PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مزد غلام مهربان



mahdi271
10-04-2009, 07:29 PM
غلام سياهي در زمانهاي قديم در كشور عربستان زندگي مي كرد كه وظيفه اش بردن گله براي چرا به صحرا بود .
به هر چاهي كه مي رسيد از چاه آب مي كشيد و به گوسفندها ميداد و خلاصه اينكه براي گوسفندها زحمت زيادي مي كشيد .
روزي يك سگ كه خيلي گرسنه و تشنه بود از راه رسيد .
غلام سياه جلوي او آب گذاشت ، بعد سفره اش را باز كرد و يك گردة نان را به او داد از آنجايي كه سگ ، خيلي گرسنه بود ، بعد از خوردن گرده نان ، باز هم به غلام خيره شد و غلام گردة نان ديگري به او داد .
همينطور پيش رفت تا اينكه گردة سوم را هم به او داد .
سگ با خوردن سه گردة نان ، راه بيابان را گرفت و رفت .
عبدالله پسر برادر حضرت علي (ع) در كنار گلّه ايستاده بود و از دور نگاه ميكرد .
نزديكتر آمد و گفت : « اي غلام ، مزد تو ، روز چند گردة نان است ؟ » غلام گفت : « سه گرده .»
عبدالله پرسيد : پس چرا هر سه تا گردة نان را به سگ دادي ؟
غلام گفت : اين سگ مهمان من بود . من مي توانم يك روز غذا نخورم ، ولي نمي توانم مهمان را گرسنه بگذارم . عبدالله از جوانمردي و مهربان غلام ، خوشش آمد ، او را خريد و در راه خدا آزاد كرد ، اين بود مزد غلام جوانمرد و مهربان