PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عبید زاکانی



مژگان
12-13-2009, 03:56 PM
عبيد زاکاني از نقادان و لطيفه پردازان بزرگ قرن هشتم محسوب ميشود که مفصل ترين و بهترين اثر منشور او تحت عنوان حکاياتي از زاکاني موجود است ، اين کتاب به دو قسمت عربي و فارسي تقسيم و هر بخش در بر دارنده بسياري از حکايات شيرين است که عبيد در آنها ، شوخ طبعي و بذله گويي اديبانه خود را با بعضي نکات انتقادي همراه کرده است ، در برخي از اين حکايات ، بذله گويي به انتقادات تلخ و گلايه آميزي بدل شده است که از نابساماني اوضاع زمان حکايت مي کند . مطالعه اين حکايات خواننده را به روحيات و اخلاقيات مردم آن زمان واقف مي سازد.

مژگان
12-13-2009, 03:59 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

مژگان
12-13-2009, 04:03 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

مژگان
12-13-2009, 04:05 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

مژگان
12-13-2009, 04:06 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

مژگان
12-13-2009, 04:07 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

مژگان
12-13-2009, 04:10 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Fahime.M
12-14-2009, 10:32 AM
عبيد زاکانی شاعرغزل سرا، طنزنويس ولطيفه پرداز

عبيد زاکانی از مشهورترين شاعران و نويسندگان زبان فارسی- دری است که متأسفانه ازاحوال و وقايع زندگانی او اطلاعات کافی ومفصلی دردست نيست.
نام وی "عبيد الله " ومتخلص به " عبيد " ميباشد ودردوران حيات خود نيزبه داشتن اشعارخوب و رسايل ممتاز شهرت داشته است. وی يکی از شاعران و لطيفه پردازان نام آورقرن هشتم هجری ومعاصرحافظ شيرازی و مقارب ومعاشرشاعرديگر اين قرن سلمان ساوجی بوده ودر حدود سالهای 771 يا 772 هجری قمری زندگانی را پدرود گفته است.
عبيد ازخاندان زاکانيان است وزاکانيان نيزتيره ای ازاعراب بنی خفاجه هستند که به قزوين آمده و همان جا سکونت گزيدند.
خاندان زاکانيان دوگروه بودند، گروهی اهل علم وحديث ومعقول و منقول که ازعلمای دين محسوب ميگرديدند وجايگاه خاصی دربين مردم داشتند وگروه ديگر، سياستمدار وزميندار وثروتمند بودند وبه علوم دين چندان وقعی نمی نهادند، که حمد الله مستوفی در" تاريخ گزيده" نام دوتن از مشهورترين افراد گروه دوم را ذکر ميکند که يکی از آنان " صاحب معظم، نظام الدين عبيد الله زاکانی است" .
صاحب تاريخ گزيده، عبيد الله را يکی از جملۀ وزراء وبزرگان عصرش دانسته ولقب صاحب معظم را به او نسبت داده است.
گرچه بنابربعضی حدسيات وقراين شايد انتساب وی به اين مقام، حدس و گمانی بيش نباشد؛ ولی بهرصورت او ازاحترام ومکنت زيادی نزد سلاطين ودستگاه حاکمۀ آن وقت برخورداربوده است.
اين شاعربلند پايۀ قرن هشتم هجری بنابرموقعيت استثنايی اش ، پس ازگذشت قرنها تا کنون ازياد نرفته و مورد توجه علاقه مندان شعر وادب قرار دارد؛ ولی با اين همه بايد گفت که کمتر شاعرمشهوری مانند عبيد، مورد بی مهری تذکره نويسان و مورخان قرارگرفته است؛ تا جايی که برای يافتن گوشه وشمه ای ازشرح حال عبيد جز به کتابهای چون تذکرة الشراء دولت شاه سمرقندی وکتاب تاريخ گزيده، اثر حمدالله مستوفی، به منابع ديگری که اطلاعات مفصل ومبسوطی دربارۀ زندگی عبيد الله زاکانی ارائه نموده بتواند، برنمی خوريم.
علی رغم اين که ازآغاززندگی اين شاعر معلومات لازم دراختيار نيست؛ ولی مسلمآ وی با خط وادب وفنون دبيری و دانشها وآگاهی های عمومی که درتمدن اسلامی روزگارآن زمان رايج بود، آشنا بوده وآنهارا با هنرشاعری و نويسند گی همراه داشته است.
ازاشعار وآ ثار وی درجۀ آگاهی اش از دانشهای زمان ، از جمله علم نجوم وزبان وادب عربی، کاملآ مشهود وآشکار است.
ازعبيد الله زاکانی درنظم ونثر آثاری بجا مانده است، که اشعا ر وی را ميتوان به دوبخش" هزل " و" جد " تقسيم کرد. اشعار جدی وشاعرانۀ عبيد که کليات او را ترتيب ميدهد، شامل سه هزاربيت است که درقالبهای قصيده ، ترکيب بند، ترجيع بند، غزل ، قطعه، رباعی ومثنوی سروده شده است.
شيوۀ عبيد زاکانی درسخنوری، شيرين ودلپذيراست. يعنی نثر وی روان وساده وخالی ازحشو وزوائد وشعرش سليس وروان ودور از ابهام ودرعين حال دارای واژه های منتخب وترکيبات منسجم ومستحکم ميباشد که به سخن استادان پايان قرن ششم و آغازقرن هفتم نزديک است.
زاکانی درقصيده عمدتآ به سنايی وانوری ، درمثنوی به نظامی ودر غزل به سعدی توجه دارد؛ ولی ابتکاردرعبيد زاکانی زياد است. چنانچه برخی از آثارش درادبيات فارسی تازه گی دارد.
ازميان آثارخوب وبرگزيدۀ او ميتوان ازمثنوی عشاق نامه و کتاب اخلاق الاشراف، ريش نامه، صد پند، لطايف وظرايف وموش وگربه نام برد.
شاخص عمده ای که عبيد زاکانی را بحيث يکی ازشاعران استثنايی متبارزساخته است، اشعارهزلی، مطايبات، لطايف وطنزنويسی اين شاعر توانا بوده که با طبع شوخ و زبان گزنده و هزل آميز سروده شده است.
اشعارمطايبه وهزل عمدتآ به مقصد عيبجويی و عيبگويی درانديشه و کردار وگفتارمعاصران سروده شده وانتقادی است، ازمردم فاسد وعنان گسيختۀ زمانش که با بی پروايی وصراحت تمام ، پرده از روی زشتی های جامعۀ فاسد ورياکارش برداشته وتصويرروشنی ازمحيط پيرامون خويش ارائه نموده است.
زاکانی ازتصوف وقلندری که درعهد او امر رايج بود، تبری داشت وعيوب صوفيان وقلندران را با تيزبينی بباد انتقاد ميگرفت.
دريک کلام ميتوان گفت که زاکانی درمطايبه ها وهزل هايش تواناترين نويسنده وشاعری ا ست که توانسته بصورت های گوناگون، به طعن وطنزو تعريض وتصريح، عيوب وکاستی های جامعۀ فاسد وتباه کن عهد خود را بيان نمايد.
شايان ذکراست که جای پای لطايف عبيد زاکانی حتی درکتابهای فارسی- دری راه گشاده وصفحات اين کتابها را پرحلاوت ساخته است.
عبيد زاکانی درپند نامه می نويسد: " هزل را خوارمداريد وهزالان را به چشم حقارت منگريد ".
هزل درمعنی متعارف خود همان شوخی يا طيبت است، مگر نه با صراحت بيشتر که معنای عميقی بصورت آشکار درآن نهفته باشد؛ بلکه بيان وهن آميزازرفتارهای غيرمتعارف وپنهان است که هزل گو با مهارت و تسلطی که برکلمات دارد، اين رفتارهای پنهان را عريان ميکند وموجب تفريح ميشود. البته اين گونه هزل های عبيد هدفی جز تفريح ندارد وما آن را به شوخی تعبير می نماييم.
به گونۀ مثال، درمواجه شدن به اين گونه هزل، اين حکايت عبيدزاکانی پيش روی ما قرار ميگيرد که: « شخصی دعوی خدايی ميکرد، اورا پيش خليفه برد ند. اورا گفت " پارسال اينجا يکی دعوی خدايی ميکرد، اورا بکشتند" گفت: " نیک کرده اند که او را من نفرستاده بودم . »
و یا در حکایت دیگری :
شخصی دعوی نبوت کرد . او را پیش خلیفه بردند . خلیفه گفت :
« این را از گرسنگی، دماغ خشک شده است . مطبخی را بخواند ، فرمود که این مرد را درمطبخ ببر و هر روز شربتهای معطر و طعام های خوش میده [ خوشمزه بدهيد] تا دماغش ، با قرار آید. ».
مردک، مدتی براين تنعم، درمطبخ بماند تا دماغش، برقرار آ مد. روزی خليفه را ازاو ياد امد، بفرمود تا اورا حاضر کردند. پرسيد که : همچنان جبرئيل، پيش تو می آ يد؟ گفت: « آری» گفت: « چی ميگويد؟ » گفت : « ميگويد که جای نيک، بدست تو افتاده ، هرگز هيچ پيغمبری را اين نعمت وآسايش دست نداد، زينهاز تا ازاين جا بيرون نروی.»
در این نوع هزل ( نوع دوم ) به این حکایت روبرو میشویم که بر تملق ودرعين حال ساده لوحی آدمی می تازد واخلاق را حاصل شرايط درونی وبيرونی ميداند.
« سلطانمحمود را درحالت گرسنگی، بادنجان بورانی پيش آوردند، خوشش آمد، گفت: « بادنجان طعامی است خوش » نديمی درمدح بادنجان فصلی پرداخت [ سلطان] ، چون سيرشد گفت: « بادنجان، سخت مضر چيزی است.» نديم باز درمضرت بادنجان، مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت: « ای مردک! نه اين زمان مدحش می گفتی ؟ » [ نديم] گفت: «من نديم تو ام، نه نديم بادنجان، مرا چيزی می بايد گفت که تورا خوش آيد نه بادنجان را ! ».
حالا درحکايت زير، با فقر آن روزگار درلفافۀ واژه ای کوتاه ومقطع که دريک گفت وگوی مختصرشکل گرفته است، آشنا می شويم:
درويشی به خانه ای رسيد، پاره نانی بخواست. دخترکی درخانه بود، گفت:« نيست» گفت: « چوبی ، هيمه ای» گفت: « نيست» گفت: « کوزۀ آب» گفت: « نيست» گفت: « پاره ای نمک» گفت: « نيست» گفت: « مادرت کجاست؟» گفت: « به تعزيت خويشاوندان رفته است » گفت: «چنين که من حال خانۀ شما می بينم ده خويشاوند ديگرمی بايد که به تعزيت خانۀ شما آيند.».
ويا اين که جوحی برديهی رسيد وگرسنه بود. ازخانه آوازتعزيتی شنيد. آنجا رفت، گفت: « شکرانه بدهيد تا مرده را زنده سازم.» کسان مرده اورا خدمت بجای آوردند، چون سيرشد ، گفت: « مرا به سر اين مرده ببريد.» آنجا برفت، مرده را بديد. گفت: « اين چه کاره بود؟ » گفتند! « جولاه » انگشت دردندان گرفت وگفت: « آه» دريغ! هرکسی ديگربودی، درحال، زنده شايستی کرد، اما مسکين جولاه، چون مرد، مرد.
ويا درنوع دوم اين هزل:
جوحی درکودکی، چند روز مزدورخياط بود. روزی استادش ، کاسۀ عسل به دکان برد، خواست که به کاری رود، جوحی را گفت: « دراين کاسه زهراست، زنهارتا مخوری که هلاک شوی» گفت: « مرا با آن چه کار است.» چون استاد برفت ، جوحی، وصلۀ جامه به صراف داد وپارۀ نانی بسياربستد وبا آن عسل، تمام بخورد. استاد باز آمد و وصله طلبيد. جوحی گفت: « مرامزن تا راست گويم، حال آنکه من غافل شدم ، طرار وصله بربود، من ترسيدم که توبيايی ومرا بزنی، گفتم زهربخورم وهنوز زنده ام، باقی تو دانی ».
ازمطايبات ولطايف عبيد زاکانی خاصه کتاب " موش وگربه " ی وی شهرت و قبول عامه يافته است. اين منظومه يکی ازنوادرآثارادبی درجهان است که شايد الهام بخش ( وا لت ديسنی) درآفريدن فلم های نقاشی متحرک اوليه اش، خاصه داستانهای" تام " و " جری " بوده است.
منظومۀ" موش و گربه " که درنهايت استادی و مهارت به نظم درآمده است، متضمن شوخی های لطيف وخالی ازواژه های رکيک ميباشد.
اين منظومه را بايد ازبهترين منظومه های انتقادی شمرد که به شيوۀ قصه پردازان شوخ طبع، درقالب قصيده ای طنز آميز درنود بيت دربحر خفيف، درصفت گربۀ مزورازسرزمين کرمان وکيفيت رياکاری وتزوير او، درجلب اعتماد موشان ازراه توبه وانابه واستغفار و آنگاه دريدن و خوردن آنها که منجر به جنگ سخت ميان موشان و گربگان دربيابان فارس گرديد ودراين جنگ اگرچه درآغازامرظفر باموشان بود؛ ليکن عاقبت گربگان پيروزشدند.
قسميکه ازحالات سياسی وبرخوردها واختلافات حکام وزمام داران آن عصر و موقف و موقعيت عبيد زاکانی درآن دستگاهها برمی آيد، ميتوان اين تصوررا نمود که مقصود گوينده ازاين منظومۀ طنزی و انتقادی، بيان حال شيخ ابواسحاق اينجو و امير مبارزالدين محمد ظفری فرمانروای کرمان بوده است.
نفرت شاعر ازمبارزالدين رياکار با توبۀ معروفش درسال 740 هجری و بيعت نا بخشودنی اش به خليفۀ عباسی مصر ومحتسبی وخم شکنی و تظاهرش به عبادت ودرعين حال خونريزی وسفاکی وآدم کشی او بنام ترويج واجرای احکام دين ، اين حدس را درتمثيل مبارزالدين به گربۀ عابد رياکار و خونريزتاييد ميکند.
پس اگر اين حدس دراصل ومنشاء داستان موش وگربه درست باشد، تاريخ به نظم کشيدن آن بايد دريکی از دوسال 754 هه( فرار ابو اسحاق ازشيراز) ويا 758 ( قتل ابو اسحاق درشيراز) باشد.
اين قصيدۀ بزرگ بزودی شهرت يافت ومدتها درشمار کتابهای درسی اطفال بوده وهنوزهم ازقصه های شيرين زبان فارسی- دری است که بعضی از ابيات آن بصورت مثل های ساير ، زبان به زبان ميگردد.
هرگاه اين منظومه را با يک بعد وسيع وتصورکلی ازجامعۀ گذشتۀ آن زمان تا به امروز به تحليل بگذاريم ، می بينيم که هرنکته ای از آن ، گفتاری است انتقاد آميز وپند گونه و طعن و کنايه ای است عبرت آموز ونيش زننده که با ظرافت تمام ، پرده ازاعمال وخصايل زاهدان ريا کار و واعظان خوش گفتار! وحاکمان نيک انظار! برميدارد.
به گفتۀ حضرت حافظ ، آنانی که دربالای منبر وميزهای خطابه با لباسهای زهد و فريبنده ، چهره می گشايند وناصح ديگران ميشوند؛ ولی خود زمانی که درخلوت ميروند، مرتکب صدها عمل ناشايست ميگردند.
قصيدۀ عبيد زاکانی ازاول چنين آغازگرديده است:
ای خرد مند زيرک ودانا + قصۀ موش وگربه برخوا نا
از من اين داستان شيرين را + گوش کن همچو در غلتا نا
دراين قصيده شاعرخواسته تا نبرد وپيکارخونين موش وگربه را منحيث دو نيروی متضاد وآشتی ناپذيری که يکی درنقش مدافع ومظلوم وديگری متجاوز وظالم قرارداشته، تمثيل نمايد. گرچه دراين مبارزۀ سهمگين ودشوار، علی رغم نابرابری طرف های درگيرجنگ ازحيث نيرو و توانمندی، دراثراتحاد ويکپارچگی مظلومان، اين پيکار به نفع آنها می انجامد؛ ولی بعد ازکسب پيروزی، درنتيجۀ خوش بينی، سطحی نگری وغره شدن به موقعيت دست يافته وفراموش نمودن خطرات بعدی دشمن حيله گر ومکار، موشان غافل گير د شمن گرديده، توسط اين خصم مکار محو و نابود ميگردند.
شاعر دربخش ديگر اين منظومه، افتيدن موش درخم شراب ومست گرديدنش را ازاين بادۀ ناب که بوی احساس خود بينی وبلند پروازی دست داده وبا حرفهای گزاف وبالاتر ازتوان، دشمن درکمين نشسته را بيشترتحريک وخود زمينۀ معدوميتش را توسط اين خصم افسونگرفراهم می سازد، چه ظريفانه تصويرنموده است:
روزی اين گربه شد به ميخانه + از برای شکار موشا نا
درپس خم می نمود کمين + همچو دزدی که در بيا با نا
ناگهان موشکی ز ديواری + جست بر خم می خروشانا
سربه خم بر نهاد و می نوشيد + مست شد همچو شير غرا نا
گفت، کو گربه تا سرش بکنم + همچو گويی زنم به چوگا نا
گربه درپيش من چو سگ باشد + گرشود رو برو به ميدا نا
دراين جا عبيد زاکانی شنيدن حرف موش و واکنش پشک را چه زيبا و ماهرانه بيان نموده:
ناگهان جست و موش را بگرفت+ بفشردش به زير دندا نا
موش گفتا که من غلام تو ام + درگذر ازمن و گناها نا
مست بودم اگر بدی گفتم + بد گويند جمله مستا نا
اعتياد به باده انسانها را مودماغ ساخته و دراثر آن، مستی بيش ازحد عقل وتفکرآدمی را زايل ودرنتيجه انسان به خيالات واهی، گفتار اغراق آميز وحرکات نا سنجيده متوصل ميگردد. اين نکتۀ آموزندۀ ديگری است که دراين منظومه، شاعر بدان توجه نموده است.
بعد ازکشتن وتناول موش بوسيلۀ پشک ، اين حيوان درنده خو به مسجد می شتابد؛ دست و رو را شسته، مسح ميکشد و ورد ميخواند وبا گريه و لابه و زاری بخاطر ارتکاب اين گناه عظيم يعنی قتل نفس، ازخداوند غفار، عفو تقصيرات وطالب مرحمت ميگردد و دومن نان را به صدقه می گذارد. موش[ ديگر] که از گوشۀ مسجد اين حالت زارگربه را که ازندامت کردارش به زاری وگريه نشسته است، ازپس منبر مشاهده نموده ، اين خبر را به موشان ميرساند:
موشکی بود درپس منبر + زود برد اين خبر به موشا نا
مژدگانی که گربه تايب شد + عا بد و زاهد و مسلما نا
موشان بارديگرفريب دشمن مکار را خورده وشاه موشان با ارسال هفت موش منتخب بحيث نماينده نزد گربه اقدام می نمايد. موشان برگزيده درود وثنا گويان ، لرزان وهراسان بابره های بريان و تشت های پرازکشمش وپسته وشير وپنير ونان وخوانچۀ پلوبرسر، همراه فشردۀ آب ليمويی از عمان نزد گربه روان گشتند. زاکانی واکنش گربه را اين گونه تمثيل ميکند:
گربه چون موشکان بديد و بخواند + آيه ای رز قکم ز قرآ نا
من گرسنه بسی بسر برد م + رزقم امروز شد فرا وا نا
اما گربه هدايای شاه موشان را دربرابرحرص سيرناپذيرش کافی وبسنده ندانسته ، با اغفال موشان چون گردی بالای شان حمله ور گرديده، دو را به چنگ، دوی ديگر را به چنگال و يکی را به دندان می فشارد.
دوموش ديگر که ازاين حادثه جان به سلامت بردند، گريه کنان نزد ياران خود شتافته و جريان را بازگو نمودند:
موشکان چون خبر شدند، شدند + همه از غم سياه پو شا نا
دوموش نجات يافته خبررا به سلطان موشان برده و عارض ميگردند:
سال يک موش می گرفت از ما + آزش ا کنون شده فرا وا نا
اين زمان پنج پنج ميگيرد + تا شده عا بد و مسلما نا
در اين جا بازهم اعتماد نا بجا به دشمن آشتی ناپذير وديرينه و خوش بينی وکوتاه انديشی درزمينه، نکتۀ ديگری است عبرت انگيز ودرخور توجه.
عبيد زاکانی با تصور وبرداشت عميقی که از اجتماع آن زمان داشت، با تجسم اين صحنه درحقيقت زاهدان سالوس ورياکار وفاسقان دين فروش نا بکار را که عمامه درسر و سجاده دردست، با تظاهربه نمايش طاعت وعبادت درانظارعامه، ازاجرای هيچ نوع اعمال شيطانی و مغايربا کرامت انسانی دريغ نمی ورزند؛ افشاء ومعرفی نموده و ازعطش سير ناپذير وحرص وآزبی پايان آنان پرده برداشته است.
طوری که ميدانيم، عبيد زاکانی درقرنی ميزيسته که جدال ميان فرق گوناگون دينی ومذهبی با شدت هرچه بيشتر ازگذشته ادامه داشته واز طرف ديگر نابود گرديدن مدارس ومحافل فضل وادب ومراکزمهمی چون خوارزم و نيشاپورومرو وبخارا وبغداد وهمچنين سرگردانی ومهاجرت عالمان، شاعران وحکماء آن زمان به سرزمينهای دوردست، باعث شد که شوق وآرزوی فراگيری علم وفضل وکمال، روبه خاموشی گذارد وجای آن را تصوف ريايی وبازاری بگيرد؛ ولی دراين سده با متصوفانی نيز برميخوريم که ازرياء وخود نمايی وتظاهرمبرا بوده اند، چون فخرالدين عراقی، صفی الدين ادبيلی، محی الدين بن عربی، صدرالدين قونيوی وبرخی ديگر که در ساحت عرفان و تصوف، تأليفات ارزشمندی ازخود بجا گذاشته اند.
واما خانقا که غالبآ منزلگاه متصوفان بود، برای بسياری ازمردمی که ازجنگ خسته شده، ولی هنوزهم ازدرگيری بافرقه های مختلف مذهبی منصرف نگرديده بودند، پناهگاه التيام روحی برای شان شده بود تا توان تحمل فقر وتهيدستی را توأم با مقاومت معنويت، ابرازداشته باشند.
عبيد زاکانی شباهت های زيادی با خواجۀ شيرازکه هم عصر او بود، ميرساند. هردو برتصوف ريايی می تازند وپردۀ تظاهر را از چهرۀ زاهدان رياکار بدور می اندازند.
منظومۀ موش وپشک که خيلی ها ماهرانه وبا زبان سليس وطبع ظريف شاعرانه انشاء گرديده، درحقيقت تمثيلی است ازچگونگی اسلوب مناسبات، روش و نحوۀ تضادهای موجود درجوامع انسانی که دروجود دوحيوان ( موش وپشک ) بازتاب وبه نمايش گذاشته شده است.
دراين منظومه شاعرتوانسته با باريک بينی، ژرف نگری و دقت انديشی تمام، موش وگربه را درحالات و صحنه های مختلف درتقابل ورويارويی قرارداده،نتايج معين ومنطقی ای را ازآن بدست آرد.
زاکانی صحنه های نمادينی ازمباحثه ومناظرۀ جالب وعبرت آموز موشان را با گربگان و به همين منوال درگيری وجنگ لشکرهردوجانب نبرد را که درآن چگونگی آرايش قوا، فضای تار، پرهيجان ومضطرب چيره شده درميدان رزم، لحظات هجوم وغلبه وشکست وعقب گردی، جسارت وبيباکی وسخت کوشی شاملين نبرد را با ضربات و تلفات هردو طرف درگيرجنگ وچگونگی استفاده وکاربرد ازوسايل و افزارجنگی وسايرحالات اين مبارزۀ خونين را خيلی ها ظريفانه وبا تردستی خاصی ترسيم نموده که هرخواننده را مسحور ومجذوب خود ميگرداند.
حال ببينيم، که اين شاعرلطيفه پرداز وشوخ طبع، حالات اين نبرد را باطبع روان و ظرافت بيان ولطافت کلام، دراين ابيات چه نيکو تمثيل و بيان نموده است:
درد دل چون به شاه خود گفتند + شاه فرمود که ای عزيزا نا
من تلافی به گربه خواهم کرد + که شود داستان به دورا نا
بعد يک هفته لشکری آرا ست + سيصد و سی هزار موشا نا
همه با نيزه ها وتير و کمان + همه با سيف های برا نا
فوج های پياده از يکسو + تيغ ها در ميا نه جولا نا
گربه های براق شير شکار + از صفا هان و يزد و کرما نا
لشکر موشها ز راه کوير + لشکر گربه از کهستا نا
دربيا با ن پارس هردو سپاه + رزم دادند چون دليرا نا
آنقدر موش وگربه کشته شدند + که نيا يد حسا ب آ سا نا
حملۀ سخت کرد گربه چو شير + بعد از آن زد به قلب موشا نا
موشکی اسپ گربه را پی کرد + گربه شد سر نگون ز زينا نا
داستان به همين منوال ادامه يافته که ازبرخوانی کامل آن، بمنظور اجتناب ازدرازای کلام و بهره گيری از لحظات زمان، صرف نظر گرديد.
دراين مختصر که ازتسلط و چيره دستی عبيد زاکانی، خاصتآ درهزل گويی ، طنزنويسی ولطيفه پردازی صحبت بميان آمد، اين نکته را بايد ياد آورگرديد، که درادبيات آغازين فارسی- دری مضامين و موضوعاتی چون مدح سرايی وهجوگويی وجود داشته، ولی محتوی ومضامين آنها محدود ومخاطبينش اشخاص منفرد و مشخص را شامل ميگرديد. مگردر دوره های بعدی، همزمان با غنامند شدن مضامين ادبی، انتقاد گيری نيزشامل اين موضوعات گرديده که تدريجآ مضامين ومفاهيم انتقادی باز هم متنوع ودربرگيرندۀ مسايلی، چون تنقيد ازنحوۀ عملکرد و اجرای امور مربوط افراد، تا اوضاع نابسامان سازمانها، موسسات و امور مختلف ارگانهای حکومتی و ادارات دولتی ودرمجموع بازتابی از نابسامانی های اجتماعی، گرديد.
همزمان با سير وانکشاف بعدی هنر وادبيات، اين شيوۀ بيان دچار تحول ژرف تری گرديده ودامنۀ آن گسترش بيشتری يافت. چنانچه اين طرزگفتار، زيرکانه وظريفانه تر شد که بعضآ با طعن وکنايه درلفافه و گاهی نيمه عريان وعريان با رسانيدن اهداف و مقاصد خود از زوايای مختلف، بطورملموس ومحسوس دراشکال هزل وطنزولطيفه وشوخی و مزاح وغيره به نمايش گذاشته شده است.
اما باصراحت بايد اذعان نمود که اين شيوه و طرزبيان در وجود و سيمای اين شاعرتوانا ونويسندۀ چيره دست ومبتکرقرن هشتم هجری به حد کمال رسانيده شده وبحق نام وی منحيث موجد اين شيوۀ خاص نگارش، درتاريخ ادبيات فارسی- دری ثبت و روی همين ملحوظ نام و جايگاه شاعراستثنايی را نه تنها درسده ای که ميزيسته، بلکه تا هم اکنون بخود کسب نموده است.
اين شيوۀ بيان و طرزنگارش دردوره های بعدی تا عصرحاضربا پهن گرديدن گسترۀ محتوايی آن، راه خود را بيشترازپيشتر هموار گردانيده و آثارمتعددی با مضامين بکر وابتکاری ومحتوای عميق علمی- ادبی دراين زمينه خلق گرديده است.
با الهام از منظومۀ " موش وگربه " چکامۀ شاعرتوانا عبيد زاکانی، اين کم کارناتمام، نيزقصيده ای را دراقتباس ازآن شاهکار ادبی، درعين قافيه، با تصوير و محتوای ديگری سروده ام که بنابرعدم دسترسی بنده به سراييدن شعر، مسلمآ با کمی وکاستی های روبرو بوده، اميدوارم تا خوانندگان عزيزبا چشم پوشی ازکمبود های آن مرا مغذورپنداشته، منت گذارند.
اين منظومه را که " سير زندگی " نام گذاشته ام ، درآغازگذری است پرشتاب ازپيدايش تا دوره های واپسين طفوليت و نوجوانی، همراه با درک، تخيلات وخواهشاتی که مقتضای اين دورۀ زندگی ميباشد.
همين گونه به ادامۀ آن مرحلۀ گذار ازنوجوانی به پله های تعقل وتفکر است که با آگاهی ازاوضاع جامعه و مشاهدۀ فقرجانکاه واستخوان سوز همگانی، جهالت وبيسوادی وتسلط مناسبات ظالمانۀ اجتماعی، توأم با مداخلات مستمراجانب درامورکشورمان، نارسايی ها، کج رفتاری ها وانواع مظالم وبی عدالتی، کينه توزی، جنگ وخونريزی، بی اتفاقی وساير ناملايمات وسيه روزی را درميهن ما ببار آورده است؛ دراين منظومه دنبال گرديده وبا توقع وآرزومندی به امروحدت ويکپارچگی مردمان کشورمان، درجهت اعمار وشگوفايی اين سرزمين بلا کشيده، منظومه به پايان رسيده است:

سير زندگی
ای خرد مند عاقل و دا نا + قصۀ سير زيست بر خوا نا
يک زمان آمدم به اين دنيا + جمله فاميل شد ند شا دا نا
دور طفلی و نوجوانی من + سپری شد به شا د و خندا نا
بعد چندی رسيد جوانی من + که شد م مست و بس خروشا نا
گاه ربودی مرا زعقل و زهوش+ طرۀ زلف و چشم فتا نا
گاهی مفتون شدم بروی کسی + که مرا ساخت زار و حيرا نا
آنچنان در ربود قلبم را + که ز چشمم زدود خوا با نا
پری چهری که هر کی او بيند + لب خود را گزد به دندا نا
ای عزيزان، مغتنم شمريد + که جوانی نبا شد ارزا نا
گربزرگان قوم بر شمرم + هر يکی بود چو در غلتا نا
از تمامی اهل فضل و هنر + بهره جستم من از نيا کا نا
شوق وذوق فزون به دانش وعلم + فيض بردم ز آنچه بر خوا نا
چون رسيدم زسطح تا برعمق + درد ورنجم بشد فراوانا
اهل قدرت به زور ومکر وريا + عاجز ومستمند به گريا نا
فقر و آلام خلق نمی بينند + گويی بی بهره اند ز چشما نا
خط سيرزمان و وضع جهان + راست گويم که ساخت رنجا نا
چندی از مزد ورنج و محنت خلق+ صاحب سيم وزر فراوا نا
جمله خوار و غريب و آواره + هست محتاج لقمه ای نا نا
عده ای بهر منفعت جويی + بر کشيد ديگران به ريسما نا
جود وانصاف وراستی وکرم + رخت بربسته است زانسانا
همگی خواستيم شويم بهم + با دل پاک و راست رفتا نا
نيک وزشت را نمود تميزازهم+ با هم اند يش وهم عقيدا نا
وان يکی گنج برد زکارگروکار+ ديگری منفعت زدهقا نا
تا رهانيم ازاين مصيبت وغم + همه اقوام و جمع افغا نا
درنفاق ونبود علم و يقين + بهره دشمن گرفت به آسانا
دست پرمطلب اجانب وغير + شد د خيل بهر ما فراوا نا
خصم، مکار و پرگزند بود + دا م نهد هرد می به مکرا نا
می برندت به پيش چشمۀ آب+ باز آرد چو خشک حلقا نا
جمله اهريمنان بد سرشت + چال ونيرنگ زنند يکسا نا
نگذارند که ميهن باستان + رشد يابد شود شگوفانا
همه آما دۀ نبرد شد ند + صف کشيدند بهم به ميدا نا
نفع خلق ووطن فراموش شد+ يک بديگرشدند چو خصما نا
زان همه رنج و ظلم و زور وتعب+ جمله گرديد زار و نالا نا
همه ازبهرجنگ بسته کمر + خون ها در خروش و جوشا نا
آنقدرها زهرسو کشته شدند+ که شمارش نباشد آ سا نا
يکی را بيادر و دگر شوهر + پد ری ازپسر به گريا نا
وزهراس و شکنجه و تعقيب+ همه رفتند زملک و کا شا نا
ز بلا های راکت و ها وان + بشتافتند به دشت و کوها نا
يکی لشکر کشيد از ميدان + دگر آراست قوا ز پروا نا
وان دگر جبهه ساخت درلغمان+ بهرکشتار وزجربا ميا نا
بر ضد همد گر بجنگيد ند + همه با توپ و تانک و ها وا نا
چه تفاوت ميان مليت وقوم + گر زغزنی است يا ارزکا نا
گرهزاره است، تاجک يا پشتون+ نيست تفريق همه است يکسا نا
ور هرا تی است يا بد خشا نی + يا که از مردم سمنگا نا
جنگ وجنجال و وحشت ودهشت+ ميزند سر زکار نا دا نا
دار وهستی ملک برفت بباد + از خدا ترس دگر مرنجا نا
خائن ملک و ميهن و مردم + نزد مخلوق هما ره خجلا نا
جرحه جرحه است قلب مام مهن+ ا لتيامش ببخش و درما نا
چه ثمر زان همه جدال وکشش + جمله گشتند نحيف وپژما نا
ای عزيزان، مراست غصه فزون+ ز غم و درد و رنج ايا ما
دست دوستی و ا تحا د دهيد + بس کنيد تا چه حد برنجا نا
چه نکويين حکايت است بشنو+ زگذ شت سپهر و ايا ما
پير روشن ضمير و با تد بير + بهره داشتی زعقل و هوشا نا
جمعی را نزد خود بخواند فرا + بهر هريک بداد شاخچا نا
توقع برد زهريک از حضار + بشکنند شاخچه ای زچوبا نا
هرکدامی به سبقت از ديگر + بهر اين کار نمود اقدا ما
همه گرديد فا يق اندر کار + بهتر از ديگری به ميدا نا
بعد آن پير تيز رأی وخرد + شاخچه ها بسته کرد به ريسما نا
شاخچه ها مثل کنده گشت قوی+ نتوان کرد خراب بدين سا نا
فرد فرد را جدا بخواند به پيش+ از برای شکست ستوا نا
هريکی چون نمود قوت وزور+ کاری ازپيش نبرد به تنها نا
در اخير گفت پير با تد بير + کار گيريد زعقل و هو شا نا
وحدت و اتفا ق اگر با شد سرنگونی نباشد آ سا نا
دست دوستی و ا تحاد دهيد + تا شود خار ملک گلستا نا
سعی نماييد و با هم آ ميزيد + چون برادر زيک تن و جا نا
کار گيريد زعقل و فهم و دليل+ تا چه وقت اهل ملک رنجا نا
تا که صلح و صفا ببار آرد + چو شود توده شاد و خندا نا
خدمت صادقانه کن بوطن + تا شوی نيکنام به دورا نا
وطن با ستان شيران کو + چه شد آن عظمت نيا کا نا
مگرازخاطر ات فراموش شد+ آن شکوهمندی خرا سا نا
غازيان پر ازغرور کجا ست + ا کبر و مسجدی و ا ما نا
ليک ما راست هنوزگمان ويقين+ وحدت خلق وقول مردا نا
کوشش و جهد تا که برتا بيم + پرچم اتحا د درخشا نا
ای وطندار، با هم آميزيد + بهر مردم کنيد ا حسا نا
ياد داشتی بگير زسير زمان + يک بيک بر شمار و برخوا نا
هرچه اندوختی هنوز کم است+ تو شنو اين سخن ز " احسا نا"
يا که ديدی و يا نمودستی + پند از آن گير مشو تو رنجا نا
ز کم و کاستی و تقصيرت + گير عبرت بشو پشيما نا
"واعظی" التجاء من اين است+ همه گردند پاک قلبا نا