PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ویل دورانت چه می گوید ؟



ATHENA
02-03-2010, 03:31 PM
کتاب تاریخ تمدن سال هاست تبدیل به وسیله ای در دست تجزیه طلبان و افراد غرض مند و سطحی بین برای کوبیدن -و نه انتقاد صحیح و عالمانه- نخستین شاهان هخامنشی شده است، بر آن شدم تا نقدی بیطرفانه و در سطح بهره ای که از دانش تاریخ برده ام، بر آن بنویسم.


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg





البته این موضوع به هیچ وجه برای من بهانه ای جهت کوبیدن اثر آقای دورانت نیست. چه بسا اگر غرض ورزی های مغرضان هم نبود، بر ما بایسته بود تا محتوای یکی از پر مخاطب ترین و محبوب ترین کتب مورد استناد پژوهشگران عرصه تاریخ مورد نقد و بررسی موشکافانه قرار گیرد؛ تا ببینیم کتابی که امروز بر دهان هر مورخ،استاد،دانشجو و دانشمندی افتاده و از آن همواره به عنوان پژوهشی بی بدیل یاد می کنند، چیست و چه می گوید ؟
ویل دورانت کیست ؟
ویلیام جیمز دورانت تاریخ دان، فلسفه دان و نویسنده در تاریخ پنجم نوامبر ۱۸۸۵ میلادی در ایالت ماساچوست آمریکا به دنیا آمد. او یکی از نادر مورخین و نویسندگان تاریخ جهان می باشد که دارای آگاهی جامع و کامل از تاریخ کهن و معاصر کشورهای جهان می باشد. هر چند که در آغاز جوانی بیشتر به علوم طبیعی علاقه داشت اما پس از آشنایی با کتب باروخ اسپینوزا به فلسفه علاقه شدیدی پیدا کرد. کوشش شبانه روزی او منجر به مطالعه و پژوهش در آثار فلاسفه بزرگ و نوشتن کتب فلسفی متعدد درباره ابعاد گوناگون این دانش محبوب در اروپای قرن بیستم شد. دورانت توانست با مهارت خاص خویش در “محاوره نویسی فلسفی”، این دانش بی انتها را برای همگان شیرین و جذاب جلوه گر کند.
اگر بخواهیم کتاب تاریخ تمدن را به طور خلاصه و کوتاه شرح دهیم، باید گفت اثر “تاریخ تمدن” کتابی ست که به جای شرح نبردها و حوادث سرنوشت ساز تاریخ و غرق شدن در ارقام و آمار معمول در کتابهای تاریخی، با نگاهی کلی به داوری درباره “کلیت” رویدادها و تأثیر آنها بر زندگی حال و آینده بشریت می پردازد. از این رو این کتاب بیش از آنکه یک کتاب “تاریخی” باشد، نوشتاری ست درباره سیر تغییر و تحولات تاریخ تمدن بشر از شرق تا غرب گیتی. گفته می شود که دورانت برای پژوهش خویش در این کتاب به کشورهای متعددی سفر کرد که البته ایران نیز یکی از آنها بود.
شرق متوحش و غرب متمدن
باری همه کتب کلاسیک از هرودوت و کتزیاس تا پلوتارک و دیودور و از ژوستن و مارسلینوس و بزرگ ترین تاریخ نگاران کلاسیک عصر لاتین تا دوران مورخان، مفسران و دانشمندان عصر مدرن یاد گرفته اند تا کوروش را فراهم آورنده نخستین امپراتوری متمدن جهان، پایه گذار حقوق بشر و سپس داریوش را توسعه دهنده و مدیر باهوش و لایق این امپراتوری شگفت انگیز معرفی کنند!
در اینجا نوبت به اصل داستان یعنی امپراتوری خشایارشا فرزند داریوش که از سال ۴۸۶ آغاز می شود، میرسد. از این پس باید شاهد سرازیری خروارها توهین و ناسزا به پسر داریوش و اتهاماتی باشیم که پس از آن متوجه مردان شوش و کل جامعه پارس است! همه حتی مورخان ایرانی تحت تأثیر یاوه سرایی های هرودوت و سپس برخی مورخان غرض مند اروپایی عادت کرده اند تا نفرین نامه ای عبرت انگیز از پسر داریوش ترتیب دهند. گویا مرض بدبینی و بدخواهی “پدر تاریخ” به همه ی رهروان عرصه تاریخنویسی سرایت کرد! نتیجه این تاریخ نویسی مقلدوار و شتاب زده، چنین بوده است: استبداد هخامنشی، دموکراسی یونانی، آزادسازی مقدونی! همان نظر کهنه و پوسیده که شرق را برابر با توحش و غرب را مساوی با تمدن میداند و جولانگاهش قلم همان افرادی ست که دوست داشتند از دشت ماراتون، بارگاه و زیارتگاه بسازند. اروپا با الهام از دروغ های هرودوت و تبلیغ بی امان یونان پرستان سده های ۱۸ و ۱۹ توانست پروسه ی هویت مند کردن مردمان خویش را با موفقیت طی کند، اما به بهای توهین و تحقیر تمامیت تمدن مشرق زمین!
پیش از هر چیز باید یادآوری کنم که من این مقاله را به جهت لذت ناشی از نقد نوشته یک دانشمند نمی نویسم! چه بسا دلیل انتقاد من صرفا وجود برخی بدفهمی ها و کژروی ها در این کتاب توسط آقای دورانت درباره پارس هخامنشی ست. این نکته نیز نباید ناگفته بماند که دورانت تنها دنباله رو و ادامه دهنده همان جریان فکری ست که از دو قرن پیش توسط نظریه پردازان اروپا پایه ریزی شد. جریان محاکمه و استیضاح خشایارشا و ارتش متجاوز و غارتگرش در دادگاهی که داوری اش به هرودوت هالیکارناسی سپرده شده است تا پس از صدور حکم توحش و تجاوز، بزرگ مردان پارس را به مسلخ گاه تاریخ بکشند! هنگامیکه کشورهای انقلاب زده اروپا برای پایه ریزی آینده ی فرهنگی و سیاسی نیاز به نوعی اتحاد و همبستگی ملی و تصویری مشترک از گذشته ی خویش داشتند تا مبنای آینده ی خویش را بر پایه آن پایه ریزی کنند، از آنجایی که اغلب تاریخی از خود نداشتند، ناگزیر از رجوع به فرهنگ و تمدن یونان باستان و الگو قرار دادن آن برای پیشرفت و توسعه جوامع خویش بودند. هویتی که شاید هیچ پیوندی با هویت اصلی و واقعی آنها نداشت و تنها بهانه ای برای جبران کمبودها و نقص های جوامع اروپایی آن روزگار بود. چه بسا مدینه فاضله فلاسفه و روشنفکران اروپا نیز شباهت زیادی به جامعه یونانی قرن پنجم پیش از میلاد داشت. البته منظور ما از “یونان” در اینجا، مشخصا خطه ی آتن یا همان هلاد است که مرکز دموکراسی و قلب تپنده ی جهان هلنیک بود.
مورخ ایرانی، اروپایی یا آمریکایی عادت دارد در آغاز کتاب از اینکه تنها منبع روایتش تواریخ هرودوت و دیگر آثار یونانی است، اظهار نارضایتی و انتقاد و یا احتمالا ناله و شکایت کند! اما عجبیب اینکه به محض ورود به کتاب، بدون هیچگونه تفسیر و توضیح، به تکرار یاوه های هرودوت هالیکارناسی می پردازد! حتی در بعضی موارد که نمی توانند پندار خود را از قصه های هرودوت ارضا کنند، به اراجیف یک هذیان گوی دیگر یعنی کتزیاس کنیدی پناه می برند تا شکاف عمیق نادانسته های تاریخی را به هر قیمت ممکن، پر کنند! البته که بازسازی و ترمیم رویدادهای گذشته از توانایی های دانش تاریخ و مورخ به حساب می آید اما این تصویر سازی باید در نهایت احتیاط و مواظبت انجام گیرد، نه آنکه از روی جزئیاتی غیرقابل تصدیق در کتابهای کهن، دست به خلق کلیاتی پندارگونه و یا رویایی بزنیم.
درست است که امروز دانستنی های ما بدون کتب مورخان یونانی ناچیز است، اما این دلیل نمی شود که ما به دلیل وجود این ضعف، گفته های آنان را دربست باور کنیم و بدون تفسیر و توجیه منطقی به نقل گفته های آنان بپردازیم. اگر کورکورانه و بدون تفسیر درست از حوادث تاریخی به نقل آنها بپردازیم نتیجه همان می شود که امروز شاهدش هستیم. پیروی بی چون و چرا از کتاب های مورخان و مفسران اروپایی.می­دانم…می­دانم که همین غربی ها بودند که آثار مدنیت ما را از زیر خروارها خاک بیرون کشیدند تا ما ایرانیان امروز بر خود ببالیم که نخستین اندیشه­ های بشر دوستانه در کوروش ایرانی­ تبلور یافته. اما واقعا آنان تا آن جایی به میراث هخامنشیان دلبستگی و وابستگی دارند که پادشاهان هخامنشی به خاک هلاد نظری ندارند، در این صورت دوست دارند هم کوروش را نخستین بنیادگذار حقوق بشر در تاریخ جهان بدانند و هم داریوش را مردی بزرگ و دوران ساز!(نبرد ماراتن در زمان داریوش، یک درگیری کوتاه بود که به دلایلی ایرانی­ها به فرمان داتیس، نهایتا تصمیم به عقب ­نشینی گرفتند) فاجعه از جایی آغاز می­شود که پسر داریوش در پی ادامه­ ی سیاست کوروش و داریوش به فکر لشکرکشی نه به یونان، بلکه به خاک آتن و اسپارت افتاد…
ما در اینجا به نقد ادعاهای مطروحه در بخش پارس از کتاب تاریخ تمدن که حاوی مطالبی درباره پارس هخامنشی و تمدن ایرانی قرن پنجم پیش از میلاد است، می پردازیم. شاید من شخصا بر دیگر بخشهای کتاب “تاریخ تمدن” نیز نقدهایی داشته باشم، اما از آنجا که بخش “پارس” این کتاب در کشورمان و در میان جوانان، از محبوبیت ویژه ای برخوردار است، صرفا به بررسی کوتاه و حدالامکان دقیق مطالب این بخش خواهیم پرداخت. امید است که این نقد مورد رضایت عام و خاص قرار گیرد و آن را به عنوان مقدمه ای برای پژوهش ها و نقدهای بیشتر در نظر گیرند.
نویسنده ی این سطور هدفش آشنا نمودن نسل جوان و نواندیش ایران با برخی زوایای تاریک و پنهان هخامنشی و در عین حال گفتن برخی واقعیت های مغفول تاریخ ایران در قرن چهارم و پنجم پیش از میلاد است.
از آنجا که آوردن یکجای موارد قابل نقد این کتاب و بررسی کامل آن تنها در یک جستار مقدور نیست، تلاش می کنیم تنها بخش های کلیدی و اصلی بخش “پارس” از کتاب تاریخ تمدن را به صورت تدریجی و طی چندین شماره در نشریه برای شما بیاوریم. امید است که مورد قبول دوستان و علاقه مندان ایران دوست و پژوهشگران و مورخان عرصه تاریخ باستان واقع شود.
بخش نخست – کمبوجیه و هرودوت
نویسنده “تاریخ تمدن” در آغاز به ستایش از دستاوردهای کوروش به عنوان فرمانروایی بزرگ و نیرومند می­پردازد:
آن اندازه که از افسانه ها برمی­­آید، کوروش از کشورگشایانی بوده است که بیش از هر کشورگشای دیگر او را دوست داشته اند و پایه های سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیکو قرار داده بود. دشمنان وی از نرمی و گذشت وی آگاه بودند.
اما چند سطر بعد:
نقص بزرگی که بر خلق و خوی کوروش لکه ای باقی گذاشته آن بود آنکه گاهی بی حساب قساوت و بیرحمی داشته است.(تاریخ تمدن، شرق گاهواره تمدن، پارس)
دورانت توضیح نمی­دهد که به راستی کوروش مرتکب چه جنایتی شده که موجب گشته همچون لکه ننگی در تاریخ ها برای وی باقی بماند ؟ قساوت و بیرحمی در چه زمانی،کجا و با کدام ملت؟
به نظر اینجانب، شیوه برخورد و نزاع شاهان کهن آشور و بابل با ملل مغلوب، خود میتواند گویای میزان بزرگی و سخاوت کوروش و راز ماندگاری نام وی در تاریخ باشد. تاریخ در این زمینه گواهی میدهد که بزرگ ترین افتخار پادشاهان خاورمیانه این بوده که دست به کشتار دسته جمعی مردمان بی سلاح زده اند و یا زنده زنده آنها در آتش سوزانده اند و چه بسا این مجازات دهشتناک شامل حیوانات و چارپایان نیز می شده است! نه تنها مدرکی برای این ادعا(قساوت کوروش) آورده نمی شود، که در ادامه این بیرحمی نخستین شاه هخامنشی به پسرش نیز سرایت داده می شود:
بیرحمی کوروش به پسر نیمه دیوانه اش، کمبوجیه به ارث رسید؛ بی آنکه از کرم و بزرگواری پدر چیزی به او رسیده باشد.
نویسنده “تاریخ تمدن” که در آغاز به “تواریخ” با نظر تردید نگریسته، بلافاصله پس از وارد شدن به اصل موضوع، تمام گفته هایش درباره مشکوک بودن روایات هرودوت را از یاد برده و به رونویسی دقیق و سطر به سطر از تواریخ می پردازد:
کمبوجیه پادشاهی خویش را با کشتن برادر و رقیب خویش، به نام بردیا آغاز کرد؛ پس از آن، به طمع رسیدن به ثروت فراوان مصر، به آن سرزمین هجوم برد و حدود امپراتوری پارس را تا رود نیل پیش برد و در این کار کامیاب شد. ولی چنانکه ظاهرا عقل خویش را بر سر این کار گذاشت.
پسر کوروش، بی تردید نخستین قربانی “تواریخ” هرودوت و پس از خشایارشا، بدنام ترین شاه هخامنشی است. از روایت هرودوت پیداست که این بدنامی حاصل اتهامات و ناسزاهای کاهنان مصری به کمبوجیه است. در واقع، کمبوجیه زیر شدیدترین کینه های فراموش نشدنی کاهنان مصری موجب شده که این چنین در “تواریخ” و سپس در معتبرترین کتب تاریخی بدنام گردد.
آیا یک شخص تنبل و شرابخوار و لااُبالی و نیز نیمه دیوانه و فاقد هوش و درایت -تصویری که مورخان و در صدر همه هرودوت از کمبوجیه ساخته اند- میتواند کهن ترین و شاید قدرتمندترین کشور جهان که با کامل ترین تجهیزات و امکانات نظامی خود به جنگ وی رفته است به راحتی و بدون مشقت خاصی آنان را شکست داده و مصر کهن و متمدن را به مجموع ایالات تحت فرمان پارسیان درآورد؟ حال به ادامه ماجرا توجه کنید:
قشونی که کمبوجیه برای گرفتن کارتاژ فرستادف دچار شکست شد؛ این از آن جهت بود که ناویان ناوگان پارس که همه از مردم فنیقیه بودند، از حمله کردن به مستعمره فنیقی سر باز زدند. کمبوجیه که چنین دید از جا در رفت و فزرانگی و گذشت پدر را فراموش کرد.دین همه مصریا را ریشخند کرد و با خنجر خویش ،گاو مقدسی را که مصریان می پرستیدند، از پای درآورد. به این کار بسنده نکرد، بلکه نعش های مومیایی شده شاهان را از گورها بیرون کشید(…)معابد را با پلیدی آلود و فرمان داد تا بت هایی که در آنها بود، بسوزانند. گمان وی آن بود که با چنین کارهایی مردم مصر از بند خرافات و اوهام رهایی خواهند یافت.
در اینجا ما با ۲ نوع داوری درباره شاه پارس رو به رو هستیم:
در آغاز این روایت،دورانت میخواهد به ما این را بقبولاند که کشتن گاو مقدس به دلیل دیوانگی و عقل ناقص کمبوجه بود؛ اما در پایان با یک نتیجه گیری کاملا متفاوت رو به رو می شویم. به عبارتی دورانت در پایان، روایت کشتن گاو آپیس را از روی آگاهی و اختیار و نقشه ای از پیش تعیین شده توسط کمبوجیه میداند: وی این کار را کرد تا مردم مصر از بند خرافات رهایی یابند. کدام را قبول کنیم؟
درباره مورد دوم یعنی بی­حرمتی عمدی کمبوجیه به حریم معبد و کاهنان، امری ست مبهم که بیشتر باید درباره آن تأمل نمود تا زوایای تاریک و پنهان حضور فرزند کوروش در مصر بیشتر روشن شود! اما به هر حال ما می دانیم همه ی قوم ها و ملت های تحت فرمان پارسیان، مردمانی بودند دارای عقاید و باورهای گوناگون. از بت پرستی و چند خدایی گرفته تا پرستش انواع رب النوع ها! اما چرا این بی حرمتی فقط باید در مصر و در حق کاهنان و معابد آن انجام شود ؟ اگر کمبوجیه به راستی قصد براندازی نظام شرک و بت پرستی را در جهان داشته، چرا با دیگر ملت های زیر سلطه خود چنین برخوردی نکرد؟ پس باید به دنبال دلیل دیگر باشیم. باید به روایت هرودوت درباره کمبوجیه با نظر شک و تردید نگریست. به عبارتی باید روایت هرودوت درباره پسر کوروش را افسانه ای بی پایه و اساس یا حداقل اتفاقی جزئی اما دستخوش تغییر و تحول گشته توسط کاهنان و هرودوت بدانیم و بس. باید دانست که کاهنان مصری از زمره ی خشک مغز ترین و متعصب ترین کاهنان جهان باستان بودند و هنگامی که دیدند شاه جوان پارس تفاوت بسیار زیادی با فراعنه ی دیکتاتور و خرافه پرست تاریخ مصر دارد، ناگهان منافع خویش را در خطر دیده و دست به کینه ورزی و توطئه چینی علیه پسر کوروش زدند. اثرات این کینه و غرور تماما در “تواریخ” انعکاس یافته و نتیجه این که نوشته های هرودوت درباره کمبوجیه، بی تردید حاصل بدگویی ها، کینه ورزی ها و دشمنی این قشر متحجر با شاه جوان پارس است و رویهم رفته حضور شخص سخت گیری چون کمبوجیه در تضاد کامل با منافع مادی این قشر خشک اندیش و جاه طلب بود.
گذشته از همه اینها نمی توان همراهی کمبوجیه با پدرش در جریان سفرهای جنگی را از یاد برد. کوروش در اعلامیه بابل مستقیما به حضور کمبوجیه در کنار خویش اشاره می کند. آیا میتوان پذیرفت این کمبوجیه که در همه جا حتی هنگامیکه پدرش در مقابل بت عظیم بابل تعظیم می کرد و دست او را میگرفت، نظاره گر احترام پدرش به آداب و رسوم و باورهای هرچند خرافه آمیز بابلی ها باشد، اما بلافاصله پس از به قدرت رسیدن توانسته باشد تمام فرزانگی و گذشت پدر را از یاد برده و یک سری اعمال زشت و شنیع و زننده و حتی مخالف آیین و رفتار پارسیان را انجام دهد ؟!
برخی مورخان بر این باورند که سفرهای مستمر جنگی کوروش موجب شد تا وی آنچنان که باید و شاید فرصتی برای تربیت فرزندش نداشته باشد! اما به راستی اگر کمبوجیه در پاسارگاد می ماند تا پدرش به تنهایی به سفرهای جنگی اش برود، مشکل حل می شد؟ نه…در این صورت باز هم، همین مورخان کمبوجیه را پسری با تربیت حرمسرایی و درباری می دانستند که چیزی از کشورگشایی و فنون جنگی نمی داند! چنانکه درباره خشایارشا این کار را کردند. همین تفسیرهای نادرست موجب شد تا از خشایارشا، چنان شاه عیاش و بی قید و بندی بسازند که به قول “بدیع”: حتی امروز هم روح خشایارشا پس از ۲۵ قرن، میتواند از این گونه قضاوت های نادرست و ناعادلانه، در عذاب باشد!