PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : صمد بهرنگی



MIN@MAN
03-31-2010, 01:51 PM
صمد بهرنگی نویسنده و معلم در نهم شهریور ماه سال 1347 در حالی که فقط 29 سال از زندگی اش می گذشت ، در رودخانه ارس غرق شد.
صمد بهرنگی در دوم تیر ماه 1318 در چرنداب تبریز به دنیا آمد.

وی در یک خانواده محروم بزرگ شده و از همان اوان کودکی نیز با رنج و مشقات طبقه زحمتکش آشنا شد و آن را به خوبی لمس کرد این مهمترین دلیل تکوین شخصیت صمد بود . سنگ بنای شخصیت صمد را در همین محرومیتها و فشار های اقتصادی دوران کودکی اش باید جستجو کرد .
صمد بعد از اتمام دوران تحصیل ابتدای اش در دبستان 21 آذر تبریز به دبیرستان تربیت وارد شد. سال های اول دوره دبیرستان با حکومت ملی مصدق مصادف بود و او برای اولین بار در این دبیرستان درگیرهای سیاسی را از نزدیک لمس کرده و راه مبارزه با استبــداد را می شناسد و با شرکت در اکثر گردهمایی ها و سخنرانی های دانش آموزی به پویایی ذهن خود می افزاید و از همان اول راه مردم را بر می گزیند .
بعد از سقوط دولت مصدق ، در اثر اعتراض های مکررش تا نزدیکی اخراج از مدرسه پیش می رود . بعد از اتمام دروه اول دبیرستان در سال 1334 وارد دانشسرای مقدماتی تبریز شد و دو سال در این دانشسرا تحصیل می کند . در طول دو سال دوره دانشسرا با دوستان زیادی از جمله بهروز دهقانی آشنا می شود .
صمد و بهروز که با کوله باری از تجربه از دبیرستان آمده بودند ، اقدام به انتشار روزنامه دیواری (خنده - سوره باجی) می کنند که بعضی شماره های آنها به صورت پلی کپی بین دانش آموزان پخش می شد. موضوع این روزنامه دیواری ها طنز بود و صمد می خواست با زبان طنز به قوانین خشک دانش سرا و مدیریت آن اعتراض کند و با این کار توانست لذت مبارزه با سلاح قلم را بچشد .
صمد از مهر ماه سال 1336 بعد از اتمام دوران تحصیلاتش در دانشسرا ، در روستاهای آذرشهر به کار معلمی پرداخت . او عاشق شغلش بود. در این روستاها هم به والدین بچه ها و هم به بچه ها سواد می آموخت. برایشان کتاب تهیه می کرد . طولی نکشید که صمد به واسطه خدماتش در روستاهای محروم در دل اهالی جای گرفت به طوری که همه اهالی او را از خود می دانستند و محبت های زیادی به او می کردند .
صمد با اینکه خودش معلم بود ولی هیچگاه دست از مطالعه و علم آموزی نکشید. در حین تدریس در مناطق محروم به صورت شبانه از سال 1337 تا1341 در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه تبریز تحصیل کرد . در طول دوران تحصیل در دانشگاه تبریز خواه نا خواه با روی دادهای سیاسی روز آشنایی مستقیم پیدا می کند. در همین سال ها ( دهه 1340) فعالانه در اعتصابات معلمان ایران که به کشته شدن دکتر خان علی (معلم مبارز تهران ) انجامید، شرکت کرد .
وی علاوه بر تدریس در مدارس ابتدای همواره به روشنگری دانش آموزان و همکارانش می پرداخت و همیشه نسبت به اوضاع نامناسب مدارس و وضع بهداشتی کلاس های درس اعتراض می کرد و نتیجه اعتراضاتش انتقال تعبید گونه اش از یک شهر به شهر دیگر بود .
وی هیچگاه از حق خواهی و اعتراض خسته نمی شد و در جریان اعتصابات و نیز یاد کرد روز معلم و تجلیل از دکتر خان علی ، در سال های بعد شرکت فعال داشت . به همین مناسبت اعلامیه های به این مضمون داشت که " روز شهادت خان علی معلم بزرگ ، یاد آور اعتصاب بزرگ معلمان کشور و اعتراض آنها علیه جور و بیداد حکومت هاست ... روز معلم بر شما مبارک باد از معلم شجاع دکتر خان علی یاد بگیرید ، حقتان را به خواهید و ... ".
صمد با وجود درگیری ها و مشکلات کارشکنی ها در کار تدریس ، هیچ گاه از کارهای فرهنگی و تحقیق و پژوهش در این وادی غافل نمی شد . وی به طوری جدی از نخستین سال های دهه چهل نویسندگی را شروع کرد و طی پنچ ، شش سال باقی عمرش آثار قابل توجهی در زمینه های مختلف پدید آورد .
به قول ساعدی که خود از پر کار ترین نویسندگان خلاق دهه های 30-60 به شمار می رود.
صمد در خلق آثارش معتقد بود که شناخت ادبیات عامیانه یک جامعه ، شناخت دردهای تودهای محروم را آسانتر می کند و یادآوری فرهنگ و هویت های ملی ، تهاجم فرهنگی استعمار را با مشگل مواجه می کند . شاید به همین علت بود که هنگام انتشار کتاب فولکلور زبان ترکی به نام ( متل ها و چیستان ها) اظهار خوشحالی کرد که توانسته قدمی هر چند کوتاه در این راه بردارد .
با نگاهی به آثار صمد می توان به علاقه غیر قابل تصور وی به زبان مادریش پی برد . صمد اگر چه به ترکی فکر می کرد و اغلب به فارسی می نوشت ولی رسایی قلمش و سادگی نوشتارش به آثارش اعتبار می بخشید . سیروس طاهباز وقتی از صمد می پرسد که چرا ترکی نمی نویسی جواب سئوالش را عدم اجازه چاپ به زبان ترکی دریافت می کند .

از آثار این نویسنده مبارز می توان به موارد زیر اشاره نمود :
ماهی سیاه کوچولو ــ اولدوز و کلاغ ها ( 1 و 2 ) ــ اولدوز و عروسک سخنگو ــ کچل کفترباز ــ پسرک لبو فروش ــ سرگذشت دانه های برف ــ پیر زن و جوجه های طلایی




صمد بهرنگی به روایتی دیگر
صمد بهرنگي : معلم تبعيدي به روستاها!

صمد بهرنگي معروف به (بهرنگ) در دوم تير ماه 1318 در تبريز از پدر و مادر تبريزي بدنيا آمد و در کوچه جمال آباد محله چرنداب تبريز بزرگ شد و به دبستان رفت. صمد وقتي که تازه به دبستان رفته بود و کلاس اول مي خواند, صبح ها کاسب هاي سرگذر پسر بچه اي را مي ديدند که کفشهايش را زير بغل زده و تند مي دود. از يکديگر مي پرسيدند اين بچه کيست؟ تا اينکه معلوم شد که اين بچه, پسر گارگري است به نام" عزت " که تازه گي به اين محل آمده و اتاقي را اجاره کرده است. او براي اين مي دود که مدرسه اش خيلي دور است و مي ترسد, سر وقت نرسد و کفش هايش را به خاطر پاره نشدن زير بغل مي زند. اسم اين بچه " صمد" است.

صمد 10 ساله بود که پدرش با موج بيکاراني که به قفقاز و باکو مي رفتند به قفقاز رفت و تامين معاش خانواده به دوش اين کودک خردسال افتاد. از همان وقت با رنج و مشقت طبقه زحمتکش آشنا شد و تا آخرين زواياي فقر و محروميت پيش رفته بود و مبارزه با سختي ها از اوان کودکي و فشار اقتصادي, خود سنگ بناي شخصيت زنده و پر تحرک " صمد" در آينده گشت. حال شايد کمتر دانش آموخته اي در آذربايجان باشد که وقتي سخن از رژيم ستم شاهي و ظلم هاي آنها به ميان مي آيد, به ياد " صمد بهرنگي" آن مبارز يکه تاز آذربايجاني نيفتد و يادي از ماهي سياه کوچولو و نامه هاي مضمون دار او نکند. اين آثار که از درد و رنج و ناله هاي مردم غيور آذربايجان نشات گرفته حاصل يازده سال مشايعت و همزيستي و همدردي با روستاييان آذربايجان مي باشد. وي که معلم روستاي آذربايجان بود, بزرگترين مشغله ذهني خود را همان بچه هاي دبستاني ساده روستاها مي داند و از آن مي نالد. او در جواب يکي از شاگردان خود که از صداقت و احترام خود خطاب به معلمش, او را "آقا" صدا مي زند, ناراحت مي شود و مي گويد: چرا به من "جناب آقا" مي گويي؟ نکند هنوز اعتقاد به آنگونه القاب داري؟ حتما" که نه.

آري, همه شاگردان با او چنان صميمي بودند و دوستش داشتند و به او عشق مي ورزيدند, صمد را "صمد خان", "برادر ما صمد", "صمد آقا", و گاهي به ريشخند " صمد بهرنگي تهراني" خطاب مي کردند. صمد همکلاس شاگردان روستاهاي آذربايجان بود. رفيق بازيهايشان و همدم دردهايشان, چرچي کتاب برايشان.

اگر لقب " دوست بزرگ بچه ها" را نويسندگان و نقادان و آژانس هاي رسمي به " هانس کريستن آندرسن", " جاناتان سويفت", " هالن گرنر و...داده اند. صمد اين لقب را از دوستان حقيقي اش, از بچه هاي کلاس اول ممقان , آخير جان, پکه چين ,از کودکان پا برهنه آذربايجان دريافت کرد. زندگي باورنکردني صمد به قول دوست نزديک اش " غلامحسين ساعدي" بزرگترين شاهکارش بود. او معلم تبعيدي به روستاها, ولي عاشق روستاها بود. روزهاي تعطيل به تبريز مي رفت و با چمدان پر از کتاب به روستا بر مي گشت. روزي که صمد نبود بچه ها دلتنگ مي شدند. فردا صبح جاده خاکي روستا با دوستان صمد, با همه دانش آموزان کلاس به استقبال معلم خود مي نشستند تا کلاه پشمي – که به اعتبار صمد, تاج معلمي و قصه نويسي کودکان بود از پس کوههاي يام آشکار شود و صمدا چمدان کتابش در دست به تبسم هميشگي صبحي ديگر را به دوستانش سلام کند. او هميشه به موقع مي آمد و درس شروع مي شد. روح و وجود او سرشار از عشق به کودکان بود و قلب همه شاگردانش لبريز از محبت او نسبت به شاگرد و معلم چنان در هم تنيده بود که بدون آقا معلم, بدون صمد روستا و مدرسه غمگين بود و صمد بدون شاگردانش دلتنگ. صمد که براي تنظيم کتاب " الفبايش" به تهران رفته بود در نامه اي به کودکان روستا چنين مي نويسد: "...بچه ها خيال نکنيد که خيابان و کاخ هاي سر به آسمان کشيده تهران مرا از خود بي خود و شما را فراموش کرده ام. شما کارکنيد, کتاب بخوانيد و کتابخانه مدرسه را غني تر کنيد, من در اولين فرصت پيش شما مي آيم. بچه ها, دلم مي خواهد شما را ببينم. باز برف را تماشا کنم و زير ريزش آن راه بروم". صمد سرشار از احساسات بود و همچون يک روستايي, جامعه روستايي را با تمام وجود حس مي کرد. " با صمد بود که کودک جهان سومي, کودک جامعه پيراموني, کودک کارگر, کودک فقير و معترض, کودک حاشيه نشين , کودک روستايي از حاشيه و سايه به متن و مرکز داستان آمد. آدمها تغيير کردند صحنه واقعي تر شد و ادبيات کودک ايران که روي سر مصنوعي و گچي ايستاده بود و وارونه به دنيا مي نگريست, روي پاهاي واقعي خود قرار داده شد. به جرات مي توان گفت صمد بنيانگذار ادبيات نوين کودک ايران است".

او معتقد بود که هر قومي حق دارد که در کنار زبان رسمي کشورش به زبان مادري حرف بزند و بنويسد و کتابهاي درسي بايد به صورت ايالتي و ناحيه اي طرح و تنظيم گردد و در اين کتابها از عناصري بهره جست که براي کودکان روستايي عيني و قابل لمس باشد نه ذهني و رويايي. از اينرو صمد کتابي در زمينه تدريس الفبا براي کودکان دو زبانه تدوين کرد که نظير نداشته و نداشت ولي متاسفانه هرگز نتوانست چاپ شود.

در زماني که بر اثر اعمال سياستهاي شوونيستي به اصطلاح آسيميلاسيون فرهنگي, استفاده از زبان و ادبيات ترکي آذربايجاني و مطرح کردن هر گونه مسايل قومي ممنوع شده بود, صمد شجاعانه قدم به ميدان گذاشت و با همکاري بهروز دهقاني کتاب " قوشمالار و بولماجالار" را تاليف و اقدام به جمع آوري فولکور آذربايجاني نمود و همچنين داستانهاي خود را با الهام از قصه هاي آذربايجاني که ريشه در فرهنگ چندين هزار ساله اين ملت دارد تاليف نمود. باين ترتيب ثابت کرد که حتي در زير فشار هم نبايد مسائل قومي و ملي خود را ناديده گرفت. او اعتقاد داشت هر فردي بايد به زنده نگه داشتن و دفاع از تاريخ گذشته و ادبيات ويژه خود کمر همت ببندد. صمد با زباني ساده و روستاي قهرمانان ملي آذربايجان از جمله بابک, کور اوغلو, قاچاق نبي, ستارخان و...را که از ميان مردمي زحمتکش برخاسته اند و براي رهايي وطن خود از يوغ دشمنان و فلاکت مبارزه کرده اند,براي دانش آموزان خود بيان مي کرد و آنان را به پاسداري از ميراث کهن خود که حاصل جان نثاري و تلاش چندين صد ساله گذشتگان است فرا مي خواند و دانش آموزان را در قبال اين وظيفه مهم مسئول و مسئوليت پذير مي داند.

" در اين روزگار که قطعي آدم است باور کنيد من نمي خواهم چيزي بشوم تنها مي خواهم يک انسان بشوم" . صمد اين معلم روستاها با چنين ايده و آرماني زندگي کرد . او در باره خودش مي گويد: " مثل قارچ زاده نشده ام بي پدر و مادر, اما مثل قارچ نمو کردم ولي نه مثل قارچ زود از پا درآمدم.هر جا نمي بود بخود کشيدم, کسي نشد مرا آبياري کند. نمو کردم مثل درخت سنجد و کج و معوق و قانع به آب کم, و شدم معلم روستاهاي آذربايجان".

صمد معتقد بود :" يک انسان هرگز دروغ نمي گويد." اينچنين تفکر او در آن زمان و جو حاکم بر جامعه باعث شد که وي را مرتد , ديوانه و حتي از خود بيگانه معرفي کنند تا او را به گوشه نشيني مجبور و فعاليت اش را محدود کنند. چنين ايده هاي او در جواني چندي نگذشت که جمع کثيري از انقلابيون و نويسندگان صاحب نام زمان خويش را متوجه خود ساخت و از سر تا سر ايران براي ديدن او به تبريز آمدند.

چندي از آنان درباره صمد و مرگ مشکوک او چنين مي نويسند:

احمد بصيري : "...وقتي تو رفتي ماهي سياه کوچولو به دريا رسيد..."

طاهر احمدزاده: سال 50 بود که به ديدار آيت ا...طالقاني رفتم. وقتي وارد اتاق شدم, نوشته اي را مطالعه مي کردند. گفت : اين نوشته را مطالعه کرده اي؟ نوشته ي صمد بهرنگي بنام " ماهي سياه کوچولو" بود. گفتم خوانده ام, گفت : اين را براي کودکان نوشته اما ما بزرگترها اين را بخوانيم.

محمود دولت آبادي: کتاب 24 ساعت در خواب و بيداري بهرنگ را خواندم, ساده و روان بود. مثل آب که در بستر جوي روان است...بخوبي ديدم که او به زندگي شرافتمندانه آدمي عشق دارد. تولستوي در جايي گفته:تمام تاريخ اروپا مي تواند زمينه يک رمان تاريخي قرار بگيرد. همچنانکه فقط يک روز از زندگي يک دهقان

نا مشخص روسي, اما هيچکس نگفته بود که ساعت 24 از زندگي يک پا برهنه ايراني مي تواند, زمينه يک قصه قرار گيرد که در آن انديشه هاي دقيق يک نويسنده با دقت جريان داشته باشد و بهرنگ اين را عملا" ثابت کرده...بعد از اينکه او خونش را به ارس (آراز) داد, نمي دانم چرا قلبم گريست؟ دردي بر درد و اندوهگين به آثارش رجوع کردم, کتابهاي نازک, ساده و درست. او بدرستي انديشيده بود و صادقانه هنر را در خدمت انديشه هاي عزيزاش گرفته بود و انديشه اش را طبق اخلاص پيش من و تو گذاشت.

اسد بهرنگي ( از قلم برادر): نوشتن درباره کسي چون صمد, که سني از او نگذشته بود و درباره خودش هم حرفي نزده بود که از ميان رفت و عقيده هم داشت " آنقدر گفتني است که نوبت به از خود گفتن نمي رسد" مقام ها و رياست هاي مختلف و کيابيايي هم نداشت پدر و مادرش هم از مردم عادي همين شهر و ديار بودند, مشکل بود. برادرم صمد مي خواست هميشه معلم باقي بماند, اينکه بچه ها را ببيند و دينش را ادعا کند. ماهي سياه و داستانهاي ديگر او آخرين نوشته هاي او نبود. صمد در تهران چند ماهي سرگرم تنظيم کتاب " الفبايش" بود.

جلال آل احمد: شنيدن خبر دشوار بود. صمد مرد! که ما برايش آرزوها در سر مي پختيم؟ اين زبان روستائي هاي ديارش و وطن اش آذربايجان. اين وجدان بيدار يک فرهنگ تبعيد اين همپالکي تازه به راه افتاده, هانس آندرسن اين معلم سيار که از لاي سطور حيدر بابايه سلام, پا در راه گذاشته بود و به ساوالان وخلخال مي گريخت. نکند آخر سر به نيستش کردند؟ نکند خود کشي کرده؟!! نه چرا چنين آدمي بايد به رود خانه زده باشد؟ مگر آراز در 16 شهريور چقدر آب دارد که بتواند کسي را بغلطاند؟ من فقط اين را ميدانم که صمد نبايد مرده باشد, مگر مي توان باور کرد؟!

م.صديق :صمد بهرنگي بي اغراق يکي از شرکت کنندگان فعال در نوسازي ادبيات معاصر ايران (بويژه آذربايجان) است. تلاش بهرنگ در راه مبتکرانه جديدش قابل تحسين است و اين روش خلاقانه در انتشار داستانهاي کودکان ديد تازه اي به نويسندگان مي دهد. در داستانهاي بهرنگي ديگر از ديو , پريزاد ,خاقان و مبارزات تخيلي جادوگري و پري و...که چاشني و محتواي داستانهاي کودکان تمام دنيا شده, خبري نيست و بدرستي مي توان گفت : بهرنگ تحولي در ادبيات کودکان و در نتيجه ادبيات معاصر بوجود آورده.

موسوي فريدوني: بهرنگ به منطق کودکان وارد است. زبان آنها را مي فهمد و با آگاهي که نسبت به زمان و مکان دارد و وظايفش براي کودکاني که آينده براي آنهاست, قصه مي گويد. بهرنگ جز آنکه قصه گوي بچه هاست, رابطه و نماينده آنها نزد بزرگسالان است. آرزوي آنها و راه بر آورده کردن آنها را نيز مي داند...

آراز: در قصه هايي که در اواخر بهرنگ در زمينه کدکان نوشته, فريادهاي يک اسير نهفته است و ديگر مسائل زندگي اجتماعي تحت الشاع و در اطراف آن دور مي زند و نتيجتا" اثري که بتواند شعور اجتماعي را تحرک بخشد و ضرورتي که به حال کنوني باشد, بوجود مي آيد و در عين حال براي کودکان نوشته ميشود.

احمد شاملو: آنچه مرگ صمد را تلخ تر مي کند از دست رفتن موجودي يگانه است. مرگي است که براستي ايجاد خلاء مي کند. شهري است که ويران مي شود, نه فرو نشستن بامي, باغي است که تاراج مي شود. نه پرپر شدن گلي, چلچراغي است که در هم مي شکند. نه فرو مردن شمعي و سنگري است که تسليم مي شود نه در افتادن مبارزي!

از ديدگاه غربي ها :

براد هانس: بهرنگي به منظور فرار از دست سانسور, شکل قصه عاميانه را برگزيد. قصه نويسي بهرنگي شامل قصه هاي عاميانه است که از ترکي آذري ترجمه شده و يا خود قصه اي جديد به شمار مي آيد.

از آيينه نويسنده اي از کشور همسايه

مقصود حاجي يف : صمد در قلب شاگردانش عشق به زندگي و مبارزه بيدار مي کرد.

آري با مرگ صمد, خيلي از نويسندگان قلم خويش را بدست گرفتند و انديشه هاي خود را در باره اين صاحب قلم آذربايجاني مي نويسند, و حتي عده اي از اينرو صاحب شهرت مي شوند.

از حرف هاي مادر صمد:صمد غير از بچه هاي ديگرم بود. روزي به او گفتم چرا زود زود به خانه خواهرهايت نمي روي؟ آخر آنها هم کسي ندارند, چشم به راهند. صمد در حالي که ناراحت شده بود گفت: " من نمي فهمم مادر! تو چرا اين حرف را مي زني, اولش که من هر وقت فرصت کردم سري به آنها مي زنم. در ثاني مگر مردم بي چيز و فقير, بچه هاي بي پدر و مادر کم هستند؟ چرا نمي گويي سري به آنها بزن. مگر خواهران من از آنها درمانده ترند, اينها باز هم هر چطور شده خانه و شوهري دارند. زندگي و ساماني ولي آنها...

بهرنگي و جريان انديشه هاي او در آثاراش:

«کرم شب تاب گفت : رفيق خرگوش من, من هميشه مي کوشم مجلس تاريک ديگران را روشن کنم. جنگل را روشن کنم. اگر چه بعضي از جانوران مخسره ام مي کنند و مي گويند: « با يک گل بهار نمي شود تو بيهوده مي کوشي با نور نا چيزت جنگل تاريک را روشن کني». خرگوش گفت: اين حرف مال قديمي هاست ما هم مي گوييم: « نور هر چقدر هم ناچيز باشد, بالاخره روشنايي است» ( عروسک سخنگو).

« من ديگر نمي توانم اينجا گردش کنم, بايد از اينجا بروم...مي خواهم بروم ببينم آخر جويبار کجاست و کجا مي رسد, دلم مي خواهد بدانم جاهاي ديگر, چه خبرهايي است؟»

« من ميخواهم بدانم که, راستي راستي, زندگي يعني اينکه, تو يک تکه جا هي بروي و برگردي تا پير شوي و ديگر, هيچ. يا اينکه طور ديگري هم توي دنيا مي شود زندگي کرد؟»

« مرگ خيلي آسان مي تواند به سراغ من بيايد, اما من تا مي توانم زندگي کنم, نبايد به پيشواز مرگ بروم البته اگر يک وقتي ناچار با مرگ روبرو شوم که مي شوم , مهم نيست, مهم اين است که زندگي يا مرگ من, چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد...» ( ماهي سياه کوچولو).



صمد در عمر کوتاه خويش از دانشسراي دبيري گرفته تا روستاهاي دور افتاده آذربايجان هيچوقت از قلم خويش جز براي آگاهي ملتش استفاده نکرد و همه اين موارد رژيم ستم شاهي را سخت نگران کرده بود و دژخيمان رژيم پهلوي تصور مي کردند که با نابودي صمد, انديشه هاي او را نابود خواهند کرد. غافل از اينکه هيچ تدبيري نمي توانست از صمد براي پيروانش سرمشقي نسازد. در 9 شهريور 1347 او را مخفيانه به شهادت رساندند و جسم بي جانش را به آراز سپردند, چرا که به دليل محبوبيت توده ايش از دستگيري و کشتن او بطور علني هراس داشتند ,بدين گونه صمد با موجهاي آراز (ارس) به دريا پيوست.

« چطور مي توانيم فراموشت کنيم, تو ما را از خواب خرگوشي بيدار کردي, به ما چيزهايي ياد دادي که پيش از اين حتي فکرش را هم نکرده بوديم...»