PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گرگ



mahdi271
10-05-2009, 07:59 AM
گرگ


ظهر پنجشنبه خبر شديم که دکتر برگشته است و حالا هم مريض است چيزيش نبود دربان بهداري گفته بود که از ديشب تا حالا يک کله خوابيده هر وقت هم که بيدار مي شود فقط هق هق گريه مي کند معمولا بعد از ظهر هاي چهار شنبه يا پنج شنبه راه مي افتاد و مي رفت شهر با زنش اين دفعه هم با زنش رفته بود اما راننده باري کهدکتر را آورده بود گفته بود فقط دکتر توي ماشين بود گويا از سرما بي حس بوده دکتر را دم قهوه خانه گذاشته و رفته بود ماشين دکتر را وسطهاي تنگ پيدا کرده بودند اول فکر کرده بودند بايد به ماشيني چيزي ببندند و بياورندش ده براي همين با جيپ بهداري رفته بودند اما تا راننده نشسته پشتش و چند تا هم هلش داده اند راه افتاده راننده گفته : از سرماي ديشب است وگرنه ماشين که چيزيش نيست حتي برف پاک کن هاش هم عيبي نداشته تا وقتي هم که دکتر نگفته بود : اختر پس اختر کو ؟ هيچ کس به صرافت زن نيفتاده بود


زن دکتر قد کوتاه بود و لاغر آن قدر لاغر و رنگ پريده که انگار همين حالا مي افتد دو تا اتاق داشتند توي همان بهداري بهداري آن طرف قبرستان است يعني درست يک ميدان دور از آبادي زن نوزده سالش بيشتر نبود گاه گداري دم در بهداري پيداش مي شد و يا پشت شيشه ها فقط وقتي هوا آفتابي بود از کنار قبرستان مي آمد ده گشتي مي زد بيشتر کتابي دستش بود و گاهي يک پاکت آب نبات يا شکلات هم توي جيب بلوز سفيد يا کيف دستيش بچه را خيلي دوست داشت براي همين هم بيشتر مي آمد سراغ مدرسه يک روز که به اش پيشنهاد کردم اگر بخواهد مي توانيم درسي به عهده اش بگذاريم گفت حوصله سر و کله زدن با بچه ها را ندارد راستش دکتر پيشنهاد کرده بود براي اينکه سر زنش گرم بشود . گاهي هم مي رفت لب قنات پهلوي زنهاي ديگر


برف اول که افتاد ديگر پيداش نشد زنها ديده بودندش که کنار بخاري مي نشسته و چيزي مي خوانده و يا براي خودش چاي مي ريخته وقتي هم دکتر مي رفت براي سرکشي به دهات ديگر زن راننده يا دربان پيش خانم مي ماند انگار اول صديقه زن راننده فهميده بود به زنها گفته بود : اول فکر کردم دلشوره شوهرش را دارد که هي مي رود و کنار پنجره مي ايستاده و به صحراي سفيد و روشن نگاه مي کرده صديقه گفته بود : صداي زوزه گرگ که بلند مي شود مي رود کنار پنجره


خوب زمستان اگر برف بيفتد گرگ ها مي آيند طرف آبادي هر سال همين طورهاست گاهي هم سگي گوسفندي يا حتي بچه اي گم مي شود که بعد بايد ده واري رفت تا بلکه قلاده اي کفشي چيزي را پيدا کرد اما صديقه دو چشم براق گرگ را ديده بود و ديده بود که زن دکتر چه طور به چشمهاي گرگ نگاه مي کند وقتي هم صديقه صداش زده نشنيده است


برف دوم و سوم که افتاد دکتر ديگر نتوانست براي سرکشي به اطراف برود وقتي هم ديد بايد هر چهار يا پنج شب هفته را توي خانه اش بماند حاضر شد در دوره هامان شرکت کند دوره هامان زنانه نبود اما خوب اگر زن دکتر مي آمد مي توانست پهلوي زن ها برود اما زنش گفته بود : من توي خانه مي مانم شبهايي هم که دوره به خانه دکتر مي افتاد زنش کنار بخاري مي نشست و کتاب مي خواند و يا مي رفت کنار پنجره و به بيابان نگاه مي کرد يا از پنجره اين طرف به قبرستان و گمنام چراغ هاي روشن ده


خانه ما بود انگار که دکتر گفت : امشب بايد زودتر بروم مثل اينکه توي جاده يک گرگ بزرگ ديده بود


مرتضوي گفت : شايد سگ بوده


اما خودم به دکتر گفتم اين دور و برها گرگ زياد پيدا مي شود بايد احتياط کند هيچ وقت هم از ماشين پياده نشود


زنم انگار گفت : دکتر خانمتان چي ؟ توي آن خانه کنار قبرستان ؟


دکتر گفت : براي همين بايد زودتر بروم


بعد هم گفت که زنش سر نترسي دارد و تعريف کرد که يک شب نصفه شب که از خواب پريده ديده کنار پنجره نشسته روي يک صندلي دکتر که صداش زده زن گفته : نمي دانم چرا اين گرگ همه اش مي آيد روبروي اين پنجره


دکتر ديده بود که گرگ درست آن طرف نرده ها نشسته توي تاريک روشن ماه و گاه گداري رو به ماه زوزه مي کشد


خوب کسي مي تواتنست فکر کند که همين روبروي پنجرخ نشستن و خيره شدن به يک گرگ بگيريم بزرگ و تنها کم کم براي دکتر مسئلهاي بشود و حتي براي همه ما ؟ يک شب هم به دورمان نيامد اول فکر کرديم شايد زنش مريض شده باشد يا اقلا دکتر ، اما فردا خود زن با ماشين اداره آمد مدرسه و گفت اگر نقاشي بچه ها را به اش بدهيم حاضر است کمکي کند


راستش شاگرد ها آن قدر کم شده بودند که ديگر احتياجي به او نبود همه شان را هم که جمع مي کرديم توي يک کلاس آقاي مرتضوي به تنهايي مي توانست بهشان برسد اما خوب نه من نقاشيم خوب بود نه مرتضوي قرار چهار شنبه صبح را گذاشتيم بعد هم من حرف گرگ را پيش کشيدم و گفتم که نبايد بترسد که اگر در را باز نگذارد يا مثلا بيرون نيايند خطري پيش نمي آيد حتي گفتم : اگر بخواهند مي توانند بيايند ده خانه اي بگيرند


گفت : نه متشکرم مهم نيست


بعد هم تعريف کرده که اول ترسيده يعني يک شب که صداي زوزه اش را شنيده حس کرده که بايست از نرده آمده باشد اين طرف وحالا مثلا پشت پنجره است يا در چراغ را که روشن کرده سياهيش را ديده که از روي نرده پريده و بعد هم دو چشم براق را ديده گفت : درست دو زغال افروخته بود بعد هم گفت : خودم هم نمي دانم چرا وقتي مي بينمش چشم هاش را يا آن حالت سکون ... مي دانيد درست مثل سگهاي گله به دو دستش تکيه مي دهد و ساعت ها به پنجره اتاق ما خيره مي شود


پرسيدم : شما ديگر چرا ؟


فهميد ، گفت : گفتم که نمي دانم باور کنيد وقتي مي بينمش به خصوص چشم هاش راديگر نيم توانم از کنار پنجره تکان بخورم


از گرگ ها همانگار حرف زديم و من برايش تعريف کردم که گاهي که گرگ ها خيلي گرسنه مي شوند حلقه وار مي نشينند و به هم خيره مي شوند يک ساعت دو ساعت يعني آن قدر که يکي از ضعف بغلتد آن وقا حمله مي کنند و مي خورندش از سگهايي هم که گاهي گم مي شوند و فقط قلاده شان پيدا مي شود هم حرف زدم خانم دکتر هم گفت . مثل اينکه کتابهاي جک لندن را خوانده بود مي گفت : من حالا ديگر گرگ ها را خوب مي شناسم


هفته بعتد که آمد انگار گلي يا برگي براي بچه ها کشيده بود من که نديدم شنيدم


شنبه روزي بود که از بچه ها شنيدم توي قبرستان تله گذاشتهاند زنگ سوم خودم با يکي از بچه ها رفتم و ديدم تله بزرگي بود دکتر از شهر خريده بود يک شقه گوشت هم توش گذاشته بود بعد از ظهر هم زنم تعريف کرد که رفته سراغ زن دکتر گفت حالش خوب نيست گفت انگار زن به اش گفته مي ترسد بچه اش نشود


زنم دلداريش داده بود يک سال مي شد که عروسي کرده بودند بعد هم زنم از تله حرف زد و گفت : اينجا معمولا پوستش را مي کنند و مي برند شهر زنم گفت : باور کن يک دفعه چشم هاش گشاد شد و شروع کرد به لرزيدن و گفت : مي شنويد صداي خودش است من گفتم : آخر خانم حالا اين وقت روز ؟


مثل اينکه زن دکتر دويده بود طرف پنجره بيرون برف مي آمد زنم گفت : پرده را عقب زد و ايستاد کنار پنجره اصلا يادش رفت که مهمان دارد


صبح روز بعد راننده و چند تا از رعيت ها رفته بودند سراغ تله دست نخورده بود صفر به دکتر گفت : ديشب حتما نيامده


دکتر گفت : نه آمده بود خودم صداش را شنيدم


به خودم گفتم اين زن دارد ديوانه مي شود ديشب هيچ خوابش نبرد همه اش کنار پنجره نشسته بود و به بيابان نگاه مي کرد نصف شب که از صداي گرگ بيدار شدم ديدم زن دارد به چفت در ور مي رود داد زدم : چه کار مي کني زن ؟


بعد هم گفت که چراغ قوه آن هم روشن دست زنش بوده رنگ دکتر پريده بود و دستهاش مي لرزيد با هم رفتيم سراغ تله تله سالم بود شقه گوشت هنوز سر جاش بود از جا پا ها فهميديم که گرگ تا پهلوي تله آمده حتي کنار تله نشسته بعد هم رد پاهاي گرگ درست مي رسيد به کنار نرده دور بهداري صورت زن را کنار پنجره ديدم داشت به ما نگاه مي کرد دکتر گفت : من که نمي فهمم تو اقلا يک چيزي به اين زن بگو


چشمهاي زن گشاد شده بود رنگش که پريده بود پريده تر هم شده بود موهاي سياهش رادسته کرده بود و ريخته بود جلو سينه اش مثل اينکه فقط چشمهاش را بزک کرده بود کاش لب هاش را لا اقل رژ لبي چيزي مي زد که آن قدر سفيد نزند گفتم : من که تا حالا نشنيده ام گرگ گرسنه از سر آن همه گوشت بگذرد


از جا پا ها برايش تعريف کردم گفت : راننده گفته گرسنه نبوده نمي دانم شايد هم خيلي باهوش است


فردا خبر آوردند که تله کنده شده دنبال خط تله را گرفته بودند پيدايش کرده بودند نيمه جان بود با دو تا پره بيل کشته بودندش چندان هم بزرگ نبود دکتر که ديد گفت : الحمدالله اما زنش به صديقه گفته بود : خودم دم دمهاي صبح ديدمش که آن طرف نرده ها نشسته اين يکي که گرفتند حتما سگي دله گرگي چيزي بوده


شايد بعيد هم نيست همين حرف ها را هم به دکتر گفته بود که دکتر ناچار رفت سراغ ژاندارم ها بعد هم يکي دو شب ژاندارم ها توي خانه دکتر ماندند شب سوم بود که صداي تير شنيديم فردا هم که ژاندارم ها و چند تا رعيت با راننده بهداري دنبال خط خون را گرفته بودند و رسيده بودند به تپه آن طرف آبادي پشت تپه توي تنگ جاي پاي گرگ ها را ديده بودند و ناصافي برف ها را اما نتوانسته بودند حتي يک تکه استخوان سفيد پيدا کنند راننده گفت : بدمذهب ها حتي استخوانهاش را هم خورده اند


من که باورم نشد به صفر آقا هم گفتم صفر هم گفت : خانم هم وقتي شنيد فقط لبخند زد راستش خود دکتر گفت برو بهش خبر بده خانم نشسته بود کنار بخاري و انگار چيزي مي کشيد صداي در را شنيد وقتي هم مرا ديد اول کاغذهاش را وارو کرد


نقاشي هاي خانم تعريفي ندارد فقط همان گرگ را کشيده بود دو چشم سرخ درخشان توي يک صفحه سياه يک طرح سياه قلم از گرگ نشسته و يکي هم وقتي دارد گرگ رو به ماه زوزه مي کشد سايه گرگ خيلي اغراق آميز شده بود طوري که تمام بهداري و قبرستان را مي پوشاند يکي دو تا هم طرح پوزه گرگ است که بيشتر شبيه پوزه سگ هاست دندانهاش به خصوص


عصر چهار شنبه دکتر رفت شهر صديقه گفته حال زنش بد بوده دکتر به اش گفته . باورم نشد خودم صبح چهارشنبه ديده بودمش سر ساعت آمد به بچه ها نقاشي تعليم داد يکي از همان طرح هاش را روي تخته سياه کشيده بود خودش گفت . وقتي هم ازش پرسيدم آخر چرا گرگ ؟ گفت : هرچي خواستم چيز ديگري بکشم يادم نيامد يعني گچ را که گذاشتم روي تخته خود به خود کشيدمش


حيف که بچه ها در زنگ تفريح پاکش کرده بودند بعد از ظهر هم که نقاشي يکي دو تا شان را دديم فکر کردم شايد بچه ها نتوانسته اند درست بکشند آخر طرح بچه ها همه درست شبيه سگ گله شده بود با گوشهاي آويخته و دمي که گرد کفلش حلقه زده بود


ظهر پنج شنبه که خبر شدم دکتر برگشته فکر کردم حتما زنش را شبانه گذاشته شهر و برگشته سر کارش مريضي که نداشت يعني از دهات ديگر که نمي آمدند اما خوب دکتر آدم وظيفه شناسي بودبعد هم که سراغ اختر را گرفت همه رفتند طرف تنگ با ماشين دکتر و جيپ بهداري ژاندارم ها هم رفته بودند هيچ چيزي پيدا نکرده بودند


دکت هم که حرفي نمي زد به هوش که مي آمد اگر هم گريه نمي کرد فقط خيره نگاه مي کرد به ما يکي يک ي و با همان گشادگي چشمهاي زنش ناچار شديم يکي دو تا استکان عرق به اش بدهيم تا به حرف بيقتد شايد هم نمي خواست جلو بقيه حرف بزند فکر نمي کنم با هم اختلافي داشته بودند اما نمي دانم چرا دکتر همه اش مي گفت : باور کن تقصير مننبود


از زنم و حتي از صديقه و صفر هم که پرسيدم هيچ کدام به يادنداشتند که زن و شوهر صداشان را براي هم بلند کرده باشند اما من که به دکتر گفته بودم نرود حتي گفتم که برف حتما توي تنگ بيشتر است شايد هم حق با دکتربوده نمي دانم آخر گفت : حالش خوبنيست فکر مي کنم اينجا نمي تواند تاب بياورد تازه آن نقاشي ها چي ؟


بعدا ديدم چند تا طرح هم از پنجه گرگ کشيده بود يکي دو تا هم از گوشهاي آويخته اش . گفتم انگار .


دکتر که نمي توانست درست حرف بزند اما انگار وسطهاي تنگ برف زياد مي شود طوري که تمام شيشه را مي پوشاند بعد دکتر متوجه مي شود که برف پاک کنش خراب شده ناچار شدهبود بايستد گفت : باور کن ديدمش با چشمهاي خودم ديدمش که وسط جاده ايستاده بود


اختر گفته : يک کاري بکن. اينجا که از سرما يخ مي زنيم


دکتر گفت : مگه نديديش ؟


دکتر هم دستش را برده بيرون از شيشه بلکه با دست برف را پاک کند اما ديده چاره برف رانمي تواند بکند گفت : خودت که مي داني آنجا نمي شود دور زد


راست مي گفت بعد هم انگار موتور خاموش مي شود اختر هم که چراغ قوه اش را انداخته ديده که گرگ درست کنار جادهنشسته است گفته : خودش است باور کن خيلي بي آزار است شايد اصلا گرگ نباشد سگ گله باشد يا يک سگ ديگر برو بيرون ببين مي تواني درستش کني


دکتر گفته : بروم بيرون ؟ مگر خودت نديديش ؟


حتي وقتي اين ها را مي گفت دندانهاش به هم مي خورد رنگش سفيد شده بود درست مثل رنگ مات صورت اختر وقتي که پشت پنجره مي ايستاد و به بيابان نگاه مي کرد يا به سگ اختر گفته : چه طور است کيفم را بيندازم براش ؟


دکتر گفته : که چي بشود ؟


گفته : خوب چرمي است در ثاني تا سرش گرم خوردن کيف است تو مي تواني اين را يک کاريش کني


قبل از اينکه کيف را بيندازد به دکتر گفته : کاش پالتو پوستيم را آورده بودم


دکتر به من گفت : مگر خودت نگفتي نبايد بيرون رفت يا مثلا در را باز کرد ؟


اختر که کيف را انداخته دکتر بيرون نرفته . گفت : به خدا سياهيش را ديدم که آنجا کنار جاده ايستاده بود نه تکان مي خورد و نه زوزه مي کشيد


بعد هم که اختر با چراغ قوه دنبال کيفش گشته پيدايش نکرده اختر گفته : پس من خودم مي روم


دکتر گفته : تو که چيزي سرت نمي شه يا شايد گفته : تو که نمي تواني درستش کني


اما يادش بود که تا آمده خبر بشود اختر بيرون بوده دکتر نديده يعني برف نمي گذاشته حتي صداي جيغ هايش را نشينده بود بعد انگار از ترس در را بسته يا اختر بسته بوده خودش که نگفت


صبح جمعه باز راه افتاديم ده واري دکتر نيامد نمي توانست برف هنوز مي باريد هيچ کس انتظار نداشت چيزي پيدا کنيم همه جا سفيد بود هر جا را که به فکرمان رسيد بيل زديم فقط کيف چرمي را پيداکرديم توي راه از صفر که پرسيدم گفت : برف پاک کن ها هم هيچ باکشان نيست


من که نمي فهمم تازه وقتي هم صديقه نقاشي ها را برايم آورد بيشتر گيج شدم يکيادداشت سردستي به آنها سنجاق شده بود که مثلا تقديم به د بستان ما وقتي مي خواسته برود سپرده به صديقه که اگر حالش بهتر نشده و يا چهارشنبه نتوانست بيايد نقاشي را بدهد به من تا جاي مدل ازشان استفاده کنيم به صدقيه که نمي توانستم بگويم به دکتر هم حتي اما آخر طرح سگ آن هم سگ هاي معمولي براي بچه هاي دهاتي چه لطفي دارد ؟