويش‌ همچون‌ كشاف‌ زمخشري‌ در تفسير، مصباح‌ مطرزي‌ در نحو، طوالع‌ الانوار من‌ مطالع‌ الانظار قاضي‌ بيضاوي‌ در حكمت‌، شرح‌ مطالع‌ قطب‌ الدين‌ رازي‌ در منطق‌ و مفتاح‌ العلوم‌ سكاكي‌ در ادبيات‌ را بطور كامل‌ مطالعه‌ كرده‌ بود.
2- وي‌ در برخي‌ از ابيات‌ خويش‌ به‌ اين‌ نكته‌ اشاره‌ كرده‌ است‌: (نديدم‌ خوشتر از شعر تو حافظ / بقرآني‌ كه‌ تو در سينه‌داري‌...( // *** (زحافظان‌ جهان‌ كس‌ چوبنده‌ جمع‌ نكرد / لطايف‌ حكما با كتاب‌ قرآني‌.. //
3- (بعهد سلطنت‌ شاه‌ شيخ‌ ابواسحق‌ / بپنج‌ شخص‌ عجيب‌ ملك‌ فارس‌ بود آباد // نخست‌ پادشاهي‌ همچو او ولايتبخش‌ / كه‌ جهان‌ خلق‌ بپرورد و داد عيش‌ بداد...) // لازم‌ به‌ ذكر است‌ حافظ در معدود مدايحي‌ كه‌ گفته‌ است‌ نه‌ تنها متانت‌ خود را از دست‌ نداده‌ است‌ بلكه‌ همچون‌ سعدي‌ ممدوحان‌ خود را پند داده‌ و كيفر دهر و ناپايداري‌ اين‌ دنيا و لزوم‌ رعايت‌ انصاف‌ و عدالت‌ را به‌ آنان‌ گوشزد ساخته‌ است‌.
4- حافظ در يكي‌ از ابيات‌ خود به‌ واقعه‌ كور شدن‌ امير مبارز الدين‌ اشاره‌ كرده‌ است‌: (... آنكه‌ روشن‌ شد جهان‌ بينش‌ بدو / ميل‌ در چشم‌ جهان‌ بينش‌ كشيد...) // *** 5- حافظ نيز در يكي‌ از شعرهاي‌ خود صفات‌ مثبت‌ شاه‌ شجاع‌ را ياد كرده‌ است‌: (مظهر لطف‌ ازل‌ روشني‌ چشم‌ امل‌ / جامع‌ علم‌ و عمل‌ جان‌ جهان‌ شاه‌ شجاع‌) // 6- اشاره‌ به‌ يكي‌ از اشعار بسيار معروف‌ حافظ كه‌ در يكي‌ از اشعار آن‌ مي‌گويد: اگر آن‌ ترك‌ شيرازي‌ به‌ دست‌ آرد دل‌ ما را / به‌ خال‌ هندويش‌ بخشم‌ سمرقند و بخارا را//
اندیشه‌های اخلاقی حافظ، دكتر اسماعیل حاكمی
بازگشت به گروه‌های مقالات
علم اخلاق مطالعه در خیر و وظیفه است و آن را علم خیر و شر، و علم تكلیف و وظایف نیز خوانده‌اند. موضوع علم اخلاق، تكلیف و راه رسیدن به سعادت است، و تعیین بهترین طریقه عمل و پسندیده‌ترین طریقه زندگانی غرض و فایده آن می‌باشد.
علم اخلاق را نباید با علم مطالعه اخلاقیات و آداب اشتباه كرد، زیرا علم اخلاقیات به مطالعه رفتار آدمی چنانكه هست می‌پردازد، ولی علم اخلاق به جای مطرح كردن آنچه كه هست آنچه را كه باید باشد عنوان می‌كند. اخلاق علمی دستوری است، زیرا برای عمل انسان قواعد و دستورهایی مقرر می‌دارد.علم اخلاق به نظری و عملی تقسیم می‌شود. اخلاق نظری، تكلیف و اوصاف عمومی حیات اخلاقی را مطالعه می‌كند. اخلاق عملی وظایف مختلف انسان، مانند وظایف شخص نسبت به خدا و خانواده و جامعه بشری را مورد مطالعه قرار می‌دهد.انسان باید بر اثر عقیده و عشق به خدا و در نتیجه تزكیه و تربیت نفس و تمرین و ممارست در اعمال صالح ذاتاً تغییر كند و به تدریج تشبه و تقرب به حق پیدا كند و مستحق برخورداری از حیات عالی و جاودان و رضوان الهی گردد.ادیان و شرایع الهی در اصول و اساس مشابه یكدیگر و در سه چیز مشتركند و در واقع در آن سه چیز خلاصه می‌شوند: پرستش خدا، اعتقاد به آخرت، مسئولیت در برابر نفس و خلق.خداوند مهربان با لطف و عنایتی كه به بندگان خود دارد آنان را به حال خود رها نكرده و به وسیله پیامبران خویش دستورهایی برای بندگانش فرستاده است تا با به كاربستن آنها به سعادت و نیكبختی برسند.پیغمبر گرامی اسلام (ص) مظهر و نمونه والای انسان كامل بوده و درباره آن حضرت همین قدر بس كه خداوند در قرآن كریم خطاب به آن وجود عزیز فرموده است: «و انك لعلی خلق عظیم» و از سخنان پیامبر اكرم(ص) است كه فرمود: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق.»تعالیم اسلام در باب اخلاق و خویهای پسندیده از قبیل: عدالت، سخاوت، شجاعت، تواضع، راستگویی، امانت، عفو، وفای به عهد، صبر، شكر، قناعت، زهد، صدق و اخلاص، كمك به درماندگان و ضعفا، احسان، گشاده‌رویی، اهمیت تعلیم و تعلم، احترام به پیران، اغتنام وقت و مانند اینها تأكید بسیار كرده است؛ از طرف دیگر، مردم را از داشتن اخلاق بد و خویهای ناپسند مانند: غیبت، سخن‌چینی، حسد، خشم و غضب، حب جاه و مقام، دنیا‌دوستی، ریا، بخل، عجب و تكبر و دیگر صفات زشت بر حذر داشته است.خواجه حافظ نیز در این زمینه می‌گوید:حسن مهرویان مجلس گرچه دل می‌برد و دین/ بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بوددر مشرق زمین تأكید بر اصول اخلاقی همیشه یكی از اركان استوار بقای ملل و اقوام بوده است. رؤوس آنچه حافظ در این باب آورده تحذیر از غرور و خودپرستی و مردم‌آزاری و كینه‌توزی و فرار از معاشرت ناجنس و غافل نشدن از مكافات عمل و تشویق به بذل و بخشش و رحم و شفقت و وفا و رفیق‌نوازی و مهر و محبت و رعایت حال زیردستان و مروت با دوستان و مدارا با دشمناناست.به طور كلی اصول عقاید اخلاقی و تربیتی حافظ را می‌توان به شرح زیرخلاصه كرد:
1- ناپایداری جهان: دنیای حافظ دنیایی است بی‌ثبات و ناپایدار.
- نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل/ بنال بلبل عاشق كه جای فریاد است
- مرا در منزل جانان چه جای عیش چون هر دم/ جرس فریاد می‌دارد كه بربندید محملها
كاخ آمال و آرزوهای آدمی سست بنیاد، و بنیاد عمر بر باد است:
- بیا كه قصر عمل سخت سست بنیاد است/ بیار باده كه بنیاد عمر بر باد است
- بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ/ در موضعی كه تخت سلیمان رود به باد
حافظ بی‌اعتباری دنیا را در برابر نظر مجسم می‌كند و چون پرهیز از آن را واجب می‌شمارد یكباره دور دنیا و مافیها را خط می‌كشد و سخت به قناعت رو می‌آورد، به بوده و نابوده می‌تازد و دم را غنیمت می‌شمارد. دوام یك چنین زندگی، حالتی پدید می‌آورد كه در ظاهر قلندری است و در باطن آزادگی، و ما در جای خود درباره قلندری و آزادگی حافظ بحث خواهیم كرد.- بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین/ كاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
- اعتمادی نیست بر كار جهان/ بلكه بر گردون گردان نیز هم
- جمشید جز حكایت جام از جهان نبرد/ زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
2- حقیقت جویی و دوری از ریا: حافظ معتقد است كه غرض از شرایع آسمانی اجتناب ازرذایل و پلیدیهایی است كه جامعه انسانی را تاریك و احیاناً بشر عاقل و متمدن را از هر حیوانی پست‌تر می‌كند. او معتقد است كه: «كار بد مصلحت آن است كه مطلق نكنیم»، اما آنچه در جامعه او رواج دارد خلاف آن است. قرآن كریم برای این نیست كه صرفاً خوانده شود، بلكه برای آن است كه بر اساس تعالیم آن روابط و مناسبات میان انسانها با یكدیگر و انسان و خالق تنظیم شود، در غیر اینصورت از نماز و روزه و خواندن قرآن چه حاصل؟حافظا می خور و رندی كن و خوش باش دمی/ دام تزویر مكن چون دگران قرآن رانكوهش از ریا و تظاهر در سراسر دیوان حافظ به چشم می‌خورد:
- دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس/ كجاست دیر مغان و شراب ناب كجا؟
- بشارت بر به كوی می فروشان/ كه حافظ توبه از زهد ریا كرد
- در میخانه ببستند خدایا مپسند/ كه در خانه تزویر و ریا بگشایند
غزالی در «كیمیای سعادت» درباره‌ی ریا در عبادت می‌گوید: «بدان كه ریا كردن به طاعتهای حق تعالی از كبایر است و به شرك نزدیك است، و هیچ بیماری بر دل پارسایان غالبتر از این نیست كه چون عبادتی كنند خواهند كه مردمان از آن خبر یابند و جمله ایشان به پارسا اعتقاد كنند... حقیقت ریا آن بود كه خویشتن به پارسایی فرا مردمان نماید یا خویشتن به نزدیك خلق آراسته كند و اندر دل مردمان قبول گیرد تا وی را حرمت دارند و تعظیم كنند و به وی به چشم نیكو نگرند، و این بدان بود كه چیزی كه دلیل پارسایی و بزرگی است اندر دین بر ایشان عرضه می‌كند و همی فرانماید و این پنج جنس است: ریا به شب‌زنده‌داری و زرد‌رویی، ریا در پوشیدن جامه‌های خشن و كهنه، ریا در خواندن ذكر، ریا در طاعت مداوم، و ریا به داشتن مریدان بسیار.»در سوره ماعون، در تفسیر آیات: «الذین هم یراؤون و یمنعون الماعون» می‌خوانیم كه: «آنها كه نماز گزارند و از روح نماز دور و غافلند، چرا نماز می‌خوانند؟ تا خود را به ظاهرالصلاحی بیارایند و تا در صف نمازگزاران وارد شوند و خود را بنمایند و از بركات اجتماع آن پاكدلان بهره‌مند گردند...».
اگر نماز این نمازگزاران، دور از ریا و برای قرب به خدا باشد باید بكوشند تا منابع زندگی و وسایل عمومی آن (یعنی ماعون) در دسترس همه قرار گیرد و باید حقوق مشروع خلق را ادا كنند و باید چشمشان به سوی خدا و دستشان برای دستگیری بینوایان و ستمزدگان باز باشد «وگرنه تنها نمازگزار و ریاكارند». در دیوان حافظ به نمونه‌هایی از این گونه ریاكاریها برمی‌خوریم:- ای كبك خوشخرام كجا می‌روی بایست/ غره مشو كه گربه زاهد نماز كردكه مأخذ آن آنچنان كه شارحان نوشته‌اند هر چه می‌خواهد باشد، از ریاكاریهای زمانه حكایت می‌كند.
3- توكل: توكل واگذاردن امور است به خداوند و تكیه كردن بر او و آرام گرفتن دل با او در همه حال. در قرآن كریم آیاتی راجع به توكل است كه از جمله آنها این آیات است: «انّ الله یحّب المتوكلین»(سوره آل‌عمران بخشی از آیه 153)؛ «و من یتوكل علی الله فهو حسبه»(سوره طلاق، آیه3). در قرآن مجید آیاتی است كه مفهوم و فضیلت توكل از آنها استنباط می‌شود، چه توكل بر درك حقیقت توحید مبتنی است و به عبارت دیگر متوكل واقعی آن كس می‌تواند باشد كه به توحید نه فقط به زبان و دل، بلكه به مشاهده برسد و به قول غزالی از پوست به مغز راه یافته باشد. در واقع، توكل حقیقی در آخرین مرتبه از توحید نصیب می‌شود و رسیدن به آن مقام تنها خواص عارفان و مقربان و منتهیان را از راه ذوق و حال و كشف ممكن تواند بود. در شرح آن آمده است: «توكل آن است كه از حول و قوت خویش بیرون آیی.»
حافظ می‌فرماید:تكیه بر تقوی و دانش در طریقت كافریست/ راهرو گر صد هنر دارد توكل بایدشالبته توكل از نظر اسلام به معنی پیروی از قوانین طبیعی است با اتكاء به فضل و عنایت خداوند. به عبارت دیگر، انسان باید ضمن تلاش و كوشش و تمسك به اسباب و وسایل دنیوی فقط به فضل و عنایت خداوند كه آفریننده این اسباب و وسایل است متكی باشد نه به دیگران. بنابراین، مسلم است كه توكل با كار و كوشش برای زندگی بهتر هیچگونه تضادی ندارد و نباید توكل را وسیله‌ای برای سستی و تنبلی قرار داد.كار خود گر به خدا بازگذاری حافظ/ ای بسا عیش كه با بخت خدا‌داده كنی
4- پند پذیری: حافظ نصیحت پیران و پند بزرگان را راهگشای جوانان و سالكان طریق می‌داند. در سراسر دیوان حافظ جوانان به نصیحت‌پذیری از پیران دعوت می‌شوند:
- نصیحت گوش كن جانا كه از جان دوست‌تر دارند/ جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
- چنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرت/ بشنو كه پند پیران هیچت زیان ندارد
- پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت/ هان ای پسر كه پیر شوی پند گوش كن
- بنده پیر مغانم كه ز جهلم برهاند/ پیر ما هر چه كند عین عنایت باشد
5- بلند نظری و وسعت دید در طریق معرفت: خواجه به همه ملل و اقوام به چشم رأفت و ترحم می‌نگرد و گروهی را كه به بیراهه می‌روند معذور می‌دارد و اختلافات بشری را ناشی از محدود بودن افق دید و فكر كوتاه انسانها می‌داند:
- جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
6- آزادگی و وارستگی: آزادگی خواجه مربوط به همین وسعت دید و بلندنظری وی بود كه نمی‌گذاشت تا شاعر عمر خویش را به یكباره در خدمت ارباب بی‌مروت دنیا تباه كند. از این‌روی فریاد برمی‌آورد و می‌گوید:- بر در ارباب بی‌مروت دنیا/ چند نشینی كه خواجه كی به در آید؟ - خشت زیر سر و بر تارك هفت اختر پای/ دست قدرت نگر و منصب صاحبجاهی - غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است- ملك آزادگی و كنج قناعت گنجی است/ كه به شمشیر میسر نشود سلطان را
7- ارزش دوست و دوستی: حافظ در دوستی، صمیمی و پایدار است؛ برای دوست خوب و یكرنگ ارزشی بالاتر از جان عزیز قائل است. خاك راه دوست را توتیای دیده می‌داند و خواسته دوست را بر مراد و خواسته خود مقدم می‌شمارد. حاضر نیست سر مویی از دوست را در مقابل عالم بفروشد. خلاصه آنكه رفیق را كیمیای سعادت می‌داند و بس. این دوست صدیق و رفیق شفیق همان است كه عنصرالمعالی در «قابوس‌نامه» و غزالی در «كیمیای سعادت» و خواجه نصیر در «اخلاق ناصری» درباره‌اش داد سخن داده‌اند. این همان دوستی است كه شیخ اجل سعدی نیز در باب او می‌گوید:
- گر دنیی و آخرت بیارند/ كاین جمله بگیر و دوست بگذارما یوسف خود نمی‌فروشیم/ تو سیم سیاه خود نگه دارمولانا جلال‌الدین نیز ارزش دوست و اهمیت مقام دوستی را چنین متذكر می‌شود:
- بیا تا قدر یكدیگر بدانیم/ كه تا ناگه ز یكدیگر نمانیم كریمان جان فدای دوست كردند/ سگی بگذار ما هم مردمانیم غرضها تیره دارد دوستی را/ غرضها را چرا از دل نرانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن/ رخم را بوسه ده كاكنون همانیم
در دیوان حافظ دست كم پنج غزل به موضوع دوست و دوستی اختصاص یافته است كه از آن میانه سه غزل مردّف به ردیف دوست است با مطلعهای زیر:
- آن پیك نامور كه رسید از دیار دوست/ آورد حرز جان ز خط مشكبار دوست
- صبا اگر گذری افتدت به كشور دوست/ بیار نغمه‌ای از گیسوی معنبر دوست
- مرحبا ای پیك مشتاقان بده پیغام دوست/ تا كنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

گذشته از این موارد، حافظ در ضمن پاره‌ای دیگر از غزلها نیز به مناسبت مقام، از اهمیت دوست در زندگی انسان سخن می‌گوید:
- درخت دوستی بنشان كه كام دل به بار آرد/ نهال دشمنی بركن كه رنج بی‌شمار آرد
- به حق صحبت دیرین كه هیچ محرم راز/ به یار یك جهت حق‌گزار ما نرسد
- یار مفروش به دنیا كه بسی سود نكرد/ آنكه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
- اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت/ باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود
رفیق شفیق، درست پیمان و باوفاست و همه‌جا یار و مونس انسان است. او كیمیایی است كه مس وجود انسان را به طلا مبدل می‌سازد و سعادت و خوشبختی به همراه می‌آورد:- اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش/ حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
- دریغ و درد كه تا این زمان ندانستم/ كه كیمیای سعادت رفیق بود رفیق
از طرف دیگر، خواجه بر لزوم احتراز از همنشینی دوست بد و مصاحبت ناجنس تأكید می‌ورزد:
- نخست موعظه پیر صحبت این حرفست/ كه از مصاحبت ناجنس احتراز كنید
- چاك خواهم زدن این دلق ریایی چه كنم/ روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
دوست حقیقی به نظر حافظ از خویشاوندان نیز به شخص نزدیكتر است و این همان دوستی است كه صاحب قابوس‌نامه درباره او گفته است: «حكیمی را گفتند كه دوست بهتر یا برادر؟ گفت: برادر نیز دوست به.»
8- مقام رضا: به قول غزالی «رضا به قضای حق تعالی بلندترین مقامات است و هیچ مقام ورای آن نیست.» و از این گفت رسول صلوات الله علیه: «الرضا بالقضا باب الله الاعظم» گفت: درگاه مهین حق تعالی رضاست به قضای وی. و چون رسول، صلوات الله علیه، از قومی بپرسید كه نشان ایمان شما چیست؟ گفتند: «در بلا صبر كنیم و بر نعمت شكر كنیم و به قضا رضا دهیم.»حافظ گوید:
- من و مقام رضا بعد ازین و شكر رقیب/ كه دل به درد تو خو كرد و ترك درمان گفت
- بیا كه هاتف میخانه دوش با من گفت/ كه در مقام رضا باش و ز قضا مگریز
رضا در نزد صوفیان عبارت است از خشنودی دل بدانچه خدا بر شخص پسندد و تسلیم
محض در برابر آن. مولانا جلال‌الدین در دفتر اول مثنوی گوید:
- ای بدی كه تو كنی در خشم و جنگ/ با طربتر از سماع و بانگ چنگ ای جفای تو ز دولت خوبتر/ و انتقام تو ز جان محبوبترعاشقم بر قهر و بر لطفش به جد/ بوالعجب من عاشق این هر دو ضدهمچنین در دفتر سوم مثنوی در باب رضا چنین آورده است:
- هیچ دندانی نخندد در جهان/ بی‌رضا و امر آن فرمان روانهیچ برگی در نیفتد از درخت/ بی‌رضا و حكم آن سلطان بختچون قضای حق رضای بنده شد/ حكم او را بنده خواهنده شدبنده‌ای كش خوی و خلقت این بود/ نی جهان بر امر و فرمانش رود؟
خواجه حافظ نیز در مقام رضاست و از دوست جز دوست و رضای او چیز دیگری نمی‌خواهد:فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب/ كه حیف باشد ازو غیر او تمنایی
9- حسن سلوك در زندگی: آسایش دو گیتی را در حسن سلوك با دشمنان و مروت با دوستان می‌داند، از آزار رساندن به دیگران بیزار است و ما را نیز بدین فكر عالی ترغیب می‌نماید:
- آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا
- مباش در پی آزار و هر چه خواهی كن/ كه در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
- دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پای/ فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
10- عشق به وطن مألوف: حافظ به شیراز و زیباییهای آن عشق می‌ورزد و طاقت فراق و جدایی از این خطه زیبا و جان‌پرور را ندارد:
- نمی‌دهند اجازت مرا به سیر و سفر/ نسیم باد مصلا و آب ركناباد
- شیراز و آب ركنی و این باد خوش نسیم/ عیبش مكن كه خال رخ هفت كشورست
- خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش/ خداوندا نگه دار از زوالش ز ركناباد ما صد لوحش الله/ كه عمر خضر می‌بخشد زلالش به شیراز آی و فیض روح قدسی/ بجوی از مردم صاحب‌كمالش
11- وقت شناسی و صبر و ثبات در كارها: خواجه موفقیت در كارها را در رعایت وقت و استفاده درست از لحظات عمر عزیز و صبر و ثبات می‌داند:
- قدر وقت ار نشناسد دل و كاری نكند/ بس خجالت كه از این حاصل اوقات بریم
- این یك دو دم كه دولت دیدار ممكن است/ دریاب كام دل كه نه پیداست كار عمر
- صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند/ بر اثر صبر نوبت ظفر آید
- ساقی بیا كه هاتف غیبم به مژده گفت/ با درد صبر كن كه دوا می‌فرستمت
- این كه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت/ اجر صبریست كه در كلبه احزان كردم
12- امید به عفو و رحمت الهی: خواجه هرگز از لطف و رحمت الهی نومید نمی‌شود و در همه حال به درگاه رفیع الهی چشم دارد و منتظر عفو و رحمت اوست:
- كمر كوه كمست از كمر مور اینجا/ نا امید از در رحمت مشو ای باده‌پرست
- به جان دوست كه غم پرده بر شما ندرد/ گر اعتماد به الطاف كار ساز كنید
- سهو خطای بنده گرش اعتبار نیست/ معنی عفو و رحمت آموزگار چیست؟
اندیشه‌های اخلاقی حافظ محدود به این موارد یاد شده نمی‌شود، بلكه سراسر دیوان شاعر مشحون از درسهای زندگی و حكمت و پند و اندرز است كه به علت ضیق وقت به پاره‌ای از آنها فهرست‌وار اشاره می‌شود: قناعت و خرسندی، امید به آینده، نكوهش تنبلی و بی‌هنری، حقیقت‌جویی، نكوهش علم بی‌عمل، دوری از كبر و غرور، نكوهش رشك و حسد، دوری از حكام ظلم و جور، وفای به عهد، دستگیری از ضعیفان و مستمندان، مداومت در ذكر و دعای شب و خواندن قرآن كریم، ادب و جوانمردی و مانند اینها.
مآخذ:
1- قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، كتابفروشی زوار، 1340.
2- جلال همایی، مقام حافظ، كتابفروشی فروغی.
3- مرتضی مطهری، تماشاگه راز، تهران، 1359.
4- عبدالرحیم نبهی، علم اخلاق، تهران، 1332.
5- احمدعلی رجایی، فرهنگ اشعار حافظ، كتابفروشی زوار، 1340.
6- علی‌اصغر حكمت، درسی از دیوان حافظ، 1320.
7- محمدعلی بامداد، حافظ شناسی، ابن سینا، 1338.
8- مجموعه سخنرانیهای كنگره حافظ، دانشگاه شیراز، 1350.
9- محمد معین، حافظ شیرین سخن، تهران، 1319.
10- حافظ شناسی، به كوشش سعید نیاز كرمانی، ج پنجم، 1366.
11- عبدالحسین هژیر، حافظ تشریح، انتشارات اشرفی، 1345.
12- محمد غزالی، كیمیای سعادت، كتابخانه مركزی، 1333.
13- طالقانی، پرتوی از قرآن، تهران، 1345.
‹از كتاب «سخن اهل دل»، مجموعه مقالات كنگره بین‌المللی بزرگداشت حافظ، كمیسیون ملی یونسكو در ایران،1371.›
از عشق به عشق- بینش حافظ از هنر خود، یوهان كریستوف برگل (سوئیس)
بازگشت به گروه‌های مقالات
شعرای ایران در قرون وسطی درباره خود و پیشه شاعری و مقام هنر در جامعه و رسالت هنر خیلی فكر می‌كردند و در اشعارشان راجع به این مسائل صریحا یا به اشارت صحبت كرده اند. نویسنده این سطور راجع به این موضوع مكرر تحقیق كرده و چند مقاله منتشر نموده است.
«بینش از خود» به ویژه نزد نظامی جالب توجه است. نظامی در مقدمه نخستین مثنویش «مخزن الاسرار» از خود و شروط هنر و اوصاف شاعر حقیقی، بحث می‌كند و در طی آثارش به این موضوع برمی گردد. افكاری كه این شاعر در ابواب «مقام و مرتبت این نامه»، «در گفتار فضیلت سخن» و «برتری سخن منظوم از منثور» به عبارت درآورده شامل عناصر یك فلسفه زبان و شعر است.می توان گفت كه در زمان حافظ صحبت كردن شاعر از پیشه و هنر خود عادت و عرف بود. حافظ اگرچه از شعرای پیش از خود متأثر شده، بینش او از خود هم یك سیمای خاص خود او دارد. در این مقاله كوتاه كمتر از تأثیرپیشروان بر حافظ و بیشتر از افكار خود حافظ حرف خواهم زد.
بینش حافظ از هنر خود، بویژه در بیت مخلص غزلهای او پیدا می‌شود، ولی به آنجا محدود نیست.
بینش حافظ از هنر خود موضوعی متنوع است و می‌توان آن را لااقل از دو جهت ذیل در نظر گرفت:
1- گفتار حافظ از منابع هنر خود
2- گفتار حافظ از محبوبیت و تأثیرات هنر خوداولین منبع هنر حافظ البته عشق است:
- مرا تا عشق تعلیم سخن كرد/ حدیثم نكته هر محفلی بود
- عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش/ تا بدانی كه به چندین هنر آراسته ام
- یكیست تركی و تازی درین معامله حافظ/ حدیث عشق بیان كن بدان زبان كه تو دانی
منبع عشق البته جمال یار است. پس می‌توان گفت كه اولین منبع الهام حافظ همین جمال یار بوده است. یعنی انعكاس جمال خدا در آفرینش یا به عبارت خود شاعر:
ما در پیاله عكس رخ یار دیده ایم/ ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
ولی حافظ علاوه بر ظواهر آفرینش از منابع غیرمحسوس و غیرمرئی- یعنی از عالم غیب- هم الهام گرفته و بنابراین لقبش «لسان الغیب» شده است. این الهامی بود كه به وسیله آواز هاتف و سروش و حتی روح القدس بر او می‌آمد و هنر او با چنین تجربه روحانی و بی نظیری آغاز شده بود كه به دعوت یك پیغمبر شباهت دارد. حافظ این شروع شاعریش را در غزلی مشهور چنین توصیف كرده است:
- دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند
دلیل اینكه «آب حیات» اشارتی است به شعر حافظ این دو بیت دیگر است:
- حجاب ظلمت از آن بست خضر كه گشت/ ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب، خجل
- حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم/ ترك طبیب كن بیا نسخه شربتم بخوان
ولی از خود غزل مزبور با كمال وضوح روشن می‌شود كه مقصود از «آب زندگی» شعر حافظ و موضوع غزل دعوت شاعر یا آغاز الهام اوست. تجربه این دعوت، حافظ جوان را از وظیفه اصلی شاعر آگاه كرد. این وظیفه شاعر، «وصف جمال» و اساس قابلیت توصیف جمال- علاوه بر هنر و طبع شاعری- آینه بودن چشم و دل شاعر است. ملاقات با ذات
خدا، آگاهی از تجلی صفات خدا، لبّ حافظ را تغییر داده است.
بعد از این روی من و آینه وصف جمال/ كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
لحظه ملاقات با خدا بدون جهد سابق هم ممكن نبود، بلكه ثمره دوره صبر و ثبات بود. چنانچه در سیرت پیغمبران آمده است كه بعد از زهد و اعتكاف در كوه و بیابان نائل به دعوت شدند، حافظ هم گویا بعد از تحمل جور و جفا با صبر و ثبات به این دعوت نائل شده است.- هاتف آن روز به من مژده این دولت داد/ كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادنداین همه شهد و شكر كز سخنم می‌ریزد/ اجر صبریست كز آن شاخ نباتم دادند
باید گفت كه حافظ اول كسی نبود كه خود را به مقامی نزدیك به مقام پیغمبری رساند. همین خودآگاهی نزد نظامی هم دیده می‌شود، چنانكه در مقدمه «مخزن الاسرار»
می‌فرماید:
- بلبل عرشند سخن پروران/ باز چه مانند به آن دیگران زآتش فكرت چو پریشان شوند/ با ملك از جمله خویشان شوندپرده رازی كه سخن پروریست/ سایه ای از پرده پیغمبریست(مخزن الاسرار، دستگردی 41)رساله این شاعر پیغامبر یا پیغمبر شعر سرا چیست؟ جواب ساده و روشن است. لُبّ این رساله عشق است، چنانچه حافظ خود می‌فرماید:
- زبور عشق نوازی نه كار هر مرغیست/ بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش
- حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ/ اگرچه صنعت بسیار در عبارت كرد
پس می‌شود گفت كه حافظ خود را به عنوان یك «پیغمبر عشق» می‌بیند.
مقام پیغمبر در فلسفه عرفانی اسلام مقام «انسان كامل» است و همین مقام را ولی و پیر طریقت هم صاحب اند. شاعر ایرانی اگرچه اصلا جزو سلسله انسانهای كامل نیست، ولی می‌بینیم كه شاعر این مقام را ابتدا به دوست و بعد هم به خود عطف می‌كند. شعرایی چون نظامی، مولانا رومی و حافظ اگرچه در اشعارشان اصطلاح «انسان كامل» اسما و عینا ذكر نمی‌شود، ولی این مفهوم در افكار و تصورشان نقش مركزی را بازی می‌كند.
انسان كامل كسی است كه مثل «قطب» در تفكر عرفانی تمام عالم را زنده دارد و حتی آسمان با افلاك و ستاره ها را هم زیر تأثیرش دارد. شعرای ایرانی به جای «انسان كامل»، گاه گاه، كلمه «رند» را به كار می‌برند، برای اشارت به تأثیرات فلكی خودشان یا
دوستانشان. مثلاً جلال‌الدین رومی در بیتی می‌فرماید:
- دو سه رندند كه هشیار دل و سرمستند/ كه فلك را به یكی عربده در چرخ آرند
(دیوان شمس، فروزانفر75:2/1)نیروی این نوع انسان شبیه است به نیروی ساحر. این قوه سحرآمیز البته به خصوص در شعر دیده می‌شود. شعرای عربی پیش از اسلام، چون از جن
و پری الهام می‌گرفتند صاحب این قوه سحرآمیز بودند.در اسلام می‌بینیم كه شعرای ایرانی به خودشان سحر حلال نسبت می‌دهند. سحر حلال یا «السحر الحلال»، اصطلاحی است كه گویا برای نخستین بار در رسائل «اخوان الصفا» (یعنی در قرن چهارم هجری) آورده شده است. سحر حلال نزد اخوان، سحری است در خدمت اسلام. این است كه نظامی درباره خود می‌سراید:
- سحر حلالم سحری قوت شد/ نسخ كن نسخه هاروت شدشكل نظامی كه خیال منست/ جانور از سحر حلال منست(مخزن الاسرار، دستگردی 45)
- مشتری سحر سخن خوانمش/ زهره هاروت شكن خوانمش(مخزن الاسرار، دستگردی 42)حافظ در مدح خود می‌سراید:- منم آن شاعر ساحر كه به افسون سخن/ از نی كلك،
همه قند و شكر می‌بارم همین فكر را حافظ در غزلی دیگر توسعه داده است:
- شكر شكن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی كه به بنگاله می‌رود
طی مكان ببین و زمان در سلوك شعر/ كاین طفل یكشبه ره ساله می‌رود
آن چشم جاودانه عابد فریب بین/ كش كاروان سحر ز دنباله می‌رود
گویا در این ابیات حافظ از شعر خود و تأثیر سحرآمیزش با استعاره «چشم جاودانه» تعریف كرده است. حافظ از تأثیرات اشعارش در ابیات زیادی به لطافت و نكته دانی حرف می‌زند.اولا چند بیت ذكر می‌كنیم كه در آنها ترقی و تقدم شعر حافظ از جایی به جای و از كشوری به كشور مورد بحث است:- عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ/ بیا كه نوبت
بغداد و وقت تبریز است البته در مصراع دوم این بیت اشارتی مبهم می‌توان دید، چون بغداد شهر حلاج و تبریز شهر شمس الدین– دوست مولانا– بود.این نوع دو لایه بودن در بیت ذیل هم دیده می‌شود:- فكند زمزمه عشق در حجاز و عراق/ نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز«حجاز» در عین حال اصطلاحی است در علم موسیقی و نام یك مقام حزن آور، در حالیكه «عراق» نام یك مقام مسرت انگیز است. پس معنی ایهامی این بیت این می‌شود كه حافظ در غزلهایش هم جهات جزین و هم جهات شادان عشق را می‌سراید.
همین ایهام را حافظ در بیت دیگری هم دوباره- ولی این دفعه واضحتر- به كار برده است:
- این مطرب از كجاست كه ساز عراق ساخت/ و آهنگ بازگشت به راه حجاز كرد
ولی قلمرویی كه حافظ آن را با جادوی سخنش فتح می‌كند، البته محدود به مرز و بومهای مزبور نیست، چنانچه از بیتهای ذیل روشن می‌شود
- به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند/ سیه چشمان كشمیری و تركان سمرقندی
- شكر شكن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی كه به بنگاله می‌رود
- حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید/ تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
چنانچه می‌بینیم حافظ افتخار می‌كند به اینكه با نیرو و سحر هنرش تقریبا تمام دنیا را فتح كرده است. ولی او به این جلال و عزت هم اكتفا نمی‌كند و افتخار خود را تا به آسمان بالا می‌برد و از تأثیرات غزلهایش بر فرشته ها و ارواح افلاك و ساكنان ملكوت تعریف می‌كند:
- در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ/ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
- صبحدم از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت:/ قدسیان گویی كه شعر حافظ از بر می‌كننددر مثل این بیتها آن نیروی فوق طبیعی و خارج از قوه انسان دیده می‌شود كه گفتیم صفت مشخص انسان كامل است.البته در اینجا این سوال را باید مطرح كرد كه آیا اصلا و تا كدام اندازه مثل این عبارتها را باید جدی گرفت؟ شاید آنها غیر از خیال و مبالغه نیستند، پس می‌بایست آنها را از آن كذبهای شعرا شمرد كه علمای قرون وسطی ضد آن پیوسته ستیزه می‌كردند.من نمی‌توانم به این سوال جواب قطعی بدهم ولی باور می‌كنم كه حافظ اگرچه با مفاهیم دینی مثل قضا و قدر، بهشت و دوزخ گاه گاه بازی كرده است، ولی وی مردی است صاحبدل و معتقد به خد ا و نظامی كلی. اما عمیقترین عقیده اش بدون
شك در عشق بوده، عشقی كه راجع به آن فرموده است:- طفیل هستی عشقند آدمی و پری...یا:
- در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست یا:
- همه كس طالب یارند، چه هشیار و چه مست/ همه جا خانه عشقست چه مسجد چه كنشت راز دنیا را هم گویا با عشق حل می‌توان كرد. به هر حال حافظ خود را آگاه از رازهای نهفته آفرینش می‌دانست:
- من آنم كه چون جام گیرم به دست/ ببینم در آن آینه هر چه هست
ولی این رازها را با زبان آدمی نمی‌توان به عبارت درآورد:
- قلم را آن زبان نبود كه سرٌ عشق گوید باز/ ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
تنها وسیله ای كه شاعر دارد اشارت است:
- تلقین و درس اهل نظر یك اشارتست/ گفتم كنایتی و مكرر نمی‌كنم
- آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند/ نكته‌ها هست بسی محرم اسرار كجاست؟
این طور به نظر می‌آید كه حافظ با وجود تجربه توفیق و محبوبیت احساس تنهایی هم می‌كرده و این تجربه ای است كه نزد شعرای دیگری نیز كه پیامی شبیه به پیام حافظ داشتند می‌بینیم. لكن در عین حال حافظ یقین داشت كه در آینده تنها نخواهد ماند، دوستان هنرش و مریدان پیامش همه جا به یاد او «محفلها» خواهند ساخت:
- گویند ذكر خیرش در خیل عشقبازان/ هر جا كه نام حافظ در انجمن برآید
گفتار را به آخر برسانیم و بگوییم:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه/ كه زیارتگه رندان جهان خواهد بود.
‹ به نقل از كتاب «سخن اهل دل»، مجموعه مقالات كنگره بین المللی بزرگداشت حافظ، پائیز1371.›