PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بازی ایینه و افسون



mahdi271
10-04-2009, 05:50 PM
ببین، تو خودت را توی آینه دیدی. فکر می کنی من نمی دانم. من هم خودم را توی آینه دیدم، وقتی پسربچه بودم. اما سربازهای من هیچ وقت سراپای خودشان را ندیده اند. من ناچار بودم این هدیه، این ضیافت را به آنها بدهم و بگویم حالا خودتان را تماشا کنید، راه بروید، دست تان را بلند کنید، پولکا برقصید، تلافی کنید آن همه سال را که هیکل خودتان را نمی دیدید، توی تاریکی کورمال کورمال دنبال یک پیکر بودید- پیکر خودتان- که غریبه و ساکت و پرت افتاده بود، درست مثل همه پیکرهایی که اجازه لمس کردنشان را نداشتید. آنها جلو آینه حرکت کردند و طلسم مرا شکستند، جادویم را باطل کردند.

می دانی، اینجا بچه ها بازی ای دارند که به آن می گویند «جادو بازی» هر کس که به تو دست بزند، جادویت می کند. باید بی حرکت بمانی تا یکی دیگر بیاید و به تو دست بزند. آن وقت حق داری دوباره حرکت کنی. آدم چه می داند چقدر طول می کشد تا یکی دیگر بیاید و لمسش کند؟ کلمه خطرناکی است. تو افسون شده ای. دیگر مال خودت نیستی. مال کس دیگری هستی که شاید با تو خوب تا کند یا بد، کسی چه می داند. گوش کن، من از وقتی که اینجا، روی یک تشک کاهی توی اقامتگاه مستخدم ها به دنیا آمدم، این خانه جادویم کرد. من و این ملک 30 سال تمام رودرروی هم بودیم، همان طور که تو رودرروی آینه بودی، همان طور که افراد من عکس خودشان را توی آینه می دیدند.