PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : به رنگ پاییز



memol
10-31-2009, 02:55 PM
آفتاب طلوع می کند

خزان می شود

و من

به سفر خواهم رفت ...

به راهی دور

به منزل ستاره ها ...

من در میان شاخساران درختان

گم خواهم شد

من زندگی خواهم کرد ...

من درد خواهم کشید !

من عشق خواهم ورزید

من اندکی حسرت خواهم داشت

و غم ...

و رازهایی که هرگز

شاید

فاش نخواهد شد ...

من

زنده خواهم بود

و یک روز

یا یک شب

یا یک غروب بی بدیل پاییزی

جهان را

با تمام بدی ها و خوبی ها

ترک خواهم کرد ...

من زندگی خواهم کرد ...

من مرگ را نفس خواهم کشید ...

عاقبت، يک روز ...

یا یک شب ...

یا یک غروب پاییزی ...!

memol
10-31-2009, 02:56 PM
پاییز می رود ...

تو می روی ...

و نگاهت را از انتظار چشمهایم بر می گردانی

و نمی دانی

کسی به اندازه ی تمام پاییزهای آمده

پشت خواب پلک هایت ، قدم می زند !

چشم هایت کم کم ، کم می شوند ...

و این را تنها من می دانم و من !

پاییز می رود ...

و کسی را آرام و بی صدا می برد ...

میان سایه ها گمش می کند !

پاییز می رود ...

تو می روی ...!

memol
10-31-2009, 02:57 PM
سهم من از دنيا

نداشتن است !

تنها قدم زدن

در پياده روهاي پاييز

و فکر کردن به کسي که نبوده ...!

memol
10-31-2009, 03:00 PM
ماه هاست که بهار رفته
و هنوز هم پاييز است ...
نه زمستانی در پيش است
و نه تابستانی در ماورا بوده است !
تنها ريزش دائمی برگ های ريز و درشت است
که
آرام آرام
جاده ی پيش رويم را می پوشاند ...
چشمهايم از سوز خيس هستند
و گوش هايم
لانه ی ناله ی کلاغ های سرگردان
و خش خش خشکی برگها هستند !
بيهودگی
وجودم را می لرزاند
و ترديد
پاهايم را سست می کند !
و در اين آتشفشان رنگهای تند
من تنها يک چيز را می دانم:
ماه هاست که بهار رفته
و هنوز هم پاييز است ........

memol
10-31-2009, 03:00 PM
کاش که شعرهایت را نمی خواندم ...

اکنون نه این همه پنجره چشم در راهم بود

و نه دستهای من آنقدر تنها ...

حال در این روزهای زرد پاییز

پاییز دوست داشتنی ... تو رفته ای ...

و از

شعرهایت

کاغذ پاره هایی در خانه مانده است

که هر وقت به آنها نگاهی می اندازم یا من می گریم و یا آسمان می بارد ...!

memol
10-31-2009, 03:01 PM
رفتن ات تجربه ای است تلخ ...

اما معصوم ...

مثل افتادن برگ ...

مثل رنگ پاییز ...

مثل خندیدن غم ...

Fahime.M
11-03-2009, 01:03 PM
وقتی خدا غمگین می شود

و راه می رود

از جای پاهایش " پاییز " می روید ...

memol
11-09-2009, 03:24 PM
تو هم تمام میشوی ...

مثل تمام فصل های پاییز ...

روزی تو هم تمام می شوی ...

زیرپای رهگذری ...

که آمدنش را انتظارکشیده بودی ...

و صدای خردشدن برگ ...

و تو ...

اینگونه تمام می شوی ...!

memol
11-09-2009, 03:24 PM
سیاه و سفید عکس ها

چه تنهاست امروز

در این پاییز

ساعت ها بیش از حد دقیق اند

و من شاید

منتظر یک میهمان

که عزیزش خواهم داشت ...

memol
11-09-2009, 03:25 PM
سالها می گذرد ...

برگها می ریزند ...

و خزان می آید ...

.

.

.

صدای قلبم به من می گوید عشق هنوز پایدار است ...!

Fahime.M
11-10-2009, 04:17 PM
خوبی !؟
- خوب نباشم چه کنم !

یعنی چی !؟
- بعضی آدم ها محکومند …

محکوم به چی !؟
- خوب بودن …

یعنی چی !؟
- مثل برگ ها، که محکومند …

به چی ؟
- به افتادن …

Fahime.M
11-10-2009, 04:20 PM
آغوشت برای زردی برگ ها گرم است !

و چه سردی ...

می دانمت باد نوازشگر پاییز ...!

Fahime.M
11-10-2009, 04:22 PM
ماه هاست که بهار رفته
و هنوز هم پاييز است ...
نه زمستانی در پيش است
و نه تابستانی در ماورا بوده است !
تنها ريزش دائمی برگ های ريز و درشت است
که
آرام آرام
جاده ی پيش رويم را می پوشاند ...
چشمهايم از سوز خيس هستند
و گوش هايم
لانه ی ناله ی کلاغ های سرگردان
و خش خش خشکی برگها هستند !
بيهودگی
وجودم را می لرزاند
و ترديد
پاهايم را سست می کند !
و در اين آتشفشان رنگهای تند
من تنها يک چيز را می دانم:
ماه هاست که بهار رفته
و هنوز هم پاييز است ........

Fahime.M
11-10-2009, 04:22 PM
من منتظر پاییزم ،
هر کس به پاییز نزدیک تر بود خبری برای من بیاورد
برگ هایش قول هایی به من داده اند ... !

Fahime.M
11-14-2009, 01:05 PM
حضور دوباره پاییز

و من ...

که در ازدحام خستگی های شهر قدم می زنم !

هیچکس به استقبال تو

بر راه نایستاده است ...

و تو

چه سخاوتمندانه هر بار تکرار می شوی ...!

Fahime.M
11-14-2009, 01:08 PM
پشت لرزش پلکهایم


اشک ، همیشه پنهان است


مانند سکوت بی اختیار آب


زیر برگهای پیاده رو بعد از باران ...


از همین راه اگر می روی


مواظب پایی که می گذاری ، باش!

Fahime.M
11-14-2009, 01:08 PM
بالاخره بارید،
آسمان را می گویم دیگر،
که روزها سر به گریبان بود.
حالا هی ابرهای سپید پنبه ای می ایند و می روند در خیالش،
که باز فکرهای دلگیر خاکستری نکند.

Fahime.M
11-14-2009, 01:09 PM
دختري از كنارم رد شد

عشق آخر مرا نفرين كرد . . .

مرگ من ، در عشق اول نطفه بست

معذرت مي خواهم . . .

گر تو را گرياندم . . .

مرگ من ، ارزش اشك هايت را نداشت

از يادها رفتم و ميروم و ميدانم

كه از چشمي ، اشكي ، برايم نمي بارد . .

Fahime.M
12-30-2009, 11:06 AM
اندوه پرست
کاش چون پاییز بودم … کاش چون پائیز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشگ هایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند … شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من …
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته
پیش رویم:
چهره ی تلخ زمستان جوانی .
پشت سر:
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام:
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

فروغ

Fahime.M
12-30-2009, 11:15 AM
مخوان ای کولی پاییز!
سرود سرد غمگینت
دراین بغض کبود شام
خروش خسته اه مرا ماند
دراین پاییز
دراین پرپرهزاران باغ
دراین هنگامه افشاندن پیوندها
ازبیم تاوان گرانباری
ترا پروای بیجای کدامین طره بیداست

Fahime.M
12-30-2009, 11:16 AM
تو هم، همرنگ و همدرد مني اي باغ پائيزي !
دل هر گلبنت از سبزه و گلها تهي مانده ـ
و دست بينواي شاخه هايت خالي از برگ است
تنت در پنجه مرگ است
مرا هم برگ و باري نيست
ز هر عشقي تهي ماندم
نگاهم در نگاه گرم ياري نيست.


تو از اين باد پائيزي دلت سرد است ـ
و طفل برگها را پيش چشمت تير باران ميكند پائيز
كه از هر سو چو پولكهاي زرد از شاخه ميريزند
تو ميماني و عرياني ـ
تو ميماني و حيراني .


الا اي باغ پائيزي
دل منهم دلي سرد است
و طفل برگهاي آرزويم را
دست نااميدي تير باران ميكند پائيز
ولي پائيز من پائيز اندوه است ـ
دلم لبريز اندوه است .
چنان زرينه پولكهاي تو كز جنبش هر باد ميبارد ـ
مرا برگ نشاط از شاخه ميريزد
نگاه جانپناهي نيست ـ
كه از لبهاي من لبخند پيروزي بر انگيزد

Fahime.M
12-30-2009, 11:20 AM
امشب بدجور بارانی ام بانو

هوس کرده ام خودم را ببارم!

که تمام شود این ابر

چقدر تلخ بود تمام دیشب

هذیان سرودن های بیهوده ام

و کسی که مدام توی گوشم

زمزمه می کرد نبودنت را !

باور کن حقیقت دارد عشق!

و کسی جلو دار آن نخواهد شد

مگر آنکه تو حقیقت آن را انکار کنی بانو

مگر به من نگفته بودی که عاشقمی؟

پس بگذار تمام زمین انکارم کنند

تو که باشی

ابر خواهم شد

که تمام خودم را به حرمتت

گریه کنم

تا صبح!

Fahime.M
12-30-2009, 11:20 AM
امشب بدجور بارانی ام بانو

هوس کرده ام خودم را ببارم!

که تمام شود این ابر

چقدر تلخ بود تمام دیشب

هذیان سرودن های بیهوده ام

و کسی که مدام توی گوشم

زمزمه می کرد نبودنت را !

باور کن حقیقت دارد عشق!

و کسی جلو دار آن نخواهد شد

مگر آنکه تو حقیقت آن را انکار کنی بانو

مگر به من نگفته بودی که عاشقمی؟

پس بگذار تمام زمین انکارم کنند

تو که باشی

ابر خواهم شد

که تمام خودم را به حرمتت

گریه کنم

تا صبح!

Fahime.M
12-30-2009, 11:23 AM
من يقين دارم كه برگ


كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد


فارغ است از ياد مرگ


لاجرم چندان كه در تشويش از اين بيداد نيست


پاي تا سر زندگيست


آدمي هم مثل برگ


مي تواند زيست بي تشويش مرگ


گر ندارد مثل او، آغوش مهر باد را


مي تواند يافت لطف هر چه بادا باد را













http://pnu-club.com/imported/2009/12/978.jpg (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.hamtaraneh.com %2FRoozmaile%2Fozviyat1.htm)


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.hamtaraneh.com %2FRoozmaile%2Fozviyat1.htm)


http://pnu-club.com/imported/2009/12/979.jpg (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.hamtaraneh.com %2FRoozmaile%2Fozviyat1.htm)
http://pnu-club.com/imported/2009/12/980.jpg (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.hamtaraneh.com %2FRoozmaile%2Fozviyat1.htm)
http://pnu-club.com/imported/2009/12/981.jpg (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.hamtaraneh.com %2FRoozmaile%2Fozviyat1.htm)
.http://pnu-club.com/imported/2009/12/982.jpg (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.hamtaraneh.com %2FRoozmaile%2Fozviyat1.htm)

Fahime.M
12-30-2009, 11:23 AM
من از پاییز دانستم

خزان آغاز زیبایی است

و هر رنگی دل انگیز است

اگر چه رنگ رنجوری است در پاییز

به من پاییز می گوید

بهار با طراوت را اگر نیکو نمی داری

اگر قدرش نمی دانی

سرانجامش به پاییز است

اگر از آن لطافت ها گریزانی

اگر محزون و حیرانی

سرانجامش چنین ، رنگی است




من از پاییز دانستم

ز هر فصلی نشاط و لذت و شادی ست

ز هر فصلی ،هوای تازگی جاری ست

ز هر فصلی ،هوا بوی خدا دارد




من از پاییز دانستم

که هر رنگی دل انگیز است

و هر رنگی ز اسرار خداوندی است

اگر آبی ، اگر سبزی

اگر سرخی،اگر زردی . . .




من از پاییز دانستم

صفای زندگی تنها ، جوانی نیست

و هر فصلی

حکایت از زمان خویش می خواند

ز هر فصلی صفای زندگانی هست




من از پاییز دانستم

ز هرفصلی صفای زندگی پیداست

اگر نیکو

اگر زشت است

هوای زندگی رنگی است

سیاهی رافراری ده

سراسر زندگی رنگی است

هوای زندگی سبز است

صفای زندگی آبی

نگاه عشق بس زیبا

سراسر زندگی نیلی




من از پاییز دانستم

خزان آغاز زیبایی است

اگر چه رنگ او زرد است

حضور زندگی ، جاریست

حضور زندگی جاریست

Fahime.M
12-30-2009, 11:27 AM
پاييز يك شعر است
يك شعر بي‌مانند
زيباتر و بهتر
از آنچه مي‌خوانند

پاييز، تصويري
رؤيايي و زيباست
مانند افسون است
مانند يك رؤياست

سحر نگاه او
جادوي ايام است
افسونگر شهر است
با اين‌كه آرام است

او ورد مي‌خواند
در باغ‌هاي زرد
مي‌آيد از سمتش
موج هواي سرد

با برگ مي‌رقصد
با باد مي‌خندد
در بازي‌اش با برگ
او چشم مي‌بندد

تا مي‌شود پنهان
برگ از نگاه او،
پاييز مي‌گردد
دنبال او، هر سو

هرچند در بازي
هر سال، بازنده‌ست
بسيار خوشحال است
روي لبش خنده‌ست

من دوست مي‌دارم
آوازهايش را
هنگام تنهايي
لحن صدايش را

مانند يك كودك
خوب و دل انگيز است
يا بهتر از اين‌ها
«پاييز، پاييز است!»http://pnu-club.com/imported/2009/06/91.gif

Fahime.M
12-30-2009, 11:28 AM
من از پاییز و رنگ زرد می آیم

من از رنجوری و از درد می آیم



بهار عمر رفت و انتها آمد

من از آغاز فصلی سرد می آیم

Fahime.M
12-30-2009, 11:29 AM
کاش می شد ظرفیت ها را قالب گرفت
کاش می شد در باریکه های سیال ذهن
تصویری از فرداهای دور برداشت
تا با آن ، لحظه های زیبا کاشت
کاش می شد هر روزی را که بد بود ، برداشت
جای آن روز ، روز دیگری کاشت
کاش می شد
کاش می شد با تمام باورها
با زورقی به سوی دریاها رفت
و از آنجا
تا فروغ بی نشانه
تا رؤیاها
تا اساطیر
با پای برهنه تنها رفت

Fahime.M
12-30-2009, 11:32 AM
بادهای فراموشی آخرین برگهای پاییز را می برند
کاش بادی بود
که خاکستر بودن مرا می برد
در دور دست این شب تاریک
و در سرزمینی دیگر رها می ساخت
گرد تنهایی مرا ...