PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شاهکارهای غزل مولانــــــــــــــا



*omid*
01-24-2010, 08:54 PM
چرا بین این همه شاعر این قسمت اسمی از مولوی نبود؟!!!:73:

من پاك باز عشقم تخم غرض نكارم * پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم
..........................
ني بند خلق باشم ني از كسي تراشم * مرغ گشاده پايم برگ قفص ندارم
..........................
من ابر آب دارم چرخ گهر نثارم * بر تشنگان خاكي آب حيات بارم
..........................
موسي بديد آتش آن نور بود دلخوش * من نيز نورم اي جان گرچه ز دور نارم
..........................
شاخ درخت گردان اصل درخت ساكن * گرچه كه بي قرارم در روح برقرارم
..........................
من بوالعجب جهانم در مشت گل نهانم * در هر شبي چو روزم در هر خزان بهارم
..........................
با مرغ شب شبم من با مرغ روز روزم * اما چو با خود آيم زين هر دو بركنارم
..........................
آن لحظه با خود آيم كز محو بي خود آيم * شش دانگ آنگهم كه بيرون ز پنج و چارم
..........................
جان بشر به ناحق دعويش اختيارست * بي اختيار گردد در فر اختيارم
..........................
آن عقل پرهنر را باديست در سر او * آن باد او نماند چون باده اي درآرم

*omid*
02-02-2010, 05:14 PM
عشق به خدا از زبان عاشقي چون مولانا چقدر زيباست!:

برون شو اي غم از سينه كه لطف يار مي آيد * تو هم اي دل ز من گم شو كه آن دلدار مي آيد
..........................
نگويم يار را شادي كه از شادي گذشتست او * مرا از فرط عشق او ز شادي عار مي آيد
..........................
مسلمانان مسلمانان مسلماني ز سر گيريد * كه كفر از شرم يار من مسلمان وار مي آيد
..........................
برو اي شكر كين نعمت ز حد شكر بيرون شد * نخواهم صبر گرچه او گهي هم كار مي آيد
..........................
رويد اي جمله صورتها كه صورتهاي نو آمد * علمهاتان نگون گردد كه آن بسيار مي آيد
..........................
در و ديوار اين سينه همي درد ز انبوهي * كه اندر در نمي گنجد پس از ديوار مي آيد

Fahime.M
02-06-2010, 01:55 PM
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شهد شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من بگوش تو سخن های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که بسر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دلچه لطیفست سفر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو درین خانه پر نقش و نگار

خیز ازین خانه برون رخت ببر هیچ مگو

غیر شمس الحق تبریز مبین مولا را

مثل رخساره این نور نظر هیچ مگو

Fahime.M
02-06-2010, 02:33 PM
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا


ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد

باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا


یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی

غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا


هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی

نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا


زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه

هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا


زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش

عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا


شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا


از دولت محزونان وز همت مجنونان

آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا


عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد

عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا


ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل

کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا


درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد

همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا


آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین

با نای در افغان شد تا باد چنین بادا


فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی

نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا


آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی

نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا


شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی

تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا


از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی

ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا


آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد

اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا


بر روح برافزودی تا بود چنین بودی

فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا


قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد

ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا


از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش

این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا


ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد

این بود همه آن شد تا باد چنین بادا


خاموش که سرمستم بربست کسی دستم

اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا

Fahime.M
03-06-2010, 12:20 PM
مرا گویی که رایی من چه دانم
چنین مجنون چرایی من چه دانم

مرا گویی بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی من چه دانم

منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم

مرا گویی به قربانگاه جان​ها
نمی​ترسی که آیی من چه دانم

مرا گویی اگر کشته خدایی
چه داری از خدایی من چه دانم

مرا گویی چه می جویی دگر تو
ورای روشنایی من چه دانم

مرا گویی تو را با این قفس چیست
اگر مرغ هوایی من چه دانم

مرا راه صوابی بود گم شد
ار آن ترک خطایی من چه دانم

بلا را از خوشی نشناسم ایرا
به غایت خوش بلایی من چه دانم

شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم
http://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gif

Fahime.M
03-06-2010, 12:22 PM
اي دوست قبولم كن و جانم بستان

مستم كن و وز هر دو جهانم بستان

با هر چه دلم قرار گيرد بي تو

آتش به من اندر زن و آنم بستان



٭٭٭



اي زندگي تن و توانم همه تو

جاني و دلي اي دل و جانم همه تو

تو هستي من شدي ازآني همه من

من نيست شدم در تو ازآنم همه تو



٭٭٭



خود ممكن آن نيست كه بردارم دل

آن به كه به سوداي تو بسپارم دل

گر من به غم عشق تو نسپارم دل

دل را چه كنم بهر چه مي‌دارم دل



٭٭٭



در عشق تو هر حيله كه كردم هيچ است

هر خون جگر كه بي تو خوردم هيچ است

از درد تو هيچ روي درمانم نيست

درمان كه كند مرا كه دردم هيچ است



٭٭٭



من بودم و دوش آن بت بنده نواز

از من همه لابه بود از وي همه ناز

شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد

شب را چه كنم حديث ما بود دراز



٭٭٭



دل تنگم و ديدار تو درمان من است

بي رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هيچ دلي مباد بر هيچ تني

آن كز قلم چراغ تو بر جان من است



٭٭٭



اي نور دل و ديده و جانم چوني

وي آرزوي هر دو جهانم چوني

من بي لب لعل تو چنانم كه مپرس

تو بي رخ زرد من ندانم چوني



٭٭٭



افغان كردم بر آن فغانم مي سوخت

خامش كردم چو خامشانم مي سوخت

از جمله كران‌ها برون كرد مرا

رفتم به ميان و در ميانم مي سوخت



٭٭٭



من درد تو را ز دست آسان ندهم

دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به يادگار دردي دارم

كان درد به صد هزار درمان ندهم



٭٭٭



اندر دل بي وفا غم و ماتم باد

آنرا كه وفا نيست از عالم كم باد

ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد

جز غم كه هزار آفرين بر غم باد



٭٭٭



در عشق توام نصيحت و پند چه سود

زهرآب چشيده‌ام مرا قند چه سود

گويند مرا كه بند بر پاش نهيد

ديوانه دل است پام بر بند چه سود



٭٭٭



من ذره و خورشيد لقايي تو مرا

بيمار غمم عين دوايي تو مرا

بي بال و پر اندر پي تو مي‌پررم

من كَه شده‌ام چو كهربايي تو مرا



٭٭٭



غم را بر او گزيده مي بايد كرد

وز چاه طمع بريده مي بايد كرد

خون دل من ريخته مي‌خواهد يار

اين كار مرا به ديده مي‌بايد كرد



٭٭٭



آبي كه ازاين ديده چو خون مي‌ريزد

خون است بيا ببين كه چون مي‌ريزد

پيداست كه خون من چه برداشت كند

دل مي‌خورد و ديده برون مي‌ريزد



٭٭٭



عاشق همه سال مست و رسوا بادا

ديوانه و شوريده و شيدا بادا

با هوشياري غصه هر چيز خوريم

چون مست شديم هرچه بادا بادا



٭٭٭



از بس كه برآورد غمت آه از من

ترسم كه شود به كام بدخواه از من

دردا كه ز هجران تو اي جان جهان

خون شد دلم و دلت نه آگاه از من



٭٭٭



ما كار و دكان و پيشه را سوخته‌ايم

شعر و غزل و دوبيتي آموخته‌ايم

در عشق كه او جان و دل و ديده‌ي ماست

جان و دل و ديده هر سه را سوخته‌ايم

Fahime.M
03-06-2010, 12:27 PM
ای یوسف خوش نام ما خوش می​روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می​شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می​دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

Fahime.M
03-06-2010, 12:31 PM
دلا نزد كسی بنشین كه او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو كه او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی كاران
به دكان كسی بنشین كه در دكان شكر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر كس
یكی قلبی بیاراید تو پنداری كه زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری كه می آید
تو منشین منتظر بر در كه آن خانه دو در دارد
به هر دیگی كه می جوشد میاور كاسه و منشین
كه هر دیگی كه می جوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر كلكی شكر دارد، نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
چراغ است این دل بیدار به زیر دامنش می دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه ای گشتی
حریف همدمی گشتی كه آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
كه میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

Fahime.M
03-13-2010, 12:52 PM
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترکِ من خرابِ شبگردِ مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گذر، تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آبِ دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیده‌یِ ما صد جای، آسیا کن

بر شاهِ خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب دوش پيری در کوی عشق ديدم
با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن

yamahdi
03-13-2010, 01:12 PM
امروز روز شادی و امسال سال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل

گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست
تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل

مستست چشم نرگس و خندان دهان باغ
از کر و فر و رونق و لطف و کمال گل

سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل

جامه دران رسید گل از بهر داد ما
زان می دریم جامه به بوی وصال گل

گل آن جهانیست نگنجد در این جهان
در عالم خیال چه گنجد خیال گل

گل کیست قاصدیست ز بستان عقل و جان
گل چیست رقعه ایست ز جاه و جمال گل

گیریم دامن گل و همراه گل شویم
رقصان همی رویم به اصل و نهال گل

اصل و نهال گل عرق لطف مصطفاست
زان صدر بدر گردد آن جا هلال گل

زنده کنند و باز پر و بال نو دهند
ر چند برکنید شما پر و بال گل

مانند چار مرغ خلیل از پی فنا
در دعوت بهار ببین امتثال گل

خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار
می خند زیر لب تو به زیر ظلال گل

monak
03-13-2010, 08:36 PM
چه شب تلخي بود شب تنهايي من!
من كه در بستر غم ها بودم!
من كه از اشك غريبانه چو دريا بودم!
تو نداني كه چه تنها بودم!!!.....:299: