PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بانو عرفان نظرآهاري



Fahime.M
02-17-2010, 10:50 AM
http://pnu-club.com/imported/2010/02/919.jpg

عرفان نظرآهاری، نویسنده و شاعر کودکان و نوجوانان، سال ۱۳۵۳ در تهران زاده شد. او کارشناس ادبیات انگلیسی است. مدرک دکترای خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی دریافت کرده و هم اکنون دانشجوی دوره دکترای تاریخ فلسفه است.
نظرآهاری نگارش پنج عنوان کتاب پژوهشی در ادبیات فارسی با موضوع هایی همچون: عشق، قناعت، عدالت طلبی و ستم ستیزی ارزش زندگی و مرگ و هستی را در پیشینه ی خود دارد و آثار متعددی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان از او منتشر شده است، از جمله: "راز مرواریدهای شهرزاد"، "در سینه‌ات نهنگی می‌تپد"، "نامه‌های خط خطی"، "پیامبری از کنار رودخانه ما رد شد"، "لیلی نام تمام دختران زمین است"، "بالهایت را کجا جا گذاشتی"، "خرقانی به روایت عرفان نظرآهاری"، " چای با طعم خدا"، "من هشتمین آن هفت نفرم"، "جوانمرد، نام دیگر تو"، "روی تخته سیاه جهان، با گچ نور بنویس"، " یک استکان یاد خدا باید بنوشم"، "پرنده ماهی". نظر آهاری تا کنون در جایگاه عضو هیئت داوری و کارشناسی جشنواره های کتاب و مطبوعات، کتاب سال جمهوری اسلامی، کتاب سال رضوی، جشنواره مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، جشنواره ی مطبوعات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، جشنواره ی قصه گویی و شعرخوانی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان وعضویت در شورای سیاستگذاری و کمیته علمی بررسی و چاپ کتاب در شرکت انتشارات "علمی و فرهنگی" فعالیت کرده است و در سمت سردبیر برنامه ویژه نوجوانان در رادیو و رییس کمیته علمی و شورای سیاستگذاری پروژه "شعر جهان" برای انتشار کتاب های حوزه شعر پنج قاره در شرکت انتشاراتی "علمی و فرهنگی" مشغول به کار بوده است. مجموعه شعر "روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس" اثر این نویسنده در چهارمین جایزه کتاب فصل به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد و کتاب "چای با طعم خدا"، به عنوان برگزیده "جشنواره کتاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان" انتخاب شد. کتاب های "نامه های خط خطی" و "لیلی، نام تمام دختران زمین است" برگزیده جشنواره "کتاب های برتر" شد و"نامه های خط خطی" به عنوان برگزیده کتاب سال سلام بچه ها معرفی شد. نظر آهاری در جشنواره"شهروند برگزیده" از سوی شورای شهر تهران، جایزه شاعر و نویسنده برگزیده کودک و نوجوان را دریافت کرد و در ۴ سال پی در پی برگزیده جشنواره مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد. او درجشنواره ی"مطبوعات رشد" که از سوی وزارت آموزش و پرورش برگزار شد به عنوان نویسنده برگزیده انتخاب شد و درجشنواره کتاب های کمک آموزشی رشد (وزارت آموزش و پرورش) برای کتاب "نامه های خط خطی" لوح تقدیر گرفت. نظرآهاری با کتاب "کوله پشتی ات کجاست؟" نیز توانست برگزیده جشنواره ادبی "پروین اعتصامی" و برگزیده "کتاب سال جمهوری اسلامی ایران"( وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) شود. اودرسال ۲۰۰۱برگزیده نخست کنگره شعر زنان شد و"پشت کوچه های ابر" اثر این نویسنده به عنوان برگزیده جشنواره کتاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انتخاب شد. نظرآهاری هم اکنون به تدریس در دانشگاه ها و مراکز علمی و آموزشی مشغول است

Fahime.M
02-17-2010, 11:43 AM
کتاب: *لیلی نام تمام دختران زمین است*

*لیلی خودش را به آتش کشید
*لیلی، تشنه تر شد
*لیلی، زیر درخت انار
*لیلی،نام تمام دختران زمین است
*شیطان از انتشار لیلی می ترسد
*لیلی،رفتن است
*لیلی،نام دیگر آزادی
*لیلی،پروانه خدا
*اسب سرکش در سینه ی لیلی
*لیلی،چشم به راه است
*لیلی!بچرخ
*لیلی،مرده بود
*لیلی!زندگی کن

Fahime.M
02-17-2010, 11:43 AM
*لیلی خودش را به آتش کشید:
خدا گفت:زمین سردش است.چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت:من.
خدا شعله ای به او داد.لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.
سینه اش آتش گرفت.خدا لبخند زد.لیلی هم.
خدا گفت:شعله را خرج کن.زمینم را به آتش بکش.
لیلی خودش را به آتش کشید.خدا سوختنش را تماشا کرد.
لیلی گُر میگرفت.خدا حظ میکرد.
لیلی می ترسید.می ترسید آتشش تمام شود.
لیلی چیزی از خدا خواست.خدا اجابت کرد.
مجنون سر رسید.مجنون هیزم آتش لیلی شد.
آتش زبانه کشید.آتش ماند.زمین خدا گرم شد.
خدا گفت:اگر لیلی نبود،زمین من همیشه سردش بود

Fahime.M
02-17-2010, 11:44 AM
*لیلی، تشنه تر شد:
لیلی گفت:امانتی ات زیادی داغ است.زیلدی تند است.
خاکستر لیلی هم دارد می سوزد،امانتی ات را پس میگیری؟
خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم،خاکسترت را پس میگیرم.
لیلی گفت: کاش مادر میشدم،مجنون بچه اش را بغل میکرد.
خدا گفت:مادری بهانه عشق است،بهانه ی سوختن؛تو بی بهانه عاشقی،تو بی بهامنه می سوزی.
لیلی گفت: دلم زندگی میخواهد،ساده،بی تاب،بی تب.
خدا گفت: اما من تب و تابم،بی من می میری...
لیلی گفت:پایان قصه ام زیادی غم انگیز است،مرگ من،مرگ مجنون!،پایان قصه ام را عوض میکنی؟
خدا گفت:پایان قصه ات اشک استواشک دریاست؛دریا تشنگی است و من تشنگیم،تشنگی و آب،پایانی ازین قشنگتر بلدی؟!
لیلی گریه کرد.لیلی تشنه تر شد.
خدا خندید

Fahime.M
02-17-2010, 11:44 AM
*لیلی، زیر درخت انار
لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد،گل داد،سرخِ سرخ.
گلها انار شد،داغِ داغ.هر اناری هزارتا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند،دانه ها توی انار جا نمیشدند.
انار کوچک بود.دانه ها ترکیدند.انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از روی شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.

Fahime.M
02-17-2010, 11:44 AM
*لیلی نام تمام دختران زمین است:
خدا مشتی خاک را برگرفت.می خواست لیلی را بسازد،
از خود در او دمید.ولیلی پیش از آنکه با خبر شود،عاشق شد.
سالیسالیانی است که لیلی عشق می ورزد.لیلی باید عاشق باشد.
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد،عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران زمین است،نام دیگر انسان.
خدا گفت:به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.
آزمونتان تنها همین است:عشق.و هرکه عاشق تر آمد،
نزدیکتر است.پس نزدیک تر آیید،نزدیکتر.
عشق، کمند من است.کمندی که شما را پیش من می آورد.کمندم را بگیرید.
ولیلی کمند خدا را گرفت.
خدا گفت:عشق،فرصت گفتگوست.گفتگو با من.
با من گفتگو کنید.
ولیلی تمام کلماتش را به خدا داد.لیلی هم صحبت خدا شد.
خدا گفت:عشق،همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور میکند
ولیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.

Fahime.M
02-17-2010, 11:45 AM
*شیطان از انتشار لیلی می ترسد
خدا به شیطان گفت:لیلی را سجده کن.شیطان غرور داشت،سجده نکرد.
گفت:من از آتشم و لیلی گِل است.
خدا گفت:سجده کن،زیرا که من چنین می خواهم.
شیطان سجده نکرد.سرکشی کرد و رانده شد،و کینه لیلی را به دل گرفت.
شیطان قسم خورد که لیلی را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات،فرصت خواست.خدا مهلتش داد.
اما گفت:نمی توانی،هرگز نمی توانی.لیلی دُردانه ی من است.قلبش چراغ من است و دستش در دست من.
گمراهی اش را نمیتوانی حتی تا واپسین روز حیات.
شیطان میداند لیلی همان است که از فرشته بالاتر می رود.
و می کوشد بال لیلی را زخمی کند.عمریست شیطان گرداگرد لیلی میگردد.
دستهایش پر از حقارت و وسوسه است.
او بد نامی لیلی را می خواهد.بهانه ی بودنش تنها همین است.
می خواهد قصه ی لیلی را به بی راهه کشد.
نام لیلی،رنج شیطان است.شیطان از انتشار لیلی می ترسد.
لیلی عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد

Fahime.M
02-17-2010, 11:45 AM
*لیلی رفتن است:
خدا گفت: لیلی یک ماجراست،ماجرایی آکنده از من.
ماجرایی که باید بسازیش.
شیطان گفت:تنها یک اتفاق است.بنشین تا بیفتد.
آنان که حرف شیطان را باور کردند،نشستند
ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.
مجنون اما بلند شد،رفت تا لیلی را بسازد.
خدا گفت:لیلی درد است.درد زادنی نو.تولدی بع دست خویشتن.
شیطان گفت:آسودگی است.خیالی خوش.
خدا گفت:لیلی،رفتن است.عبور است و رد شدن.
شیطان گفت: ماندن است.فرو رفتن در خود.
خدا گفت:لیلی جست و جوست.لیلی نرسیدن است و بخشیدن
شیطان گفت:خواستن است.گرفتن و تملک.
خدا گفت:لیلی سخت است.دیر است و دور از دست.
شیطان گفت:ساده است.همین جایی و دم دست.
و دنیا پر شد از لیلی های زود.لیلی های ساده ی اینجایی.
لیلی های نزدیک لحظه ای.
خدا گفت:لیلی زندگی است.زیستنی از نوعی دیگر.
لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود
مجنون،زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و میدانست که لیلی تا ابد طول میکشد.

Fahime.M
02-17-2010, 11:46 AM
*لیلی،نام دیگر آزادی:
دنیا که شروع شد زنجیر نداشت،خدا دنیای بی زنجیر آفرید.آدم بود که زنجیر را ساخت،شیطان کمکش کرد.
دل،زنجیر شد،زن،زنجیر شد.دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه ی زنجیری!
خدا دنیا را بی زنجیر می ساخت.نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است.
امتحان آدم همینجا بود.دستهای شیطان از زنجیر پُر بود.
خدا گفت:زنجیرهایتان را پاره کنید.شاید نام زنجیر شما عشق است.
یک نفر زنجیر هایش را پاره کرد.نامش را مجنون گذاشتند.
مجنون اما نه دیوانه بود نه زنجیری.این نام را شیطان بر او گذاشت.
شیطان آدم را در زنجیر می خواست.
لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست.
لیلی می دانست خدا چه می خواهد.لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کرد.
لیلی زنجیر نبود.لیلی نمی خواست زنجیر باشد.
لیلی ماند،زیرا لیلی نام دیگر آزادی است.

Fahime.M
02-17-2010, 11:46 AM
*لیلی،پروانه خدا:
شمع بود اما کوچک بود.نور هم داشت اما کم بود.
شمعی که کوچک بود و کم،برای سوختن پروانه بس بود.
مردم گفتند:شمع عشق است و پر.انه عاشق.
و زمین پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت:شمعی باید دور،شمعی که نسوزد،شمعی که بماند.
پروانه ای که به شمعی نزدیک می سوزد،عاشق نیست.
شب بود،خدا شمع روشن کرد.شمع خدا ماه بود.شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه می خواست.لیلی پروانه اش شد.
بال پروانه های کوچک زود می سوزد،زیرا شمع ها زیادی نزدیکند.
بال لیلی هرگز نمی سوزد.لیلی پروانه ی شمع خداست.
شمع خدا ماه است.ماه روشن است؛اما نمی سوزاند.
لیلی تا ابد زیر خنکای شمع خدا می رقصد

Fahime.M
02-17-2010, 11:47 AM
با توام،با تو،خدا
یک کمی معجزه کن
چند تا دوست برایم بفرست
پاکتی از کلمه
جعبه ای از لبخند
نامه ای هم بفرست
**
کوچه های دل من
باز خلوت شده است
قبل از این که برسم
دوستی را بردند
یک نفر گفت به من
باز دیر آمده ای
دوست قسمت شده است
**
با تو ام،با تو ،خدا
یک دل قلابی؛یک دل خیلی بد
چند می ارزد؟
من که هر جا رفتم جار زدم:
شده این قلب حراج
بدوید
یک دل مجانی
قیمتش یک لبخند
به همین ارزانی
**
هیچ وقت اما
هیچ کس قلب مرا قرض نکرد
هیچ کس دل نخرید
**
با تو ام ،باتو،خدا
پس بیا،این دل من،مال خودت
من که دیگر رفتم اما
ببر این دل را دنبال خودت
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Fahime.M
02-17-2010, 11:49 AM
خاک خوشبخت

سالها پيش از اين زير يك سنگ گوشه اي از زمين من فقط يك كمي خاك بودم
همين يك كمي خاك كه دعايش پر زدن آن سوي پرده ي آسمان بود
آرزويش هميشه ديدن آخرين قله ي كهكشان بود
خاك هر شب دعا كرد از ته دل خدا را صدا كرد
يك شب آخر دعايش اثر كرد يك فرشته تمام زمين را خبر كرد
و خدا تكه اي خاك برداشت آسمان را در آن كاشت
خاك را توي دستان خود ورز داد روح خود را به او قرض داد
خاك توي دست خدا نور شد پر گرفت از زمين دور شد
راستي من همان خاك خوشبخت من همان نور هستم

پس چرا گاهي اوقات اين همه از خدا دور هستم؟

Fahime.M
03-10-2010, 01:54 PM
دوست، واژه است

واژه اي كه از لب فرشته ها چكيده است

دوست، نامه است

نامه اي كه از خدا رسيده است

نامه خدا هميشه خواندني است

توي دفتر فرشته ها

واژه ي قشنگ دوست

ماندني است

*

راستي، دلت چقدر

آرزوي واژه هاي تازه داشت

دوستِ گُل ات رسيد

واژه را كنار واژه كاشت

واژه ها كتاب شد

دوستت همان دعاي توست

آخرش دعاي تو

مستجاب شد


"عرفان نظرآهاري"