PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گابریل گارسیا مارکز



MIN@MAN
03-31-2010, 02:28 PM
او در سال ۱۹۴۱ اولين نوشته‌هايش را در روزنامه‌ای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبيرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصيل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت. در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال ‌تنهايی کرد و آن را در سال ۱۹۶۸ به پايان رساند که به عقيدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار می‌رود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بوده است.

او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمريکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبيا با ارسال طومارهايی خواستار پذيرش رياست جمهوری کلمبيا توسط مارکز بودند که وی نپذيرفت.

مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی است، اگرچه تمام آثارش را نمی‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد.

آثار
برگردان‌ها به زبان فارسی
طوفان برگ
پاییز پدرسالار
کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد، هوشنگ گلشیری
زائران غریب (مجموعه داستان کوتاه، همچنین با عنوان ده داستان سرگردان)
ماجرای ارندیرا و مادربزرگ سنگدل‌اش (مجموعه داستان کوتاه)
سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی
زیستن برای بازگفتن، انتشارات کاروان
صد سال تنهایی، (به اسپانیایی: Cien años de soledad) ترجمه‌های: بهمن فرزانه، کیومرث پارسای.
از عشق و شیاطین دیگر
عشق سال‌های وبا هرمز عبداللهی
ساعت نحس
خانهٔ بزرگ
وقایع‌نگاری يک قتل از پيش اعلام شده
ژنرال در هزارتوی خويش
۱۳۸۵ - بهترین داستان‌های کوتاه گابریل گارسیا مارکز، احمد گلشیری. انتشارات نگاه.
۱۳۸۶ - خاطرهٔ دلبرکان غمگین من. (به اسپانیایی: Memoria de mis putas tristes) (خاطرات روسپیان غمگین من.). کاوه میرعباسی.

pnugirl
03-09-2011, 11:26 AM
گابریل خوزه گارسیا مارکِز (به اسپانیایی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D8%B3%D9%BE%D8%A7% D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C): Gabriel José García Márquez ) (زادهٔ ۶ مارس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B6_%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%B3) ۱۹۲۷ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B1%DB%B9%DB%B2%DB%B7_%28%D9%85%DB%8C%D9%84%D8% A7%D8%AF%DB%8C%29) در در دهکدهٔ آرکاتاکا*[۱] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A7%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D9%84_%DA%AF%D8%A7% D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%A7_%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D 8%B2#endnote_arc) درمنطقهٔ سانتامارا*[۲] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A7%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D9%84_%DA%AF%D8%A7% D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%A7_%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D 8%B2#endnote_santa) در کلمبیا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%84%D9%85%D8%A8%DB%8C%D8%A7)) رمان‌نویس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86)، روزنامه‌نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%84%D9%85%D8%A8%DB%8C%D8%A7) است. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%DB%8C_%D9%84% D8%A7%D8%AA%DB%8C%D9%86) با نام گابو یا گابیتو (برای تحبیب) مشهور است و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%DA%A9%D8%B2%DB%8C%DA%A9) زندگی می‌کند.

« « اگر عمر دوباره می‌یافتم، به هر کودکی دو بال می‌دادم، اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را بیاموزد.» »

pnugirl
03-09-2011, 11:29 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

pnugirl
03-09-2011, 11:30 AM
حاصل عمر گابريل گارسيا مارکز در 15 جمله!

در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان و پيروي كوركورانه بد ترين دشمن وي است.

(http://www.negahak.com/album/fun/t-jkfghkjrg587465argrg.jpg)
در 15 سالگي آموختم كه مادران از همه بهتر مي‌دانند، و گاهي اوقات پدران هم.
در 20 سالگي ياد گرفتم كه كار خلاف فايده‌اي ندارد، حتي اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگي دانستم كه يك نوزاد، مادر را از داشتن يك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن يك شب هشت ساعته، محروم مي‌كند.
در 30 سالگي پي بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد؛ بلكه چيزي است كه خود مي‌سازد.
در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن، در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم؛ بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي‌دهيم دوست داشته باشيم.
در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي چيزهايي است كه براي انسان اتفاق مي‌افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان مي‌دهند.
در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان و پيروي كوركورانه بد ترين دشمن وي است.
در 55 سالگي پي بردم كه تصميمات كوچك را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگي متوجه شدم كه بدون عشق مي‌توان ايثار كرد اما بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد.
در 65 سالگي آموختم كه انسان براي لذت بردن از عمري دراز، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نيز كه ميل دارد بخورد.
در 70 سالگي ياد گرفتم كه زندگي مساله در اختيار داشتن كارت‌هاي خوب نيست؛ بلكه خوب بازي كردن با كارت‌هاي بد است.
در 75 سالگي دانستم كه انسان تا وقتي فكر مي‌كند نارس است، به رشد وكمال خود ادامه مي‌دهد و به محض آنكه گمان كرد رسيده شده است، دچار آفت مي‌شود.
در 80 سالگي پي بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است.
در 85 سالگي دريافتم كه همانا زندگي زيباست