PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوررئاليسم درشعر فرانسه



Fahime.M
01-16-2010, 03:25 PM
جمع آوري و تنظيم آسيه حيدري شاهي سرايي

در نظام زيبايي شناختي قرن بيستم پديده اي مهمتر از سوررئاليسم وجود ندارد و با اين همه هيچ چيز مشكل تر از ارائه تعريف دقيقي از اين جنبش نيست. اساس فعاليت سوررئاليسم در سال هاي 1924 و 1939 بود. آندره برتون ، لوئي آراگون و پُل الوار، از مشهورترين نويسندگن سوررئاليست مي باشند.
هدف نويسندگان و نقاشاني كه اين جنبش را بنيان نهادند يا به آن پيوستند ، دستيابي نتايجي چون اشعار و تابلوهاي نقاشي جديد كه در بدو امر ما را تحت تأثير قرار مي دهند نبو.د قصد و نيت آنها اين بود كه تا حدودي با توسل به خلاقيت هاي هنري كه آن را نه يك هدف بلكه دستاويزي براي حركت و جنبش تلقي مي كردند بتوانند زندگاني جديد و انسان تازه اي بيافرينند.
قضاوت درباره سوررئاليسم فقط به عنوان يك مكتب ادبي ، تصويري غير منصفانه و نادرست است . اين متكتب به معني خاص كلمه و به قول يكي از منتقدان (روبر برِشون) «يك انقلاب فرهنگي است زيرا دگرگوني افكار، تصاوير، اسطوره ها و عادات ذهني را مطرح مي كند و اين عوامل ، شناخت انسان رااز خويش و جهان و در عين حال تعهد فرد را در جهان هستي تحت تأثير قرار مي دهند. »
سوررئاليسم كوشيد تا بر بقاياي فرهنگي كه قسمت اعظم آن از هم گسسته و از دست رفته بود و خود نيز در نابودي آن مشاركت داشت، انسان گرايي اصيلي را پايه گذاري كندو تمام ابعاد انساني را كه بي انتها جلوه مي كردند و همچنين آزادي انسان و تمايلات او را در نظر بگيرد.
تاريخچه سوررئاليسم را نمي توان از وقايع و طرز تفكري كه در فاصله بين دو جنگ وجود داشت مجزا كرد، از سوي ديگر نمي توان پژوهش هاي سوررئاليست ها را از تلاش براي نوآوري در زمينه هاي هنر ، فلسفه و سياسيت كه اواخر قرن نوزدهم را متأثر مي ساخت و به منقلب كردن آن عصر ادامه مي داد متمايز دانست.
آندره برتون در جايي گفته : «ما به ويژه دستخوش انكار دائم و سرسختانه شرايطي بوديم كه در آن عصر ، اجباراً به ما تحميل شده بود. اما اين انكار به همين جا ختم نمي يافت بلكه انكاري حريصانه بود [...] و تمام تحميلات ذهني، اخلاقي و اجتماعي را نيز در بر مي گرفت. ما شاهد بوديم كه اين تحميلات همواره و از هر سو به گونه اي طاقت فرسا بر دوش انسان سنگيني مي كند. »
پس مي بينيم كه نه تنها شرايط زندگي انسان بلكه تمام قيد و بندهاي فرهنگي كه به او تحميل شده و او را از خود بيگانه كرده بود، زير سوال رفت . پس انسان بايد تغيير مي كرد.
زيگموند فرويد كه آثارش ( تفسيرخواب 1899؛ سه رساله درباره جنسيت 1905) در ابتداي قرن منتشر شد ، اهميت ضمير ناخودآگاه ، قدرت روياها و تمايلات را آشكار ساخت. پس، آندره برتون و دوستانش با كمك روانكاوي ، «نيروهاي اصلي ذهن» را دريافتند و اگر چه به نظر مي رسد كه بينش آنها از ضمير ناخودآگاه و رويا از اكتشافات پزشك اهل وين دورتر و به ادراك و مكاشفه رمانتيك هاي آلماني نزديك تر باشد.
علاقه به دستيابي ذهني آزاد از تحميلات فرهنگي ، مذهبي و اجتماعي تا حدودي مشخص مي كند كه چرا سوررئاليست ها نسبت به خلاقيت هاي فرهنگ هاي بيگانه و به قولي «بدوي» شور و اشتياق فراوان نشان مي دادند و شايد همين امر ذوقو قريحه نژادشناسي ميشل ليريس و آلفرد مترو را برانگيخت.
برتون و دوستانش كوشيدند تا روندي نظام يافته فراهم آورند كه قادر باشد زمينه هايي را كه تا آن زمان ناشناخته مانده بود به انسان بشناساند و نيروي آنها را بر انسان آشكار كند: زمين هايي مثل ضمير ناخودآگاه ، رويا و تمام شگفتي هايي كه دنياي منطق آنها را طرد مي كند. در كنار برتون كه به دليل صحت پژوهش هاي نظري و جذابيت شخصيتي ، به عنوان رهبر جنبش تعين شده بود ،‌بسياري از هنرمندان با ذوق گردآمده و گروه را گسترش داده بودند. روايت روياها، خوابهاي هيپنوتيزمي، تداعي آزاد انديشه ها و كلمات ، دامنه نامحدودي را براي كشف هاي جديد تشكيل مي داد. در سال 1924 سوررئاليسم رسما ً بنيان نهاده شد. كلمه سوررئاليسم را نخستين بار آپولونير به كار برد. بيانيه سوررئاليسم در همان سال به چاپ رسيد . آندره برتون در اين بيانيه واقع گرايي را كه «با هر گونه پيشرفت ذهني و اخلاقي دشمني مي ورزد» و خلاقيت هاي هنري را كه از اين شيوه كم ارزش منشأ مي گيرد ملامت و متهم كرد.

او به ويژه با رمان مخالفت نمود و به عنوان سخنگوي يارانش، نيروهاي تخيل و رويا را كه زندگي حقيقي انسان هستند، ستود و آنها را از عقل و خرد برتر شمرد، مؤثرترين سلاح براي دستيابي به شگفتي ها شعر بود مشروط بر آن كه شعر با توسل به نوشتار غيرارادي كه «گويش انديشه» يا «نوشتار انديشه» نير ناميده مي شود ، وسيله اي براي بيان آزادانه تمايلات و ضمير ناخودآگاه باشد. آندره برتون اقدام سوررئاليسم را به صورت واژه اي در لغتنامه چنين تعريف كرد:
سوررئاليسم . اسم، مذكر، عمل غيرارادي مطلقاً رواني كه با توسل به آن عملكرد واقعي انديشه را به كلام يا نوشتار يا هر روش ديگري بيان كنيم. انديشه بايد بدون دخالت هرگونه كنترل از جانب عقل، خارج از هر گونه دغدغه زيبايي شناختي يا اخلاقي القا شود.
دائره المعارف فلسفه: سوررئاليسم بر پايه ايمان به واقعيت برتر برخي انواع تداعي كه تا زمان پيدايش اين جنبش مورد توجه قرار نگرفته بود و همچنين بر پايه نيروي برتر رويا و بازي هاي بي غرض انديشه استوار است . سوررئاليسم قصد دارد تمام مكانيسم هاي ديگر رواين را براي همشه نابود كند و در حل مسائل اصلي زندگي جايگزين آنها شود.

بدين ترتيب هدف والاي سوررئاليسم به روشني ابراز شده است. اين جنبش به تمام انسان ها امكان مي دهد تا اصالت خود را برخويشتن آشكار سازند زيرا سوررئاليسم گرايش دارد كه «كمونيسم عرصه نبوغ باشد» آزادي شخصيت در گرو آزادي زبان است. زبان از اين پس به هيچ روي حقيقت مرموز بشر و دنيا را پنهان نمي كند . بلكه جولانگاه بي انتهاي افشاگري هاست . از سويي گرچه دگرگون ساختن كامل زندگي ذهني شور و شوقي پديد مي آورد ، اما آيا ميسر بود كه اين امر را بدون همبستگي با هرگونه فعاليت سياسي به انجام رساند؟ در حالي كه بشري با تمام تناقض هايش به پيش مي رفت و اين خطر وجود داشت كه سوررئاليست ها در حاشيه بمانند و يا در بطن محراب جديد زيبايي شناختي و فلسفي خود اسير بمانند. تناقض هايي چون اوجگيري كاپيتاليسم ، جنگ هاي استعمار طلبانه و پيروزي انقلاب روسيه.
سوررئاليست ها اگر چه همكاري با گروه هاي سياسي را پذيرفتندن اما نمي توانستند بپذيرند كه اهداف و پژوهش هاي آنها با انديشه كاملاً نظام يافته يك حزب در هم آميزد.
مانند همه جنبش ها رفته رفته كشمكش هايي در بطن گروه به وجود آمد.... اما با وجود تمام مسائل روند تجربيات و تحول جنبش كند نشد پس، دومين بيانيه سوررئاليسم رد سال 1929 پس از بحران هاي داخلي جديد به چاپ رسيد و براي آندره برتون موقعيت مناسبي پديد آمد تا اصول اساسي جنبش و ضرورت دوگانه سياسي ـ اخلاقي آن را خاطر نشان كند و بار ديگر اهداف خود و دوستانش را يادآوري كند.
بنابراين تلاش براي سازش بين تعهد سياسي و كاوش آزادانه در ضمير ناخودآگاه ادامه يافت و همين امر آخرين جدايي ها را به وجود آورد....
اگر چه پس از جنگ، سوررئاليسم به صورت يك گروه متشكل باقي نماند اما در عوض با كمك مشكل پسندترين نظريه پرداز خود (برتون) به صورت طرز تفكري باقي ماند كه بر ادبيات و زندگي تأثير مي گذارد.
سوررئاليست ها كوشيدند ديوارهايي را كه هستي خودآگاه و تنگ و محقر ما را از ضمير ناخودآگاه جدا مي كند، فروريزند و به قول ، آنها «موجي از روياها» را بر پهنه ذهن و ادراك ما گستردند و اسطوره شناسي جديدي را بنيان نهادند كه از سنت هاي فلسفه باطنيه و علوم خفيه ، نشأت مي گيرد . آنان كه تمدن جديد را غالباً محكوم مي كردند توانستند نيروهاي جاذبه آن را استخراج كنند. آنها نيروي شاعرانه شگرف شهر را جايگزين اسطوره فرسوده طبيعيت كردند ،‌ رويدادهاي شهر براي هر انساني كه توانايي را به ما ارزاني داشتند . شايد اغراق آميز نباشد كه گفته شود آنها عشق را از نو آفريدند . آنها نمي خواستند با توسل به تضادهاي مصنوعي و اجباري بين روح و جسم تمايز قايل شوند و به همين دليل با زيبايي و لطافتي تقريباً بي همتا درباره عشق جسماني و معنوي شعر سرودند . عشقي كه بين دو انسان برگزيده عميق ترين و حقيقي ترين نوع تبادل را ايجاد مي كند و به آن دو امكان مي دهد كه به وحدتي كه همگان مأيوسانه در جستجوي آن هستند دست يابند.
سوررئاليست ها شعر را از تمام قيود و الزامات صوري آزاد كردند و نيز زبان را از تمام وظايف انتفاعي و بي ثمر آن رها كردند. هر گونه تقليد را مردود مي شمردند و به حالت ارتجاعي ذهن و خود به خودي نشوتار و همچنين به پيشامد و اتفاق اطمينان مي كردند و تا آن جا پيش رفتند كه عدم مسئوليت نويسنده «اين دستگاه ساده ثبت و ضبط» دفاع كردند . آنها ايجاز و اختصار و خط خوردگي را خيانت به آزادي و حقيقت انديشه مي دانستند . در اشعار آنان كلمات به هم مي آميزند و دنيايي تازه و حيرت انگيز مي آفرينند . بي ترديد ، دستاورد اساسي سوررئاليسم همين «بررسي مجدد دنيا» با توسل به فعاليت ادبي است . بخش مهمي از ادبيات سنتي نتوانست در برابر بيان اين تمايل مقاومت كند.
اين سروده پل الوار ، نشان دهنده اهميتي است كه جنبش سوررئاليسم به مقوله عشق مي دهد و بيان مخالفتي است با پوچي، بي رحمي و خشونت دنياي معاصرش.
برگردان : آسيه حيدري شاهي سرايي
از اقيانوس به چشمه
از كوه به جلگه
شبح زنديگ جارسيت
و سايه منفور مرگ
بين ما اما
سپيده اي سرمي زند
از جان هايي پر شرر
باتمام بودنشان
به گام هايي آرام پيش مي رويم
طبيعت سلاممان مي كند
روز به رنگ هامان جان مي بخشد
آتش به چشم هامان
و دريا به يگانگي مان
و همه زندگان به ما مي مانند
آنهايي كه دوستشان داريم
باقي اما ، همه وهم اند
دروغين و غرق در نيستي خويش
در برابرشان بايد ايستاد
كه آنان با ضربه دشنه هاشان زنده اند
و گفتارشان همه ، بي مايه و دروغ است
و لب هايشان مي لرزد
از لذت پژواك ناقوس هاي سربي
در ابهام صداي سكه اي سياه

تنها يك قلب و ديگر هيچ
تنهاي يك قلب يعني تمام قلب ها
هر ستاره در آسماني پر از ستاره
در بستري تپشناك از نور و نگاه
سر خوش از عيش
براي سرودن ساحل هاي مهرباني انساني
و براي تويي كه دوستت دارم
و براي تمام انسان هايي كه دوستشان داريم
و آنهايي كه دوستي را دوست دارند
من سرانجام جاده را سد مي كنم
با سيل روياهاي ناگزير
و سرانجام خويش را دوباره پيدامي كنم
آري
جهان از آن ما خواهد بود