cedrus
12-26-2009, 03:26 PM
از آنگاه كه نخ نگاهت از دستان كودكانه ام رها شد دلم مدام بهانه ميگيرد باريدن را
وقتي در ذهنم طلوع كردي من بالاي افكار خيس و خواب رفته ام بودم
تو آن پايين مث يك حجم آبي ميدرخشيدي و من به هرچه رنگ آبي بود حسوديم ميشد.
آنگاه سوار اسب سپيدي شديم كه بال نداشت مث ديوانه ها كوچه هاي سبز را ميپيموديم ميشمرديم و ميبوييديم
دل من چقدر كوچك و تنگ بود چه زود تمام شد!!!!!!!!
كاش كوچه هاي دلم تمامي نداشت
يا شايدم كاش اسب بي بالم زود خسته نميشد
تو از تكرار دلم خسته بودي
و من بي عبور عشق همه درها را بسته بودم
من به دستهايت خيره شدم و همه معصوميت از دست رفته دنيا را در آنها ديدم
مث دريا آبي بودند شايدم تكه اي از آسمان بودند كه بر زمين افتاده بودند.
من هم با قلم سبزم تمامي حرمت آن دستهاي آبي را بر صفحه دلم رسم كردم و فهميدم كه خدا هم آبي است!؟؟؟؟
وقتي در ذهنم طلوع كردي من بالاي افكار خيس و خواب رفته ام بودم
تو آن پايين مث يك حجم آبي ميدرخشيدي و من به هرچه رنگ آبي بود حسوديم ميشد.
آنگاه سوار اسب سپيدي شديم كه بال نداشت مث ديوانه ها كوچه هاي سبز را ميپيموديم ميشمرديم و ميبوييديم
دل من چقدر كوچك و تنگ بود چه زود تمام شد!!!!!!!!
كاش كوچه هاي دلم تمامي نداشت
يا شايدم كاش اسب بي بالم زود خسته نميشد
تو از تكرار دلم خسته بودي
و من بي عبور عشق همه درها را بسته بودم
من به دستهايت خيره شدم و همه معصوميت از دست رفته دنيا را در آنها ديدم
مث دريا آبي بودند شايدم تكه اي از آسمان بودند كه بر زمين افتاده بودند.
من هم با قلم سبزم تمامي حرمت آن دستهاي آبي را بر صفحه دلم رسم كردم و فهميدم كه خدا هم آبي است!؟؟؟؟