PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رودکی شاعری توانا!



sunyboy
11-04-2009, 11:09 PM
رودكي، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حكيم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.از كودكي و چگونگي تحصيل او آگاهي چنداني به دست نيست. در 8 سالگي قرآن آموخت و آن را از بر كرد و از همان هنگام به شاعري پرداخت.

برخي مي گويند در مدرسه هاي سمرقند درس خوانده است. آنچه آشكار است، وي شاعري دانش آموخته بود و چيرگي او بر واژگان فارسي چندان است كه هر فرهنگ نامه اي از شعر او گواه مي آورد. رودكي از روزگار جواني آوازي خوش داشت،

در موسيقي و نوازندگي چيره دست و پر آوازه بود. وي نزد ابوالعنك بختياري موسيقي آموخت و همواره مورد ستايش او بود، آن چنان كه استاد در روزگار كهنسالي چنگ خود را به رودكي چنگ نواز بخشيد. رودكي در همان دوره شعر نيز مي سرود. شعر و موسيقي در سده هاي چهارم و پنجم همچون روزگار پيش از اسلام به هم پيوسته بودند و شعر به همراه موسيقي خوانده مي شد. شاعران بزرگ آناني بودند كه موسيقي نيز مي دانستند. از همروزگاران رودكي مانند منجيك ترمذي (نيمه دوم سده چهارم) و يا پس از او مانند فرخي (429 ق) استاد موسيقي زمانه خويش بودند.

شاعران، معمولاً قصيده هايشان را با ساز و در يكي از پرده هاي موسيقي مي خواندند. هركس كه صدايي خوش نداشت يا موسيقي نمي دانست، از راوي مي خواست تا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودكي، شعرش را با ساز مي خواند و در آن روزگار به خنياگري برجسته آوازه داشت. رفته رفته آوازه رودكي به دربار سامانيان رسيد و نصربن احمد ساماني (301 ـ 331 ق) او را به دربار خواند.

برخي بر اين گمانند كه او پيش از نصربن احمد به دربار سامانيان رفته بود، در آنجا برآمد و بزرگترين شاعر دربار ساماني شد. در آن روزگار در محيط ادبي، علمي، اقتصادي و اجتماعي فرارود، آن چنان تحولي شگرف روي داده بود كه دانش پژوهان، آن دوره را دوران نوزايي (رسانس) ايراني مي نامند.

sunyboy
11-04-2009, 11:11 PM
دربار ساماني با نام نژاد ايراني و از خاندان ساسانيان، به تحكيم موقعيت سياسي خود پرداختند. جوش و خروش ملي آغاز شده در آن ديار به گسترش و پيشرفت زبان و فرهنگ ايراني انجاميد. سمرقند و بخارا كه در كشاورزي، داد و ستد و صنعت رونق يافته بودند، از مراكز مهم آن روزگار بودند. صنعت كاغذ سازي سمرقند آوازه اي جهاني يافت و فراواني برنج، گندم و برخي فرآورده هاي كشاورزي زبانزد بود.

صنعت پارچه هاي پنبه اي، پشمي، گليم بافي، ساختن ابزار چرمي، پرورش كرم ابريشم در بخارا به پيشرفتي چشمگير رسيده بود. بر بستر چنين زمينه مناسب اقتصادي، اجتماعي و برپايه دانش دوستي برخي از پادشاهان ساماني، همچنين با تلاش و خردمندي وزيراني دانشمند و كاردان چون ابوالفضل بلعمي (330 ق) و ابوعلي محمد جيهاني (333 ق)، بخارا به صورت مركز بزرگ علمي، ادبي و فرهنگي درآمد. دربار سامانيان، محيط گرم بحث و برخورد انديشه شد و شاعران و فرهنگمداران از راههاي دور و نزديك بدانجا روي مي آوردند.

بهترين آثار علمي، ادبي و تاريخي مانند شاهنامه منصوري، شاهنامه ابوالمؤيد بلخي (سده چهارم هجري)، عجايب البلدان، حدود العالم من المشرق الي المغرب در جغرافيا، ترجمه تفسير طبري كه چند تن از دانشمندان فرارود فراهم كرده اند، ترجمه تاريخ طبري از ابوعلي بلعمي، آثار ابوريحان بيروني (440 ق) و ابوعلي سينا (428 ق) در روزگار سامانيان پديد آمدند. دانشمندان برجسته اي مانند محمد زكرياي رازي (313 ق) ابونصر فارابي (339)، ابوريحان بيروني، ابوعلي سينا و بسياري از شاعران بزرگ مانند فردوسي (410/416 ق) در اين روزگار يا متأثر از آن برآمده اند.

بزرگترين كتابخانه در آن دوران در بخارا بود كه ابوعلي سينا آن را ديد و گفت كه نظير آن را هرگز نديده است. تأثير اين تحول، نه تنها در آن دوره كه در دوران پس از آن نيز پيدا است. رودكي فرزند چنين روزگاري است. وي در دربار ساماني نفوذي فراوان يافت و به ثروتي افزون دست يافت.

نفوذ شعر و موسيقي او در دربار نصربن احمد چندان بود كه داستان بازگشت پادشاه از هرات به بخارا، به خوبي بيانگر آن است. هنگامي كه نصربن احمد ساماني به هرات رفته، ديرگاهي در آن ديار مانده بود، هيچ كس را ياراي آن نبود تا از پادشاه بخواهد كه بخارا بازگردد؛ درباريان از رودكي خواستند تا او اين وظيفه دشوار را بپذيرد.

sunyboy
11-04-2009, 11:12 PM
رودكي شعر پر آوازه « بوي جوي موليان آيد همي ـ ياد يار مهربان آيد همي » را سروده است. درباريان و شاعران، همه او را گرامي مي داشتند و بزرگاني چون ابوالفضل بلعمي و ابوطيب مصعبي صاحب ديوان رسالت، شاعر و فيلسوف. شهيد بلخي (325 ق) و ابوالحسن مرادي شاعر با او دوستي و نزديكي داشتند.

گويند كه وي از آغاز نابينا بود، اما با بررسي پروفسور گراسيموف (1970 م) بر جمجمه و استخوانهاي وي آشكار گرديد كه در دوران پيري با فلز گداخته اي چشم او را كور كرده اند، برخي استخوانهايش شكسته بود و در بيش از 80 سالگي درگذشت. رودكي گذشته از نصربن احمد ساماني كساني ديگر مانند امير جعفر بانويه از اميران سيستان، ابوطيب مصعبي، خاندان بلعمي، عدناني، مرادي، ابوالحسن كسايي، عماره مروزي و ماكان كاكي را نيز مدح كرده است. از آثار او بر مي آيد كه به مذهب اسماعيلي گرايش داشته است؛ شايد يكي از علتهاي كور شدن او در روزگار پيري، همين باشد.

رودكي در پيري با بي اعتنايي دربار روبرو شد و به زادگاهش بازگشت؛ شعرهاي دوران پيري او، سرشار از شكوه روزگار، حسرت از گذشته و بيان ناداري است. رودكي از شاعران بزرگ سبك خراساني است. شعرهاي اندكي از او به يادگار مانده، كه بيشتر به صورت بيتهايي پراكنده از قطعه هاي گوناگون است.

كامل ترين مجموعه عروض فارسي، نخستين بار در شعرهاي رودكي پيدا شد و در همين شعرهاي باقي مانده، 35 وزن گوناگون ديده مي شود. اين شعرها داراي گشادگي زبان و توانايي بيان است. زبان او، گاه از سادگي و رواني به زبان گفتار مي ماند. جمله هاي كوتاه، فعلهاي ساده، تكرار فعلها و برخي از اجزاي جمله مانند زبان محاوره در شعر او پيداست. وجه غالب صور خيال در شعر او، تشبيه است.

تشبيهات از امري حسي به حسي يا انتزاعي به حسي است. تخيل او نيرومند است. پيچيدگي در شعر او راه ندارد و شادي گرايي و روح افزايي، خردگرايي، دانش دوستي، بي اعتبار دانستن جهان، لذت جويي و به خوشبختي انديشيدن در شعرهاي او موج مي زند. وي نماينده كامل شعر دوره ساماني و اسلوب شاعري سده چهارم است. تصويرهايش زنده و طبيعت در شعر او جاندار و تپنده است. پيدايي و مطرح كردن رباعي را به او نسبت مي دهند. رباعي در بنياد، همان ترانه هايي بود كه خنياگران مي خوانده اند و به پهلويات مشهور بوده است؛ رودكي به اقتضاي آوازه خواني به اين نوع شعر بيشتر گرايش داشته، شايد نخستين شاعري باشد كه بيش از ساير گويندگان روزگارش در ساختن آهنگها از آن سود برده باشد.

از بيتها، قطعه ها، قصيده ها و غزلهاي اندكي كه از رودكي به يادگار مانده، مي توان به نيكي دريافت كه او در همه فنون شعر استاد بوده است. تعداد شعرهاي رودكي را از صدهزار تا يك ميليون بيت دانسته اند؛ آنچه اكنون مانده، بيش از 1000 بيت نيست كه مجموعه اي از قصيده، مثنوي، قطعه و رباعي را در بر مي گيرد. از ديگر آثارش منظومه كليله و دمنه است كه محمد بلعمي آن را از عربي به فارسي برگرداند و رودكي به خواسته اميرنصر و ابوالفضل بلعمي آن را به نظم فارسي در آورده است (به باور فردوسي در شاهنامه، رودكي به هنگام نظم كليله و دمنه كور بوده است.)

اين منظومه مجموعه اي از افسانه ها و حكايتهاي هندي از زبان حيوانات است كه تنها 129 بيت آن باقي مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنويهاي ديگري در بحرهاي متقارب، خفيف، هزج مسدس و سريع به رودكي نسبت مي دهند كه بيتهايي پراكنده از آنها به يادگار مانده است. گذشته از آن شعرهايي ديگر از وي در موضوعهاي گوناگون مدحي، غنايي، هجو، وعظ، هزل و رثاء و چكامه مادر مي كه بزرگترين چكامه او است و به خواست نصربن احمد براي ابوجعفر بانويه سروده شده، در دست است.

sunyboy
11-04-2009, 11:14 PM
قرن چهارم، عصر ساماني و بويي --> شعر فارسي در قرن چهارم

اما از جهت شعر فارسي، قرن چهارم را بايد يكي از بهترين دوره‏هاي ادبي زبان فارسي دانست.
در نيمه دوم قرن سوم هجري يعني در همان اوان كه شعر عروضي پارسي نخستين مراحل حيات خود را ميپيمود و چون كودكي نوخاسته افتان و خيزان پيش ميرفت يكي از نوابغ بزرگ ادب فارسي يعني ابو عبدالله جعفربن محمد رودكي سمرقندي(م.329) ولادت يافت و تمام قسمت اول حيات خود را در اين قرن گذراند و تربيت شد تا آنجا كه شاعري فحل گرديد و چون به آغاز قرن چهارم رسيد مرتبتي يافت كه بقول ابوالفضل بلعمي او را در عرب و عجم نظيري نبود. بيست و نه سال اول قرن چهارم دوره استحصال رودكي از زحماتي بود كه در آغاز حيات خود يعني اواخر قرن سوم كشيده بود.

رودكي شعر فارسي را از حالت ابتدائي و ساده خود بيرون آورد، در انواع مضامين و اقسام مختلف شعر از قبيل قصيده، غزل، مثنوي، رباعي و ترانه وارد شد و از همه آنها پيروز بيرون آمد. بقولي كه معقول‏تر و مقبول‏تر است نزديك صد هزار بيت (صد دفتر) و بقولي ديگر كه قبول آن دشوار مينمايد يك ميليون و سيصد هزار بيت شعر از خود بيادگار گذاشت.

كتاب كليله و دمنه را بنظم فارسي درآورد، قصيده‏هاي بزرگ ساخت، غزلهاي لطيف كه عنصري هم خود را در برابر آنها عاجز مي‏يافت سرود. رودكي سخني شيرين، كلامي لطيف و طبيعي و خالي از هرگونه اشكال دارد و اگر از كهنگي زبان و لهجه او كه نسبت بما امري طبيعي و نتيجه گذشت ده قرن و نيم مدت است، بگذريم بايد سخن او را بهمان اندازه ساده و سهل بدانيم كه سخن فردوسي و سعدي را .

بهر حال رودكي پدر شعر فارسي است و در اين امر خلافي نتوان كرد و از همين جاست كه شاعران بعد از وي او را «استاد شاعران» و «سلطان شاعران» لقب داده‏اند. از اشعار اوست:
زمانه پندي آزادوار داد مرا زمانه چون نگري سر بسر همه پند است
بروز نيك كسان گفت تا تو غم نخوري بسا كسا كه به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خصم خويش دار نگاه كرا زبان نه ببند است پاي دربند است
تا جهان بود از سر آدم فراز كس نبود از راه دانش بي‏نياز
مردمان بخرد اندر هر زمان راز دانش را بهر گونه زبان
گرد كردند و گرامي داشتند تا بسنگ اندر همي بنگاشته
دانش اندر دل چراغ روشن است وز همه بد بر تن تو جوشن است
در همان سال كه ستاره نبوغ رودكي از افق آسمان ادب فارسي افول ميكرد درخشانترين ستاره شعر و هنر يعني فردوسي پاي در مطلع حيات نهاد (329 هجري) و چنانكه خواهيم ديد با آغاز دوره شاعري اين آزاد مرد شعر پارسي بكمال رسيد:

تهنيت بايد كه در ملك سخن گر شكوفه فوت شد نوبر بزاد!

sunyboy
11-04-2009, 11:16 PM
در اواخر حيات رودكي و بعد از او شاعران ديگري هم در دربار سامانيان و در خراسان و ماوراءالنهر تربيت مي‏شدند و توجه سلاطين ساماني بدانان باعث پيشرفت كار ايشان و فزوني نظاير آنان بود بحدي كه قرن چهارم از حيث كثرت شعر و شاعر قرن كم نظيري بوده است.

از مشاهير معاصران رودكي ابوالحسن شهيد بن حسين بلخي (م 325) شاعر و متكلم بزرگ خراسانست كه در شعر عربي و پارسي استاد بوده و غزلهاي لطيف و خط زيباي او در ميان آيندگان شهرت داشته است.

ديگر از شاعران بزرگ قرن چهارم ابوالحسين محمد بن محمد بخارائي معروف به مرادي معاصر رودكي است ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن موسي فرالاوي معاصر رودكي ـ ديگر ابوزراعه (ابوزرعه) معمري جرجاني معاصر رودكي ديگر ابوالعباس فضل بن عباس ربنجني معاصر نصر بن احمد و نوح بن نصر ساماني ـ ديگر ابو طاهر طيب ابن محمد خسرواني (م.342) ـ ديگر ابوالمؤيد بلخي از شاعران نيمه اول قرن چهارم كه در نظم و نثر استاد بود ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن صالح ولوالجي ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن حسن معروفي بلخي معاصر عبدالملك بن نوح (343ـ 350) ـ ديگر ابوالحسن علي بن محمد معروف به منجيك ترمدي ـ ديگر ابوشكور بلخي صاحب منظومه آفرين نامه كه در حدود 333ـ 336 سروده شده و از ابيات مشهور آن است.

به دشمن برت استواري مباد كه دشمن درختي است تلخ از نهاد
درختي كه تلخش بود گوهرا اگر چرب و شيرين دهي مر ورا
همان ميوه تلخت آرد پديد ازو چرب و شيرين نخواهي مزيد
زدشمن گرايدونكه يا بي شكر گمان بر كه زهرست هرگز مخور
شاعر بسيار مشهور قرن چهارم بعد از رودكي ابو منصور محمد بن احمد دقيقي (مقتول در حدود سال 368) است كه معاصر با امير فخرالدوله ابوالمظفر احمد بن محمد چغاني از آل محتاج و امير سديد ابو صالح منصور بن نوح ساماني(350ـ 365) و امير رضي ابوالقاسم نوح بن منصور (365ـ 387) بوده و بامر پادشاه اخير بنظم شاهنامه ابومنصوري آغاز كرده و هزار بيت در سلطنت گشتاسب و ظهور زردشت پيغامبر سروده است.

علاوه بر اين، قصائد و قطعات و غزلهايي نيز از دقيقي بيادگار مانده و او از شاعران استاد عهد ساماني است كه قدرتش در ساختن قصايد و بيان مدايح شهرياران زبانزد بود. از قطعات مشهور اوست:
بدو چيز گيرند مر مملكت را يكي ارغواني يكي زعفراني
يكي زرنام ملك بر نبشته دگر آهن آبداده يماني
كرا بويه وصلت ملك خيزد يكي جنبشي بايدش آسماني
زباني سخنگوي و دستي گشاده دلي همش كينه همش مهرباني
كه ملكت شكاريست كاو را نگيرد عقاب پرنده نه شير ژياني
دو چيز است كاو را ببند اندر آرد يكي تيغ هندي دگر زر كاني
بشمشير بايد گرفتن مر او را بدينار بستنش پاي ارتواني
كرا تخت و شمشير و دينار باشد نبايدش تن سرو و پشت كياني
خرد بايد آنجا وجود و شجاعت فلك مملكت كي دهد رايگاني
شاعر مشهور آخر دوره ساماني كه قسمتي از عهد غزنوي را نيز درك كرد مجدالدين ابواسحق كسائي مروزي است كه مردي شيعي مذهب و در اواخر عمر خود متمايل بوعظ و اندرز بود. وي تا مدتي بعد از سال 391 در قيد حيات بوده و دوره سلطنت سلطان محمود غزنوي را درك كرده و او را ثنا گفته است.

شاعر نامبردار آخر عهد ساماني كه قسمت بزرگ زندگي او در قرن چهارم و چند سالي از آن در آغاز قرن پنجم گذشت استاد ابوالقاسم فردوسي(329ـ 411 هجري) صاحب شاهنامه است كه بي‏اغراق تاج شعر و ادب ايراني و عاليترين نمونه فصاحت زبان فارسي دري است. از ابيات اوست:

سپاسم ز يزدان كه او داد زور بلند اختر و بخش كيوان و هور
ستايش كه داند سزاوار اوي نيايش بآيين و كردار اوي
مگر او دهد يادمان بندگي نمايد بزرگي و دارندگي
شما دست يكسر بيزدان زنيد بكوشيد و پيمان او مشكنيد
كه بخشنده اويست و دارنده اوي بلند آسمانرا نگارنده اوي
ستمديده را اوست فرياد رس منازيد يا نازش او بكس
نيابد نهادن دل اندر فريب كه پيش فرازنده آيد نشيب
كجا آنكه ميسود تاجش بابر كجا آنكه بودي شكارش هژبر
نهاني همه خاك دارند و خشت خنك آنكه جز تخم نيكي نكشت
زماني مياساي از آموختن اگر جان همي خواهي افروختن
چو گويي كه وام خرد تو ختم همه هر چه بايستم آموختم
يكي نغز بازي كند روزگار كه بنشاندت پيش آموزگار
در دوره ساماني علاوه بر قصائد و قطعات و ساير انواع شعر، چندين منظومه بزرگ از قبيل كليله و دمنه رودكي، آفرين نامه ابوشكور، شاهنامه مسعودي مروزي، گشتاسبنامه دقيقي، شاهنامه فردوسي سروده شده.

از خصائص شعر فارسي قرن چهارم: فصاحت، سادگي، مضامين تازه و بكر، توجه بطبيعي بودن تشبيهات، توصيفات طبيعي منطبق بر عالم خارج، سعي در جستن مطالب تازه و بديع و متنوع، عدم استعمال اصطلاحات علمي در شعر، خالي بودن شعر از كلمات مشكل عربي و حتي كم بودن لغات عربي، حفظ بسياري از لغات كهنه دري، كوتاه بودن اوزان و بحور شعر است.

كمترين آشنايي با لهجه كهنه قرن چهارم خواننده را در فهم زيبايي و فصاحت معجزه‏آساي اشعار آن عهد ياوري خواهد كرد. بزرگترين نماينده شعر اين دوره بي‏خلاف فردوسي و ابيات غراي او بي‏ترديد بهترين نشانه فصاحت زبان فارسي است تا بجايي كه قرن چهارم تنها با داشتن شاهنامه مي‏تواند بر زبان فارسي حكومت كند و منشاء هر گونه اصلاحي در اين زبان و دور داشتن آن از افراطها و تفريطهاي متأخران گردد.

sunyboy
11-04-2009, 11:18 PM
در شعر فارسي قرن چهارم بندرت و بزحمت ميتوان اثر يأس و نوميدي يافت. شعر اين دوره پر است از نشاط روح و غرور ملي و انديشه حساسي و خوشبيني و آزادمنشي، و از اينروي بايد آنرا آيينه تمام نماي روح و انديشه واقعي ايراني دانست يعني انديشه و روحي كه هنوز چنانكه بايد مقهور عوامل غير ايراني نشده و استوار بر جاي مانده بود.

شأن نزول قصيدة خمرية رودكي
رودكي نامدارتر ازآنست كه من دراينجا بخواهم درباره‍ي شخصيتش سخني بگويم. اما شايسته ديدم كه يكي از سروده‌هاي معروفش را در اينجا بياورم و علت سرايش آنرا بيان كنم. اين سرودة بلندبالا كه به همت مؤلف تاريخ سيستان براي ما برجا مانده است اكنون به «قصيدة خمرية رودكي» معروف است. اين قصيده را رودكي به افتخار بزرگمردي به نام ابوجعفر صفاري- فرماندار سيستان از سال 301 تا 342 خورشيدي- سروده و در مجلس بزم امير ابونصر ساماني همراه با ساز خوانده است. دربارة اين ابوجعفر، مؤلف تاريخ سيستان مينويسد:
ابوجعفر مردي بود بيدار و سخي و عالِم و اهلِ هنر و از هرعلمي بهره داشت. روز و شب به شراب مشغول بودي و به بخشيدن و داد ودِهِش. مردمانِ جهان اندر روزگار او آرام گرفتند. و هيچ مِهتري به شجاعتِ او نبود اندر اين روزگار. و ساعات و اوقات را بخش كرده بود: زماني به نماز وخواندن [قرآن]، زماني به نشاط و خوردنِ [باده]، زماني كار پادشاهي بازنگريدن، زماني آسايش و به خلوت آراميدن. و ذكر او بزرگ شد نزديك مِهترانِ عالم.

اما علت سروده شدن خمريه چنان بود كه يك سردار ديلمي به نام ماكان كاكي از طرف امير ساماني حاكميت ري را داشت. ماكان درصدد شد كه از اطاعت امير ساماني بيرون شود. امير نصر ساماني از امير ابوجعفر صفاري كه دوست ديرين ماكان بود خواست كه نزد ماكان وساطت كند و او را از عواقف گردنكشي بترساند. ابوجعفر فرستاده‌ئي را به ري نزد ماكان فرستاد. ماكان ازاو پذيرائي كرد و نزد خود نگاه داشت. شبي درحين مستي به بهانه‌ئي براو خشم گرفته دستور داد ريشش را تارتار بركندند. سپس چندي اورا نگاه داشت تا ريشش روئيد و او را با هدايائي به سيستان بازفرستاد. ابوجعفر توسط يكي از جاسوسانش از قضيه آگاهي يافته بود؛ وچون فرستاده به سيستان برگشت، ابوجعفر دسته‌ئي از سواران گزيده و چالاكش را برداشت و تازان به ري شبيخون زد و ماكان را ربوده به سيستان برد و درآنجا اكرام كرده نزد خود نگاه داشت و شبها با او به ميگساري مينشست. يكشب درحال مستي برماكان بهانه‌ئي گرفت و درخشم شد و دستور داد ريشهايش را تارتار بركندند.

آنگاه ويرا چندي بداشت تا ريشش باز برآمد و اورا مرخص كرده با احترام به ري برگرداند. داستان اين واقعه به امير نصر رسيد و ازكاري كه ابوجعفر كرده بود بسيار خوشش آمد. امير نصر «يكروز شراب همي‌خورد. گفت: همه نعمتي مارا هست اما بايستي كه ابوجعفر را بديديمي. اكنون كه نيست باري يادِ او گيريم. وهمه مهترانِ خراسان حاضر بودند. ياد وي گرفت و بخورد و همه بزرگان خراسان نوش كردند. آنگاه كه سةكي به او رسيد، جامِ سةكي سرمُهر كرد و ده پاره ياقوتِ سرخ و ده تخت جامة بيش‌بها و ده غلام و ده كنيزك ترك با حُلِي وحُلَل و اسبان وكمرها نزديك وي فرستاد به سيستان. وآن روز برزبانِ امير خراسان برفت كه اگرنه آنست كه بوجعفر قانع است وگرنه آن دل وتدبير وراي وخرد كه وي دارد، همة جهان گرفتستي. ورودكي اين شعر اندر اين معني بگفت». «و ما اين شعر را به آن ياد كرديم تا هركه اين شعر بخوانَد، امير بوجعفر را ديده باشد؛ كه همه چنين بود كه وي گفته است».

اصل اين قصيده در تاريخ سيستان 93 بيت است و من در اينجا نيمي ازآن را مي‌آورم:


مادرِ مي را بكرد بايد قربان | بچة اورا گرفت وكرد به زندان
بچة اورا ازاو گرفت نتاني | تاش نكوبي نخست و زاو نكشي جان
جزكه نباشد حلال دور بكردن | بچة كوچك زشيرِ مادر و پستان
تا نخورَد شير هفت مَه به تمامي | ازسرِ ارديبهشت تا بُنِ آبان
آنگه شايي زروي دين ورَهِ داد | بچه به زندانِ تنگ و مادر قربان
چون بسپاري به حبس بچة اورا | هفت شباروز خيره مانَد وحيران
باز چو آيد به هوش، و حال ببيند | جوش برآرَد، بنالد از دلِ سوزان
گاه زَبَر زير گردد ازغم وگه باز | زير وزَبَر همچنان ز اندُه جوشان
باز به كردارِ اشتري كه بوَد مست | كفك برآرد ز خشم و رانَد سلطان
مردِ حَرَس كفكهاش پاك بگيرد | تا بشود تيرگيش وگردد رخشان
آخر كآرام گيرد و نچخد نيز | درش كند استوار مردِ نگهبان
چون بنشيند تمام و صافي گردد | گونة ياقوتِ سرخ گيرد و مرجان
چند ازاو سرخ چون عقيقِ يماني | چند ازاو لعل چون نگينِ بدخشان
وَرش ببوئي گمان بري كه گل سرخ | بوي بدو داد و مشك و عنبر با بان
هم به خُم اندر همي گدازد چونين | تا به‌گهِ نوبهار و نيمة نيسان
آنگه اگر نيم‌شب درش بگشائي | چشمة خورشيد را ببيني تابان
زُفت شود راد، و مردِ سُست دلاور | گر بچشد زاوي، و روي زرد گلستان
وآنكه به‌شادي يكي‌قدح بخورَد زاوي | رنج نبيند ازآن فراز و نه احزان
اندُهِ دهساله را به طنجه رماند | شادي نو را زِ رِي بيارَد و عَمان
با مي چونين كه سال‌خورده بوَد چند | جامه بكرده فرازِ پنجه و خُلقان
مجلس بايد بساخته مَلِكانه | ازگل و از ياسمين و خيري الوان
نعمتِ فردوس گستريده ز هر سوي | ساخته كاري‌كه كس نساخته چونان
جامة زرين و فرشهاي نوآئين | شهره رياحين و تخت‌هاي فراوان
يك صف ميران و بلعمي بنشسته | يك صف حُران و پيرصالحِ دهقان
خسرو برتختِ پيشگاه نشسته | شاهِ ملوك جهان امير خراسان
تُرك هزاران به پاي پيشِ صف اندر | هريك چون ماهِ بر دو هفته درخشان
باده دهنده بتي بديع ز خوبان | بچة خاتونِ ترك و بچة خاقان
چونش بگردد نبيذِ چند به شادي | شاهِ جهان شادمان و خرم و خندان
از كفِ تُركي سياه چشمِ پري روي | قامت چون سرو وزلفكانش چو چوگان
زآن مي خوشبوي ساغري بستانَد | ياد كند روي شهريارِ سجستان
خود بخورَد نوش و اولياش هم‌ ايدون | گويد هريك- چو مي بگيرد شادان:
«شادي بوجعفر احمد ابن محمد | آن مِهِ آزادگان و مَفخَرِ ايران»
آن مَلِك عدل و آفتابِ زمانه | زنده به او داد و روشنائي كيهان
آنكه نبود از نژادِ آدم چون او | نيز نباشد اگر نگوئي بهتان
خلق‌ همه ازخاك وآب وآتش و بادند | واين مَلِك از آفتابِ گوهرِ ساسان
فر بدو يافت ملك تيره و تاريك | عَدن بدو گشت نيز گيتي ويران
گرتو فصيحي همه مناقبِ اوگوي | ور تو دبيري همه مدايحِ اوخوان
سام‌سواري كه تا ستاره بتابد | اسب نبيند چون او سوار به ميدان
باز به روزِ نبرد و كين و حَمِيت | گرش ببيني ميانِ مَغفَر و خَفتان
خوار نمايدت ژنده‌پيل بدان‌گاه | ور چه بوَد مست و تيزگشته و غران
وَرش بديدي سپنديار گهِ رزم | پيشِ سِنانش جَهان دويدي و لرزان
آن مَلِك نيم‌روز و خسروِ پيروز | دولتِ او يوز و دشمن آهوي نالان
عَمرو اِبِن ليث زنده گشت بدو باز | با حَشَمِ خويش و آن زمانة ايشان
رستم را نام اگرچه‌ سخت ‌بزرگ است | زنده بدوي است نامِ رستمِ دستان


رودكي، شاعر تيره چشم روشن بين، از سخن سرايان بلند آوازه‌ي آغاز قرن چهارم هجري است كه وي را به علت پيشگام بودن در انواع شعر فارسي، به ويژه رباعي و غزل، «پدر شعر فارسي» لقب داده‌اند.

به گزارش بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، ابو عبدالله جعفر بن محمد الرودكي در «ببخ» قصبه‌ي مركزي ناحيه‌ي «رودك» از توابع سمرقند متولد شد و انتساب او به رودكي هم به همين دليل است.

تاريخ ولادت او به حدس قريب به يقين، بايست اواسط قرن سوم هجري بوده باشد. از آغاز زندگي و خانواده‌ي او اطلاعاتي در دست نيست، اما آنچه معلوم است اين كه خانواده‌ي وي مال و منالي نداشته و در تنگي مي‌زيسته‌اند و اين بيت او نيز شايد يادي از آن حال باشد:
از خر و پاليك آنجاي رسيدم كه همي
موزه‌ي چيني مي‌خواهم و اسب تازي
از كيفيت تحصيلات وي نيز اطلاعات دقيقي در اختيار نيست، اما در تذكره‌ها نوشته‌اند كه چنان ذكي و تيز فهم بود كه در هشت سالگي، تمامي قرآن را حفظ كرد و قرائت را آموخت و شعر گفتن را آغاز كرد.
همچنين گفته‌اند كه صدايي خوشي داشت و از «ابوالعبك بختيار» بربط آموخت و در آن ماهر شد و آوازه‌اش به اطراف و اكناف عالم رسيد و امير نصر بن احمد ساماني او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانيد و كارش بالا گرفت.

رودكي در خدمت امير نصر، تقرب بسيار داشت و در سفر و حضر با او بود. در يكي از همين سفرها، يعني سفر به هرات، بود كه با سرودن غزل مشهور «بوي جوي موليان» توانست امير نصر را كه به شدت شيفته‌ي هرات شده و قصد بازگشت به بخارا را نداشت، متاثر و راهي بخارا كند و پنج هزار دينار از نزديكان سلطان دريافت نمايد.

نظامي عروضي اين جريان را چنين توصيف كرده است:
«.... [امير نصر] در اثناء سخن هري را به بهشت مانند كردي، بلكه بر بهشت ترجيح نهادي و از بهار چين زيارت آوردي ... پس سران لشگر و مهتران ملك به نزديك استاد ابوعبدالله الرودكي رفتند، گفتند: «پنج هزار دينار تو را خدمت كنيم اگر صنعتي بكني كه پادشاه از اين خاك كرمت كند كه دل‌هاي ما آرزوي فرزند همي برد و جان ما از اشتياق بخارا همي بر‌آيد» رودكي قبول كرد كه سخن امير بگرفته بود و مزاج او بشناخته، دانست كه به نثر با او در نگيرد، روي به نظام آورد و قصيده‌اي بگفت، و به وقتي كه امير صبوح كرده بود در آمد و به جاي خويش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ بر گرفت و در پرده‌ي عشاق اين قصيده آغاز كرد:

بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي
يگ آموي و درشتي راه او
زير پايم پرنيان آيد همي
آب جيحون از نشاط روي دوست
خنگ ما را تا ميان آيد همي
اي بخارا! شاد باش و دير زي
مير زي تو شادمان آيد همي
مير ماه است و بخارا آسمان
ماه سوي آسمان آيد همي
مير سرو است و بخارا بوستان
سرو سوي بوستان آيد همي

چون رودكي بدين بيت رسيد، امير چنان منفعل گشت كه از تخت فرود آمد و بي‌موزه پاي در ركاب خنگ نوبتي آورد و روي به بخارا نهاد، چنان‌كه رانين و موزه تا دو فرهنگ در پي امير بردند به بروند و آنجا در پاي كرد و عنان تا بخارا هيچ باز نگرفت و رودكي آن پنج هزار دينار مضاعف بستد».
گفته‌اند ابوالفضل بلعمي، وزير دانشمند سامانيان، به رودكي اعتقاد بسيار داشت و او را در ميان شاعران عرب و عجم بي‌نظير دانست.

ظاهرا مشوق رودكي در نظم كليله و دمنه نيز همين وزير ادب‌دوست بود.
عصر سامانيان، روزگار حيات رودكي، يكي از پررونق‌ترين روزگاران در تاريخ ماوراء النهر محسوب مي‌شود و رونق بخارا و تمول دستگاه سامانيان در اين زمان سبب شده بود تا شاعران منسوب به آنان هم بي‌نصيب نمانند. چنان كه كمتر منبعي مي‌توان يافت كه ذكري از رودكي آمده باشد و در آن اشاره‌اي به توانگري او نشده باشد.

sunyboy
11-04-2009, 11:20 PM
تمول و شكوه رودكي در دوراني از حيات تا به آنجا بود كه مورد غبطه‌ي بسياري از سرايندگان قرار گرفت، و برخي از آنان با تعبيرات حسرت آميزي از او ياد كرده‌اند؛ چنان كه «ابوزراعه معمري» به فاصله‌ي اندكي پس از مرگ رودكي، درباره‌ي او گفته:

اگر به دولت با رودكي نمي‌دانم
عجب مكن سخن از رودكي نه كم دانم
اگرچه به كوري چشم او بيافت گيتي را
ز بهر گيتي من كور بودن نتوانم

«عوفي» صاحب تذكره‌ي «لباب الالباب» نوشته است كه رودكي كور مادرزاد بوده است و شاعران نزديك به عهد او نيز به همين مطلب اشاره كرده‌اند؛ اما از طرفي ديگر، در اشعار او گاه به اشاراتي كه دال بر بينايي‌اش حداقل در مدتي از حيات اوست، برمي‌خوريم.

پوپك ديدم به حوالي سرخس
بانگ بر برده بابر اندرا
چادركي ديدم رنگين بر او
رنگ بسي گونه بر آن چادرا
يا :
هميشه چشمش زي زلفكان خوشبو بود
هميشه گوشش زي مردم سخندان بود

با توجه به اين انتقادات مي‌توان اين طور حدس زد كه رودكي در قسمتي از زندگي خود بينا بوده و بعد به دلايلي كه روشن نيست، نابينا شده است.

رودكي اشعار بسياري داشته، اما از آنجا كه امروزه ابيات كمي از آنها باقي مانده است، نمي‌توان به درستي درباره‌ي جهان بيني وي سخن گفت. اما آنچه از همين سروده‌هايش برمي‌آيد، او روزگار جواني را به نشاط و شادكامي مي‌گذارنده و قصيده‌ي «دندانيه» كه برجسته‌ترين حسب حال اوست، گويايي همين موضوع مي‌باشد و به همين جهت هم گلايه‌هاي وي از پيري همراه با سوزي از حرمان و نوميدي است.

گويا تنعم بسيار او سبب شده بود كه شادي موجود را غنيمت بداند و بي‌بنيادي كار جهان را مايه‌ي عبرت بشمارد.
از انتقاد او چنين بر مي‌آيد كه او به حضور هميشگي مرگ در حيات انساني و واقعيت فناپذيري انسان معتقد است و به همين جهت هم گرايش به نوعي عرفان خام در وي ديده مي‌شود.

صاحب تذكره‌ي «لباب الالباب» شمار ابيات رودكي را يك ميليون و 300 هزار گفته است؛ اما آنچه كه امروز باقي مانده، ابيات پراكنده‌اي است كه تعداد آنها از مرز يك هزار و 500 هم تجاوز نمي‌كند. البته گفته‌اند كه رودكي نخستين شاعر از شاعران فارسي است، كه ديوان شعر ترتيب داد.

شعرهاي رودكي را به سه گروه انتقاد درباري، عاشقانه و نوميدانه مي‌توان تقسيم كرد و مهمترين اثر رودكي، كليه و دمنه منظوم بوده كه البته امروز جزاييات پراكنده از آن چيزي باقي نمانده است.
همچنين گويا مثنوي‌اي به نام «سندبادنامه» نيز داشته كه ترجمه‌ي منظومي از داستان سندباد و هزار يك شب است.
مقام بلند رودكي در ميان شاعران و به دليل پيشرو بودن در انواع شعر فارسي، سبب شد كه «كسايي» وي را «استاد شاعران» و «معروفي بلخي» او را «سلطان شاعران» بنامد.

سال وفات رودكي را 329 و مدفن وي را قريه‌ي محل تولدش «ببخ» گفته‌اند. در هزاره‌ي رودكي براي احداث مرقد و مجسمه‌ي يادبود، همان محلي را كه به عنوان مدفن او معرفي شده بود شكافتند و استخوان‌هاي وي را در گور يافتند و پس از تحقيق بر روي استخوان‌هاي يافت شده مشخص شد كه اولا رودكي كور مادرزاد نبوده و در اواخر عمر نابينا شده است، ثانياً رودكي در پيري وفات يافته و احتمالا در آن زمان عمرش بيش از 70 سال بوده است و ثالثا اين كه برخي از استخوان‌هاي او مضروب يا شكسته شده بود كه اين خود قرينه‌اي است بر آن فرض كه شاعر با مرگ طبيعي از دنيا نرفته و در ماجراي قتل عام بخارا كور شده يا در محل تولدش به قتل رسيده است.