PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نفر پنجم



mahdi271
10-05-2009, 08:05 AM
هوا را نم نم باران مرطوب كرده بود . تكه هاي ابر همه هنوز پراكنده ديده مي شدند . همه ايستاده بودند . باد كه مي آمد خودشان را جمع مي كنند و فرو مي روند در عمق لباس هاي گرمشان كه زيپش را تا بالا كشيده اند . پنج نفر هستند . هم تو. ايستاده اند كه از سرما يخ زده اند . ديوار پشت سرشان بلند است . بالايش سيم خاردار است . هر چند متر يك چراغ بالاي سرشان روي ديوار به همان حالتي كه آنها ايستاده اند ايستاده است. نور سفيد چراغ ها پخش مي شود بين سرماي هوا و نم نم باران . باقي اش هم پخش مي شود روي زمين كه از نم نم باران خيس شده است .

چند نفر از دور مي آيند .همه مثل اين پنج نفر لباس گرمشان با بدنشان يكي شده است . پشت سر هم ميدوند بدون اينكه از هم جلو بزنند . كفشهايشان سياه و براق است و تميز . همزمان با هم به زمين مي كوبند و همزمان با هم نفسهايشان را كه توي سينه پشمي لباسهايشان گرم شده بيرون مي دهند و نفسها خشك مي شوند و روي زمين

مي ريزند .

هوا تاريك هست هنوز باران نم نم مي بارد و نور سفيد چراغهاي روي ديوار پخش مي شود روي زمين.

هنوز ايستاده اند كه يك نفر ديگر هم لباس با خودشان كنارشان ايستاده است . زيپ لباس ها را تا زير چانه بالا

كشيدند و با سرهايشان فرو رفته اند توي كلاه هايشان . كلاه ها تا روي ابروهايشان آمده است .

در باز شد . يك ما شين با چراغهاي روشن داخل محوطه آمد.

چند نفر با سرعت به سمت ماشين آمدند كه باز حركت كرد و چراغ هايش روشن بود و نورش قاطي مي شد با نور سفيد پخش شده از چراغ هاي روي ديوار روي زمين.

پنج نفر همچنان ايستاده اند مثل اينكه مجسمه هستند . اصلا حتي سرهايشان را از كلاه هايي كه با آنها يكي شده است جدا نمي كنند .

مستقيم به روبرو خيره شده اند انگار كه كسي باشه روبرويشان . خيس با همان سرهايي كه توي كلاه هاست مغز هايي كه حتما با همان سر توي كلاه ها فرو رفته و تا روي ابروهايشان پايين آمده. چند قدم جلو ترشان هم چند ميله بلند آهني دقيقا وضع اينها را دارند .

ميله هايي كه رنگشان باد كرده است و بدنشان سوراخ سوراخ شده بعضي جاهايش . مستقيم توي چشمان هم نگاه مي كنند . پنج نفر ايستاده اند كنار هم و تفنگ توي دستشان گرفته اند و لوله آن را روبروي پيشانيشان آورده اند . دقيقا روبروي مغزهايشان كه توي كلاه ها تا روي ابروهايشان پايين آمده .

باران حالا تند تر شده بود كه روي سمت چپ پنج نفر ايستاده باز شد . دو نفر به سرعت داخل شدند .

زير بغلش را گرفته بودند . موهايش خيس بود پيراهنش هم كه از بالا چند تا دكمه نداشت و لكه هاي قرمز رويش زياد ديده مي شد پاهايش لخت بودند و انگشتانش جمع مي شد توي هم از بس كه كف زمين سرد بود و خيس از نم نم باران و باد سرد .

پاهايش مي لرزيدند و انگشتانش را توي هم جمع مي كرد . سرش پايين بود كه داشت پخش شدن نور سفيد چراغ ها روي زمين باران زده را مي ديد . همه نشسته اند سر جايشان كه مي آيد . صندلي چوبي و ميز چوبي و پنجره اي كوچك . پنجره اي كوچك كه اگر از آن بيرون را نگاه كني درخت است كه روييده توي زمين و همين و دختري كه مي دود و روسري اش بالا و پايين مي رود . پايين مي آيد و جلوي موهاي سياهش پيدا مي شود و مي دويد كه دسته موها پشت سرش بالا و پايين مي رود . كتابش را چسبيده بود توي بغلش. چكمه هاي رنگي اش بالا مي رفت و پايين مي خورد توي زمين محكم كه صدا مي كرد.

محكم كه صدايش مي خواست گوش را كر كند . سارا هم آمد آره خودشه نفس نفس مي زد و مشت هايش كه كتاب را سفت چسبيده بودند با سينه اش تند تند جلو وعقب مي رفتند.

كتاب هنوز توي بغلش چسبيده كه بيني اش سرخ شده . با دست روسري اش را جلو كشيد كه موهايش موهاي سياهش زير روسري بروند تا ديده نشوند و بعد دوباره دو دستي كتاب را چسبيد .

كتاب چسبيده به دستانش توي بغلش . مثل بقيه دستش را بالا نكرد . بشين سارا.

چند رديف كه رد شد كتابها باز شدند . شكلها پرواز مي كنند توي فضاي اتاق و بچه ها همه بلند مي شوند دنبال پروانه ها و اردك و توپ واسب ونان كه توي فضا از دست بچه ها فرار مي كنند.

سارا انار دارد . نگاه كه مي كند دستانش را جلو دهانش مي برد و بعد مثل اينكه ترسيده باشد پرتابشان مي كند روي كتاب . سارا انار دارد . نگاه كه مي كند دستانش را دوباره جلوي دهانش مي برد ها مي كند ها . ها.

سرش را روي ميز چوبي مي گذارد . نوشته هايش پخش مي شوند روي لحظات و ثانيه را با خود مي برند و هر كلمه جايي براي خودش مي يابد و پراكنده مي شوند باد كه ازپنجره بالاي سرش خارج مي شوند توي هواي باراني و تبديل مي شوند به آينه كه بعد چند انعكاس نور سفيد از تمام رخ و نيم رخش و باز مي چسبد واژه ها به صفحه اي پلاستيكي و با زنجيري از گردنش آويزان مي شوند .

سرش را بالا مي گيرد . پاهايش كه يخ زده اند و انگشتانش را كه توي هم جمع شده اند روي زمين نثار مي دهد .

زانوهايش مي لرزد كه پاهايش را بيشتر نثار ميدهد تا بايستد . مي ايستد دو نفر از بازوهايش گرفته اند .

راه مي آيد نزديك ميله ها تنهاست . چند ميله اضافي آمده اينبار نزديك ميله كه مي شوند مي چسباندنش به ميله.

ميله را از پشت سر با دستهايش چسبيده دو نفر پشت سرش مي دوند ميله ها را مي چسباند ند به بد نش .

روسري روي چشمانش مي بندند روسري كه پروانه هايش خوابيده اند از بس كه هوا تاريك است و سرد . هنوز پشت سرش هستند پيراهنش دكمه ندارد و لكه ها حالا خشك هستند.

بعد به سرعت از كنارش دور مي شوند يك نفر به جمع پنج نفر ايستاده با كلاه نزديك مي شود . هوا تاريك است و ستاره ها كم زور آرام آرام ناپديد مي شوند از بس كه چراغها نورشان سفيد است كه پخش مي شود روي زمين و حتي توي جرز ديوار ها هم مي رود.

چيزي مي گويد بدون آنكه حركت كنند تكان مي خورند . بدون آنكه مغز هايشان توي كلاه هايشان از روي ابروهايشان بالا و پايين برو و گوش مي كنند . يك نفر كلاهش و مغزش از ابروهايش بالاتر رفته و پيشانيش معلوم است . دستور كه مي دهد ، تفنگها تكان مي خورند . جلو مي آيند و دستها روي ماشه مي رود و صدايي مي شنوند و مغزشان حركت مي كند به نوك انگشت كه مي رسد و چهار انگشت كه روي ماشه حركت مي كنند و يك دست كه به بالا رفته از روي ابروي پيشاني وصل شده همانجا مي ماند .

سارا نگاهش مي كند . مي خندد. دندانش افتاده. انگار از بين همان دندان افتاده مي بيند .

پنجره اتاق فضا بچه ها و پرواز هاي روسري سارا . كه كتاب را توي بغلش چسبيده بيني اش سرخ شده است و سارا كه.........

پاهايش مي لرزد و خون زير پايش جمع مي شود . ميله هايش مي كند و با زانوي پر خونش كه با نور پخش شده بر روي زمين خيس يكي شده مي كوبد. سرش بالاست كه پنج نفر روبرو را نگاه مي كند. هواي سرد از پنجره كه شيشه اش شكسته است داخل مي شود و پاهاي بدون پوتينش را و مغزش را كه از كلاه بيرون است آزار مي دهد . روي ديوار اتاق كه سياه و تيره رنگ است بعضي جاهايش كنار ضربدر ها ضربدر مي زند . يك روز صبح باز ضربدر مي زند . ميله ها هم هيچ از كارشان كم نمي آيد. صدا مي آيد حجم پادگان را پر مي كند و امتداد و دامنه اش از سيم هاي خار دار اطراف فراتر مي رود .

ضربدر را زده است كه آخرين قطعه اش هم با صدايي رسا خوانده مي شود و هنوز هم هوا تاريك است. و نور چراغ هاي سفيد پخش مي شود توي نم نم باران.