PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فخرالدین اسعد گرگانی



Fahime.M
04-24-2010, 01:17 PM
فخرالدین اسعد گرگانی از داستانسرایان نامداری است که در نیمه اول قرن پنجم هجری برابر با قرن یازدهم میلادی میزیسته و علاوه بر شعر در فلسفه و علوم نیز دستی داشته است . او از بزرگ شاعران پارسی است که در زمان حکومت سلطان ابوطالب طغرل بیک سلجوقی بشهرت رسید و در اواخر حکومت همین سلطان در سال 446 هجری (1504 میلادی ) چشم از جهان فروبست . در تاریخ ادبیات جهان داستانسرایان بزرگی منظومه های جاودانه ای آفریده اند ، منظومه هائی که قرنها سینه بسینه و دهان بدهان از نسلی به نسل دیگر به ارث رسیده است . از جمله منظومه های فنا نا پذیر میتوان شیرین وفرهاد ، لیلی و مجنون ، وامق و عذرا ، رمئو و ژولیت و ویس و رامین را که سرآمد منظومه های عاشقانه بوده اند نام برد. منظومه ویس و رامین شاهکاری است که توسط فخرگرگانی حدود یکهزار سال پیش به نظم در آمده و بجامه بشری اهدا شده است . بنده اولین بار در جشن هنر شیراز با مجموعه ویس و رامین که در کنار ستونهای سر بآسمان کشیده تخت جمشید بروی صحنه در آمد آشنا شدم . داستان ویس و رامین یک روایت کهن ایرانی است که بدواً بزبان پهلوی گفته شده و مربوط به دوره ملوک الطوایفی اشکانیان میباشد . آورده اند که فخرگرکانی داستان ویس و رامین را بدستور حاکم اصفهان « عمید ابوالفتح مظفرنیشابوری » از زبان پهلوی به نظم پارسی در آورده است . از آنجا که در بنظم در آوردن این داستان جاودانه شاعر نهایت فصاحت و بلاغت و روانی را رعایت داشته منظومه او سر مشق شاعرانی قرار گرفت که در سرودن داستانهای عاشقانه در زبان پارسی به شهرت رسیدند . از آنجمله میتوان به نظامی بزرگ شاعر ایرانی اشارتی نمود که در خلق منظومه فنا ناپذیر خسرو و شیرین خود از سبک و سیاق و اندیشه فخر گرگانی تاثیر بسزا پذیرفته است . اما موضوع منظومه ویس و رامین مربوط به دوره ایران باستان است . شاه شاهان « شاه موبد » که تمامی شاهان و امیران زمان از او فرمانبرداری میکردند از ملکه زیبای خطه ماه آباد که نامش شهرو بود میخواهد که وقتی دختری زائید او را نامزد وی « شاه موبد » نماید . شهرو پس از تولد دختر که نامش ویس بود از امر شاه سرباز زده و دخترش را به برادر خود میسپارد تا در دژی از او پاسداری نماید . شاه موبد پس از اطلاع از این تمرد با حیلت دختر را که نامش ویس بود از دژ خارج مینماید و به برادر جوان خود که رامین نام داشت امر مینماید که ویس را که در زیبائی و درایت سرآمد همه بود به خراسان برد . در راه رامین برادر جوان شاه به ویس دل می بازد و ویس نیز که تحت تاثیر زیبائی و شجاعت رامین قرار گرفته دل در گرو عشق او می بندد . این دو عاشق و معشوق از دست شاه میگریزند و روزگاری را بسختی میگذرانند . پس از سلسله اتفاقاتی که در پی هم میافتد شاه موبد چشم از جهان فرو می بندد و برادرش رامین نیز به جای وی شاه شاهان میشود ، پس از چندی ویس در میگذرد و رامین از غم فراق معشوق پادشاهی را رها میکند و در آتشکاه معتکف میشود . از آنجا که این منظومه شیرین به چند هزار بیت میرسد بهتر دیدم گوشه هائی از آن را که بیشتر در رسای زیبائی ویس سروده شده است را تقدیم حضورتان نمایم تا اولا در مورد سبک منظومه و قدرت شاعر در نظم آگاهی بیشتر بدست آید و دوما عظمت و غنای ادب پارسی را بنمایش بگذاریم چرا که پس از گذران بیش از هزار سال ، شعر فخرگرگانی را میتوانیم بخوانیم و تمام ابیات آنرا با جان و دل بفهمیم و از آن لذت بریم . درک اشعاری این چنین پس از قرنها و هزاره ها خود نشانه زنده و پویا بودن زبان پارسی است . زبانی که هیچ هجوم و دستبردی « اعم از حمله مغول و ترک و تازی » قادر به از بین بردن آن نبوده است .


ویس
یکی دخترکه چون آمد ز مادر
شب تاریک را بزدود چون خور
کِه و مِه را سخن ها بود یکسان
که یارب صورتی باشد بدین سان ؟!
همه در روی او خیره بماندند
بنام او را خجسته ویس خواندند
چوقامت بر کشید آن سرو آزاد
که بودش تن زسیم و دل زپولاد
خرد در روی او خیره بماندی
ندانستی که آن بت را چه خواندی
گهی گفتی که این باغ بهار است
که در وی لالهای آبدار است
بنفشه زلف و نرگس چشمکانست
چو نسرین عارض لاله رخانست
گهی گفتی که این باغ خزانست
که در وی میوه های مهرگانست
سیه زلفینش انگور ببارست
زَنَخ سیب و دو پستانش دونارست
گهی گفتی که این گنج شهانست
که در وی آرزوهای جهانست
رخش دیبا و اندامش حریرست
دو زلفش غالیه ، گیسو عبیرست
تنش سیم است و لب یاقوت نابست
همان دندان او دُرّ خوشابست
گهی گفتی که این باغ بهشتست
که یزدانش زنور خود سرشتست
تنش آبست و شیرومی رخانش
همیدون انگبینست آن لبانش
روا بود ار خرد زو خیره گشتی
کجا چشم فلک زو تیره گشتی

« عارض : روی، چهره » ،
« مهرگان : جشن پائیزی 16 مهر»
« زنخ : چانه » ، « عبیر : زغفران» ،
« خوشاب : شفاف و روشن و تازه » ،
« همیدون: همچنین »

درد عشق
زعاشق زارتر زاری نباشد
زکار او بَتَر کاری نباشد
کسی کاو را تبش باشد بپرسند
وزان مایه تَبَش بروی بترسند
دل عاشق در آتش سال تا سال
نپرسد ایچ کس ویرا از آن حال
خردمندا ستم باشد از آن بیش
که عاشق را همی عشق آورد پیش؟
بسست این درد عاشق را که هموار
بود با درد عشق و ناله زار
سزد گر دل بر آن مردم بسوزد
که عشق اندر دلش آتش فروزد
همی بایدش درد دل نهفتن
نیارد راز خود با کس بگفتن
« کاو را : که او را» ، «از آن مایه: از آنقدر» ،
« هموار: همیشه»

بد نامی
اگر آلوده شد گوهر بیک ننک
نشوید آب صد دریا ازو رنگ
چون جانِِ پاک جاویدان بماند
بماند نام بد تا جان بماند

شادی
بشادی دار دل را تا توانی
که بفزاید زشادی زندگانی
چو روز ما همی بر ما نپاید
درو بیهوده غم خوردن چه باید
منبع: www.1000pich.com (http://www.1000pich.com/)

(http://zendeginameha.blogfa.com/post-10.aspx)

s t m
05-03-2010, 08:02 PM
سلام

s t m
05-03-2010, 08:03 PM
راستش من به اندازه شما ادبيات بلد نيستم ولي آدم اهل ادبي به نظر ميرسيد.

s t m
05-03-2010, 08:04 PM
حاضريد كمي مشاعره كنيم؟